مدار اندیشه

مدار اندیشه
نویسنده:احمد ابراهیمی نژاد
دانش آموخته علوم دینی
اخطار:
مطالب و نوشتارهای این سایت ،کاملا شخصی و بدون هرگونه برداشت ازکتاب ،سایت و منبع دیگر بوده و تمامی حقوق آن متعلق به نویسنده است. هر نوع کپی برداری و برداشت از نوشتارهای این محموعه اکیدا ممنوع می باشد.


آخرین نظرات

 

وجود خداوند مبتنی بر دو نوع صفات است که با آنها مورد شناخت قرار می گیرد :1-صفات ذات؛یعنی صفاتی که همواره (با در نظر گرفتن مخلوق یا بدون آن )برای خدا ثابتند که عبارتند از: حیات،آگاهی ،قدرت ، اختیار2- صفات فعل ،یعنی صفاتی که فعلیت آنها وابسته به در نظر گرفتن مخلوق است . صفات فعل نیز سه قسمند:1-خالقیت( آفرینش و محو) 2-مدیریت( تدبیر و تقدیر)3- ربوبیت(صفات رفتاری ، اخلاقی و پرورشی  خداوند که در تعامل با موجودات عاقل و مختار نمود می یابد).
خداوند نخست کلیت را خلق می کند و سپس به تنظیم،استحکام، نظم بخشی ، زیبا سازی و نماکاری می پردازد و بعد تقدیر و تدبیر امور مخلوق را بر اساس حکمت مشخص و تنظیم می کند.
ربوبیت:
آفرینش انسان:
 
برای شناخت خدا و هستی نیاز نیست که جای دور رویم. اگر انسان را بشناسیم خدا را یافته ایم و اگر زمین و  منظومه خود را بشناسیم همه هستی را شناخته ایم. انسان دقیقا بر صورت و سیرت و ویژگیهای الهی آفریده شده و او با همه خوبیها و بدیها و نقصها و کمالات ،کپی و نسخه ای کامل و پیاده شده از پروردگار خویش است.داستان انسان همان داستان خدا و خوی و سیره او همان خوی و سیره الهی است. بنابراین پاسخ همه پرسشها و ابهامات ما پیرامون خداوند در انسان نهفته  واگر انسان خدا را در خود جست وجو کند بهتر به او دست می یابد تا اینکه بخواهد او را در بیرون کاوش نماید.
 تنها انسان است که دمیده شده از روح خداست .این دمیدگی به معنای انتقال کامل ویژگیهای خدا به انسان است؛مانند آتشی کوچک که از آتشی عظیم  وبزرگ گرفته شود.این آتش با همه کوچکی، کل صفات و ویژگیهای آتش بزرگ را داراست.
 
بیرون زتو نیست هر چه در عالم هست
درخود بطلب هرآنچه  خواهی  که تویی
 
انسان آخرین  و مهم ترین مخلوق خدا در جهان هستی است.خداوند چونان میزبان ،میلیاردها سال به آراستن و ساختن جهان پرداخت تا همه چیز را آماده ورود فرزند وشبه خود یعنی انسان نماید .او آدمی را در بهترین قوام و تقویم خلق نمود و به پایین ترین عالم فرود آورد تا سیر خویش را از پایین به بالا در گردشی پرجاذبه و در مشاهده همه دیدنیها از سر بگذراند.
سجده بر انسان:
آدمی پاک و مقدس نیست که مسجود فرشتگان واقع شود. سجده فرشتگان از آن جهت است که انسان فرزند خدا و مثل و شبیه و جامع همه صفات اوست.بنابراین سجده بر محمول،یعنی روح و جوهره است ؛جوهره ای که شاهکارترین ساختار آفرینش را در خود جای داده و همه صفات وویژگیهای خدایی در آن درج شده است؛آنچنانکه سجده بر قبله نیز سجده بر سنگ وخاک نیست بلکه بر مقام وجایگاه است.انسان آیینه تمام نمای خداست وهدف از آفرینش انسان آن بود که خداوند صورت وحقیقت خود را در او بیند ، وگرنه اگر عبادت و تعبد هدف نهایی آفرینش می بود وجود فرشتگان برای این هدف کفایت می کرد.
تا نظر  کرد که بیند به جهان  صورت خویش
خیمه  در    مزرعه    آب   و   گل  آدم زد
بنابراین مسئله تعلیم اسماء،پاسخی متناسب با فهم فرشتگان است و نه دلیل واقعی آفرینش آدم.
خلیفه خدا:
خلیفه بر گرفته از خلف است وبه چیزی گویند که از پس چیزی آید که جایگزین و مانند آن باشد. به فرزند خلف گفته می شود چون وارث صفات و ویژگیهای پدر و مادر و مانندترین افراد به ایشان است.خلیفه خدا نیز انسان است که مانند ترین موجود به اوست ؛پس اگر منظور از "مثل" در جمله " لیس کمثله شی" را نیز انسان دانیم تفسیر دوری نکرده ایم.
بعضی انسانها مانند انبیاء و اولیا تنها رنگ و بو و صفات نیکوی الهی را به خود گرفته اند ،بعضی دیگر تنها صفات منفی و بعضی دیگر هر دو را.گروه سوم به حقیقت خدا شبیه ترند؛ بنابراین اگرچه انبیاء و اولیا فرزندان خاص و برگزیده اند اما به گونه عام همه انسانها فرزندان و وارثان و خلائف خدایند .در واقع نسبت خدا و انسان بیش از آنکه  نسبت خالق و مخلوق و عبد و مولا باشد نسبت پدر و فرزند است و این تنها فرزند نیست که بر پدری  بزرگ و توانگر چون الله می بالد بلکه پدر نیز به  فرزند  وشبه خویش فخر می کند.
تفاوت انسان و خدا:
خدا همان انسان است که دامنه روح و جسم او به  بزرگی همه هستی است و انسان نیز همان خداست اما در نسخه ای پایین تر. همه هستی و موجودات پست و بالا نمودار و نمایانگر صفاتی از خدایند ولی انسان اوج این نمود و جامع همه صفات  است. انسان خدای ضعیفی است که تحت قدرت و چیرگی خدای برتر و روح اول عالم است.بین انسان و خدا چنان شباهت ماهوی است که می توان گفت فرق اساسی این دو تنها در خالق و مخلوق بودن است.
 
خداوند جامع صفات ضد است:
خداوند مانند انسانها دارای همه احساسات، فضیلتها، رذیلتها ،حسنها ، عیبها ، نیکیها و گناهان است .او جامع همه صفات متضاد انسانی و ویژگیهای مثبت و منفی او بدون هرگونه استثناست ،ویژگیهایی همچون:غم و شادی ،دوستی و تنفر،شوق و فسردگی، تردید و یقین ،التهاب و آرامش،نرم دلی وسنگدلی ،حیا و گستاخی، کینه وگذشت ،زیاده خواهی و بسندگی ،بخشندگی وبخل ،بیم و شهامت، مکر و صداقت ، صبر و شتاب ،بردباری  و خشم ،آگاهی و غفلت، آزادگی و وابستگی، تکبر و تواضع، ادب و جسارت، عقل و احساس ،لذت و تنفر،عزتمندی و کوچکی، هدفمندی و عبث کاری ،بدخواهی و خیرخواهی،انتقام و بخشش ،آسان بینی و تعصب،آسان گیری و سخت گیری،یکرنگی و نفاق ،پرده پوشی و پرده دری، تقوی و گناه،نیک کرداری و نابکاری، عدالت و بیداد،اذیت و مدارا،راستگویی و دغل،مساوات و تبعیض گری،هدایت گری و گمراه گری ،اعتدال و افراط....
در وجود او هم تکبر،مکر،کذب،منت گری،زورگویی ،ناسپاسی ،تحقیر ،استهزاگری، فتنه انگیزی،بخل ،لجاجت،موذی گری،ریا،دورویی،ظاهرسازی، کینه ورزی ،انتقام جویی،هتاکی،ظاهربینی ،هوس جویی،بهانه گیری و بهانه جویی راه دارد و هم صداقت و تواضع و حکمت و عقل و اندیشه و واقع بینی و حق شناسی و پیمان داری و منطق و سخاوت و انصاف و محبت و گذشت و بزرگی و صبر و حلم و اعتدال و عزت و قوام .بزرگ بودن او مانع از کینه ورزی و حسادت، و علیم بودن او مانع از غفلت، وغنی بودن او مانع از بخل و چشم تنگی یا منانیت او نیست.او هم مظهر رحمت است و هم عذاب،اما مانند انسانها رحمت او اصل  و مقدم است.او هم آفریننده  زیبایی است و هم زشتی،هم آفریننده پاکی است و هم پلیدی ،اما مانند هر کسی دوستدار زیباییها و پاکیهاست .
هم انسانهایی چون عیسی  و محمد و هم انسانهایی چون چنگیز و فرعون همه مظاهری متضاد از صفات خدایند. خداوند موجودی هزار چهره است،او هم مصدر صفات شیطان است و هم مصدر صفات فرشته و حور؛ هم مظهر صفات فروترین موجود است و هم عالی ترین موجود؛هم جامع صفات کودکانه است و هم شیخانه .هم مظهر صفات انوثیت و جمال است و هم ذکوریت و جلال ؛هم جامع صفاتی است که به عادلان و صالحان داده و هم به تبهکاران؛و البته وجود صفات منفی در حریم خداوند مانع از آن نیست که حسن و قبحها نسبی گردند، بلکه خداوند خود یحب المتقین و یحب المحسنین و یحب المتطهرین است. ما انسانها نیز ممکن است که گاه در شرایط غیر عادی اهل دغل،دروغ و ناراستی شویم اما عقل و اخلاق ویژگی غالبی ما بوده و همیشه دوستدار راستگویی و عدالت و نیک کرداری و اهل آنیم .
از آنجا که روح و ذهن و حس و حال خدا مانند انسان در حال و مسیر ثابت نیست، پس رفتار و قانون و گفتار او نیز ترکیبی از اعتدال و افراط و همخوانی و تضاد است.او گاهی نگاه به حقیقت دارد و گاهی نگاه به افسانه .هم آشکارا در جمع عابدان و زاهدان است و هم پنهانی در جمع مستان و خراباتیان .هم جامع صفات پدرانه است و هم مادرانه؛ هم فرشته است و هم دژخیم؛هم ضارّ است و هم نافع؛هم یاد کننده است و هم نسیان گر ؛گاهی در نشاط سیر می کند و گاهی در گرفتگی و اندوه ؛گاهی در سلامت است و گاهی در بیماری ؛گاهی بر منش عقل و حکمت است و گاهی بر مسیر میل و هوس و عبث؛ یکجا باطن نگر است و جای دیگر ظاهر بین؛ هم اهل بردباری است و هم خشم و لعن و ناسزا ؛ هم بر طریق اخلاص است و هم تظاهر وتفاخر و ریا؛هم اهل واقع گویی است و هم غلوّ؛هم حق شناس و شاکر است و هم ناسپاس،هم رحیم است و هم شدید؛گاهی به دنبال می کشد و گاهی دنباله رو می شود ؛هم شیفته می شود و هم شیفته می سازد ؛هم  تنبیه می کند و هم  نوازش؛ گاهی راه خشم در پیش می گیرد و گاهی راه آشتی؛درجایی عقل او بر احساسات و امیالش غالب است و در جای دیگر حس و میل او بر عقل وی.
خداوند اگر چه در خلق بی همتاست اما درخُلق یکی همچو انسان بوده و در هیچ فضیلت اخلاقی بالاتر و برتر از آدمیان نیست ؛به عنوان مثال قرآن خود گویاست که خیرخواهی و دلسوزی پیامبر بر جامعه بالاتر از خداست [لعلک باخع نفسک الا یکونوا مومنین].نسبت خدا به انسانها در نوع ربوبیت و رفتار همانا نسبت حاکم نسبت به مردم خویش یا نسبت پدر نسبت به فرزند و یا آموزگار و استاد نسبت به شاگرد است.او به همان دلیل بندگانش را دوست دارد که پدر فرزند خود را، و به همان دلیل برآنها خشم می گیرد که پدر بر فرزند خود ،و به همان دلیل گذشت می کند که پدر بر فرزند خویش .در پیوند انسانی است که  آدمی خدا را نیکوتر لمس می کند و با پدر شدن است که خداشناسی اش کامل تر خواهد شد،اما خداشناسی برتر در گزینش شغل آموزگاری و برتر از آن در حاکمیت و ریاست بر انسانهاست.

 

 
 خداوند بی عیب و خطا  نیست:
اگر کسی خالق و هنرمند و استادی زبر دست باشد لازمه اش این نیست که در اخلاق و رفتار با زن و فرزند نیز نمونه باشد و این گونه نیست که زیبا آفرین خود از همه زیباتر باشد.یک کودک نیز تا کودک است پدر خویش را موجودی بی عیب و به دور از خطا و گناه و هوس می پندارد در حالی که نمی داند بزرگ بودن او دلیل بر بی عیب بودن او نیست ،تا زمانی که خود نیز یک انسان بزرگسال شود.ما در حالی فرزندان خود را بر هرخطایی مورد توبیخ قرار می دهیم که همان خطاها را در مورد خودهمواره پنهان نموده  ویا توجیه می کنیم .خدا نیز نسبت به انسان چنین است.خداو انسان در همه فضیلتها و رذیلتها مشترکند. همه تشرها و عیبها و انگها و توبیخهایی که خداوند درقرآن متوجه انسان نموده، بی استثناء متوجه خود پروردگار نیز هست ،زیرا انسان فرزند و وارث و مثل و آینه صفات اوست واگر او از نفع طلبی و هوا و هوس  به دور نباشد از انسان نیز به نحو برتر انتظار نیست.
عقل و وجدان تا جایی نزد خداوند مورد عمل است که پای منفعت و لذت در کار نباشد؛بنابراین  آیه " الحق من ربک" همیشه آیه ای صادق به شمار نمی رود .خداوند در خالقیت و انتظام و اداره جهان بی همتا، ولی در ربوبیت و رفتار ممکن الخطاست، زیرا تنها در این بعد است که احساسات و حساسیتها و منفعت بینیها نمود و ظهور می یابند و هر جا که میل و منفعت و هوس یاغیرت و خشم هست خطا و اشتباه ، عبث کاری یا خروج از مسیر اعتدال و منطق نیز هست.او گاه چنان راه جهل و غفلت و منفعت طلبی را در پیش می گیرد که همچون یک پدر نیازمند ارشاد یا آگاه سازی و توجیه از سوی فرزند است،هرچند که تکبر الهی همیشه مانع از آن است که بخواهد زیاده روی یا اشتباهی را به گردن گرفته یا حسرت و ندامت خود را از چیزی آشکار سازد.

 

 

اعتماد و تکیه:
آنگونه که ادعاهای خداوند گاه می تواند آغشته با غلوّ و فریب باشند، تعهدات و وعده های او نیز غالبا بر اساس کلی گویی است که در هر یک صد نوع توریه و قید و تبصره و تخصیص و شرط  ومانع و منظور پنهان می تواند نهفته باشد، و از آنجا که خداوند در هر نوع تعامل منفعت خود را نیز در نظر می گیرد؛ بنابراین انسان عاقل حتی در اعتماد و تکیه کامل به خدا یا قول و سخن او نیز جانب احتیاط را رعایت می کند.
منفعت بینی:

خداوند در بهره گیری از عقل، برتر از انسان نبوده و منفعت او ایجاب می کند که گاه ذهن خود را از فهمیدن و چشم خود را از دیدن واقعیت عقل و ندای اخلاق و وجدان فروبندد.خداوند پیشقراول عقل نیست بلکه عضوی از عقلاست ،والبته عیبی بر خدا نیست اگر او را موجودی منفعت گرا دانیم، زیرا در جهان هستی هر کس منفعت خود را اصل قرار می دهد ،آنچنانکه غرور و خودشیفتگی و خودستایی نیز لازمه خدایی اوست.

مسلما هیچ ماست فروشی هرگز نمی گوید که ماست او ترش است.خداوند نیز در کتاب خویش همواره  بر منش خودستایی حرکت کرده  ،خویش را موجودی مقدس و منزه  از هر گناه و خطا و عیب دانسته و مانند پدر و مادری که هر تقصیری را بر دوش فرزند می افکنند بار همه گناهان و خطاها و بدیها را مطلقا بر گرده انسان افکنده،همه خوبیها را به خود و همه بدیها را به آدمیان نسبت داده  و هر اندیشه و مسیری غیر از آنچه منافع او را تامین می کند راه و مسیر باطل برشمرده و به دلیل تکبر هیچ حجتی را نیزبر خود بر نتافته و از هیچ  بهانه ای برای گریز از پاسخگویی و یا حتی بستن دهان انسان دریغ نکرده [فلا یوذن لهم فیعتذرون]. اگر چه غرور خدایی و نفع او چیزی جز این نوع روش را ایجاب نمی کند اما واقعیت آن است که هم انسان و هم خدا هر دو ترکیبی از کمال و عیب و مشمول حقیقت "خلطوا عملا صالحا و آخر سیئه"اند و حقیقتا آن چهره ای که خداوند در ظاهر از خود نشان می دهد چهره کامل او نبوده و آن تظاهر و نمایشی که پیش چشم انسانها در می آورد همیشه با آنچه در نهان بدان معتقد است و می کند یکی نیست. بنابراین شاید خدا آن شخصیتی نباشد که در کودکی به ما فهمانده اند ولی  آرامش و شادی انسان به این است که خدا را همان چیزی داند که در کودکی شناخته است. 
در نظام ربوبیت، قاعده متعهدانه و مشخصی وجود ندارد. مبنای رفتارهای الهی بیشتر در جهت ارضاء ذات خود وترکیبی از عقل و حکمت و هوس و منفعت است. پشت قوانین و رفتارهای الهی گاهی می تواند خیر و حکمت و مصلحت و دلسوزی نهفته باشد و گاهی نیز منفعت و میل شخصی ؛درست مانند تربیت گری انسان نسبت به فرزندان خود.
 
 
عدالت:
 لازمه علم و قدرت و هنر و هنرمندی برتر، تقوا و عدالت برتر نیست. بعضی چشم بسته خدا را عادل مطلق می نامند در حالی که هنوز رستاخیزی فرا نرسیده و کسی قضاوت خدا را به چشم ندیده ،تا بتوان در مورد عدالت او به داوری نشست.گذشته از این باید پرسید خدایی که در قیامت به عنوان قاضی دادگاه حتی اجازه سخن گفتن به متهم و دفاع را  به او نداده و یا در قرآن خود گاه انتقاد یا پرسش و طرح شبهه را نسبت به خویش  به منزله کفر و مستوجب مجازات بر می شمارد و یا خود را " لا یسئل عما یفعل "و برکنار از پاسخگویی می داند،آیا می تواند نماد و مظهرعدالت باشد؟
اگرچه مصادیق عدل و ظلم مصادیق عقلی و ثابتند و حسن و قبح عدل و ظلم نیز حسن و قبح  ذاتی است؛ولی واقعیت این است که نه تماما آنچه خدا می کند عین عدل است و نه تماما آنچه عین عدل است او می کند.در واقع  منطق خدا منطق "الحق لمن غلب" است.او چون خویش را قدرت برتر و صاحب اختیار جهان و انسان می بیند پس مبنای حق را فعل و خواسته خود دانسته و انتظار دارد که بندگان بر هر چه او می گوید و می کند چشم و گوش بسته تن دردهند.بلی،مانعی نیست که نظام، نظام خداسالاری باشد به شرط آنکه خداوند خود زیر چتر قانون و مرام مشخص عقلی ومنطقی عمل کند ،نه اینکه مبنای کارش میل و منفعت و" یفعل ما یشاء" باشد . 

البته باید گفت که سیره قانون گذاری عام و جمعی خداوند در بسیارجاها پذیرفتنی است و بعضی هم که مورد نقد و اشکالند می توانند حکمتها و مصالحی نهفته داشته باشند، اما در عین حال بعضی قوانین یا رفتارها نیز در جای خود قابل نقد و اعتراضند .علاوه بر این، برای داوری پیرامون رفتار و ربوبیت باید مجموعه آغاز و پایان را کنار یکدیگر قرار داد و سرنوشت و بهره نهایی را نیز در نظر گرفت . در واقع خداوند آخرین موجودی است که می توان یک قضاوت اساسی و نهایی در مورد او به عمل آورد.خدشه دار شدن عدالت الهی وابسته به رفتارهای خلاف عدل انبوه نیست بلکه تنها وجود یک مصداق خلاف عدل در کل نظام خلقت نیز برای تخریب بنای عدل الهی کافی است و نتیجه نیز تابع اخس مقدمات است.

نیازمندی:
خدا و انسان هر دو به یکدیگر نیازمندند؛ انسان به بهشت خدا و خدا به عشق و دوستی و یاد و پرستش انسان . اینکه خداوند خود را"غنی عن العالمین"می نامد منظور نیازی مادی است و نه عاطفی. او نیازمند توجه مخلوق به خویش است،چنانکه خود تناوب نعمت و بلا را در جهت رویکرد بندگان به سوی خویش بر می شمارد[وبلوناهم بالحسنات والسیئات لعلهم یرجعون].بنابراین این سخن که :
 
غرض کرشمه حسن است ورنه حاجت نیست
جمال  دولت   محمود    را    به   زلف   ایاز
سخت واقع بینانه و درستی نیست .بلی،هدف از آفرینش کرشمه حسن است اما جمال و حسن بی وجود بیننده حسن هیچ  فایده و کارایی ندارد؛ پس هم انسان را به وجود خدا و هم خدا را به وجود انسان صد نیاز معنوی است.اساسا آفرینش انس و جن لازمه به فعلیت درآمدن صفات ربوبیت الهی است. خداوند خلق نمود تا آنچه را که ندارد دارا شود؛یعنی شناخته شدن و مورد ستایش واقع گشتن .او به همان دلیل انسان را به جهان آورد که انسان فرزند به دنیا می آورد،یعنی رحمت و سود رساندن و فروزان نمودن اجاق کور وبیرون آمدن ازتنهایی و منفعت و بهره وری و دریافت محبت و مشاهده حقیقت و چهره خود در آفریده .
نیازمندی عاطفی خدا به انسان تا حدی است که گاه او خود  در اتصال و بازگشت به بندگان پیش قدم می شود[ثم تاب الله علیهم لیتوبوا].انسانها بر عدم تامین توقعات عاطفی  پروردگار بیشتر مورد تنبیه قرار می گیرند تا بر گناهان.در واقع آنچه بیش از گناه، برانگیزنده خشم خداست کم شدن دوستی و ذلت و یاد نسبت به اوست و در این میان،گناهان بیشتر بهانه تنبیه وانتقامند و نه دلیل.لذت انسان خواب و خوراک  است و لذت خداوند دوستی و بندگی و یاد بندگان نسبت به وی.او سرانجام همه ساخته های خود و انسان را خراب و ویران می کند تا نشان دهد که تنها عبودیت برای او ارزش وجودی  دارد .خداوند مانند مادری است که هر دستپختی را با صد شوق و امید برای فرزندان خود فراهم نموده. لذت او در لذت بردن آنهاست و تنها توقع و نیازمندی او یاد کردن و تشکر و نسبت دادن نعمت به اوست.

هر کسی از ظن خود شد یار من:

درست نیست قضاوتی را که ما از خدا داریم داوری نهایی و برتر دانیم ،زیرا تعامل خدا با  انسانها و نمود او بر همه یکسان و برابر نبوده و آدمیان خدا را به گونه مساوی لمس و حس نکرده اند .

تو را چنان که تویی  هر نظر کجا بیند

به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک

در مورد ما انسانها نیز همین گونه است ؛مثلا همسرو فرزند ما یک نوع شناخت و داوری در مورد ما دارند،خویشاوند دور به گونه ای دیگر،همسایه به گونه ای متفاوت و غریب به نوع متفاوت تر .بنابراین یکی خدا را به صفت منان لمس و تجربه نموده و دیگری او را بی منت یافته؛یکی او را صادق شناخته و دیگری مکار؛یکی او را متکبر یافته و دیگری بی تکبر؛یکی او را دادبخش وعادل یافته و دیگری ناعادل؛یکی او را بخشنده یافته و دیگری بخیل و بوتیمار؛یکی او را اژدر و اهریمن یافته و دیگری فرشته و پری. واقعیت نیز این است که این داوریهای متضاد در مورد خداوند همه درست و صادقند. در واقع حکایت حال انسانها در مورد خدا شبیه همان حکایت فیل شناسی در تاریکی است که هر کس تصور مورد لمس خود را ملاک داوری  و تعریف خود  از مطلوب قرار می دهد.

معشوق چون نقاب زرخ  در نمیکشد

هر کس حکایتی به  تصور چرا کنند

اما در واقع خدا را کسی بهتر از همه می شناسد که بیشتر به او نزدیک شده و در تعامل عمیق تری با او بوده باشد، آنگونه که حاکم یک کشور را نیز کسی بهتر از زن و فرزند او نمی شناسد.

تعامل خردمندانه با خدا:

 

پرواز انسان با خدا پرواز باز و کبوتر است ،زیرا اگر چه خداوند هم جنس ماست اما هم نوع و هم  تراز ما نیست.بنابراین  بی دردسرترین رابطه باخدا آن است که  انسان نه زیاد به او نزدیک باشد و نه زیاد از او دور ؛نه دشمن او تعریف شود و نه  همسایه دیوار به دیوار او ؛ نه در برابر او تکبر ورزد و نه عشق و ذلت و عجز و التماس زیاده ؛نه خود را نسبت به خدا بدهکار داند و نه بستانکار؛نه با خدا درافتد و نه او را با خود دراندازد ؛نه وابسته او شود و نه او را وابسته خود کند؛ نه بد را به خدا نسبت دهد و نه خوب را. خداوند نیز مانند انسانها محدوده ظرفیتی دارد؛بنابراین عشق و اخلاص و رضا نیز تا جایی سودمند است که موجب  غرور ، عادت و زیاده خواهی از سوی مقابل و تحمیق انسان از جانب او نگردد.

 

 

 

 

  • احمد ابراهیمی نژاد
 
علم خداوند:
الف:علم به آینده (و مسئله قضا و قدر) :
بعضی معتقدند که خداوند از ازل به همه حوادث ریز و درشت آینده جهان و انسان علم و آگاهی داشته و دارد زیرا که لازمه عدم آن ، ثبوت جهل در مورد خداست .در پاسخ باید گفت که اگر علم و اراده و تقدیر ،امری ازلی و غیر حادث باشد در این صورت خداوند موجودی غیر مختار تعریف خواهد شد.بنابراین ما می گوییم که اولا اراده و تقدیر ، حادث و غیر ازلی است و ثانیا چنین نیست که همه امور و حوادث، دارای تقدیر از پیش تعیین شده باشند.خداوند مانند حاکم مملکتی است که بعضی برنامه ها و مقدرات را برای آینده کشور و مردم  خود رقم زده است و این مقدرات نیز در امور خاص،مهم و کلی اند .خداوند برای تک تک امور انسانها و جهان تقدیر و تعیین ندارد وثانیا او تنها عالم به اموری از آینده است که خود از قبل برای انجام یا وقوع آنها تصمیم گیری کرده است. پس اینگونه نیست که مثلا خدا بداند که ما انسانها فردا چه می خوریم و چه می پوشیم و کجا می رویم،چون این ندانستن نقص نیست بلکه خود ،لازمه مختار بودن انسان است. بنابراین جا دارد که بگوییم انسانهای معمولی حتی یک تقدیر نیز برای آینده خود از سوی خدا ندارند. اگر آینده را مانند یک صفحه در نظر گیریم باید گفت که تنها کمتر از یک هزارم این صفحه توسط خداوند نوشته شده است و باقی آن کاملا خالی است.اگر خداوند تقدیری را برای آینده رقم زده باشد قطعا دانا به مقدرات خویش است ولی اگر چیزی را مقدر نکرده باشد وصفحه تقدیر ، سفید وخالی باشد اینجا مسئله،سالبه به انتفاء موضوع است، یعنی اصلا موضوعی وجود ندارد که خدا نسبت به آن جاهل باشد(همچنین است عدم علم نسبت به تصمیمات آینده).بنابراین نفس معلوم نبودن فعل آینده خدا نزد او ،خود جزو طبیعت "فعال لما یشاء" و"یخلق ما یشاء"است(درست مانند انسان).بلی؛ خداوند می تواند از اندرون هر یک از ما خبر گیرد که مثلا برای آینده چه تصمیمی داریم اما همین تصمیمات نیز گاه عوض می شوند،آنگونه که بسیاری از مقدرات و تصمیمات خداوند نیز مورد تغییریا حتی انصراف کلی واقع می شوند [یمحواالله ما یشاء و یثبت].
بسیاری از رفتارها و یا تصمیمات خداوند مانند انسان وابسته به پیش آمدهاست .مقدرات و تصمیمات نیز بعضی جزمی اند و بعضی متزلزل ومشروط؛مثلا تغییر رویه انسانها می تواند موجب تغییر رویه و تصمیم و تقدیر خدا در مورد ایشان شود و یا دعاها و خواسته های انسان از خدا می تواند موجب نگارش تقدیری خاص در صفحه خالی آینده او گردد.بنابراین خدا نیز مانند انسان گاه نسبت به بعضی مسائل آینده تصمیم خاصی ندارد وگاهی تصمیمش متزلزل و مشروط است (لوح محو و اثبات)و گاهی نیز قطعی (هر چند که ممکن است زمان خاصی را نیز برای آن در نظر نگرفته باشد).
مقدرات تنها چیزهایی نیستند که از قدیم رقم خورده باشند بلکه خداوند هر روز در حال محو یا اثبات مقدرات و تصمیمات جدید است.علم و اختیار و اراده و تقدیر خدا درست مانند علم و اختیار و اراده و تقدیر و تصمیم انسان است.خداوند قبل از آفرینش  به ماهیت کلی خویش و توانایی و قدرت خود برای خلقت آگاه و دارای اهدافی کلی در این مسیر بوده، ولی جزئیات و تفاصیل در حین آفرینش یا زمان  تدبیر عملی امور رقم خورده و می خورد .
آنگونه که همه افعال خداوند بر طبق تقدیر از پیش تعیین شده نیست، گفتارهای او نیز چنین اند؛مثلا محتوای کتب آسمانی در بعد کلی و محکمات می تواند محتوایی از پیش تعیین شده باشد ولی در متشابهات و جزئیات بیانی و حکمی  یا لفظی همه چیز تا وقت نزول قابل تعیین یا تغییر ویا ویراستاری است و حتی بعد از نزول نیز ممکن است بعضی احکام مورد نسخ قرار گیرند.بنابراین عبارت"فی لوح محفوظ" به این معنا نیست که محتوای کتاب یک محتوای ثابت و غیر قابل تغییر و ازلی باشد ،بلکه لوح محفوظ همان محتوای کتاب نازل شده است؛یعنی خداوند فقط می خواهد بگوید که نسخه اصلی آنچه فرو می فرستیم نزد ماست.
آزمونهای الهی:
بحث امتحان از چیزهایی است که  نشان می دهد که واقعا بسیاری از امور و عملکردهای آینده انسانها برای خدا نیز نامعلوم است. ممکن است که خداوند بر اساس گزینشهای ازلی بعضی انسانها و یا با نظر به ذات و اندرون آنها بتواند فرجام عمل و کارشان را به اطمینان تشخیص دهد، و این نوع انسانها نیز البته کسانی اند که یا در اوج سعادتند و یا در اوج شقاوت ؛اما بالای نودو نه درصد مدعیان اینگونه نیستند
و باید در کانون عمل و فراز و نشیب ، میزان ایمان و اعتقاد و عملشان مورد سنجش و فهم خدا قرار گیرد[ لیعلم الله من یطیعه بالغیب ویومن به].بنابراین هدف از امتحانات انبیاء و اشقیاء بیشتر شناساندن آنها به دیگران ،و هدف از امتحانات دیگر انسانها بیشتر شناخته شدن آنها نزد خود و خداست.بر این اساس خداوند در مقدرات و داستانهای حتمی و تغییر ناپذیرانسانی نیز کسانی را شرکت می دهد که بداند از جهت شقاوت یا سعادت تغییر ناپذیرند.
 پس اینکه بعضی مترجمین عبارت "لما یعلم الله" در آیه« ام حسبتم ان تدخلواالجنة و لما یعلم الله الذین جاهدوا منکم ...» را "معلوم ننمودن" معنا کرده اند،ترجمه ای خود ساخته است . منظور از این عبارت همان معنای ظاهر یعنی علم نداشتن و ندانستن است و همین  معنا در آیه94 سوره مائده و آیه 25 سوره حدید نیز جاری است.
بنابراین هر چند که خداوند از حال و اعتقاد و نیت درون و یا گواهیها و گزینشهای ازلی هر انسان می تواند آگاهی پیدا نماید اما ضمیر و درون، حجت آفرین نیست و انسانها باید در مرحله عمل نیز خود را نشان دهند؛عملی که هم نتیجه اش بر انسان و هم خدا نامعلوم است.
جبر و تفویض:
باطل بودن عقیده جبر روشن تر از آن است که نیاز به بیان باشد ،و اما در این میان عده ای تفویض را نیز رد کرده و عنوان جدیدی به نام "امر بین الامرین" را خلق نموده اند.ایشان چون قائل شده اند که خداوند به همه کردارهای ریز و درشت انجام نشده انسانها مطلقا آگاه و در واقع همه چیز به نوعی مورد تقدیر اوست و در عین حال انسان را نیز در عمل خود مختار دانسته اند، بر این اساس نه جانب تفویض را گرفته اند و نه جبر را.ما نیز می گوییم که اراده انسان در طول اراده خداست اما فرق سخن ما در این است که اراده خدا اراده کلی بر فعل و حرکت کلی است و نه اراده خاص بر عمل ویژه؛مانند قابلیت حرکتی که یک اتومبیل در اختیار ما می گذارد ولی این خود ماییم که جهت رفتن را مشخص می کنیم.مبنای این نظر(امر بین الامرین) همان تصور اشتباه از علم و تقدیر الهی است که بیان نمودیم .بنابراین انسان دارای تفویض کامل و مجبور به اختیار تام است.علاوه بر این اختیار برای انسان در نظریه بین الامرین ، در ظاهراختیار شناخته می شود اما در نگاه دقیق  چیزی جز جبر از دل آن بیرون نمی آید.
تقدیر مرگ:
منظور از" اجل مسمی" در کتاب خداوند، حتمیت و گریز ناپذیری مرگ (به عنوان سنت تغییر ناپذیر الهی) است، نه اینکه هر انسان دارای زمان قطعی مرگ و از پیش تعیین شده ای باشد.پس این جمله که "فاذا جاء اجلهم لا یستاخرون ساعة ولا یستقدمون"به معنای اجل و مرگ طبیعی یا غیر طبیعی است که وقتی به سراغ انسانها می آید هیچ قدرتی بر پس و پیش کردن آن نخواهند داشت. بلی؛کسانی که مشمول نقش در داستانها و مقدرات ویژه خداوندند مرگشان نیز می تواند که مورد تقدیر زمانی خاص باشد،پس محافظت از ایشان تا زمان مرگ مقدر نیز مورد تقدیر و دستور خواهد بود، ولی هرگز چنین نیست که شخص خداوند برای تک تک میلیاردها انسان زمان مرگ مشخص کند؛پس اگر تقدیری نیز در این وجود داشته باشد این امر به دست کارگزاران الهی است که آن هم تقدیری متزلزل و مشروط  خواهد بود. علاوه بر این اگر برای مرگ انسانها تقدیر حتمی وجود داشته باشد حتما در کنار آن باید یک ملک محافظ نیز بر انسان گمارده شود تا او را از گزند حوادث مرگ آفرین قبل از زمان مقدر حفظ نماید، و اساسا باید پرسید که تقدیر مرگ و تفاوت زمانی آن بین انسانها بر چه اساس و معیاری صورت می گیرد و علاوه بر این اصلا چه نیازی به تعیین زمان مرگ انسانهاست در حالی که هر انسان خواه و ناخواه به مرگ طبیعی یا غیر طبیعی خود خواهد مرد.

 نسخ و بداء :
تغییر اراده وحکم  در مورد انسان و خدا هم می تواند از نوع نسخ باشد و هم  بداء.

نسخ یعنی سرآمدن یک قانون وحکم به دلیل  تغییر مقتضیات زمانی و شرایط سبب ساز بیرونی، وبداء یعنی تغییر در حکم،قانون و یا ربوبیت و منش و رفتار به دلیل ناکارایی و اشکال و خلل در آن .البته خداوند به دلیل کبریایی هیچ گاه هیچ تغییر رفتار یا قانونی را بداء معرفی نمی کند و بر همه چیز نام نسخ یا امتحان می نهد.
 دلیل نسخ حکم علاوه بر تغییر شرایط بیرونی ،دلایل دیگری نیز می تواند داشته باشد از جمله :کامل تر کردن حکم و قانون(به دلیل استدراج در بیان احکام) یا آسان تر کردن حکم و تکلیف بر بندگان و یا امتحان ایشان.
ب: علم  به گذشته و حال:
در دستگاه خداوند جمعیت بسیار بزرگی از فرشتگان  و کارگزاران و زیردستان(به مانند وزرا و فرمانداران و کارمندان تحت امر حاکم و رئیس جمهور) برای انجام دستورات و امور مختلف از جمله محافظت از ساختارها و مقدرات و تدبیر امور گمارده شده اند .خداوند بعد از خلق و انتظام و تقدیرکلی ،اداره و نظارت جزء به جزء امور را به دست کارگزاران خود سپرده است.از جمله  وظایف بعضی از ایشان ،حفظ و ثبت و ضبط وقایع  و گزارش امور است.این امور مورد ثبت ،همچون کتاب بزرگ و دایرة المعارفی است که منبع رجوع خداوند به هر نوع اطلاع مورد خواست است که از آن به "کتاب مبین" و " کتاب حفیظ"  نام برده است.
آگاهیهای خدا نسبت به امور گذشته بیشتر از نوع استعلام است و آگاهی به امور حال نیز به صرف اراده بر توجه صورت می پذیرد.خلقت ،همچون جسم خداست؛ پس خدا برای آگاهی نیاز به جستجوی بیرونی ندارد و همه چیز نزد او و در درون اوست؛مهم تنها اراده وی است که بخواهد به چیزی توجه عینی و تفصیلی کند.
بنابراین اینکه خداوند در قرآن ،خود را عالم به همه امور هستی و آگاه به آشکار و پنهان همه چیز دانسته(مانند آیه 59 انعام و 60 ممتحنه و 5 آل عمران )به معنای علم تفصیلی نیست؛ خداوند مانند حاکم کشوری است که کارش بیشتر دستور دادن و نظارت مجموعی و کلی است  و آگاهی اش نیز  نسبت به امور کلی و مهم و و پر نمود یا آن چیزی است که خود اراده بر آگاهی آن نماید.بنابراین منظور از" وسع ربی کل شی علما " نیز علم اجمالی و به عبارت دیگر،قابلیت دسترسی به علم کل شی است وگرنه او نیز مانند انسان در آن واحد به بیش از یک چیز توجه تفصیلی ندارد.اینکه خداوند خود را آگاه به نهان کار بندگان نیز دانسته  به معنی توان آگاهی و خبر گیری است و نه آگاهی عینی و باالفعل .او خود نیز آگاهی خویش را نسبت به بسیاری از امور وابسته به همان نسخه برداریهای فرشتگان برشمرده است [ام یحسبون انا لا نسمع سرهم و نجواهم بلی و رسلنا لدیهم یکتبون].پس منظور از قرابت در جمله " نحن اقرب الیه من حبل الورید" نیز حضور ذاتی خدا در همه جای عالم و همه اشیاست و نه قرابت و حضور علمی و ذهنی و اینکه خدا از حال و حس درون تک تک انسانها به صورت تفصیلی آگاه باشد.در واقع هیچ کس به حال درون و بیرون انسان آگاه تر از خود انسان نیست واگر خدا به همان وضع بیرون ما نیز آگاه باشد بسیار هنر است تا چه رسد به درون. علاوه بر این جملاتی مانند"یعلم سرکم و نجواکم" و " یعلم ما فی انفسکم" و"علیم بذات الصدور" دارای بعد تهدید و تربیتی نیز هستند، مانند پدر یا مادری  که از باب دروغ مصلحت گونه  به کودک خود می گوید که هر کجا باشد و هر کار که انجام دهد او می بیند  و یا به وی  خبر می رسد.این دروغ از آن روست که هم بدکاران به ترس و دلهره از اعمال پنهان خود افتند و هم نیکوکاران به آرامش درونی رسند؛حال اینکه خداوند مانند حاکم یک سرزمین حتی اکثریت مردم مملکت خود را نیز نمی شناسد .آنچه از آیات کتاب خدا نیز بر می آید نشانگر این است که داوریهای خدا در قیامت بر خلاف ادعاهای او در اینگونه آیات کاملا بر اساس فعل و نمود ظاهر است نه بر اساس باطن و حال درون انسانها.
اعمال الهی:
بسیاری از  افعال و کردارهایی نیز که خدا در قرآن به خود نسبت می دهد در واقع یا فعل زیر دستان و دستیاران اوست و یا اینکه منظور، افعال وابسته به خواست و اراده است و نه افعال دائمی و همیشگی.مثلا  منظور از جمله"والله خیرٌ حافظا" و یا جمله"یهب لمن یشاء اناثا و یهب لمن یشاء الذکور"این نیست که خداوند بالفعل از همه انسانها محافظت می کند و یا اینکه  تعیین نوع زن و مرد بودن همه انسانها را بر عهده دارد ،بلکه منظور این است که اگر خداوند اراده بر محافظت کسی کند او بهترین محافظ خواهد بود و اگر اراده بر زن و مرد بودن نطفه ای را کند کاملا توانا و مختار بر این کار است.همچنین  اگر خداوند در آیه" و ما من دابة فی الارض الا علی الله رزقها"،رزق و روزی همه موجودات را به خود نسبت می دهد، و یا در آیه "الله یتوفی الانفس حین موتها" خود را عامل ستاندن جان انسانها می داند ،منظور نه این است که خدا روزی تک تک موجودات را معین می نماید، بلکه منظور نزول رزق کلی و عام  است وگرنه می بینیم که همیشه جانوران زیادی در گوشه و کنار زمین از گرسنگی یا تشنگی می میرند.همچنین منظور این نیست که خداوند خود دست اندرکار ستاندن جان تک تک انسانهاست ،بلکه در واقع کار فرشتگان و زیردستان خویش را به خود نسبت می دهد.همچنین جمله "ما یمسکهن الا الله" بدان معنا نیست که خداوند بالای سر هر پرنده ایستاده و او را در آسمان نگه داشته است بلکه منظور، سیستم فیزیکی نگهدارنده آنها در هواست؛ یا آنجا که می گوید "ویمسک السماء ان تقع علی الارض"بدان معنا نیست که خداوند آسمانها و زمین را نگه داشته تا از هم نگسلند بلکه منظور همان نیروی گرانش است که همه چیز را در جا و مدار مشخص حفظ نموده است.همچنین معنای"هو اضحک و ابکی" و یا " انه هو اغنی و اقنی" نیز این نیست که همه خنده ها و گریه ها حاصل دخالت مستقیم الله است بلکه منظور آن است که خداوند خالق خنده و گریه است و اینکه تواناست اگر بر کسی اراده  خنداندن یا گریاندن یا فقر یا ثروت کند ،ولی در عمل ،اراده مستقیم خدا در فقر و ثروت یا شادی و غم یک انسان بسیار انگشت شمار است.
توحید افعالی:
بعضی در کنار توحید ذاتی  به توحیدی به نام توحید افعالی نیز قائل شده اند، بدان معنا که خداوند همان گونه که در ذات یکی است در خالقیت و نیز اداره جهان به صورت یگانه و تنها عمل کرده و نیاز به همیاری هیچ موجودی ندارد.
پاسخ :واقعیت این است که خداوند در اداره امور جهان تنها عمل نمی کند. اگر خداوند توجه تفصیلی و یکجا به همه امور آفرینش می داشت ؛پس دیگر چه نیازی به وجود این همه ملک و کارگزار در دستگاه خود در امور مختلف مانند نظارت واجرا و محافظت و ثبت امور و یا مثلا نگارش اعمال انسان می بود.بنابراین همانگونه که انسان فرزند می آورد تا کمک کار و یاری گر او باشد خداوند نیز فرشتگان را آفرید تا یاری گر خود در اداره امور آفرینش باشند ؛اگر چه غرور خداوند مانع از آن بوده که در کتاب خویش به این امر اعتراف نماید.
بلی در اصل آفرینش و خالقیت، ما نیز به توحید قائلیم ولی در اداره عالم ،وابستگی و نیاز قابل پرده پوشی و انکار نیست و البته این همیاری به معنای شریک بودن  نیست ،بلکه صرفا خدمتگزاری  و اجراست.

خالقیت :

آنکه  پر  نقش  زد  این   دایره  مینایی
کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد
خداوند آفرینش جهان و موجودات و انجام مقدرات و تنظیمات امورهستی واندازه سازیها و نظم بندیها را یکروزه و یکشبه به انجام نرسانده، بلکه عمر آفریدن او به اندازه عمر آفرینش اوست و جهان موجود حاصل میلیاردها سال تدبیر و فعل پیوسته خداست.اگر آخرین آفریده خدا را انسان دانیم باید مدت زمان آفرینش جهان و موجودات را به اندازه همان عمر خلقت یعنی سیزده و نیم میلیارد سال به شمار آورد و منظور از خلقت شش روزه جهان نیز باید شش دوره زمانی طولانی به همان گستره عمر خلقت باشد.(1)
خداوند خلق نمود تا برای خود و مخلوق شناخته شود،آنگونه که انسان حرکت می کند چون برای حرکت و شناختن و شناخته شدن آفریده شده و نه در گوشه نشستن.خداوند موجودی بی نظیر در آفرینش است و خلقت او حماسه و شعبده ای شگفت آور از عظمت و نقش بندی و تنوع و نظم و حکمت خیره کننده است .

خیز تا بر کلک  آن  نقاش  جان  افشان کنیم

کاین همه نقش عجب در گردش پرگار داشت

اگر چه خداوند در درون این جهان، پیوسته در عمل پدیداری و زوال و خلق و محو و تزلزل و استحکام و نسخ و تدوام است اما جهان ساخته او در کلیت خود یک آفرینش بیش نبوده و نخواهد بود. خداوند در این یکبار آفرینش،همه داستانها و تنوعات و تراوشات ذهنی و تمام بار اندیشه و حکمت و امیال و خواسته های خود را بیرون ریخته و دیگر چیزی برای نمود یا تجربه باقی مانده و کار انجام نگرفته ای برای انجام دادن باقی نگذاشته است[ما فرّطنا فی الکتاب من شی]. بنابراین بعد از پایان عمر هستی که هنوز دهها میلیارد سال با آن فاصله داریم دیگر جهانی از نو خلق نخواهد شد،از آن رو که آفرینش دوباره خدا تکرار همین داستان خواهد بود و این مانند آن است که ما از نو بخواهیم به دنیا آییم و دقیقا همین داستان زندگی را بدون دارا بودن فاز و مسیری نو از سر بگذرانیم.

بیگ بنگ:
 بیگ بنگ همان آغاز و تولد آفرینش است .این پدیده گسترش هستی  از ذره ای بسیار کوچک است.گسترش جهان به معنی گسترش وجود است و نه تبدیل عدم به وجود؛زیرا عدم هیچ موجودیت خارجی ندارد که بخواهد تبدیل به وجود شود. خداوند قبل از آفرینش در همان نقطه ای موجودیت داشته که آفرینش از آنجا شروع شده است،نقطه ای که تنها زمان در آن بوده اما مکان و بعد نبوده.
عدم:
نهایت تصور ما از عدم، تاریکی و خلا مطلق است که آن نیز داخل در ساختار وجود است[وجعل الظلمات والنور]. اگر ما چشمان خود را در فضایی نورانی ببندیم وجودی محدود را می بینیم که در عین محدودیت،مرز مکانی خاص و لبه ای بین وجود و عدم برای آن تعریف نمی شود.هستی و آفرینش با آنکه بی نهایت نیست اما لبه و مرزی به نام مرز وجود و عدم در آن راه ندارد .بنابراین اینکه بخواهیم بدانیم که بعد از جهانی که خداوند آفریده، چه چیزی وجود دارد پرسشی نادرست است چون اصلا خارج و بیرونی حتی به نام عدم موجودیت ندارد،زیرا اگر بخواهیم برای عدم موجودیت قائل شویم دیگر عدم نخواهد بود.در واقع خداوند بیش از آنچه آفریده به چیزی نظر وعنایت وجود نکرده تا موجود شود .
برای وجود اولیه هستی ،علتی غیر از علت درونی نمی توان در نظر گرفت زیرا در غیر این صورت عدم و ناوجود علت وجود تعریف خواهد شد،مگر اینکه کسی بتواند قابلیتی (هر چندغیر قابل درک) را ثابت کند که در عین موجودیت ،خارج از بعد زمان و مکان نیز باشد.در این صورت ما دیگر چیزی به نام عدم مطلق نخواهیم داشت(بلکه به عدم  کوانتومی خواهیم رسید) و البته  این عدم نه علت، بلکه بستر وجود  نخستین (زمانی یا زمانی و مکانی) تعریف خواهد شد بدون آنکه محذوریت ازلیت و بی آغاز بودن زمان برای وجود زمانی (خدا یا جهان) پیش آید. در واقع بنا بر هر دو ایده (هیچ  مطلق و هیچ کوانتومی قبل از وجود نخستین) نه مشکل ازلیت زمانی وجود خواهد داشت و نه دور و تسلسل،بلکه فرق این دو در همان است که بیان شد.
هفت آسمان:
اگر آسمان اول را جوّ زمین و آسمان دوم را منظومه شمسی و آسمان سوم را کهکشان راه شیری و آسمان چهارم را مجموعه فرا کهکشانی دانیم (که کهکشان راه شیری یکی از میلیاردها عضو آن است) و این سیر پلکانی را تا سه مرحله دیگر نیز ادامه دهیم و در صورتی که  نسبت زمین و جوّ آن نسبت به منظومه ونسبت منظومه نسبت به کهکشان یک نسبت مساوی باشد، آنگاه همین نسبت تا مرحله هفتم ادامه داشته باشد،آنگاه با جهانی روبرو خواهیم شد که گستره آن به سال نوری نه با مقیاس بیلیون و تریلیون بلکه با اندسیتیلیون و کویندسیلیون باید اندازه گیری شود؛جهانی که نسبت  کهکشان ما در آن نسبت هسته یک اتم به کره زمین و بالاتر از آن خواهد بود. اما با این حال شاید بتوان گفت که جهان هستی واقعا بزرگ نیست بلکه ما انسانها بسیار بسیار کوچک آفریده  شده ایم.
جهان رباتیک:
جهان آفرینش بیشتر یک جهان کوک شده است واصل درچنین نظامی،عدم دخالت خدا در امور و خودداری از هر گونه تغییر و تصرف خارج از خلقت اولیه و قوانین یا سنتهای نهادینه در آن است ، مگر جایی که ضرورت یا منفعت ،اقتضاء چیزی را برای او کند و یا آنکه نظام درمعرض انحراف از تقدیر ویژه و خاص الهی قرار گیرد .بنابراین برای خدا چندان مهم نیست که در این نظام خودرو چه دری به تخته خورد و چه طوفانی از هر گوشه به هوا خیزد.

تجلی:

همه هستی دامنه ای از وجود خدا بوده و هیچ چیز بیرون از او نیست.خداوند بر خلاف انسان ،فعل وخلقت و صنعتش خارج از ذات او نبوده و هر چه می کند در درون می کند.اینکه می گوییم خدا همه جا هست یعنی اینکه خدا در درون هستی و هستی در درون خداست. خداوند جهان را از مصالح بیرونی نیافریده ، بلکه آفرینش همان تجلی ذات بوده و همان گونه که خداوند خود درهیچ پدید آمده، جهان هستی را نیز از هیچ آفریده است.بنابراین او نه خالق بلکه فاطر(پدید آورنده از هیچ) است.
آفرینش مانند آینه ای است که عکس خدا و ویژگیهای او در آن تجلی یافته .این آینه را از دو جهت می توان نگاه کرد ،یکی آینه بودنش ویکی تصویر نقش بسته در آن .خدا یک صورت واحد ندارد و در یک نماد و نمود نمی گنجد بلکه همه جواهر و اصناف و ماهیتها و موجودات ، صورت و بازتاب خدایند.آنگاه که خدا به جسمانیت  تجلی کرد، ماده به انفجاری سریع و گسترده و بی توقف رسید .پس بار نمود و ظهور او بر همه عالم تقسیم شده است وگرنه هیچ جزئی به تنهایی کشش تحمل تجلی او را نخواهد داشت [فلما تجلّی ربَّه للجبل جعله دَکّاً و خرَّ موسی صعقا].
 
قوانین جهان :
خداوند در امر آفرینش تنها ساختارها را به وجود آورده است اما خواص و قوانین و فرمولها بیشتر خود از دل ساختارها بیرون می آیند.مثلا خداوند علم ریاضی یا قوانین نسبیت را خلق نکرده بلکه همه این قوانین و خواص حاصل اصل طبیعت و نظام ماده اند.اگرچه خداوند در اموری مانند معجزه می تواند در بعضی از قوانین و خواص دست برد اما هیچ گاه به صورت کلی قوانین طبیعی ماده را از مسیر خود تغییر نمی دهد.

تجربه و آزمون و خطا:

 فعل خداوند در آفرینش و ربوبیت همراه با  تجربه و آزمون و خطاست.خدا نیز مانند انسان اختراعات و ساختارهای خود را در طول زمان کامل تر می کند و حتی گاه چیزی را به هم زده و از نو آغاز می نماید تا آن شکل و ساختاری را که می خواهد به دست آورد.به عنوان نمونه چنین بر می آید که خداوند قبل از آفرینش آدم و حوا، انسانهای دیگری را نیز بر روی زمین خلق کرده  و سپس منقرض نموده ،وگرنه فرشتگان معترض به آفرینش آدم از کجا می دانستند که انسان بر روی زمین قتل و جنایت و خونریزی خواهد نمود.
همان گونه که هر سازنده قبل از هر کس خود پشت رل اختراع نشسته و آن را امتحان می کند خداوند نیز پشت هر اختراع خود و جای هر چیزی نشسته است .او حتی در جای انسان نیز نشسته و مدتها به جای او زندگی نموده.

عرش:

منظور ازعرش ،مکان و جایگاه تفکر و اندیشه الهی است ؛مانند انسان که مغز او جایگاه اندیشه جسم اوست که در بالاترین مکان جسم قرار دارد و بر همه بدن چیره است .در واقع جایگاه اصلی روح همان مغز است و حضور روح در دیگر اعضاء مانند پرتو خورشید در کیهان پیرامون خود است. روح الهی نیز گرچه مانند یک پرتو در همه رگها و اعضای جسم او یعنی خلقت جاری است اما جایگاه اصلی او یعنی اندیشه و تدبیر، قرارگاه و مکان مشخص و خاصی دارد .بنابراین منظور از عرش ،مرکز و مکان حکومت و تدبیر و تقدیر و اداره امور جهان است .
همه اعضای دنیای جسم از مغز دستور می گیرند و حیاتشان وابسته به حیات مغز است ولی برای خود این حیات و شعور ،هیچ عامل و محرک بیرونی وجود ندارد .شعور و حیات  کل اجزای آفرینش نیز متصل به عرش و جایگاه اصلی روح الهی است که او خود ،شعور و حیات و تپندگی را از درون خود می گیرد .

نظام احسن:
بر فرض که نظام آفرینش خدا را نظام احسن دانیم اما باید گفت که این احسنیت امری ثابت و قابل اشاره در بیرون نیست؛بلکه نظامی است که اصل "فعال لما یشاء" بر آن حاکم است.بلی؛وجود و ثبوت بعضی امور(مانند نظم و عدالت) لازمه همیشگی احسن بودن است که خلل در آنها موجب خلل در احسنیت نظام آفرینش می شود ولی بسیاری ازچیزها نیز غیر ثابت و جزو افعال اختیاری خدابوده و خللی در نقص و کمال آفرینش ندارند مانند تنبیه یا عفو جرائم [یغفر لمن یشاء ویعذّبُ من یشاء] یا ذلت و رفعت[یرفع من یشاء و یذل من یشاء]و یا کم و زیاد کردن عمر [ومنکم من یتوفّی و منکم من یردّ الی ارذل العُمُر] .بنابراین در نظام احسن همیشه یک مقدر خاص وتعریف شده وجود ندارد زیرا دیگراراده واختیار وجود نخواهد داشت .علاوه بر این ، نظام احسن این نیست که همه چیز در آن مطلوب دید و طبع باشد بلکه به آن است که همه چیز بر پایه حکمت باشد.بنابراین  نقص و کمال و  تضاد و حتی زشتی ها  نیز داخل در این ساختارند. نظام احسن به زیادت کمیتها نیست بلکه به ظرافت کیفیتهاست. وجود تضادها نیز در این نظام امری لازم است تا همه چیز بواسطه ضد آن تعریف شده و معنا یابد.البته در عالم تضاد و تقابل مطلق وجود ندارد بلکه همه چیزهایی که ما آنها را متضاد هم می نامیم اختلاف مراتب یک حقیقتند.
تصور و فعل:

بعضی خدا را چنان بری از همه چیز تعریف نموده اند که عملا دیگر چیزی از موجودیت او باقی نگذاشته اند.به عنوان مثال عده ای گفته اند که تصور واراده در مورد خدا یک امر واحدند ،یعنی به محض اینکه خدا به چیزی توجه نماید آن چیز به فعلیت یا موجودیت در می آید.پاسخ این افراد ساده است،زیرا خداوند در گفتارهای خود بعضی چیزها را تصور کرده ولی موجودیت نیافته اند مانند: "ولوشاءالله لجمعهم علی الهدی" یا " ولو شاء الله لذهب بسمعهم وابصارهم" یا" ان یشا یذهبکم و یات بخلق جدید".  پس توجه و تصور عین فعل  نیست (مانند تصور و اراده و فعل انسان).

دلیل این افراد در یکی دانستن تصور و فعل آن است که گمان کرده اند لازمه جدا بودن این دو، حدوث و تغییر در ذات خداست ؛حال آنکه  خداوند مانند انسان  روح و حقیقتی  است که فکر می کند ، تصمیم می گیرد ، احساسات گوناگون  دارد ،ثاثیر می پذیرد  ، تاثیر می گذارد و با زمان جلو می رود و هر روز در شان و حالت و کار متفاوتی است و اینها هیچ یک لازمه اش تغییر و حدوث در روح و ذات نیست بلکه اقتضای طبیعت هر وجود و موجودی است و اگر غیر از این باشد دیگر موجود نخواهد بود. صفات فعل  در ذات تغییر و انقلاب نمی آفریند بلکه از ذات و روح  صادر می گردند ؛درست مانند روح و جسم انسان و اراده ها و افعال گوناگون او. نسبت فعل به ذات مانند نسبت موج به دریاست،که این موج هیچ تغییر و دگرگونی در اصل و ذات آب ایجاد نمی کند.

بعضی شبیه همین بحث را در موضوع  ازلیت و حدوث جهان نیز مطرح کرده  و گفته اند که جهان مانند خدا ازلی است زیرا لازمه حادث بودن جهان آن است که صفاتی همچون رحمت و فیض حادث باشند در حالی که ذات خدا حدوث و انقلاب نمی پذیرد. در پاسخ  باید گفت که لازمه عدم فاصله زمانی بین وجود خدا  و وجود  جهان آن است که جهان آفریده خدا نباشد(چه اینکه خدا را بی آغاز دانیم یا دارای آغاز)، بلکه خود وجود مستقلی در عرض وجود خدا یا مثلا جزوی از ذات او قلمداد شود و اگر هم  مخلوق باشد مخلوق جبری او خواهد بود و نه حاصل اختیار و انتخاب و گزینش وی.ذات خدا به تنهایی علت تامه خلقت نیست بلکه اراده و خواست و اختیار او نیز باید به سمت آفرینش رو کند.بنابراین اولا مخلوق بودن و ازلی بودن،منافی یکدیگرند و ثانیا  لازمه خلقت جهان حدوث فیض از ذات است و نه حدوث در ذات.ما انسانها نیز انواع اوصاف از جمله رحمت و استعداد فیض و خلاقیت را در خود داریم ولی این صفات همیشه مساوی با فعلیت و عینیت نیستند و فعلیت و عینیت نیز حدوث در اصل ذات و روح  ما ایجاد نمی کند.

عوالم وجود:

هستی متشکل از سه عالم و جهان است :1- عالم روح(که بعضی به آن عقل  گفته اند)2- عالم مثال(که نفس نیز حقیقتی از همین جوهر و عالم است) 3- عالم  جسم.
عوالم سه گانه فاصله طولی و مکانی با یکدیگر ندارند بلکه اختلاف آنها ظاهری و باطنی و درونی و بیرونی است(عالم روح باطنی ترین و عالم جسم ظاهرترین عالم است).آنگونه که عالم و جوهر جسم محل وجود اعراض،ماهیتها و صورتها  وموجودات خاص خود است عالم روح و مثال نیز چنین اند(مثلا جن موجودی مثالی و ملک موجودی روحانی است).خداوند خود نیز حقیقتی بالاتر از حقیقت روح  و موجودیتی بالاتر از عالم روح نیست بلکه حاکم بر این عالم وهمه عوالم دیگر است(
و اما عالم جبروت ولاهوت و ملکوت از ساخته های ذهنی فلاسفه اسلامی است و اعتباری در آن نیست). انسان نیز موجودی است که هر سه نوع حقیقت و مرتبه و جوهر هستی یعنی جسم و نفس و روح متکامل را در خود یکجا جمع دارد.

آفرینش در حقیقت همان تجلی است و خلق و تجلی عین یکدیگرند.تجلی به جسمانیت نیز از قابلیتها و تواناییهای خداست. همه عوالم با همه موجودات و اصناف آنها تجلیات مختلف خدا و روح اول هستی و بازتاب اوصاف اویند ،و البته نمود این اوصاف در جوهر و عالم روح، قوی تر و در عالم جسم ضعیف تر است.پس حتی در یک سنگ نیز همه صفات خدا همچون حیات و علم و آگاهی  و جمال و جلال و قدرت پنهان و نهفته است.جهان هستی بسان هولوگرامی است که هر جزء آن تجلی همه اجزا دیگر هستی و همه ویژگیهای آفریننده است و در واقع هر چیز که اثر و تجلی خداست همه ویژگیهای او را در حد کم و بیش در خود نهفته دارد.
هر عالم به عالم پایین تر از خود چیره و محیط است اما عالم پایین به عالم بالا اشراف ندارد.زمان و مکان و تکثرات و ماهیتها و صورتها در عالم جسم دارای نمود بالا و در عالم مثال و روح به ترتیب ضعیف و ضعیف تر است.
جوهر به معنی خالص و قابل اشاره،وجود خارجی ندارد بلکه قوام آن به صورتها و ماهیتها و اعراض است.بنابراین آغاز آفرینش جسم همراه با انفجار و گسترش سریع آن (برای تشکیل ماهیتها و صورتها) بوده و در واقع بین آفرینش جوهر جسم و انفجار و گسترش بسیار سریع آن ، زمانی فاصله نبوده است.
نکته:
فلاسفه، جواهر(امور قائم به ذات)را پنج  چیز می دنند: ماده، صورت، جسم، نفس و عقل.
اما در نگاه دقیق باید گفت که ماده و صورت(جنس و فصل لابشرط) جواهری صرفا انتزاعی و ذهنی(و نه واقعی و بیرونی) در درون جواهر سه گانه گفته شده اند و خود امر قائم به ذات مستقلی نیستند.
عقل: عقل همان وصف لازم و جدایی ناپذیر روح است، مانند موج که وصفی برای آب و دریاست.پس به جای عقل باید جوهر روح را به کار برد.
نفس: نفس را نیز باید در واقع نوع و مرتبه ای از جوهری کلی تر به نام مثال دانست .
پس جواهر کلی سه چیزند:جسم،مثال و روح. هر یک از این جواهر نیز در درون خود به اجناس و فصول(ماده ها و صورتها) و انواع متکثر تقسیم می شوند؛مثلا عالم جسم از جهت مراتب حیاتی کلی به دسته جماد و نبات و حیوانیت و از جهت ترکیبات عنصری به سه دسته کلی جوامد و مایعات و گازها تقسیم می شود و هر یک از این اجناس نیز به انواع و فصلهای گوناگون و جزئی تر دیگر تقسیم می گردند .(2)
شعور کیهانی:

همه افکار و احساسات، امواج و انرژیهای مثبت و منفی اند که انسانها دائم در حال دریافت یا فرستادن آنها به یکدیگرند.این افکار و احساسات نه تنها بر روحیات و ذهنیتهای دیگران بلکه حتی بر اجسام نیز تاثیرگذارند.همان گونه که ما با دست خود تغییر فیزیکی در محیط ایجاد میکنیم با افکار و احساسات خود(به خصوص احساسات بیانی) نیز بر روی سلولهای محیطی تاثیر و تغییر ایجاد می نماییم. در این جهان ذهنی گویا همه انسانها با  رشته هایی ناپیدا به هم وصلند و بدون آنکه خود متوجه باشند دائم در حال تاثیر گرفتن و تاثیر گذاشتنند  و البته این تاثیر به حدی نیست که اختیار ذهن یا عمل دیگران را به دست گیرد بلکه غالبا در حد برخورد و تلنگر است. ما از طریق چشم و نگاه خود نیز انرژی مثبت یا منفی به سوی دیگران می فرستیم؛پس اگر نگاه ما نگاهی سمپاتیک باشد تاثیر فیزیکی مثبت بر روح و جسم دیگران می نهد واگر منفی و مثلا شور و حسادت آمیز باشد حتی می تواند فرد را به مرض و بیماری دچار سازد. در این جهان ذهنی و احساسی بعضی دارای تاثیرگذاری و بعضی دیگر نیز دارای تاثیرپذیری بیشترند.از دنیای انسانی که خارج شویم در دنیای ماده نیز همه چیز در حال تاثیرگذاری و تاثیر پذیری است .جهان هستی مانند بدن انسان است که هیچ جزوی در این دستگاه بی تاثیر از جزو دیگر و بدون تاثیر بر اجزای دیگر عمل نمی کندو در واقع بین هیچ دو شیئی در این جهان بی ارتباطی مطلق حاکم نیست [ما تری فی خلق الرحمن من تفاوت].

و اما شعور کیهانی چیز دیگری است ،بدین معنی  که همه هستی دارای حیات و درک بوده وشبیه همان درک و غریزه ای که در وجود حیوانات و نباتات نهفته است(وحی غریزی)(3)، در کل هستی و اجزای جهان  نیز موجود است. در واقع هر جزء از جهان هستی دارای آگاهی و خود گردانی و خود تنظیمی  است که خداوند از این خود گردانی به وحی نهادینه شده تعبیر می نماید[وَ أَوْحی‌ فی‌ کُلِّ سَماءٍ أَمْرَها]. خداوند زمانی که بنای فرمانروایی بر جهان را نهاد با افلاک سخن گفت و از آنها خواست که به میل یا اکراه به سوی وی آیند و آنها نیز با ندای "اتینا طائعین" به دعوت وی جواب مثبت دادند واین نشان دهنده حیات، شعور و درک در کل جهان هستی است.

بسیاری از امور نیز جز با شعور داخلی نمی توانند توجیه علمی یابند؛و آنگونه که مثلا همه اعضای بدن مانند مغز و قلب و دستگاه گردش خون و تنفس ،بدون هیچ عامل و علت بیرونی به صورت خودکار، فعالیت دقیق  مربوط به خود را انجام می دهند همین خودگردانی و خود تنظیمی(البته نه در حد شعور متعالی) در کل جهان ماده و اعضاء و اجزای آن از اتم تا کهکشانها مسئله ای جاری است.


 

1-می توان منظور از "روز" در آفرینش شش روزه را روز الهی یعنی هزار سال دانست .علاوه بر این باید گفت که بحث شش روزه خلقت کلی و ابتدایی آسمانها و زمین جدا از بحث خلقت موجودات و نیز تنظیمات و تدبیرات عالم وجود است.بنابراین عمر مجموع همه این امور به اندازه عمر کل آفرینش است.

2-انواع تحت جنس نیز به مراتب پایین و برتر تقسیم می شوند؛مثلامرتبه بالای دنیای جماد نزدیک ترین نوع( در ویژگیها )به دنیای نباتی است و بالاترین مرتبه نباتی نزدیک ترین نوع  به دنیای حیوانیت و پایین ترین مرتبه حیوانیت یا نبات به ترتیب نزدیک ترین نوع به دنیای نبات و جماد است.

3- مانند وحی به زنبور عسل"و اوحی ربک الی النحل ان اتخذی من الجبال بیوتا ".

  • احمد ابراهیمی نژاد

 

تعریف وجایگاه دعا:
دعا یعنی دعوت نمودن و فرا خواندن.دعا مانند بحث توکل است و ارزش و اعتبار آن در صورتی است که انسان در کنار آن ،اندیشه وهمت و تلاش و سعی کافی را نیز به کار گیرد زیرا کبریایی خداوند بالاتر از آن است که خواسته انسان را به گونه ای مستجاب نماید که تصورمعجزه در ذهن او پدیدار شود؛آنگونه که موفقیتها و اختراعات و اکنشافات بشری تحت الهام نیز مصداق همین مسئله یعنی تلاش خدا برای ناشناس ماندن است.پس همت، اصل و دعا ابزار است، وگرنه وابستگی زیاد به دستگیری خداوند موجب رکود در تلاش و همت، و وابستگی زیاد به راهنمایی و هدایت او موجب رکود درتفکر و اندیشه خواهد شد .در واقع ،هدایت امری است که انسان خود باید آن را با اندیشه و تجربه به دست آورد. اگر ما هدایت را صرفا از خدا طلب کنیم او درک نهایی و عقل واقعی را به ما نخواهد داد بلکه انسان را بیشتر به راه و مسیری  می کشاند که بیشترمطابق با منافع خود اوست.تعلق و تکیه زیاد ،حتی نسبت به خداوند، آدمی را ضعیف و ناتوان بار می آورد و در نهایت او رابه جایی می رساند که ادامه وابستگی  یا  ترک آن ،هر دو مایه رنج و تباهی برای انسان خواهد بود.
دعا؛ نیاز گریز ناپذیر انسان:
 فقر و نیاز تنها پل ارتباطی است که  انسان را به خدا وصل کرده وراه گریزی برای او از روی نمودن به سوی خالق باقی نمی گذارد [یا ایها الناس انتم الفقراء الی الله].حتی کسانی هم که در دنیای قدیم به خدای حقیقی اعتقاد نداشته اند برای رفع نیازها وحاجات خود ویا دفع بلا، به هر چه که در اعتقاد آنها خدا نامیده می شده(مانند بت یا خورشید و ستاره)  تمسک می جسته اند .
نیاز و دعا وجه مشترک همه مخلوقات است[یسئله من فی السماوات والارض]،
چرا که کلید آسمانها و زمین نزد خداوند و رمز بازگشایی هر گره بسته به دست اوست[ له مقالید السموات والارض] .
 انسان مثل و شبیه خداست، امافرق این دو موجود در محدوده توانایی و قدرت است  و همین محدودیت، ایجاب فقر و عجز را می نماید؛ فقر و عجزی که هم نقطه اتصال انسان به خداست وهم بزرگترین مایه سود و لذت خدا از انسان.

میزان در خواست انسان از خدا بستگی به مقدارعجز و ناتوانی و سطح آرمانهای انسان از جهت پستی و بلندی دارد.
دعا  بهره وامتیازی است که مربوط به حق خود انسان است .درخواست ازخداوند آخرین راهکار رسیدن به خواسته هاست ونه اولین راه .گاهی اوقات درمان و چاره به ما نزدیک تر و آسان تر از رفتن نزد خداست وگاهی درخواست از پایین دست بهتر کار انسان را به سرانجام می رساند تا مقام عالی.

عالی ترین نوع دعا که مخصوص انبیا واولیاست دعوت ذات حق است واینکه انسان از خدا جز خدا را طلب نکند اما همان اهل رضا نیز هرگز از دعا و عرض نیاز در جهت رفع نیازها و تنگناها  برکنار نیستند.

هرچند که درک عدم وجود فاصله بین بنده و خداوند مایه سرور و غروراست و اینکه این ملاقات وعرض نیاز، بدون سلسله مراتب و وقت قبلی وهماهنگی با دربان و در هر زمان و مکان،  امکان پذیر است و به گفته شاعر:
هر که خواهد گو بیا وهر چه خواهد گو بگو
 گیر ودارو حاجب ودربان بدین درگاه نیست

اما نبود گیر و دار به معنی آسان شنیدن یا آسان دادن مراد و حاجت نبوده و دادن مراد و حاجت نیز به معنی نفی تبعاتی همچون منت و آزار یا تحمل تعهد نیست؛زیرا که همیشه  تعامل و حق و حقوق ، دو سویه است.

 دعا و استجابت همیشه وادی سود و بهره نیست؛ از آن جهت که یکی را بخشش پر شمار، بی منت و محنت  نصیب می شود و یکی را ذره عطایی به صد منت و رنج . نقاط نیاز و فقر انسان همان نقاط ضعف اوست که آشکار کردن آنها در واقع ،دادن ابزار به دست دیگری برای باقی نهادن انسان بر حال موجود در جهت بهره وری و یا تنبیه ومجازات از راه محرومیت در وقت لزوم است.بنابراین این سخن که"کیمیای مراد است خاک کوی نیاز" سخن به جایی نیست زیرا ارزش هیچ چیز با غنا و بی نیازی برابری نمی کند.خوش شانس ترین انسانها کسانی اند که دقیقا مکان وزمان و شرایط بیرونی مطابق با نیازها و ساختارهای  ذاتی و درونی خویش خلق شده اند.

آیه دعوت:

اهمیت دعا تا آنجاست که خداوند خود با فراخوان و صلای " ادعونی استجب لکم " از بندگان  درخواست وطلب ِ طلب نموده و انسان را به سوی گنجینه و خزانه خویش فرا خوانده؛ اگرچه درهیچ فراخوانی و استجابتی نیست که برای خداوند سود و نفعی درکار نباشد و اصلا استجابت مربوط به جایی است که برای خداوند نیز منفعتی درخور وجود داشته باشد.
 نکات:
1- در آیه دعوت،سخن  از استجابت است و نه قضا. استجابت به معنی شنیدن و اهمیت دادن به درخواست است ونه حتمیت در برآورده شدن .بنابراین دعای انسان  بسته به نوع میل و اختیار اراده برتر و مصلحت و اقتضاء و مانع ، یا به صورت عینی برآورده می شود و یا این حق طلب  به گونه ای دیگر مانند عطای به مثل ومانند و یا بهتر از آن ،جبران می گردد.بنابراین دعا عوض و بدل یا دیر و زود دارد ولی سوخت و سوز ندارد. در روایت اسلامی(تحف العقول)
گفته شده است که دعای مستجاب نشده یا (به عنوان ثواب و پاداش)  ذخیره می گردد یا بلایی را که می خواسته به انسان برسد،‌ از وی دفع می نماید.
2- در بسیاری از جمله های قرآن که گوینده، خداوند است ضمیر به صورت جمع ذکر شده است مانند: نعلم- نکتب - نرزق - انزلنا - نزلنا - جعلنا- اخذناو.... ودر بعضی جاهها نیز ضمیر به صورت مفرد آمده که هرمورد دلیل خود را دارد . استناد اجابت به ذات الهی (ادعونی....)نیز در جهت  تشویق به دعاست زیراآوردن ضمیر مفرد در واقع برداشتن فاصله ها و واسطه ها میان بنده و خداست (هر چند که واسطه ها نیز درحقیقت موجودند)اما این امر بیانگر دوستداری ،رفاقت و نزدیکی است.

3-این دعوت به دعا بیانگر آن است که خلقت انسانها همیشه براساس تطابقات و استحقاقها نیست. پس حق انسان است که آنچه را حق فراموش شده خود در زندگی یا ذات و خلقت می داند از خداوند مطالبه نماید .عدالت و انصاف نیست که همیشه انسان دنباله روی خواست خدا و جبر خلقت باشد،بلکه گاه خدا نیز باید تابع خواست انسان باشد.

4-در ظاهر به نظر می آید که بین دعوت و اجابت هیچ مانع و شرطی  در کار نیست اما واقعیت خلاف آن بوده و این اجابت وابسته به گذر دعا از شروط و موانع زیاد است؛ آنگونه که مثلا در مورد نماز نیز آثار و ثوابهای بسیار بیان نموده اند، اما شروط و موانع قبولی آن نیز چنان زیاد و سخت است که نماز مقبول را خاص همان انبیا و اولیا می سازد.

5-استجابت، تخلیه عقده رحمت و محبت است ،رحمتی که از انگیزه های اصلی خلقت انسان است[ولذلک خلقهم].انسان و خدا هر دو عقده و گره ای به نام محبت و عشق دارند . همان گونه که این دو موجود نیازمند محبت دیدنند همانگونه نیز نیازمند محبت کردن و عشق ورزیدن اند. بنابراین به همان اندازه  که محبت ندیدن ،روح و روان  را دچار عقده و خشم می سازد ،هر آنچه نیز سد و مانع عشق ورزیدن و تخلیه محبت نسبت به محبوب  شود(مانند عدم ظرفیت) به چیزی جز انباشتگی  و انفجار و خشم و غضب دامن نمی زند.

دعا و تقدیر:

مقدرات انسان توسط خود او وبا اراده ها وخواسته ها و نیز اعمالش رقم می خورد (از آن جهت که هر عمل نیک و بدی دارای تاثیر تکوینی و وضعی و قهری خود است) . در این میان دعا نیز ابزاری است که انسان خدا را برای رسیدن به خواسته هاو آرمانهایش به کمک می طلبد(مانند نامه نگاری یک شهروند به بالاترین مقام کشور). خواسته خدا در مورد انسان تابع خواسته انسان در مورد خویش است[و ما تشاء ون الاّ ان یشاءَ اللهُ ربُ العالمین]، آنگونه که انتخاب دنیا یا آخرت نیز برعهده خواست خود انسان است [مَنْ کَانَ یُرِیدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ وَمَنْ کَانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیَا نُؤْتِهِ مِنْهَا].

رفتار و اعمال ونوعیت اندیشه وضعف و شدت تلاش انسان  نسبت به  خواسته هایش همان ساختن  مقدرات است وتا دعا و عرض حاجتی  نباشد خداوند نیز کار خاص و دخالتی  در مورد انسان صورت نمی دهد.

صفحه آینده انسانها صفحه ای خالی است(1) و آنجا که اراده انسان برای پر کردن دلخواه این صفحات کافی نباشددعا به یاری انسان می آید . در واقع خداوند یا کارگزاران او  بر اساس اعمال و امیال و گرایشها و دعا و درخواست انسان است که می توانند  تقدیر(کلی یا جزیی) نانوشته را بنویسند ویا اگربر فرض ، تقدیر نوشته ای وجود دارد آن را عوض نمایند.

مقدار نصیب انسان مساوی با مقدار دعای او نیست زیرا آنجا که غرض یا منفعت خداوند در ندادن باشد می تواند هر چیزی را بهانه عدم استجابت کرده و به هزار قسم و سوگند و واسطه گری پشت کرده و یا خود را به عجز و ناتوانی زند ؛آنگونه که اگر اراده او بر دادن و عطا نمودن باشدمی تواند هر چیزی را بهانه بخشش بی حد و حساب نموده و خواسته بعضی  را  حتی قبل از آنکه لب به دعا بگشایند و حتی بیش از آنچه خود می خواهند برآورده  سازد،مانند محبت بی حساب پدر و مادر نسبت به کودک خویش  [ان الله یرزق من یشاء بغیر حساب].

بعضی انسانها نطلبیده به برترین چیزها می رسند و بعضی دیگر با هزار دعا و  تاب و تب به هیچ یک از خواسته های خویش دست نمی یابند.آنجا که قابلیت و شایستگی و دعوت یا تقدیری خاص در کار باشد تلاش و کوشش و دعاعلت نیست بلکه تنها بهانه است.

گرچه وصالش نه به کوشش دهند

هرقدر ای دل   که  توانی  بکوش

انسانها هر چه ضعیف تر باشند بیشتر به دعا وذکر و توسل پناهنده می شوند. بنابراین اینگونه نیست که آنان که اهل دعای بیشترند داراتر از دیگرانند. خوشبختی برتر همیشه از آن کسانی است که بیش از هر چیز به اندیشه و عقل و تلاش و پشتکار متکی اند ؛پس تنها، دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود نیست. انسان عاقل و زیرک کسی است که به همان اندازه که در دعا و درخواست پیشتاز است  در عزم و همت نیز پیشرو باشد.
فرگوسن:«در اولین مسابقه که مربی گری میکردم دعا کردم که برنده شویم اما نبردیم. پی بردم  که تیم مقابل هم خدا دارد. پس از آن دانستم که برای پیروزی باید عرق ریخت و تلاش کرد».

داراییها و بهره های انسان و گنج سعادت او نه برآمده از دعای شب و ورد سحری بلکه محصول گزینش و استعداد و قابلیت و نصیب ازلی انسان و مهر نقش بسته بر سرنوشت او و نیز تلاش و کوشش و خستگی ناپذیری خود انسان است .بلی دعای شب و ورد سحری می تواند ابزار باشد اما دلیل اصلی موفقیت و نصیب نیست.

 توجه خداوند به امورعالم ،تفصیلی است یا اجمالی؟

قطعا این توجه از نوع تفصیلی نیست وگرنه خداوند شخصا خود را محافظ یا  نویسنده امور انسان معرفی می نمود ونه فرشتگان را.نه تنها امور دنیای انسان  بلکه محاسبه و حساب و کتاب  امور آخرت نیز به دست کارگزاران  خداست.(2)ذات خداوند همه جا حضور دارد اما توجه تفصیلی خداوند (مانند انسان) در آن واحد به بیش از یک چیز نمی تواند معطوف باشد.پس این انسان است که باید توجه خدا را به وسیله دعا وندا  به سوی خود جلب کرده واو را از حال و نیاز درون با خبر سازد وگرنه مسئله مانند آن می ماند  که شهروند یک جامعه منتظر باشد تا حاکم کشور روزی بیاید و از حال درون او پرس و جو نماید . چه بسا همان دعاها و صداها نیز تا به گوش خدا رسد و در میان این همه هیاهوی خلقت  توجه او را به سوی بنده جلب نماید جان آدمی را به لب رساند. فقر و نیاز، بیچارگی است حتی اگر مخاطب انسان  خدا باشد چرا که رسیدن صدا به او نیز یک شانس و اقبال بزرگ است.

دل به امید صدایی که مگر در تو رسد

ناله ها کرد در این کوه که فرهاد نکرد

- هر  ناله  و  فریاد  که کردم نشنیدی

پیداست نگارا  که  بلند   است  جنابت

آنچنانکه وظیفه حاکم یک  مملکت پرداختن به کلیات اداره حکومت است خداوند نیز به جزئیات امور خلقت و انسانها وارد نمی شود مگر در مورد انسانهایی خاص که قصه  و تقدیری ویژه برآنها رقم زده ویا مورد حساسیت و تربیت ویژه خدایندمانند انبیا یا سالکان .

برای خداوند اگرچه خبر گرفتن از درون و بیرون هر چیزی در عالم  ممکن است اما این درصورتی است که محرک و ضرورتی برای این کار وجود داشته باشد.به زبان آوردن دعا نشانه اصراربر حاجت درونی و ابراز جدیت آن است و تا ابراز جدیتی از سوی انسان نباشد جدیتی برای استجابت از عالم بالا در کار نخواهد بود. بنابراین این خود انسان است که باید با دعا و  گفتار و رفتار و عمل،نیازها  و احساسات درون خود را به خداوند نشان دهد وگرنه قضاوت خدا یا کارگزاران او  بر اساس همان صورتها و ظواهر خواهد بود[قل ما یعبئو بکم ربی لو لا دعاوکم].

انسان عاقل تنها ندا و دعا را کافی  نمی داند بلکه  نیاز و اعتراض و علاقه ها  و نفرتهای  خود را با رفتار و کردار به خداوند  تفهیم نموده و  به اثبات می رساند.در واقع ،تنها اظهار نیاز کافی نیست بلکه انسان باید استحقاق خود را نیز نشان دهد. انسان  با در درون  ریختن نیازها و گفتارها و رنجها نه تنها آدمیان بلکه  خدا را نیز ممکن است به ضرر خویش به خطا و اشتباه اندازد؛پس خداوند نیز بسیار جاها از سوی انسان نیازمند آگاه سازی و توجیه است. ندا کردن خداوند نه تنها برای آگاه نمودن او از حاجت درون بلکه گاه برای شناساندن خود به اوست  .این یک توهم است اگر گمان  کنیم  که خداوند در همه احوال ، درون ما ودر کنار ما و مشغول به ماست. ما در حالی جزئیات و مسائل خوب و بد روزمره زندگی خود را به خدا نسبت می دهیم یا گمان میکنیم که خداوند پیوسته از حال و درون ما خبر میگیرد  که روح و فکر او شاید حتی از اصل وجود ما در نظام خلقت نیز بی خبر باشد و اگر در کتاب آسمانی  خلاف این را عنوان نموده، تنهادر جهت آرامش انسان بوده .بنابراین این سخن که" در حضرت کریم تمنا چه حاجتست" سخنی غلط است زیرا تا تمنا نباشد آگاهی و توجهی از سوی خدا نیست مگر در مورد انبیا و اولیا یا انسانهای بسیار خاص  که در منظر توجه  مستقیم خداوندند.

آثار  دعا:
مهم ترین اثر دعا تسکین و آرامش است.
روزنه ای از  امید نیز برای انسان گنجی گرانبهاست ودعا این حس  را در انسان پابرجا نگه می دارد .همین که انسان بداند کسی به خواسته و سخن او توجه دارد و بر انجام نیاز او تواناست، زاینده حس  آرامش  وزداینده حس ناامیدی مطلق است،ناامیدی که خود به وجود آورنده بسیاری از تباهیها،فسادها وبیماری هاست.
اگرقرار بود که هیچ یک از دعاهای آدمی مستجاب نشود دچار خستگی ویاس وناامیدی می گردیدوارتباط او با خداوندگسسته می گشت ونیزاگرقراربود همه دعاهای انسان مستجاب شود او را مغرور وطغیان گر می ساخت واصلا خلقت با هدف و حکمت الهی یکسو نمی شد[ولو بسط اللهُ الرزقَ لعباده لبغوا فی الارض ولکن یُنزّلُ بقدرٍمایشاء] .استجابت را باید نوعی روزی ونصیب برای انسان تعریف نمود که هر کس طبق حکمت ومصلحت الهی و  ظرفیت ودعا و تلاش خود،بهره مشخصی از آن پیدا می کند [و اِن مِن شى‏ء الاّ عندنا خزائنه و ما ننزّله الاّ بقدَر معلوم].بنابراین خداوند درباب استجابت ویژگیهای درونی کلی یا شخصی انسانها را ملاک عمل قرار داده است. نزول نعمت  و استجابت دعا نیز  خیلی اوقات از کانال و مسیری است که انسان کمتر تصور آن را می کند.
فلسفه دعا:

 1-آشنایی  با خدا :

دعا و حاجت دامی است که خدا به وسیله آن بندگان را به سوی صحبت  با خود می کشاند.منفعت خداوند در این بین خشنودی از اظهار فقر و نیاز بندگان نسبت به اوست. این نیاز است که انسان را به رفت و آمد با خدا وا می دارد  ودر این رفت و آمد است که کم کم باب دوستی و آشنایی  باز می شود تا جایی که در جنب لذت دوستی گاه حاجت انسان تبدیل به امری فرعی و فراموش شده می گردد.

عشرت شبگیر کن  می نوش کاندر راه عشق    

شبروان   را آشنایی هاست  با   میر  عسس

آلکسیس کارل :« دعا عالی‌ترین حالت معنوی در انسان است و حقیقت آن پرواز روح بشر است‏ به سوی خدا».

2-رسیدن انسان به غنیمت دعا :

 

 دعا اگر برآورده شود غنیمت و اگر نشود ذخیره است ؛پس در هر دو صورت برای انسان سودمند است.
3-اقرار به وجود خداو شنوا و بینا  وشاهد و توانا وغنی ومالک و باعث و قاهر بودن او:
 تا زمانی که انسان به وجود خدا وثبوت این صفات در او ایمان نداشته باشد از او چیزی طلب نمی کند ؛ پس در واقع دعا
علاوه بر اینکه خود یک عبادت کامل است مهم ترین و پر فایده ترین بخش هر عبادت دیگر نیز به شمار می آید (الدعاء مخ العبادة) .

4- تقویت امیدواری و اثبات خوش بینی :
امید، انسان را به سوی دعا سوق می دهد و دعا نیز باعث تقویت بیشتر امید می گردد؛مخصوصا در نیازهایی که فقط  خداوند می تواند گره گشای آنها باشد.


5-عمل به وظیفه :

 

دعا عمل به وظیفه بندگی یعنی اظهار  نیازمندی و شکستن غرور و  کبر در برابر خالق است .توکل نیز در نگاه دقیق نوعی دعاست و فلسفه آن  نیزاعتراف به قاهر بودن اراده خدا بر همه اراده ها و خواسته هاست.
دعادر واقع، انداختن توپ در زمین خدا و حجت انسان بر پروردگار است  تا دست کم  بهانه عدم طلب و درخواست را از او بگیرد.بنابراین آنچه بزرگان گفته اند حرف دقیقی است که  "اصل طلب ،مهم تر از  مطلوب است" .
حافظ وظیفه تو دعا کردن است وبس
 در بند  آن  مباش که نشنید  یا شنید

 

6-از چیزهایی که نوعیت شخصیت وحد فکری و هدف و آرمان انسان را نزد خداوندمعلوم می کند نوع دعا و خواسته های انسان در زندگی است .

 

 

ذکر:

 

 

اذکار دو نوعند:ذکرهای عام که هدف  در آنها کسب معنویت وروحانیت وثواب است(مانند حمد و تسبیح و شکر و استغفار) و  ذکرهای خاص، که برای رسیدن به حاجات معین وارد شده اند(که معمولا شرایط زمانی یا مکانی یا عددی دارند).

هر اسمی از اسماء و صفات الهی متناسب با  حاجت و نیازی خاص است ولی در عین حال هیچ دعا یا ورد وذکریا انجام هیچ نوع اعمالی ، تضمین صد درصد برای رسیدن به حاجت نداشته و بر خداوند تحمیل ایجاد نمی کند و آنچه در کتابها از تضمین بخشی بعضی دعاها یا  اذکارو اعمال  نوشته اند سراسر توهم است. استجابت وبرآورده شدن حاجت در ذکر و اعمال نیست بلکه در اذن واراده عالم بالاست وذکر فقط ابزار و وسیله است.اگر کسی نیز به واسطه انجام  اعمال و اذکاری مخصوص به حاجت خود رسد دلیل بر این نمی شود که این عمل برای دیگری نیز مفید واقع شود یا اینکه تاثیر استجابت را فقط در ذکر بدانیم. استجابت نتیجه اراده و خواست و اختیار خداوند یا کارگزاران اوست. اگر حاجت بنده مطابق با مصلحت وفاقد مانع  باشد انجام می پذیرد واگر خلاف آن باشد اگر صد هزار دعا و  ذکر  و توسل و قسم نیز ردیف شود باز تاثیری ندارد.

سکندر   را    نمی بخشند    آبی

به زور و زر میسر نیست این کار

بر فرض محال نیز اگر استجابت به دلیل تاثیر ذکر باشد(ونه مصلحت و اراده خدا) باید گفت که تاثیر ذکر تا زمانی است  که سرّی و پنهان و نزد اهل آن باشد  ولی زمانی که علنی و آشکار شود از تاثیر نیز ساقط می گردد .علاوه بر این،این نوع دعاها و  اذکار اگر سندشان نیز صحیح باشد باز ممکن است شروطی در تاثیر بعضی دعاها و اذکار باشد که برای ما بیان نشده ،مانند زمان یا مکان دعا یا تعداد تکرار ذکر.همچنین باید در نظر داشت که بعضی دعاها و اذکار موردی اند، مثلا شخصی نزد نبی یا ولی خدا عرض حاجتی کرده و ایشان نیز  ذکر یا دعایی را به او تعلیم نموده  واو هم انجام داده وحاجت گرفته .این دلیل نمی شود که دیگران نیز بتوانند  با انجام آن عمل به حاجت رسند زیرا آنچه در این موارد علت اصلی استجابت است دعا و عنایت نبی و ولی در حق شخص است و ذکر و دعای مخصوص ،تنها وسیله است .

صحیح خواندن ذکر و دعا و فهم و توجه و عمق در معنا نیز از  شروط مهم تاثیرآن است. لفاظی کردن هیچ تاثیری نه در جهت  ثواب و نه رسیدن به حاجت ایجاد نمی کند.همچنین تا سندیت ذکر و دعایی محرز نباشد نمی توان آن را  ذکر و دعای وارده قلمداد کرد هر چند که مشهور نیز باشد ،مانند ذکرهای روزهای هفته که هیچ سند حدیثی برای آن وجود ندارد.

اسم اعظم:

هیچ دلیل قاطعی بر واقعی بودن وجود اسمی به نام اسم اعظم در دست نیست  و این مسئله بیشتر شبیه افسانه هایی مانند کیمیاست که از تخیلات وآرزوهای انسان ناشی شده است.بر فرض که چنین اسمی ،حقیقت نیز داشته باشد بازتمسک بدان بر خداوند تحمیل و سلب اختیار ایجاد نمی کند بلکه وجود آن به معنی برتر بودن این  اسم از اسماء الله دیگر است و اگربر فرض وجود ، قائل شویم که  فقط اولیا و مقربین از این اسم آگاهند ، باید گفت که دعای اولیاء الله خود برتر و کاراتر از اسم اعظم است زیرا "کلمة الله "واقعی خود ایشانند و نه الفاظ و واژه ها؛ولی در عین حال باز همان پیامبران و اولیا  نیز مستجاب الدعوة به معنای مطلق نبوده و دعای ایشان  اراده و اختیار را از خداوند سلب نمی کند .آنجا که دعا با عقل یا سنت ویا تقدیر حتمی الهی در تضاد باشد دعای ایشان نیز کارساز نخواهد بود مانند درخواست نوح(ع) برای نجات فرزند خویش  ویا درخواست ابراهیم (ع)برای دفع عذاب از قوم لوط .آنجا که مصلحت حاکم باشد خداوند دعای شیطان مبنی بر مهلت یافتن در فریب انسان را مستجاب می کند و آنجا که مصلحت نباشد دعای پیامبر نیز رد می گردد.آنجا که خدا را میل باشد موسی را چند روزه به آغوش مادر بر می گرداند و آنجا که میل و مصلحت دیگر باشد یوسف را بعد از گذشت چهل سال به یعقوب باز می رساند. گاه یک انسان  برای نیازی ابتدایی باید سالها در دعا و اصرار غوطه خورد وگاه درخواست بالاترین خواسته یعنی سلطنت و قدرت از سوی فردی چون سلیمان نبی ، بی دغدغه مورد استجابت واقع می گردد ،سلطنتی که خدا وی را نه تنها برآدمیان ، که بر اجنه و طبیعت نیز مسلط می گرداند.

البته گاهی  دعاهای مورد استجابت پیامبران به دلیل خواست و اراده اولیه پروردگار والهام دعا از سوی  اوست تا در این میان ،قدرت نمایی یا داستان  خاصی را به تصویر کشد؛مانند درخواست زنده شدن مردگان از سوی حضرت ابراهیم یا مشاهده  ذات خداوند از سوی حضرت موسی و...

 

ابزارهای دعا

الف: زبان دعا

بیان انسانها در دعا گاه به گونه ای است که ممکن است شایسته صحبت یک بنده با خدا نباشد، لذا بزرگان دین با دعاهایی که از خود به جا گذاشته اند سعی نموده اند که زبان دعا  را به دیگران آموخته و متناسب با انواع حاجت دعایی مناسب را تعلیم دهند.زیبایی بیان و مقدمه درخواست و نوع بیان و لحن و نیزخواندن نامهای الهی متناسب با حاجت در تاثیر بهتر دعا نقش می آفریند از آن جهت که خداوند مظهر همه نامها،صفات و افعال است[ولله الاسماء الحسنی فادعوه بها].

خداوند  نیز مانند انسانها در برابر اصرار،چرب زبانی و مدح و ستایش یا توجیه سازی منطقی خطا و گناه ، متاثر و نرم می شود، درست مانند شیرین زبانی  کودک در برابر پدر برای رسیدن به خواسته خود. بهترین زبان دعا زبان عاطفی یعنی تملق و ناز ونیاز است . از جمله آداب دعا، مدح وثنای خداوند قبل از دعاست زیراهمان طور که مدح وثنای یک بزرگ وصاحب منصب، او را نرم وخام می کند خدا را نیز نرم و متاثر  می نماید.

ب:زمان و مکان دعا:

خداوند نیز مانند انسان "کل یوم هو فی شان" است ؛روزی غمگین است و روزی شاد ؛روزی در  فعالیت است و روزی در اندیشه و نگرش ؛روزی در کار آفریدن است و روزی در کار تقدیر؛روزی در غضب است و روزی دیگر در اندیشه رحمت. ما معمولا برای عرض حاجت  نزد یک مدیر و رئیس، زمانی را بر می گزینیم که فرد شاد و سرزنده باشد و نه عکس آن . زمانها و مکانهای معنوی  در استجابت نقش بهتری دارند . حتی کسانی هم که با تسخیرات و دعوات  سروکار دارند برای این اعمال به خصوص برای شروع آنها زمان ومکان خاص را لازم می دانند مثلا  زمانی باید انتخاب گردد که درایام نحس نباشد یا مکانی باید انتخاب گردد که از جمعیت وشهر دور بوده و پوشیده  نباشد و  نیز حالتی انتخاب گردد که مناسب با نوع طلسم یا تسخیرو دعوت باشد .

در روایات اسلامی زمانهایی چند برای دعا مورد سفارش واقع گردیده از جمله بعد از نماز ، وقت سحر،هنگام آمدن باران ،  شب و روز جمعه  ،غروب جمعه....

گذشته از بحث دعا و استجابت،کلا عبادت  در زمانها و مکانهای معنوی ارزش و تاثیر معنوی بیشتری دارد.

 

ج: وسیله جستن

توسل به انبیا و اولیا و ملائکه مقرب در دعا  مانند دست به دامان شدن  فردی است که نزد  یک رئیس و مدیر دارای دوستی و آشنایی و اعتبار و احترام  است.

کارایی توسل بهتر از درخواست مستقیم از خداست، زیرا موانعی که بین انسان وخدا برای استجابت وجود دارد بین انسان و اولیا بسیار کمتر است.همچنین نذر بهتر از دعاست چون نذر یک نوع  بده و بستان است و نه فقط ستاندنی ،که تکبر یا منت عطا کننده را در پی داشته باشد.
همان گونه که برای دعا وبالا رفتن آن وسیله لازم است استجابت دعا هم با وسیله و واسطه انجام می گیرد ، یعنی خداوند اشیا وافراد را واسطه در رفع نیاز انسان می کند و گاه چینش این واسطه ها نیازمند وقت و زمان است.لزوم وجود هر دو نوع واسطه، اقتضای صفت تکبر الهی است.

چه بسا خواسته های روا شده  که حاصل اتفاقند ولی انسان آنها را به عالم بالا ربط می دهد و بسا چیزهایی که کار اراده برتراست ولی انسان آن را به اتفاق نسبت می دهد ولی وظیفه معرفتی انسان آن است که آنچه را بعد از دعا به دست می آورد  تنها به اراده برتر نسبت داده و جز به حقیقت "هذا من فضل ربی" مترنم نباشد.

فرق دعاو ذکر با طلسم:

در دعا انسان  از خدا  و در طلسم از  اجنه  کمک و یاری می گیرد.دعا مربوط به جایی است که بین انسان و حاجت او مانعی است و آنگاه اراده برتر  باید باعث شود ولی در طلسم باعثیت ذاتی وجود دارد مگر آنکه اراده برتر مانع گردد والبته طلسمات نیز روشهایی اند که تاثیر آنها از اذن کلی خداوند ناشی شده است [وما هم بضارین به من احد الا باذن الله] .
طلسم  بر انبیا و اولیا و نیز در برابر قضا و قدرهای حتمی خداوند کارایی ندارد.

سحر و طلسم در نظام شریعت امری ممنوع و حرام معرفی شده است (مگر برای باطل کردن سحر دیگران).طلسم اگر از نوع آسیب و ضرر(مانند فقر یا جدایی) باشد که شکی در حرمت آن نیست و اگر از نوع خیر باشد(مانند ثروت ،وصلت یا علم آوری) باز امری نارواست  از آن جهت که خیر باید بر طبق اختیار و تلاش و عمل  به دست آید و نه طلسم. سحر آشکار موجب انحراف  و تسخیر ذهن و روان مردم نیز شده و آنها را از وظیفه اصلی و گام نهادن در مسیر عادی زندگی باز می دارد  .(3)

طلسم اگر ناموفق عمل کند بازگشت آن دارای نحوست و اثر تباه کننده برای فرد خواهد بود ولی دعا هیچ اثر بدی در خود  ندارد چه آنکه مستجاب شود یا رد گردد.

اصرار در دعا:

 

خداوند نیز مانند انسانها در مقابل تکرار و اصرار زیاد راضی و نرم می شود اما بحث این است که اصرار در دعا را(جز در خواسته های معنوی)همیشه نمی توان امر به جایی دانست ، چرا که ممکن است انسان چیزی را از خدا طلب نماید که درحد ظرفیت او  نباشد یا در حالی گمان می کند که نفع خود را می جوید که در واقع شر و ضرر خود را طلب می کند[و یدع الانسان بالشر دعاء ه بالخیر].نعمتها تنها داشته ها نیستند بلکه بعضی نداشته ها و ندانسته ها نیز ممکن است برای انسان نعمت محسوب شوند مگر آنکه انسان همراه با دعا ظرفیت یا تغییر مصلحت را نیز خواستار شود.

معرفت در دعا:
دست یافتن به هر خواسته و مطلوب، توقعی زیاده خواهانه و نشدنی است [ام للانسان ماتمنی؟]. پس معرفت در دعا یعنی تن دادن به احتمالات ناموافق ، نه به اینکه" هر چه تو گویی چنان کنند".
معرفت در دعا به جلب بهتر استجابت کمک می کند.

 

معرفت در دعا یعنی شکر در استجابت و صبر و شکیبایی در  نرسیدن به خواسته و حاجت . معرفت یعنی آنکه انسان در عدم استجابت ،نسبت به خدا ناامید و بدبین نگردد و به حقیقت "لا یضل ربی و لا ینسی " پای بند باشد.معرفت یعنی اینکه باعث و مانع اصلی عالم را خدا دانسته و هر اراده مخالف اراده او را مقهور و ناکارا دانیم .معرفت به این است که انسان خدا را فقط در زمان حاجت و بلا یاد نکند تا بهره بیشتری از یاد خدا نسبت به خود دریافت نماید.معرفت در دعا یعنی اعتراف به  باعث بودن خدا و ابزار بودن دیگران.
مسلما کسانی که در اجابت، مغرور ودرعدم استجابت مایوس می شوند  با کسانی که در استجابت  شکر ودرعدم استجابت صبر پیشه کرده و زمزمه شان" عسی ربنا ان یبدلنا خیرا منها"ست فرقی اساسی دارند.
آداب دعا در روش پیامبران :
یاری خواستن از خدا در حاجات دنیایی، آخرین راهکار بعد از هر نوع تلاش و سعی و صبر بوده و مربوط به زمانی است که راهی جزگزینه دعا برای انسان  باقی نماند و این در روش پیامبران و دعاهای آنان امری نمایان است . علاوه براین ادب انبیا نیز این بوده که  حاجت و نیاز خود را به صورت تلویحی و غیر مستقیم با خدا در میان گذارند ،مانند دعای حضرت موسی در اوج سرگردانی و تنهایی و گرسنگی [
رب انی لما انزلت الیّ من خیر فقیر](4)و دعای حضرت ایوب بعد از سالها گرفتاری در فقر و بیماری [انی مسّنی الضرّ و انت ارحم الراحمین] و دعای حضرت نوح در مورد نجات فرزند خویش[رب ان ابنی من اهلی و ان وعدک الحق و انت احکم الحاکمین].
 
دعای ظالمانه:
 دعای  ناصواب و نا به حق می تواند بازگشتی بد به سوی انسان داشته باشد .نمونه این مسئله ،داستان قوم سباست .یکی از دلایل مجازات این قوم  دعای "ربنا باعد بین اسفارنا"ی ایشان بود،دعایی که ثروتمندان و بزرگان قوم در مورد  فقرا و ناتوانها می کردند.

دعای چه کسانی به استجابت نزدیک تر است؟
 دعای بعضی افراد(بنا بر روایات اسلامی) نزد خداوند دارای احترام و توجه بیشتر  بوده و به استجابت بسیار نزدیک است  از جمله  دعای پیشوای عادل، دعای پدر و مادر در حق فرزند، دعای فرزند در حق پدر و مادر، دعای مومن در حق مومن،  بیمار در حق عیادت کننده، مجاهد و رزمنده، نیازمند در حق عطا کننده، نفرین ستمدیده درباره ستمگر، متوسل به انبیا و اولیا و کسی که در دعا چهل نفر را بر خود مقدم دارد.

خداوند در رحمت عام پیشتازتر است تا در رحمت خاصه.صفت کبریایی او ایجاب می کند که به دعاهای جمعی بیشتر نظر استجابت داشته باشد تا دعاهای شخصی؛و به  همین دلیل است که دعایی که انسان برای دیگری می کندبه استجابت نزدیک تر است تا دعایی که  برای خود می کند .

دعای خیر می تواند جبران کننده حق معنوی صاحب حق  بر دعا کننده نیز به حساب آید.

توکل:

صرف این باورکه تصمیمات و خواسته های ما در برابر خواست و تقدیر برتر و اراده مخالف  الهی هیچ کارایی و تاثیری ندارد خود حقیقت توکل را شکل می دهد.

 تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست     

 راهرو گر صد  هنر  دارد   توکل   بایدش

 

اما اگر توکل به معنی جلب همیاری اراده برتر باشد در واقع  داخل در مقوله دعاست ؛در این صورت اگر تکیه انسان به خدا موجب ضعف تکیه او به عقل و اندیشه و مشورت و  اراده و همت و  مطالعه و بهره گیری از اسباب و وسایل و رعایت شرط قانون  گردد توکل و دعای او هیچ کارایی نخواهد داشت.توکل بیشتر نشانه ادب و اعتراف به غالب بودن  قدرت برتر است تا اینکه انتظار باشد هر امر دارای توکل همیشه به نتیجه  دلخواه ختم  شود.
فرق توکل و رضا در این است که توکل مربوط به تصمیم و عمل ،و رضایت مربوط به نتیجه کار و سعی است بنابراین ممکن است کسی اهل توکل باشد ولی اهل رضا نباشد.

 

تاثیر دعای خیر بر دیگران  :

دعای خیر و کلمات مثبت ما در حق دیگران انرژی مثبتی است که به سوی افراد روانه می کنیم . روانشناسان در تحقیقات خود دریافته اند که دعای انسان در حق دیگری (حتی به صورت غیابی)، موجب آرامش فرد دعا شونده می گردد.

محققان ژاپنی در تحقیقات خود حتی به تاثیر عجیب و سریع دعاهایی پی برده اند که بیشتر اوقات، افراد در برخورد با هم به صورت تعارف رد و بدل می کنند.در این تحقیق ثابت شده که  واکنش مغز آدمی به این دعاها، مشابه واکنشی است که در هنگام دریافت هدایای مالی حس می کند .

 

 

 

در قرآن نیز به این نوع تاثیر دعا اشاره شده است آنجا که خداوند به پیامبر خود سفارش به دعای خیر در مورد مالیات دهندگان  می کند [ وصلّ علیهم ان صلاتک سکنٌ لهم].

اینکه ما گاه در زمانهایی بی  جهت احساس اندوه و غم و در زمانهایی ناخواسته  حس شادی و سرور داریم غالبا  ریشه در بازگشت و بازتاب شادی بخشیها  یا غم آفرینیهایی دارد که در مورد دیگران روا داشته ایم. نه تنها دعا بلکه همه افکار مثبت و منفی ما بر روی جسم و روح و حتی اشیاء بیرون تاثیر گزارند و بلکه باید گفت که دنیای ما آکنده از تله پاتی ها و امواج گوناگونی است که  ذهنها و روانها به پیرامون فرستاده  و همه چیز را از خود متاثر می سازند . این تاثیر و تاثرات ذهنی یا روحی نه فقط بین زندگان بلکه بین زندگان با ارواح  نیز جاری است ؛مثلا یاد و اندیشه زیاد و ارادت گونه  در مورد انسان درگذشته می تواند به پاسخ نیک و مناسب از سوی روح  فرد  منجر شود.
دیل کارنگی:دعا قوی ترین نوع انرژی است که انسان می تواند تولید کند.

استخاره و فال:

استخاره نیز مانند فال،مسئله ای است خرافی که حجیتی بر آن مترتب نمی باشد، زیرا خداوند آنچنان شخصیت بیکاری نیست که مصالح تک تک انسانها را در مسائل شخصی و خصوصی و روزمرگی برایشان بیان کند .مبنای ما در خرافه دانستن استخاره و فال، حکم عقل است و نه  نقلها و داستانهای سراسر دروغ و یا مشکوک .بلی ممکن است که  کسب راهنمایی یک انسان سالک و جویای حقیقت از عالم بالا، گاه از طریق یک نشانه یا آیه یا شعر و یا خواب و رویا  به او تفهیم شود ولی این یک قاعده کلی نیست که بتوان خواب و استخاره و فال را حجت دانست ..

تا جایی که عقل و اندیشه و مشورت کار ساز است تکیه انسان باید به این دو اصل باشد و آنجا  که انسان در مصلحت یا عدم مصلحت و پیامد کار و تصمیمی  در می ماند هر دو گزینه  شکست و پیروزی یا سود و ضرر  برای انسان مفید و تجربه آورند و دیگر کسب اطلاع از مصلحت معنایی ندارد چرا که اگر خدا نیز بخواهد برای ما مصلحت تعیین کند خارج از این دو حالت نیست.آنچه ما در مورد مصلحتهای الهی شنیده ایم مربوط به کلیتها و کلی بینی های خدا در مورد خلقت و مجموعه انسانی است ونه مشکلات ومسائل شخصی افراد.بنابراین  هیچ کس به حال و روز انسان آگاه تر از خود او نبوده و مصلحت انسان را کسی بهتر از خود او نمی داند.

 

تفال:

تفال در مقابل تطیر است. فال یعنی حادثه یا نشانه ای را به خیر گرفتن وتطیر بر عکس آن یعنی  نشانه یا حادثه ای را شوم ونحس تفسیر کردن  . بزرگان از تطیر نهی نموده  وبر عکس تفال در امور را نیک شمرده اند، به این  دلیل که نیک دانستن امورو خوش بینی ،در خود  انرژی و رفتار مثبت به همراه دارد . امواج مثبت ،نحوست را دور کرده وموجب آن می شود که بر خورد انسان با حوادث آینده  بر خورد توام با اعتماد به نفس ،شوق و انگیزه باشد.
هیچ چیز ذاتا  نشانه شر و بدی یا خیر وخوبی در مورد حوادث آینده نیست بلکه شر وخیرو شگون و نا شگونی محصول تفسیر ما از امور وبر خورد ما با حوادث است،مگر چیزی که از نگاه منجمین و پیشگویان واقعی، مورد تایید و تقسیر خاص قرار گیرد.

 

پس موضوع فال وتطیر ،حوادث ونشانه هایند نه آنچه مردم امروزی بدان معتقدند .مثلا فهم سوال  درونی از شعر فلان شاعر ،در واقع به این معناست که با فال زدن به شعر، روح بیکارشاعر از آسمان پایین آمده و به عنوان یک خدمتکاردست ما را گرفته وروی صفحه دلخواه قرار داده و ما را از سوال یا حال و روز یا پیش آمد آینده مان آگاه می سازد. مبنای این امور ،فقط توهمات و تخیلات است .علاوه بر این انسان همان گونه که می تواند برداشتهای مختلف و دلخواه از خواب و رویای خود داشته باشد در مورد استخاره و  فال  نیز چنین است .

آینده بینی :

اگر فال برای آگاهی از آینده باشد باید گفت که انسانهای معمولی هیچ آینده و تقدیر تعیین شده ای ندارند وآن امور مهمی نیز که تعیین شده اند جز خداوند و فرشتگان محافظ کسی بر آن آگاهی ندارد[وما یعلم الغیب الا الله]. بلی طالع بینی و علم کهانت( آسترولوژی)  تا حدی در این مورد ارزش دارد که  مبنای آن حالات و مدار سیارات و کواکب و تاثیرات آن بر آینده انسانها وزمین است و از این راه می توان بعضی حوادث آینده جهان و انسانهای مهم را پیش بینی نمود ؛اما اولا کسانی که در دنیا تسلط به این علم و اسرار آن دارند  بسیار کم و نایابند و ثانیا مقدراتی که بعضا خداوند برای آینده رقم زده ، مربوط به  امور کلی یا مهم عالم ویا انسانهای خاص و مهم است و سوم اینکه فهم مقدرات و حوادث آینده جهان به معنی قطعیت ظهورهمه آنها نیست چرا که خداوند نیز مانند انسان گاه از بعضی تصمیمات خود منصرف شده یا در آنها تغییر ایجاد می کند [یمحواالله ما یشاء ویثبت].

بنابراین حقیقت این است که خداوند نیز از فردای ما انسانها بی خبر است .او می تواند از تصمیم درون هر انسان  با خبر شود اما بسیاری از همان تصمیمات انسانها نیز  دچار تحول و تغییر می شوند.

ارتباط با درگذشتگان:

توجه و عنایت و کارسازی همان گونه که بین زندگان رایج است بین زندگان با مردگان نیز امری ممکن است .دلبستگی متقابل یا فرستادن هدیه های معنوی و ثواب و خیرات به درگذشتگان  باعث می شود که روح در صورت تمایل و اذن موکلین عالم برزخ با شخص زنده در عالم خواب ارتباط برقرار کند اما  پاسخگویی و راهنمایی در این موارد امری بسیار کم و نادر است زیرا حتی ارواح پاک و آزاد نیز مجاز به هر کار یا راهنمایی و یا جواب به هر سوالی نیستند.

 
 

 

 استجابت دیر هنگام :

اصولا  هر چیز که انسان بیشتر بدان وابسته تر و نیازمندتر باشد بیشتر از او دور و بازداشته می شودو گاه شاید اگر خداوند از نیاز درون آگاه نگردد انسان زودتر به خواسته دلخواه خود رسد ؛پس اینکه گفته اند" گاهی دعا هم بی دعا بهتر اجابت می شود" سخن درستی است، از این جهت که این امر، انسان را با پیامدآزار گونه ای به نام  منت و یا مانعی به نام تکبر مواجه نمی کند.علاوه بر این در برابر هر استجابت و نعمت،انسان نیز بار تعهدو مسئولیت و اجابت متقابلی بر عهده دارد و تعهد"اُجیبُ دعوة الداع " با شرط "فلیستجیبوا لی" آمیخته و همراه است.بنابراین آسوده ترین و خوشبخت ترین انسانها کسانی اند که در پایین ترین حد  نیاز و وابستگی  خلق شده اند.

تنها انسانهای عادی نیستند که گاه سالها باید برای استجابت صبر و درنگ کنند ؛ آنچنانکه  دعای حضرت موسی و نوح برای مجازات ظالمان بعد از دهها سال به استجابت می رسد و  دعای  حضرت زکریا و ابراهیم برای طلب فرزند در سنی برآورده  می گردد که  پیر و کهنسال و ناامید گشته و همسرانشان نیز عقیم  شده اند در حالی که از آن سو خداوند به  حضرت مریم بدون هر گونه دعا و درخواست ،فرزندی پاک و صالح و پر برکت تر از دیگران عطا می کند.

بهترین فرصت خداوند  برای بهره برداری و لذت جویی از انسانها زمان فقر و احتیاج و نیاز آنها به وی است .این اقبال و التماس و توجه برای پروردگار آنچنان شیرین و لذت بخش است که گاه خود برای روی کردن بندگان به وی انواع مشکلات و بلاها و حتی چاله های گناه و خطا را در مسیرشان قرار می دهد [فَأَخَذْنَاهُمْ بِالْبَأْسَاء وَالضَّرَّاء لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ].
یکی از دلایل عدم استجابت یا طول کشیدن آن بیم خدا از فراموشی انسان نسبت نعمت و احسان خویش است چرا که گرفتن  حاجت همان است و پشت سر  خویش را ننگریستن همان[واذا انعمنا علی الانسان اعرض ونآ بجانبه]. دلیل دیگر عدم استجابت آسان ،بیم خدا از غرور و خودباور شدن انسان و صفت"لفرحٌ فخور" بودن اوست. این غرور و خود باوری ،از دلایل عدم بخشش آسان جرائم انسان و پذیرش توبه نیز به شمار می آید و بر همین اساس است که فرموده اند«ترک الذنب اهون من طلب التوبة: ترک گناه آسان تر از طلب توبه است»(5)زیرا هر رحمتی رحمت آسان یا محترمانه نیست و گاه عذاب ذلت و منت و اذیت را نیز در خود دارد.
شاید طولانی کردن استجابت گاه از این جهت باشد که لذت نعمت برای بنده شیرین تر شود
؛زیرا انسان نسبت به چیزی شکر گزار خواهد بود که آن را با سختی واصرار به دست آورد . استجابت زود هنگام گاه موجب می شود که انسان  رسیدن به خواسته خویش رابه اتفاق نسبت دهد ونه اراده برتر.علاوه بر این، صبر بیشتر ثواب وکمال بیشتری به همراه دارد وگاه در دیر برآورده شدن دعا و یا عدم استجابت بحث امتحان نیز هست .
بنابراین استجابت و گشایش غالبا مربوط به زمان خستگی و ناامیدی و لبریز شدن صبر انسان است[هو الذی یُنزّلُ الغیث من بعد ما قنطوا وینشرُ رحمتَه]و حتی انبیا نیز از این کشش زمان تا زمان ناامیدی و تردید در استجابت برکنار نبوده اند.
 
1- مگر در موارد نادر که خداوند خود قصه و واقعه و تقدیری را در مورد انسان یا انسانهایی خاص به رشته نگارش در آورده باشدکه این مقدرات و حوادث نیز یا بر اساس اعمال و کردار و یا مرتبه و جایگاه و استحقاق خود انسانهاست و یا برای امتحان آنان ؛ولی در مورد انسانهای عادی معمولا  هیچ تقدیر  خاصی از  عالم بالا وجود ندارد . مقدرات خداوند  بیشتر از نوع کلی اند و نه شخصی و  جزیی .حاکم هستی دقیقا مانند حاکم  یک کشور ،مقدراتی که برای آینده مملکت خود یا انسانها در نظر می گیرد مقدراتی کلی است و چنین نیست که  برای تک تک افراد جامعه سرنوشت تعیین کند.سرنوشت و تقدیر انسان به عنوان موجود عاقل و مختار تنها در دست خود اوست.
 
2-این کارگزاران  مانند فرمانداران و وزرا و مسئولین  زیر دست و دست یارانی اند  که امور را به حاکم کشور گزارش می دهندیا فرمانهاو سفارشهای  او را در امور عالم  یا  انسانها اجرا می نمایند.از جمله وظایف آنان ثبت اعمال ،گزارش امور و دعاها و خواسته های انسانهاست،دعاهایی که مانند درخواستهای ما از یک مدیر و رئیس  باید در انتظار رسیدگی باشد وچه بسا  دعاهایی که  توسط همین کارگزاران یعنی فرشتگان خاص و انبیا و اولیا ( تحت اذن کلی الهی)  مورد ارزیابی و استجابت قرار گیرند.

4-شاید داستان حضرت موسی بعد از فرار از دست فرعون را بتوان بهترین نمونه از استجابت همه جانبه  دعا در اوج ناامیدی و تنگنا برشمرد.موسی که هنگام ورود  به  شهر مدین  فردی آواره،بی سرپناه،بی یار و کس،بی پول و گرسنه است ،با رحمت الهی هم از ترس به امنیت می رسد  ،هم از گرسنگی و مرگ  نجات می یابد ، هم به یار و دوست می رسد ،هم  خانه و سرپناه  می یابد،هم شغل   پیدا می کند و هم صاحب  همسر و خانواده  می گردد،آن هم در کمتر از یک روز.
5- نهج البلاغه.
 
  • احمد ابراهیمی نژاد
  دلایل عدم استجابت:

خواسته های انسان از خدا مانند خواسته های یک  فرزند از پدرخویش است که بعضی را استجابت می کند وبعضی را به دلایلی نمی کند. عدم استجابت دعا یا مربوط به وجود مانع از سوی انسان(مانند عدم ظرفیت) یا وجود مانع از سوی خدا(مانند تکبر) و یا عدم مطابقت خواسته با سنت و قاعده خلقت است.

1- جزئی بودن خواسته:
بعضی خواسته ها در حدی نیستند که بتوان برای آنها بالاترین مقام وجود را به یاری و کمک طلبید.
 
2- گاه استجابت دعا  منوط به کسب رتبه و شانیت خاص است که ابتدا انسان باید آن شانیت را کسب کند و بعد مصداق و مطلوب را از خدا طلب نماید مانند قاعده "الطیبات للطیبین".
 
3-گاهی مورد دعا خلاف قانون ،نظام وسنت طبیعت و خلقت است؛ مانند دعای انسان سالخورده برای بازگشت به جوانی و زیبایی .نمونه قرآنی این نوع دعاخواسته بعضی انسانها در عالم برزخ است که خواهان بازگشت دوباره به دنیایند[رب ارجون لعلی اعملٌ صالحاَ فیما ترکتٌ].

4-گناهان و جرائم: 
عدم استجابت گاه تنبیهی است در برابر جرم و بدکاری(مخصوصا ظلم و حرام خوری). تکبر الهی نیز مانع از آن است که انجام خواسته بعضی انسانها، صحه نهادن بر اعمال آنان تصور شود.اقتضای این تنبیه و تکبر نه تنها عدم استجابت بلکه گاه استجابت دعا یا توکل به صورت عکس است.بنابراین استجابت ،بسته  به برتری اعمال خیر و نیک انسان بر اعمال بد اوست[وَیَسْتَجِیبُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ...] .
کسی که به مشکل و نیاز دیگران اعتنایی ندارد نباید منتظر گشایش مشکل خود از سوی خدا باشد و کسی که با دیگران به ظلم رفتار می کند چندان نباید چشم به راه رفتار همراه با انصاف و رحمت از جانب خداوند باشد.
اگرچه هر جرم و گناهی می تواند بهانه عدم استجابت قرار گیرد ولی این گونه نیست که هیچ گاه دعای گناهکار و بدکار به استجابت نرسد.
5-رها شدن انسان از تعلق و وابستگی:
گاهی اوقات چیزهایی که انسانها از خدا طلب می کنند نیاز نیست بلکه وابستگی ، تعلق و قید و بند است. صبر ،انسان را با شرایط موجود یکی کرده و کم کم تعلقات از دل او بیرون می رود .ارزش  رهایی و آزادی ازقید و بند یک  مطلوب  کمتر از رسیدن به خود آن مطلوب  نیست. پس گاه استجابت دیر هنگام یا عدم استجابت به منظور رها شدن انسان از تعلق و وابستگی به چیزی است که سعادت  و مصلحت و خیر او در رسیدن به آن نیست.
6- درخواست امر حرام یا مکروه .
7- دعا مربوط به  اموری است که از انجامش از عهده انسان خارج باشد نه چیزهایی که  تحققش به دست  تلاش و زحمت خود انسان است (مانند درخواست روزی یا طلب بهشت).بعضی بلاها و نحوستها نیز محصول اعمال بد خود انسانند؛ بنابراین دفع آنها بیش از آنکه وابسته به دعا باشد منوط به تغییر عملکرد خود انسانهاست.
8-وجود راهکار یا بهره نگرفتن از ابزارها:
 دعا بدون  استفاده از ابزارهای بیرونی برای انسان گشایشی ایجاد نمی کند؛ مانند بیماری که به جای جستن دوا و درمان ،  گوشه ای بنشیند و از خدا شفا خواهد.

همچنین آنجا که راهکار و چاره ای خاص برای انسان تعریف شده است دعا کارایی چندانی ندارد  ،مانند کسی  که از خدا برای رهایی از شر اذیت همسر خویش کمک خواهد ،در حالی که خداوند راهکاری به نام طلاق را برای او قرار داده و یا مانند کسی که از شر همسایه خود به خدا شکایت کند در حالی که می تواند به جای دیگر نقل مکان نماید ویا کسی که از ظلم دیگری نسبت به خود، خدا را به کمک فراخواند در حالی که راه او برای دادخواست  و دادگاه هموار است.
عقل نیز ابزار و راهنمایی درونی است که اگر انسان از آن بهره نبرد خداوند نیزتعهدی بر جبران خطا و اشتباه انسان ندارد
،مانند کسی که بدون مشورت و مطالعه تصمیمی گیرد که به ضرر منجر گردد یا کسی که بدون شاهد یا رسید به کسی قرض دهد و بعد با مشکل و انکار مواجه شود و یا کسی که بذل و بخشش و ولخرجی  زیاد نماید و به فقر و نداری گرفتار گردد.

 

9-عدم شکر نعمتهای موجود:
انسانی که به حق نعمت موجود آگاه نیست معمولا نسبت به نعمت جدید نیز حق شناس نخواهد بود . تا شکر نعمت گذشته  به جا آورده نشود نباید انتظار دریافت نعمت واستجابت جدید را داشت .عدم شکر نه تنها مانع نزول نعمت می شود بلکه گاه  نعمت سابق را نیز از کف بیرون می کند.

انتظار این است که اگر انسان شاکرانه با خداوند سخن نمی گوید طلبکارانه وآمرانه نیز دعا نکند.این شیوه درخواست کمک چندانی  به جلب استجابت  نمی کند هر چند که در این طلب و پرخاشگری ،حق با انسان باشد.

10-دعای احساسی یا سطحی :

هر چه دعا از درک وتعقل و نیز توجه و جدیت و عمق بیشتری بر خوردار باشد به توجه و استجابت نزدیکتر خواهد بود . دعا و خواسته اگر فقط  ورد و لقلقه زبان باشد وچندان از دل و درون ریشه نگیرد کارایی و تاثیری نیز به همراه نخواهد داشت و به گفته میشل دومنتی: «برای کشتی‌ای که عازم هیچ بندری نیست، باد موافق معنا ندارد».

بعضی عدم مصلحت را نیز جزو موانع استجابت ذکر نموده اند. ما می توانیم عدم مصلحت الهی را شبیه درخواست فرزند از پدر دانیم که در عین دوستی و محبت،  گاه انجام خواسته او را به مصلحت وی نمی داند.اگر خداوند در اجابت دعای یک بنده، چیزی به نام مصلحت را بهانه کند منفعت خود را در نیز ممکن است در آن لحاظ کرده باشد وشاید وجه منفعت و بهره وری الهی بیش از مصلحت شخصی بنده باشد. در عین حال بسیار کم پیش می آید که خداوند با آن همه مشغله شخصا در مصالح شخصی یک انسان ورود کند.
سب و لعن از نگاه  شریعت:
لعن ،دعای شر و منفی است و در وجه کلی امری ممنوع ومورد نهی  است.
 لعن کافر :
ممنوعیت لعن در مورد کافر و مشرک اعم از این است که  لعن ،نوعی باشد یا شخصی .دلیل این نهی آن است که قرآن هر نوع لعن یا ناسزا را موجب  تحریک و بر انگیخته شدن کفار علیه اعتقادات و باورهای خداپرستان بر شمرده ونه تنها از لعن کفار و مشرکین  بلکه از لعن بتهای آنان نیز نهی نموده است [ ولا تسبّوا الذین یدعون من دون اللهِ فیسبّواللهَ عدواً بغیرِ علمٍ ].
 
دلیل دوم آن است که حال انسانها و سر انجام کار ایشان برای هیچ کس معلوم نیست. بنابراین حال انسانها ملاک داوری نبوده و چه بسا انسانها که سرنوشتشان در پایان امر متفاوت شود.
 
البته لعن کافر مرتد به دلیل شدت شقاوت و کفر (86و87 آل عمران) و نیز کسی که در حال کفر از دنیا رفته (بقره 161) از ممنوعیت لعن برای عموم استثناء شده است ،ولی  در هر حال هیچ ضرورتی نیست که انسان خود را وارد در نزاعهای شخصی خدا با دیگران و لعن و نفرین کسانی نماید که ضرر و نفعی از آنها  به وی نمی رسد.
لعن کافر(در غیر دو مورد استثنا) تنها از شئون خداوند است و مربوط به جایی است که شدت کفرو شقاوت، عاقبت کار کافر را نزد خداوند معلوم ساخته است مانند لعن ابولهب در قرآن.
لعن ظالم :
 لعن  ظالم نیز در وجه کلی به دلیل معلوم نبودن سرنوشت انسان امری ممنوع است وبا توجه به آیات قرآن ،لعن ظالم  فقط  از شئون خدا وملائکه شمرده می شود  که  اولا مربوط به عدم توبه در دنیاست و ثانیا هیچ یک از این لعنها مربوط به فرد مورد اشاره خاصی نیست بلکه کلی و عامند .به عنوان مثال  لعن در  آیه"...ان لعنة الله علی القوم الظالمین"، که از زبان  ملائکه بیان شده  ، با توجه به جمله قبل از آیه ،مربوط به قیامت است ؛علاوه بر اینکه هر نوع ظلمی نیزدر این گونه آیات مراد نیست .
بنابراین جواز لعن جوازی عام  نبوده و اگر مبهم در این امر باشد مانند "ویلعنهم اللاعنون" یا" اولئک لهم اللعنة" باز اصل بر عدم جواز گذاشته می شود.
وقتی که لعن ظالم جایز نیست به نحو برتر، لعن فاسق نیز جایز نخواهد بود اعم از اینکه فسق ،آشکار باشد یا غیر آشکار ،تا جایی که بسیاری در مورد عدم جواز لعن مرتکبین و متجاهرین به کبائر، ادعای اجماع نموده اند.بنابراین اگر در بعضی احادیث، فاسقین خاصی مورد لعن قرار گرفته اند قطعا باید در سندیت و صدور چنین روایاتی شک نمود.علاوه بر این ،مجازات هر نوع ظلم و فسقی در دنیا و آخرت  مشخص و معین است ولعن نمودن یا ننمودن چیزی را عوض نمی کند.

بعضی فقها گفته اند که قتال با هر گروهی که جایز باشد لعنشان نیز جایز است .اما باید گفت که هیچ ربطی بین این دو مسئله نیست ، زیرا جنگ و دفاع  آنجا که واجب می شود-بر خلاف لعن- یک وظیفه دارای نتیجه برای جامعه است ؛حال آنکه سب ولعن نه ثوابی نصیب انسان می کند و نه حقی را باز می ستاند ودرعین حال موجب  تحریک بر سب  و توهین از سوی مقابل نیز می شود.

 

منع روایی :

حضرت علی (ع) در جنگ صفین چون شنید که گروهی از یاران او اصحاب معاویه را سب و لعن می کنند فرمود: «من خوش ندارم که شما سب کننده باشید اما اگر کرده‌های آنان را باز گویید و حالشان رامتذکر شوید نیک تر و پسندیده تر است». (1)  
لعن مظلوم نسبت به  ظالم  نیز دارای حد و حدود است. امام باقر(ع) می فرماید:«گاه مظلومی آن قدر ظالم را لعن می کند که زیادت آن لعن بر گردن مظلوم می آید وروز قیامت از او مطالبه می شود».(2) 
رسول اسلام حتی از لعن و سب شیطان نیز منع نموده ومی فرماید:«به شیطان دشنام ندهید بلکه از شر او به خدا پناه برید».(3) این در حالی است که ما در استعاذه (اعوذ بالله ...) نیز به وسیله خدا از شر شیطان طلب رهایی می کنیم چون خود ،در حد وتوانی نیستیم که بتوانیم خود را از شر او در امان قرار دهیم .
بعضی  برای جواز لعن در مورد ظالمین  به آیه" وقال الذین اتبعوا لو انّ لنا کرةً فنتبراُ منهم کما تبرءوا منا" استناد می کنند،اما این استدلال ، صحیح نیست  زیرا برائت غیر از  لعن است و علاوه بر این، صرف  نقل قول ، دلیل بر تایید قول  نیست.
استثناء:
در مورد لعن ظالم ، طایفه  شیعه لعنِ کشندگان نبی و وصی را جایز می داند، هر چند که در مقابل این قول، شخصیتی مانند غزالی ،در جواز لعن این گروه از ظالمان نیز منع و اشکال وارد نموده. در هر حال  در این مورد استثنا نیز ،ما نیستیم که این افراد را لعن می کنیم بلکه از خداوند طلب لعن می نماییم (اللهم العن...). بلی، برائت ونفرت از ناحیه ماست(برئت الی الله والیکم منهم ...) اما لعن از ناحیه خداست .پس ما در جایگاه لعن مستقیم نسبت به هیچ ظالمی  نبوده و باید این امر را از کسی که اهلیت آن را دارد طلب  نماییم ؛همان گونه که مثلا خداوند به بعضی انسانها در قرآن صفت کلب یا حمار یا انعام داده، ولی ما هرگز حق نداریم و نمی توانیم مانند خداوند این افراد را  با  الفاظ  و القاب گفته شده  مورد خطاب قرار دهیم  . پس هر کس در جایگاه هر نوع سخن و فعل و بیانی نیست واز آنجا که همه انسانها  در درجه ای از  ظلم وفسق قرار دارند پس ظالم و فاسق  نمی تواند مثل خود را لعن کند . بنابراین آنچه برای دیگران تکلیف و وظیفه تعریف می شود برائت از ظلم یا کفر است و نه لعن.

در مورد لعن ظالم ، هیچ استحبابی (حتی از سوی مظلوم نسبت به ظالم )در کار نیست وبحث فقط روی حرمت یا کراهت است .پس نیکوست که انسان به جای لعن انسانها هدایت آنها را از خداوند طلب نماید.

برائت و تبری غیر از لعن است:

برائت ونفرت و تبری از  فسق و شرک و کفر و ظلم امری پسندیده و جایز است  ولی سب ولعن ،خیر.در واقع می توان  دربرابر اهل ظلم یا کفر شعاری را انتخاب کرد که مفهوم آن انزجار باشد واین اشکال ندارد مانند شعار قرانی "انا بُرَآء ُمنکم" (که  شعار حضرت ابراهیم و یاران  او در برابر کفار بود) و یا شعاری را انتخاب کرد که لعن به فعل وصفت ناشایست تعلق گیرد و نه به شخص یا اشخاص .
 

 

نویسنده:احمد ابراهیمی نژاد

 

منبع: ندارد
پایان نگارش:اسفند1392

 

برداشت و کپی برداری ممنوع است.

 


1-نهج البلاغه خطبه 197.

2-کافی،ج2.

3- نهج الفصاحه.

  • احمد ابراهیمی نژاد

جهان هستی چیزی جز ماده و انرژی و چهار نیروی بنیادین آن نیست .پس شناخت دقیق این چند ساختار مساوی با شناخت دقیق  همه هستی است.

نیروهای بنیادین :
ماده و انرژی مجموعا بر چهار نیروی بنیادین استوارند.فیزیکدانان نیروهایی را بنیادین می دانند که نتوان  آنها را بوسیلهٔ دیگر نیروها و پدیده ها توصیف کرد که عبارتند از:1- نیروی هسته ای ضعیف2- نیروی هسته ای قوی3- نیروی الکترو مغناطیس4- نیروی گرانش.
اگر جهان را منهای این چهار نیرو در نظر گیریم دیگر هیچ ماده  و انرژی و در نتیجه هیچ بعد مکان و زمانی  وجود نخواهد داشت .این نیروها عامل تعامل ذرات در جهان هستی اند." اگر جهان هستی را به یک زبان بشری شبیه دانیم، ذرات در حکم واژه‌ها و نیروها در نقش دستور زبان اند".(1)
1-2: نیروی هسته ای ضعیف و قوی:
نیروی ضعیف که مسئول واپاشی‌های رادیواکتیو است نقش مهمی در شکافت هسته‌ای ایفا می‌کند. نیروی ضعیف در مقایسه با گرانش در فواصل کوتاه بسیار قوی‌تر است.(2)
 
نیروی هسته ای قوی  نیروی تشکیل دهنده هسته اتم است .نقش نیروی هسته ای قوی پایدار نگاه داشتن هسته‌ی اتم‌ها و کنار هم نگاه داشتن کوارک‌ها است. این نیرو بسیار قوی‌تر از نیروی الکترومغناطیس است و فقط به طور مستقیم بین ذرات بنیادی عمل می‌کند.(3)
محدوده برد این دو نیرو تنها در بعد اتمی است ولی محدوده برد دو نیروی الکترو مغناطیس و گرانش ،بی نهایت است .
3-نیروی الکترو مغناطیس(الکتریکی ،مغناطیسی):
"نیروی الکترو مغناطیس اجزای ماده را کنار هم می نشاند، الکترون را در اتم مقید و با پیوند اتم ها به یکدیگر،ساختارهای بزرگ تر را می سازد و اساس کار آن یک جمله معروف است: «بارهای همنام یکدیگر را دفع و بارهای غیرهمنام همدیگر را جذب می کنند.».چرخش الکترون به دورهسته ناشی از نیروی الکترو مغناطیسی است و گردش زمین به دور خورشید ناشی از نیروی گرانش.نیروی الکترومغناطیسی با ایجاد پیوند میان اتم ها، مولکولها و ماده را می سازد و به آن انسجام می بخشد ".(4)
هر اتم یک میدان مغناطیسی دارد که ساختار آن را حفظ می کند و فضاهای خالی درون و بیرون را مانند یک سپر چنان پوشش می دهد که حتی نور نیز نمی تواند از این فضاهای خالی عبور کند؛چنانکه گفته اند محدوده مادی هر جسم حدود میدان مغناطیسی آن جسم است.اتمهای دو جسم هیچ گاه به هم برخورد نمی کنند بلکه این میدانهای الکترو مغناطیسی اند که به هم برخورد کرده و یا مانند قطبهای همنام آهن ربا یکدیگر را دفع می نمایند. انرژی خورشید نیز به لطف نیروی الکترومغناطیسی به زمین می رسد.در واقع تبدیل شدن ماده به انرژی همان آزاد شدن نیروی الکترو مغناطیس ماده در قالب امواج و طیفهای مختلف(نور،اشعه مادون قرمز(گرما)،اشعه فرابنفش ،ایکس،گاما،امواج رادیویی،ریز موجها) است.نور و همه امواج دیگر الکترو مغناطیس از نوع انرژی اند و فرق آنها تنها در میزان انرژی و طول موجهای آنهاست.سرعت همه امواج الکترو مغناطیس همان سرعت نور است. فوتون یک ذره‌ی بنیادی برای تمامی شکل‌های تابش الکترومغناطیسی است.
"دو پدیده ی الکتریسیته و مغناطیس را نمی‌توان از هم جدا کرد.بعضی از پدیده های الکتریکی آثار مغناطیسی به وجود می آورند و برخی از پدیده های مغناطیسی آثار الکتریکی ایجاد می کنند.این ارتباط ما را به وحدت بخشیدن پدیده های الکتریکی و مغناطیسی هدایت می کند که آن را با نام مشترک الکترومغناطیس می خوانیم".(5)
 نیروی الکترو مغناطیس در انرژی‌های بسیار بالا، با نیروی هسته‌ای قوی متحد می‌شود که با نام نیروی الکترو قوی شناخته می‌شود.
ماده و انرژی شکلی متفاوت از یکدیگرند. نیروهای بنیادی نیز گاه بعضی با بعضی دیگر ودر شرایطی خاص متحد ویکی می شوند و این نشان می دهد که این نیروها نیز اشکالی جدا شده از یکدیگر بر اساس شرایط گوناگونند؛چنانکه در بیگ بنگ نیز ماده و انرژی و هر چهار نیروی طبیعت یک نیروی واحد بوده اند که سپس از هم جدا شده اند. در واقع آنگونه که همه انسانها از یک پدر واحدند بیگ بنگ نیز پدر نخستین ماده،انرژی ونیروهای چهارگانه آن است.
انرژی الکترو مغناطیسی که ما انسانها به صورت مصنوعی و به وسیله مولدها ،ژنراتورها یا دستگاههای الکترونیکی تولید می کنیم با الکترو مغناطیس طبیعی نهفته درهمه اجسام  یک ماهیت دارد با این تفاوت که ما در مولدها با بر هم زدن توازن الکترونهای اتمها و قطبهای الکتریکی میان آنها به انرژی الکتریکی و مغناطیسی  بالاتری(در حد نیروی الکترو مغناطیس آهن ربا و بالاتر از آن)  دست می یابیم.زمانی که دو جسم یا دو اتم بار الکتریکی شان نسبت به هم مختلف باشد در تعامل با یکدیگر به تبادل بار می پردازند تا به تعادل برسند و این تبادل بار همان تولید انرژی الکترو مغناطیسی است که در طبیعت نیز ( مانند آذرخش) به چشم می خورد(اتمی که الکترون از دست دهد بار خالص آن مثبت، و اتمی که الکترون به دست آورد بار خالص آن منفی می‌شود).
"هر اتم یک آهن ربای کوچک و دارای دو قطب مغناطیسی است اما در اکثر مواد این آهن رباهای کوچک به چنان نحوی در کنار یکدیگر قرار میگیرند که نیروی یک دیگر را خنثی می نمایند".(6)
"الکترومغناطیس به صورت بنیادی بسیاری از ویژگی‌های شیمیایی عناصر و هم چنین پیوندهای شیمیایی را در سطح کلان و سطح اتمی را معین می‌کند.آشکار است که نیروی الکترومغناطیسی بسیار قوی‌تر از گرانش است ولی به دلیل این ویژگی که نیروهای الکترومغناطیسی می‌توانند یکدیگر را خنثی کنند، در اجرام بزرگ(سیارات و کهکشانها...) تنها اثر نیروی گرانش حاکم است".(7)
"نیروی مغناطیسی و نیروی گرانش به یکدیگر مربوط نیستند. مقدار نیروی گرانش، بر جرم یک شیء مبتنی است درحالی که نیروی مغناطیسی بر پایه موادی است که شیء از آن ساخته شده است. تمام اشیای مغناطیسی دارای خطوط میدان مغناطیسی و قطب هستند. آنها می توانند به کوچکی یک اتم و یا به بزرگی زمین یا یک خورشید وستاره باشند."(8)
4- نیروی گرانش:
قوانین نیوتن و انیشتین به ما می‌گویند که گرانش چگونه عمل می‌کند اما از منشأ پیدایش آن چیزی بیان نمی‌کنند.به گفته فیزیکدانان گرانش تأثیر ناچیزی بر رفتار ذرات زیر اتمی  دارد و هیچ نقشی در تعیین خواص داخلیِ  ماده ایفا نمی‌کند.
"گرانش نسبت به سه نیروی بنیادی دیگر از همه ضعیف‌تر است، بنابراین نیروی گرانشی میان اجسام با جرم‌های کم قابل چشم‌ پوشی است مثلاً اگر یک سوزن را به یک آهن ربا نزدیک کنیم به راحتی می‌بینیم که میزان ربایش آهن‌ربا بیشتر از میزان گرانش زمین نسبت به آن سوزن است و سوزن به سمت زمین سقوط نمی‌کند".(9)
تنها در جایی مانند مرکز ستارگان است که در فضای بین اتمی، نیروی گرانش بر نیروی الکترو مغناطیس(به دلیل فشار بیش از حد بین اتمها) چیره می شود.
این نیرو عامل تعامل اجرام کوچک و بزرگ نسبت به هم است .متراکم شدن مواد پس از انفجار بیگ بنگ و تشکیل کهکشان ها و تجمع گازهای درون کهکشان ها برای تشکیل ستارگان، و نیز قرار داشتن سیارات و ماهها در مدار خاص و از مدار خارج نشدن ماهواره های دور زمین و پابرجا بودن اجسام بر روی زمین حاصل نیروی گرانش است.گرانش نه تنها اجسام بلکه نور و بالاتر از آن،زمان را نیز به سوی خود خمیده می کند .آنچه ما آن را جهت بالا و پایین می دانیم بر اساس  جهت نیروی گرانش است؛پس در جایی که گرانش وجود نداشته باشد جهت بالا و پایین نیز معنا ندارد.براین اساس اگر فرض کنیم  که کره زمین از میان مانند یک سیب نصف شود و فردی بر  لبه این قسمت بریده و نصف شده قرار گیرد به هیچ وجه پرتگاهی در جلوی خود نخواهد دید بلکه او جهت بریده شده را مانند جهت خمیده، جهت پایین می بیند و بر روی آن به آسانی راه خواهد رفت.همچنین اگر از یک سوی زمین به طرف دیگر آن چاله ای ایجاد شود و فردی از این سو در چاله بپرد هرگز نباید انتظار داشت که او به سمت دیگر زمین برسد بلکه در میانه راه به جایی می رسد که به دلیل یکسان و صفر بودن گرانش از جهات مختلف ،بین زمین و هوا معلق خواهد گشت.
"قانون انشتین می گوید که حرکت جسم شتابدار (مانند سقوط آزاد یک جسم روی زمین) نتیجه‌ی وارد شدن نیروی گرانشی از طرف زمین به جسم نیست، بلکه زمین (و همه اجرام)در فضا-زمان اطراف خود انحنا ایجاد می‌کند. جسم ناگزیر است در انحنای فضا-زمان حرکت کند تا در یک حالت پایدار قرار گیرد. مسیر حرکت جسم در این حالت یک مسیر مستقیم است، هرچند ممکن است به دلیل انحنای فضا-زمان این مسیر خمیده باشد. این مطلب درست معادل این است که زمانی که شما می‌پندارید در حال حرکت در یک مسیر مسقیم هستید، چون روی سطح کره‌ی زمین قرار دارید، در حقیقت مسیری که طی می‌کنید خمیده است.(10)
نیوتن معتقد بود که گرانش نیرویی است که اجرام بر پایه آن یکدیگر را جذب می کنند اما انیشتین نشان داد که اجرام یکدیگر را جذب نمی کنند بلکه این فضای منحنی شکل اطراف اجسام است که آنها را به سمت یکدیگر هل می دهد.در واقع  ماده به فضا میگوید که چگونه انحنا پیدا نماید و فضا به ماده میگوید که چگونه حرکت کند . گرانش نه تنها فضا بلکه زمان را نیز به سمت خود منحنی می کند و بر این اساس فضا و زمان را هرگز نمی توان چیز جدایی از یکدیگر در نظر گرفت .بنابراین زمان نیز نسبی است و تحت میزان گرانش یا شتاب کش و قوس می یابد.
میزان گرانش بستگی به میزان جرم و چگالی ماده  دارد؛بنابراین در سیاه چاله ها که  چگالی ماده  بسیار زیاد است میزان گرانش و در نتیجه  انحنای فضا زمان  نیز در اوج است .
تفاوتهای گرانش و نیروی الکترومغناطیس:
" جاذبه نیرویی است که به وسیله ی توده کردن ماده از مقیاسهای سیاره ای گرفته تا دسته های کهکشانی در کنار یکدیگر ساختار زمان فضایی را در مقیاس بزرگ مشخص کرده و بدین ترتیب سرنوشت نهایی این جهان را معین می‌نماید در حالی که  نیروی مغناطیسی، ساختار و ویژگیهای اتمی را معین مینماید.نیروی جاذبه ای احساس شده به وسیله ی یک ذره کاملاً وابسته به جرم آن است در حالی که نیروهای الکترومغناطیسی تحت تأثیر دما و جهت اتمها وآرایش الکترونی یا بار آن اعمال میشود.خاصیت مغناطیسی میتواند موجب جذب اشیاء به یکدیگر و یا دفع آنها از هم شود، در حالی که جاذبه تنها به عنوان یک نیروی کششی عمل مینماید. جذب و یا دفع میدان مغناطیسی بستگی به "قطبها" دارد، در حالی که در جاذبه هیچ گونه ارجحیتی در مورد بار و یا قطبها وجود ندارد.خاصیت مغناطیسی یکی از خصوصیات ماده است، در حالی که بر طبق نظریه ی کلی نسبیت، جاذبه خصوصیت خود زمان - فضا است. خاصیت مغناطیسی را میتوان به وسیله ی مختل نمودن ترتیب منظم دیسکهای مغناطیسی موجود در یک ماده از طریق گرما "خاموش" کرد، اما جاذبه هرگز نمی تواند خاموش شود، چرا که جاذبه خصوصیت خود فضا- زمان است".(11) 
چهار اصل مهم  گرانش:1- گرانش تنها اندرکنشی است که بر تمام ذراتی که جرم دارند اثر می‌کند2--گرانش مانند الکترومغناطیس محدوده‌اثر بینهایت دارد، درحالی که برای اندرکنش‌های ضعیف و قوی این‌طور نیست3- گرانش قابل جذب یا تبدیل شدن نیست و چیزی نمی‌تواند مقابل آن حائل شود4-گرانش همواره می‌رباید و هرگز نمی‌راند.
انرژی:
انرژی، اصل ، عنصر و سازه  اصلی جهان هستی است و ماده نیز (اعم از جوامد و گازها) شکل  تغییر یافته انرژی بعد از تشکیل جهان است.
انرژی و ماده دو شکل متفاوت از هم  بوده و هم ارز یکدیگر به حساب می آیند . انرژی قابل تبدیل به ماده و ماده قابل تبدیل به انرژی است ولی این اصلی مسلم است که انرژی پایسته است یعنی نه تولید می شود ونه از بین می رود،بلکه از حالت پتانسیل(جرم) به جنبشی یا برعکس تغییر حالت می دهد.در واقع آنچه ما آن را ماده می نامیم همان  انرژی ساکن ،و آنچه آن را وزن جسم می دانیم مجموع انرژی پتانسیل و جنبشی اتمهای آن است.جرم یک اتم می تواند بیش از جرم ذرات آن اتم در حالت منفرد باشد.این جرم اضافه در واقع تبدیل اندک ماده به انرژی(تبدیل انرژی پتانسیل به جنبشی) در درون جسم است که می تواند براثر گرما یا حرکت جسم به وجود آید. فرض کنیم که دو جسم دقیقا دارای نوع و تعداد اتمهای یکسانند ولی یکی گرمتر از دیگری باشد؛در اینجا  جسم گرمتر دارای وزن بیشتر خواهد بود .یا اگر همین دو جسم یکی ساکن و دیگری در حال حرکت باشد جسم در حال حرکت وزن بیشتری خواهد داشت و هر چه به شتاب آن اضافه شود وزنش نیز بیشتر و بیشتر می شود زیرا در اینجا ماده(انرژی پتانسیل) در حال تبدیل شدن به انرژی(جنبشی) است .بنابراین طبق قانون نسبیت وزن یک جسم بستگی به مجموع مقدار انرژی جنبشی و انرژی پتانسیل اتمی آن دارد.
همچنین جرم یک اتم می تواند کمتر از جرم اجزای زیر اتمی آن باشد و این به دلیل منفی بودن انرژی پتانسیل آن اتم است.بنابراین کمتر جرمی است که انرژی پتانسیل آن دقیقا صفر باشد.انرژی جنبشی جرم می تواند یک انرژی محبوس باشد و فقط خود را در قالب افزایش جرم نشان دهد و می تواند آزاد شود.
"انرژی درونی هر ماده ، هم به انرژی جنبشی ذرات آن ماده (یعنی سرعت حرکت آن ها) و هم به انرژی پتانسیل (ذخیره شده) ذرات سازنده ی آن ماده بستگی دارد. انرژی پتانسیل هر یک از ذرات سازنده ماده در اثر نیرویی که از طرف ذرات اطراف به آن وارد می شود، به وجود می آید".(12)
همجوشی و شکافت هسته ای تبدیل ماده به انرژی و در واقع آزاد سازی انرژی است اما تبدیل ماده به انرژی خاص در همجوشی و شکافت نیست؛بلکه همه امواج الکترو مغناطیسی (مانند گرما و نور) خود نوعی آزاد سازی انرژی و در واقع تبدیل ماده به انرژی ، در حد بسیار اندک است اما همین مقدار بسیار اندک همه احتیاجات زندگی انسان را در بعد کلان تامین می کند والبته امواج الکترو مغناطیسی معمولی بر خلاف امواج الکترو مغناطیسی حاصل از شکافت یا همجوشی حامل هیچ موج خطرناک و آسیب زا نیستند.
 کنشهای مولکولی :کنشهای مولکولی همیشه بر انرژی پتانسیل و جنبشی اتمی تاثیر می گذارند. در فرایند شکافت یا همجوشی و تبدیل ماده به انرژی(تجزیه اتم) هیچ پس مانده ای به جا نمی ماند ولی در فرایندهای مولکولی تنها بخش بسیار کوچکی از ماده به انرژی و حجم انبوهی به پس مانده تبدیل می شود ؛مثلا در فرایند سوختن چوب و تبدیل آن به خاکستر و یا در فرایند شیمیایی پیل، ماده و مولکول از شکلی به شکل و ساختاری دیگر در می آید و در این میان بخش کمی از ماده در قالب امواج الکترو مغناطیس یعنی نور و گرما تبدیل به انرژی (جنبشی) گشته و آزاد می گردد.بنابراین مقدار ماده قبل و بعد از کنش و فرایند، پایسته نیست بلکه آنچه پایسته به شمار می آید مجموع ماده و انرژی است .
تفاوت انرژی مولکولی و اتمی: انرژی مولکولی  نیرو و انرژی مستقل نیست بلکه موجودیت آن مبتنی بر عاملیت نیروهای بنیادین دیگر است .انرژی مولکولی یا حاصل حرکتهای مولکولی است(13) و یا حاصل تجزیه و ترکیبهای مولکولی(انرژی شیمیایی).مثلا صوت حاصل امواج مولکولهای هواست و بدون حضور مولکول هیچ صدایی تولید نمی شود ولی امواج الکترو مغناطیسی عین انرژی اند و در خلا نیز به راحتی عبور کرده و نیازمند ماده و مولکول نیستند.

انرژی بر هم زننده سکون و تعادل است ومقاومت، عامل تعادل.حرکت یعنی خارج شدن شی(اعم از اجرام بزرگ یا زیراتمی) از تعادل برای رسیدن به تعادل مجدد است،خواه این تعادل در قالب سکون باشد ویا حرکت بی نهایت.

 
تبدیل ماده به انرژی مسئله ای است که همیشه ما  انسانها آن را تجربه نموده ایم  ولی چیزی که فهم آن جزو کشفیات جدید بشر است قابلیت تبدیل انرژی به ماده و نیز معادل بودن هر ذره از جرم با انرژی بسیار بزرگ و دور از تصور است.برای فهم مقدار انرژی که هسته یک اتم می تواند آزاد کند باید آن را به خورشید در منظومه شمسی مقایسه کرد.از عمر خورشید نزدیک به پنج میلیارد سال می گذرد و دست کم این گوی آتشین تا پنج  میلیارد سال دیگر نیز فعال خواهد بود. حال اگر همه انرژی که خورشید در طول حدود ده میلیارد سال عمر خود تولید می کند بخواهد در کسری از ثانیه آزاد شود با  انرژی ویرانگر وغیر قابل تصور و بزرگی روبرو خواهیم بود که می تواند کل کهکشان شیری را نابود سازد .هسته اتم نیز یک خورشید به ظاهر خاموش اما با همان مقدار انرژی در مقیاس خود است و آنچه در هسته اتم در شکافت یا همجوشی اتفاق می افتد آزاد سازی انرژی در کسری از ثانیه است.
انرژی تاریک:
نوعی از انرژی ناشناخته ای است که دانشمندان در توجیه انبساط  کنونی جهان ارائه نموده اند  و معتقدند که این پدیده از انرژی حدود شصت و هشت درصد جرم جهان را تشکیل می دهد.
 
ماده:
ماده شکل آرام گرفته و به تعادل رسیده انرژی است؛بنابراین در تولد اولیه جهان هیچ ماده ای اعم از اتم  و ذرات بنیادین و زیر اتمی  وجود نداشته .آنچه ما آن را ماده می دانیم در واقع انرژی ساکن است.مواد جهان از نزدیک به صد و بیست نوع عنصر(اتم خاص) تشکیل شده اند(14) که ترکیبهای گوناگون این عناصر ،فراورده های خاص مولکولی یعنی مواد جدید با خاصیتهای نو را شکل می دهند(15) که همین مواد نیز گاه در ترکیب با یکدیگر مواد جدیدتر را  به وجود می آورند(16)؛موادی که در میلیونها نوع ویژگی و خاصیت و رنگ  و بو و مزه و شکل و حالت به تنوع و گوناگونی رسیده اند.
خلا:
خلا که بیشتر بخش هستی را اشغال نموده، فضایی است که وجود گاز و اتم در آن  بسیار کم و ناچیز است، اما خلا مطلق وجود ندارد. خلا  بستر عبور نور،گرما و انواع امواج و پرتوهای کیهانی است. به عقیده فیزیکدانان ، خلأ دریایی از جفت های الکترون و پوزیترون مجازی است که به طور پیوسته به وجود می آیند و نابود می شوند.فضای خالی بین کهکشانها،سیارات واجرام بزرگ همانند فضاهای خالی اتمی و بین اتمی نیز می تواند جزو دنیای ماده قلمداد شود ،ولی با این حال بعضی فضا را ساختار چهارم جهان در کنار ماده و انرژی و نیروهای بنیادین برشمرده اند.
ماده تاریک:
ماده تاریک نیز آنچنان که از نامش پیداست ویژگی مادی دارد و نوعی از ماده است که فرضیه وجود آن در اخترشناسی و کیهان شناسی ارائه شده‌است تا پدیده‌هایی را توضیح دهد که به نظر می‌رسد ناشی از وجود میزان خاصی از جرم باشند که از جرم موجود مشاهده‌ شده در جهان  بیشتر است.
ضد ماده(پاد ماده):
در ضد ماده، بار هسته منفی و بار ذرات مداری مثبت است که معکوس و قرینه ماده‌است.بنابراین زمانی که ماده و پادماده با یکدیگر برخورد می کنند هر دو نابود می شوند و در این انهدام مشترک، هر دوبه طور صددرصد به انرژی تبدیل می گردند(این در حالی است که در یک بمب هسته ای تنها یک درصد ماده اورانیوم به انرژی تبدیل می شود).اما مقدار پاد ماده ها در جهان بسیار کم است و در صورت پدیدار شدن نیز عمرشان بسیار کوتاه است؛اما گفته می شود که مقدار پادماده در ابتدای جهان و بیگ بنگ بسیار انبوه بوده است.

 نکات:

1-ماهیت زمان:

زمان فراورده ماده و انرژی و نیروهای بنیادین آنها و به عبارت دیگر فراورده هستی و موجودیت و مکان است.مکان (ابعاد سه گانه) بدون زمان و زمان بدون مکان، امکان وجود و تحقق ندارد و این همان عینیت فضا وزمان در کنار عینیت فضا و ابعاد سه گانه به شمار می رود(خود ابعاد سه گانه نیز هیچ یک بدون دیگری امکان تحقق ندارند حتی در بعد کوانتومی).بنابراین زمان بعد چهارم مکانی شناخته می شود وهر گونه تغییر در کش و قوس زمان (بر اساس شدت و ضعف گرانش) ابعاد دیگر را نیز دستخوش کش و قوس و خمیدگی می کند و بر عکس.
"بر اساس فرضیات مفهوم فضای اقلیدسی ، جهان، سه بعد مکانی و یک بعد زمانی مستقل از هم دارد. در تئوری فضا-زمان سه بعد فضا و یک بعد زمان درهم ادغام می‌شوند و یک محیط پیوستهٔ چهار بعدی را ایجاد می‌کنند. با ترکیب فضا و زمان و ایجاد یک محیط  خمیده واحد، فیزیکدان‌ها توانسته‌اند تئوری‌های فیزیک را هم در سطح کیهانی و هم در بعد اتمی ساده‌سازی کنند". (17)

 زمان لازمه اصل وجود و مکان است و نه صرفا حرکت و تغییر .طبق اصل نسبیت ،زمان نیز مانند مقولاتی چون مکان و سکون و حرکت نسبی تعریف می شود؛بدین معنا که هر جا میدان گرانش بالاتر باشد زمان کندتر می گذرد .همچنین کندی یا تندی زمان به سکون و سرعت نیز بستگی دارد و هر چه ماده از سکون بیشتر فاصله گیرد زمان برای آن کندتر خواهد گذشت تا جایی که در سرعت نور زمان متوقف خواهد شد ، که البته هیچ جرمی نیز نمی تواند به سرعت نور دست یابد زیرا رسیدن به چنین سرعتی مساوی با  افزایش جرم بی نهایت ، و افزایش جرم  بی نهایت نیز نیازمند انرژی بی نهایت است.جرم در سرعت نزدیک به نور قبل از تبدیل شدن به یک سیاه چاله قوی، بر اثر از دست دادن نیروی الکترو مغناطیس و حاکم شدن نیروی گرانش بر ذرات، دچار همجوشی هسته ای شده و به انرژی تبدیل می گردد.(18) 

سرعت زمان همان سرعت نور در فضاست .قانون نسبیت سرعت زمان را نسبی می داند و تنها سرعت نور( از میان همه حرکتها و سرعتها) ثابت ،مطلق و  غیر نسبی  تعریف شده است که  نیازمند چهارچوب مرجع و ناظرنیست .بنابراین سرعت نور شاخص سرعت زمان به حساب می آید (هر ثانیه سیصد هزار کیلومتر) و این زمان است که باید برای انطباق خود با سرعت نور بازه خود را تغییر دهد.مثلا اگر نوری از روبرو به ما نزدیک شود وما نیز با سرعت صد هزار کیلومتر به سوی آن در حرکت باشیم سرعت نزدیک شدن خود به آن نور را چهارصد هزار کیلومتر در ثانیه ثبت نخواهیم کرد زیرا بازه زمانی یک ثانیه ما بر اساس شتابمان، تغییر می کند.همچنین  زمانی که با همین سرعت از  نوری که به سمتمان می آید  دور می شویم هرگز سرعت نزدیک شدن نور به خود را کمتر از سیصد هزار کیلومتر ثبت نخواهیم کرد.بنابراین سرعت نور حد نهایی سرعت است پس  حد نهایی زمان نیز در نظر گرفته می شود .

البته قوانین نسبیت انشتین تنها در سرعتهای بالا ناقض قوانین نیوتن در مورد حرکت و زمان اند ولی در حرکتها و سرعتهای روزمرگی ارزش قوانین نیوتن  به جای خود محفوظ است.

2- بیگ بنگ:
بر خلاف تصورمعمول، بیگ بنگ یک انفجار نیست بلکه گسترش یکباره هستی (فضا زمان)با سرعتی بسیار بالاست ، و اگرچه  این گسترش با سرعتی فراتر از سرعت نور صورت گرفته  ولی این مسئله ناقض تئوری نسبیت (و اینکه هیچ چیزی نمی تواند به سرعت نور برسد ) به شمار نمی رود زیرا گسترش جهان به معنی گسترش اجرام در فضا نیست بلکه به معنی  گسترش خود فضا زمان(وجود) است.
آنچه ما از بیگ بنگ می دانیم از اولین لحظه وقوع انفجار(گسترش) است زیرا در زمان عقب تر از آن که همه قوانین فیزیک شکسته و بی اعتبار و همه نیروها و فضا و زمان در یکدیگر مچاله اند چیزی قابل درک و مطالعه نیست.هنوز مشخص نیست که آیا اصلا لحظه ای قبل از بیگ بنگ وجود داشته و یا اینکه وجود و انفجار همزمان شکل گرفته اند ،ولی از چیزهای روشن این است که چگالی و حرارت انرژی در نقطه اولیه جهان بسیار بالا بوده، در حدی که حتی حرارت مرکز داغ ترین و بزرگترین ستارگان امروز نیز هرگز به گرد حرارت بیگ بنگ نمی رسند.

 

نویسنده: احمد ابراهیمی نژاد

دی 1397

 

برداشت اکیدا ممنوع است.
 
 

 


1-https://bigbangpage.com/science-content
2-http://dr-babaei.ir

3- http://dr-babaei.ir

4- https://bigbangpage.com/science-content 
5- http://wiki.avastarco.com

 

6-https://webcache.googleusercontent.com

7-  https://webcache.googleusercontent.com

8-http://www.020.ir
9-https://webcache.googleusercontent.com

10- http://dr-babaei.ir

11-https://webcache.googleusercontent.com

12-http://www.beytoote.com

13-چه آنکه حرکتهای مولکولی به صورت جزء و منفرد در نظر گرفته شود(مانند جنبش مولکولهای آب یا هوا) و چه به صورت مجموعی(مانند حرکت یک سنگ یا جریان یک رود).
شاید قوانین زیر اتمی با قوانین مولکولی همیشه هماهنگ و سازگار  نباشند اما مسلما همه قوانین تک مولکولی با قوانین مواد بزرگ یکی اند. مثلا همان مانعی که در رسیدن یک جرم بزرگ به سرعت نور وجود دارد در مورد تک مولکول نیز وجود دارد و همین محدودیت باعث می شود که انرژی گرمایی و جنبشی ماده و مولکول هرگز به گرد انرژی هسته ای نرسد،زیرا مولکولهای ماده نیز مانند خود ماده هرگز نمی توانند جنبشی در حد سرعت نور داشته باشند ؛پس همان گونه که شتاب در دنیای ماده حد و مرز دارد حرارت نیز حد و مرز دارد.بالاترین حرارت ماده حرارت نزدیک به سرعت نور مولکولها و پایین ترین حد برودت نیز توقف مطلق حرکت و جنبش مولکولی است.

14-آنچه اتمها و خاصیت آنها را از یکدیگر جدا می کند عدد اتمی آنهاست.

15-مانند ترکیب اتم اکسیژن و هیدروژن که آب را شکل می دهند و ترکیب اتم کلر و سدیم که نمک را به وجود می آورند و ترکیب اکسیژن و کربن که دی اکسید کربن را شکل می دهند.

16- مثلا ترکیب همان آب و دی اکسید کربن(با همکاری خورشید) ماده جدیدی به نام قند را در گیاهان به وجود می آورد که برای رشد و حیات انسانها و حیوانات ضروری است.

17-https://webcache.googleusercontent.com

18-از آنجا که شتاب و گرانش(اینرسی یا مقاومت لختی) هم ارز یکدیگرند پس هر چه ماده بیشتر شتاب گیرد نیروی گرانش و در نتیجه جرم و وزن آن بیشتر می شود و با افزایش گرانش، نیروی الکترو مغناطیس جسم ضعیف و ضعیف تر گشته و با غلبه نیروی گرانش بر نیروی الکترو مغناطیس، ساختار اتمهای جسم در هسته فرو می ریزد و در نتیجه جسم با شتاب بیشتر،کوچک تر و مچاله تر و در عین حال سنگین تر می شود تا جایی که در سرعت نزدیک به نور میدان گرانش و در نتیجه وزن جسم به حدی می رسد که برای حرکت بیشتر نیاز به انرژی غیر قابل تصور خواهد بود. هم ارز بودن این دو مقوله یک پیامد مشترک دیگر نیز دارد و آن کندی زمان است یعنی هر چه شتاب  ویا میدان گرانش قوی تر باشد انبساط زمان بیشتر می گردد و زمان کندتر می گذرد تا جایی که  در سرعت نور زمان  به صفر می رسد.البته  زمان صفر تنها در سرعت نور نیست بلکه در سیاه چاله های بسیار قوی نیز می تواند تجربه شود.

مسئله کوچک شدن جرم در سرعتهای بالا با انقباض طول بحثی جداست.فرض کنیم هواپیمایی با سرعت نزدیک به نور حرکت می کند. در زمانی که او از دید خود تنها چند ماه در حال پرواز با چنین سرعتی بوده، از عمر زمینیان صدها سال گذشته است. بنابراین از آنجا که فضا و زمان یک چیز در هم تنیده اند ،پس انقباض زمان(برای خلبان) مساوی با انقباض فضا و از جمله طول خود هواپیماست.در اینجا اگر چه هم خلبان و هم ناظر زمینی هر دو یک سرعت واحد را برای هواپیما ثبت کرده اند(مثلا 295 هزار کیلومتر در ثانیه) و هر دو نیز معتقدند که هواپیما در طول این مدت (چهار ماه خلبان و سیصد سال زمین) مسافتی مشخص و مورد توافق(مثلا ده هزار میلیارد کیلومتر) را پیموده است ولی این مشکل ناهمخوانی سرعت و مسافت با زمان تنها در انقباض فضا زمان برای خلبان حل می شود .در واقع همان گونه که مثلا یک ماه زمینیان یک ساعت برای خلبان به حساب می آید یک کیلومتر مسافت زمینیان نیز برای خلبان می تواند چیزی در حد ده متر باشد (انقباض مسافت و فضا).از نتایج دیگر انقباض زمان برای خلبان آن است که او حرکت زمینیان را بسیار تند و سرسام آور خواهد دید.

 

  • احمد ابراهیمی نژاد

ساختار شعر:

شعر چهار ساختار دارد: موضوع ،قالب گفتاری،صنعت گفتاری و نوع بیان.

موضوع شعر می تواند هجو،طعن،ذم،مدح و ستایش،شکوه،عشق و دلدادگی ،نیاز و طلب یا بیان سخنی عقلی و یا حکمت آمیز باشد(موضوعات اخلاقی نیز زیر مجموعه موضوعات عقلی اند).

قالبهای بیانی نیز که ظرف موضوعات بیانی اند عبارتند از :

1- احساسی 2- عرفانی3- حکمی و عقلی(که به صورت قاعده یا پند و موعظه یا تمثیل بیان می شود).

هر یک از این قالبها و موضوعات خود با ابزارها و صنعتهای بیانی مختلف همچون تشبیه و تنظیر ، استعاره ، کنایه و اصطلاح ، رمز، تمثیل و حکایت ،پرسش،مدح شبه ذم،ذم شبه مدح،خطاب مجازی،تنزیل مقامی، اغراق و غیره اراِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِئه می شوند. نوع بیان نیز می تواند عامیانه،عادی ، رمانتیک یا لطیفه گونه(طنزگونه)باشد،که البته بیان رمانتیک مربوط به شعر احساسی و عارفانه است.

نمادها:

شبیه سازی و نماد سازی اعم از صنعت تشبیه است که هنری مهم در شعر به شمار می رود. در طبیعت ،هر نبات و جماد و انسان و پرنده و جاندار (اعم از واقعی یا افسانه ای) و حتی هر سیاره و کوکبی نماد ویژگی و صفتی اند، مثلا:

اسب:نجابت. موش:ترس . سگ:وفاداری. بوقلمون:دورنگی . کبوتر:عشق و صلح. شیر: قدرت و شجاعت. روباه: مکر و نیرنگ . گرگ: بی رحمی و ستم . طاووس: زیبایی،غرور و خود پسندی . الاغ: نفهمی و نادانی . بلبل:عاشقی، شیرین  سخنی . هما: خوشبختی . خروس: غیرت . میمون: مسخرگی...

سیارات:

مریخ: دلاوری و سلحشوری . زهره(ناهید): خنیاگر،سراینده، مطرب . زحل: پاسبان و خزینه دار فلک . ماه: وزیر،برید و رسول .عطارد(تیر):نویسنده و دبیر . خورشید: پادشاهی و قدرت .  مشتری(برجیس): قاضی و سخنور....

انسانها:

قارون: بخل و زراندوزی . ایوب:صبر . مسیح:زندگی بخش . خضر:عمر و بقا ،دستگیری و راهنمایی . حاتم: بخشندگی . فرشته: مهر  . پری:زیباروی بی مهر . رستم: پهلوانی . اسکندر و سلیمان: ملک ،قدرت و  فرمانروایی . نوح : عمر...

طبیعت:

بلبل:عاشق . گل:معشوق . باد:پیک . هدهد:پیک . طوطی: شکر شکنی و کامروایی . سرو:آزادگی ،قامت معشوق . غنچه:پرده نشینی، فروبستگی،زبان بستگی . لاله: خون،داغ و دلسوختگی . نرگس: چشم معشوق ،حسادت و رشک . بنفشه: کرنش،افتادگی ،تسلیم . سوسن: زبان دار خاموش،آزادگی، پاکی. سنبل: موی و زلف . شمشاد: قامت معشوق . یاسمن: بوی خوش و طراوت یار . شقایق: داغ و رنج روزگار . بید: اضطراب . پروانه: عاشق . خزان: یاس و ناامیدی . زیتون: صلح و آرامش . زمستان: ظلم و بیداد . سنگ: جمود و تغییر ناپذیری . آب: حیات و زندگی . مرداب: افسردگی و سکون . زنبق: اندوه و تاسف.غنچه: لب معشوق ....

هنر شعر:

هنر و به ویژه هنر شعر، طنز و موسیقی بهترین ابزارهای تاثیر گذاری و انتقال مفاهیمند.

شعر برترین هنر است زیرا غالبا هر هنری از شعر الهام می گیرد ولی شعر از هیچ هنری جز حال درون الهام و ریشه نمی گیرد.هر وزن و قافیه بندی شعری مانند یک دستگاه موسیقی است. اگرچه یک آهنگ را تقریبا در هر دستگاهی می توان نواخت اما در دستگاه و کوک خاص خود بیشتر مطابق و دلنشین می آید.در شعر نیز تقریبا هر معنی ومنظوری را در هر قافیه و وزنی می توان گنجانید اما گیرایی و دلنشینی و رسایی معنا در همه آنها به یک اندازه نیست.

شعر و موسیقی ،یار و همنشین جدایی ناپذیرند .شعر، موسیقی درونی و خفته ای است که با موسیقی بیرونی صدا و نوا به خود می گیرد، اما هر نوع ساز و هر نوع ملودی و نغمه ای نماینده هر شعر و سخنی نیست ،آنگونه که صدای هر آواز خوان و خواننده ای با هر نوع ساز و هر نوع لحن و نغمه ای همخوانی یکسان ندارد.بنابراین هنر اصلی در بازشناختن موسیقی شعر و تشخیص نوع ساز و نوع لحن و موسیقی آن و تشخیص مطابقت هر نوع لحن و نغمه با هر نوع صدا و هر نوع ساز و مطابقت هر نوع ساز با هر نوع صدایی است.

شاعر موفق کسی است که نه تنها به ذهن و جان بلکه به فیزیک انسان نیز حالت و جهت دهد.برای شاعر موفق بودن، هم اندیشه والا نیاز است و هم طبع ذاتی بالا و هم دانش و مطالعه عمیق ادبی.بعضی اندیشه والا دارند اما طبع ذاتی بالا ندارند و بعضی طبع بالا دارند اما دانش ادبی سرشار ندارند. نبود هر یک از این لازمه ها شعر و اثر را از مقبولیت تهی می سازد.شاعر موفق کسی است که واژه ها را در خدمت بارش اندیشه و معنا در آورد نه آنکه برای واژه ها و قافیه ها به دنبال معنا بگردد.

حس و اندیشه:

فهم بلند زمانی که در کنار ذوق ذاتی والا قرار گیرد نتیجه آن یک شاهکار می شود.عشق،احساس و ادراک در واژه ها نیز نفوذ می کند؛ مانند حال درون که در حالت رفتار و رنگ رخسار ظاهر می شود و یا مانند عشق و احساس مادر که در دستپخت او نیز اثر گذاشته و مزه آن را از هر دستپخت دیگری متفاوت می کند.سخن نماینده حس و اندیشه است و سخن بلند ره آورد حکمت و عقل بلند . به عنوان مثال کسی که درد عشق نکشیده باشد هرگز نمی تواند که  شعر عاشقانه مقبول گوید و کسی که در مسیر حکمت و معرفت والا قرار نگرفته ، هر اندازه که در سر هم بندی واژه ها بکوشد شعر و سخنش فاقد روح و گیرایی و مقبولیت لازم خواهد بود.

بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی

مقبول  طبع  مردم  صاحب نظر شود

ویژگیهای شعر و نثر ممتاز:

1-گفتارهایش قاعده گونه و قابل انطباق بر همه مصادیق بوده و تاریخ مصرف آن همیشگی و کهنه ناپذیر باشد(اگر چه شان نزول هر سخن،خاص است)2- در عین زیبایی و بلاغت، غلط انداز و گمراه کننده نباشد و در عین کوتاهی،جامع  و بیانگر همه چیز باشد؛آنگونه که در آن نه سخنی اضافه و قابل نادیده گرفتن و نه حقیقتی ناگفته و قابل اضافه شدن باشد 5-هم از اشتباه فکری پاک باشد و هم از خطای ادبی6- در پی اصل گفتارها باشد و نه همه گفتارها و در پی استفاده از بهترین واژه ها باشد و نه همه واژه ها7- هم نمود بالاترین حد اندیشه باشد و هم نمود بالاترین و زیباترین حد ذوق و هنر و  ادب8- فرامذهب و فارغ از تعصبات و وابستگیهای فکری خاص باشد، تا مقبول همه اندیشه ها واقع گردد.

شیوایی و رسایی(فصاحت و بلاغت):

فصاحت امری است که بیشتر با طبع مورد سنجش قرار می گیرد. معمولا کمتر واژه ای است که خارج از ساختار جمله به تنهایی نام فصیح یا غیر فصیح به خود گیرد،بلکه این امر باید در جمله سنجیده شود.ساختن شعر مانند ساختن آهنگ است. کلام فصیح مانند آهنگ موزونی است که اگر نتی در آن جابجا گردد کل آهنگ از  توازن و زیبایی می افتد.سخن فصیح و شیوا سخنی است که مانند حرکت کشتی، نرم و موج دار و یا مانند حرکت اتومبیل در جاده صاف و بدون دست انداز باشد. تغییر یک واژه در شعر، هم می تواند معنا و هم شیوایی و رسایی کلام را دگرگون سازد.

فصاحت مربوط به زیبایی واژه ها و همخوانی و ترکیب موزون آنهاست و بلاغت مربوط به انتقال رسای معنا و کلام . گاه حقیقت و معنایی می تواند به گونه ای بیان شود که کمترین توجه و تاثیر را بر جا گذارد و گاه همان سخن می تواند چنان استادانه و زبردستانه ارائه گردد که تاثیر آن در حد سحر و افسون باشد.بنابراین هنر هم در خوب فهمیدن و هم خوب فهماندن است.اصل سخن یک مسئله است و نوع بیان آن هنری دیگر(نه هر کو نقش نظمی زد کلامش دلپذیر افتد).

فصاحت و بلاغت یعنی بیان مقصود در کمترین و در عین حال زیباترین و رساترین واژه ها و ترکیبات.برترین اثر و ساختار،اثری است که در عین کوتاهی، جامع همه افکار و سخنان گوینده و نمود همه ساختارهای زیبای ادبی باشد.ممکن است کلامی بلیغ باشد اما فصیح نباشد (یعنی سخن ،ساده و معمولی باشد) و ممکن است کلامی فصیح باشد اما بلیغ نباشد و این زمانی است که شاعر یا سخنور سخن خود را در قالب رمز و کنایه یا به صورت دو پهلو ارائه می کند. در شعر مقبول،فصیح بودن همیشه شرط است ولی بلیغ بودن گاه می تواند نادیده گرفته شود تا مخاطب در مورد منظور و معنای عبارت و کلام به تفکر نشیند.همیشه اصل در زیبایی یک شعر بیت اول آن است و البته دقت و ظرافت و حساسیت بیانی که در غزل وجود دارد در هیچ نوع شعر دیگری نیست. در کل سخن شیوا و رسا آن است که نه آنچنان ساده و معمولی و فاقد رنگ و ظرافت و نه آنچنان پیچیده یا با الفاظ مهجور و غریب بیان گردد(که البته مهجور با غریب نیز متفاوت است).در عین حال اگر الفاظ غریب مانع از درک مفهوم کلی کلام نباشند و یا غریب مطلق جلوه نکنند(یعنی لفظ آشنا و مفهوم نا معلوم باشد) و یا با توجه به واژه های دیگر ،حدود معنای آن لفظ برای شنونده معلوم شود مانع از فصاحت و بلاغت نیستند،در غیر این صورت از رده فصاحت خارجند(به ویژه کلماتی که مربوط به زبان بیگانه اند)، مانند واژه "سمر" و " صیت"در ابیات زیر:

ترسم که اشک در غم ما پرده  در شود

وین راز سر به مهر به عالم سمر شود

***

ببر ز  خلق  و چو عنقا قیاس کار بگیر

که صیت گوشه نشینان زقاف  تا قافست

در عین حال الفاظ غریب گاه اگر در کنار هم بنشینند می توانند فصیح واقع شوند، مانند واژه "شطح و طامات" در بیت زیر:

خیز تا خرقه صوفی به  خرابات بریم

شطح و طامات به بازار خرافات بریم

دانش و سخن:

بیش از نود ونه درصد گفتارها و نوشتارهای انسانها تکرار گفتارهای پیشینیان است که فقط الفاظ و قالبها و ترکیبات آنها متفاوت شده است . موفقیت در شعر یا نثر وابسته به بیان سخن و کار جدید و یا کامل تر و زیباتر و شیواتر از پیشینیان گفتن است وگرنه تقلید و تکرار مکررات ملال آور ،هیچ مقبولیتی نصیب شاعر یا نویسنده نمی کند.زیاده گویی نیز ملال آور است هر چند که شیرین ارائه شود.زیاده گویی و کمیت گرایی،زیبایی و کیفیت بیان را پایین می آورد.هنر سخن آن است که ارائه دهنده همه ذوق و افکار انسان باشد بی آنکه به زیاده گویی بیانجامد.سخن انبوه و زیاد به همان اندازه می تواند بی تاثیر باشد که بی سخنی؛به ویژه در جامعه ای که بیشتر مردم دوست دارند خود را مدعی و گوینده بدانند تا شنونده بودن. حوصله کم انسانها نیز ایجاب وقت نهادن در مطالعه یا شنیدن سخنان طولانی را ندارد.

سخن  در  احتیاج  ما   استغنای  معشوق   است

چه سود افسونگری ای دل که در دلبر نمی گیرد

حقیقت در هر حوزه معرفتی عبارت از چند جمله یا صفحه بیش نیست .تکثرات و انبوه سازیها یا حاصل جهلند و یا تکرارهای بی دلیلی که حاصل عدم کاوش در فهم وجود اثر مشابه و حتی برتر است. بنابراین قطور بودن بعضی کتابها و انبوهی و تکثر کتاب در شاخه های علوم انسانی، نه نشانه دانش بلکه بر عکس نشانه جهل انسانهاست؛انبوه سازیهایی که حاصل دست به قلم شدن بعضی انسانها بر اساس فهم ناقص و تلاش انسانهای دیگر برای اصلاح نظریه نادرست یا تکمیل نظریه ناقص دیگران و یا تکرار آنها با الفاظ متفاوت و یا سر هم بندی گفتارهای دیگران و ارائه آن با نام اثری جدید است.بنابراین کثرت کتاب و نشر ،به معنی تولید علم و محتوای نو نیست و با توجه به اینکه امروزه مدرک ملاک سطح علمی انسانها به شمار می آید ،پیدا کردن کسانی که علمشان فراتر از مدرکهای کاغذی است کاری بس دشوار است.

هنر شعر در " کم و گزیده گفتن چون دُر" و پرهیز از زیاده گویی و نیز تکرارهای مضمونی است. هنر به این نیست که برای انتقال یک مفهوم و معنا صد بیت قلمفرسایی کنیم بلکه به این است که بتوانیم صد بیت سخن را در یک بیت و حتی یک مصرع بگنجانیم.این مسئله نه در شعر که در نثر نیز حائز اهمیت است. گاه شاعری چون مولوی می نشیند و داستانی بلند در تفهیم حقیقت توکل می سازد ولی حافظ کل حقیقت توکل را در یک بیت سخن(تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست/ راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش")به نحو رسا و کامل خلاصه می کند؛یا مثلا شاعر داستان بلندی از حکایت آهو در طویله خران می سازد تا وصف حال انسانهای عاقل را در میان جاهلان بیان نماید ولی شاعر دیگر همه این قلمفرساییها را تنها در یک مصرع خلاصه می کند :" روح را صحبت ناجنس عذابی است الیم".

تکرارهای معنایی:

علاوه بر زیاده گویی،اگر تکرارهای مضمونی را نیز بخواهیم از دیوان یک شاعر و سراینده و حتی یک نویسنده حذف کنیم گاه گفتارهای آنها به نصف کاهش می یابد ،چه رسد به این که بخواهیم تکرارهای مضمونی معاصران را نسبت به گذشتگان حذف کنیم.ابیات زیر نمونه ای از این نوع بوده و یک مضمون و حقیقت با عبارات و بیان متفاوت ارائه شده است:

1-

جای آن است  که  خون   موج  زند  در دل لعل

زین  تغابن  که    خزف    می شکند   بازارش

***

پری  نهفته  رخ  و  دیو   در    کرشمه   حسن

بسوخت عقل زحیرت که این چه بوالعجبی است

***

اسب    تازی   شده    مجروح به   زیر   پالان

طوق   زرین  همه   در   گردن   خر   می بینم

***

آه   آه    از    دست  صرافان   گوهر  ناشناس

هر   زمان  خر  مهره  را  با زر برابر می کنند

***

همای    گو   مفکن     سایه     شرف    هرگز

در   آن    دیار   که   طوطی   کم از زغن باشد

2-

اگر تو زخم   زنی   به  که  دیگری  مرهم

اگر  تو  زهر دهی  به  که  دیگری  تریاک

***

یارب  این   آینه   حسن   چه  جوهر  دارد

که مغیلان  طریقش  گل  و  نسرین  منست

***

اگر  دشنام  فرمایی  و  گر نفرین دعا گویم

جواب تلخ  می زیبد  لب   لعل  شکر خا را

***

خار ار چه  جان  بکاهد گل عذر او بخواهد

سهل است تلخی می در جنب ذوق و مستی

3-

طراز  پیرهن  زرکشم   مبین   چون   شمع

که   سوزهاست   نهانی    درون    پیرهنم

***

چون لاله  می  مبین و  قدح  در  میان  کار

این داغ  بین  که  بر  دل  خونین  نهاده ایم

***

به طرب حمل مکن سرخی رویم که چو جام

خون دل عکس  برون می دهد  از رخسارم

 

نویسنده: احمد ابراهیمی نژاد

آبان 1399

"نقل و برداشت ممنوع است".

 

 

  • احمد ابراهیمی نژاد

 

کتب آسمانی ابزاری برای فهم و رشد در کنار عقل و فطرتند. آیات الهی محل رجوعند آنجا که عقل و علم انسان نتواند به درک و  فهم مسئله ای نائل شود و بر عکس، عقل و اندیشه و علم انسان منبع رجوع است آنجا که در فهم حقیقتی از آیات کتاب خدا باز ماند.

انسانها اگر چه خود می توانند با یاری فطرت،عقل و اندیشه ، به سطح اعتقاد و عملگرایی مطلوب دست یابند ولی از بعد علمی روشن است که مسائلی همچون امور ماورایی  با اندیشه و عقل معمول  قابل فهم و کشف نبوده و نیازمند رجوع به منبع وحی هستیم مانند فهم ماهیت خداوند ، چگونگی خلقت انسان و جهان ،ماهیت مرگ ،برزخ ، قیامت ، ملک ، جن ، بهشت و دوزخ و غیره. فهم واقعیات تاریخ انبیا نیز از آن جمله است.

 قرآن کتابی به دور از تناقض و تضاد ویا  ایراد و اشکال نسبت به خداوند نیست، که البته بعضی از  تناقضات یا تضادها را می توان ناسخ و منسوخ ، مخصص و یا مقید یکدیگر قرار داد یا قائل به تفاوت منظور(1) و یا تفاوت مبنا(2) در آنها شد، ولی در عین حال اندک تناقضات و اختلافات یا اشکالاتی همچنان به حالت خود باقی است و البته این ،منهای بعضی مبهم گوییهایی است که خود در طول تاریخ ،منشا کج فهمیهای مخرب پیروان و حتی فقها گشته ؛تا جایی که متاسفانه می توان گفت قرآن بیشتر برای امت خود مایه کج فهمی و گمراهی بوده تا هدایت و صلاح .

اگرچه قرآن در زمان نزول خود کتاب احسن به شمار می رفته اما در دنیای جدید بسیاری از احکام و قوانین آن، کارایی یا مقبولیت خود را از دست داده و تاریخ مصرف آنها سپری گشته ،زیرا خداوند نیز مانند سخنوران و قانون گذاران انسانی  بسیار سخنان و احکام را بر حسب عرف زمان خود و نوع مخاطب بیان نموده .بنابراین کارایی امروز قرآن بیشتر مربوط به مسائل اخلاقی و حقایق ماورایی آن است.

هر چند که خداوند رسولان  زیادی را به سوی انسان برای ابلاغ پیامهای خود فرو فرستاده اما سخن و گفتگوی مستقیم او نیز با انسان به عنوان رب و خالق یک امر ضروری و مورد نیازاست از آن جهت که تنها راه شناخت دقیق خدا برای انسان مطالعه در سخن و گفتار اوست و در ارتباط مستقیم خالق با مخلوق  حس و تاثیری است که در ارتباط با واسطه نیست.

هدف اصلی خداوند  در نزول کتاب،  شناساندن خود بر انسان و تسخیر روح و ذهن او با ابزار فخرمابی ،  قدرت نمایی ، جلوه گری،تخویف،بشارت  و گاه ریا و  ظاهر سازی است با این هدف که انسانها حب و عشق و خوف و ترسی بالاتر از او نداشته و ورای همه امور همواره خدا و عظمت و صفات او را بینند.خداوند در این کتاب علاوه بر استفاده دقیق از فن خطابه و جدل  در جهت عمیق تر نمودن تاثیر کلام و جذب مخاطب ، از ممکن ترین حد فصاحت و بلاغت وروشها و صنعتهای بیانی  نیز سود جسته و حتی از کلام شبه شعر و هارمونیک نیز استفاده نموده.

خداوند هم در نظام خلقت و هم  در قرآن همه موجودیها و امکانات ذهنی خود را به تصویر کشیده وبه خصوص در داستانهای پیامبران انواع قدرت نماییها وقصه های متنوع وماجراجویانه و معجزه گرایانه او مندرج است.

 

قرآن آن نظام پیچیده ای نیست که فقها و مفسرین همواره تصور نموده و  برای یک صحیفه ساده که خداوند آن را"یسرنا للذکر" معرفی نموده، دهها جلد شرح و تفسیر نگاشته اند. بلی ،بعضی آیات قرآن جزو متشابهات بوده و نیاز به شفافیت مفهومی یا مصداقی دارند(3) ولی تعداد این آیات نسبت به کل قرآن اندک بوده و در این بین ما بیشتر نیازمند فهم شان نزول و تاویل این گونه آیاتیم و نه کش و قوسهای اجتهادی و شخصی .بنابراین هنر در خلاصه کردن سخنهای طولانی است و نه کش دادن بیشتر آنها،آنگونه که امانتداری نیز در ترجمه شفاف و عینی آیات است و نه ترجمه های مصلحت گرایانه.(4)

بعضی نیز برای قرآن قائل به بواطن متکثر و مختلف شده اند در حالی که باطن کلام خدا با ظاهر آن یک تفاوت بیش ندارد و آن اینکه ظاهر،شنیدنی است و باطن و تاویل،رسیدنی.گاهی نیز یک آیه می تواند علاوه بر مصداق ظاهر بر مصداق یا مصادیق دیگر نیز قابل حمل باشد ولی باز این مسئله نیز امری نوظهور در قرآن نبوده  و در کلام شعرا نیز یافت می شود.

 
خداوند برای اثبات حقانیت کتب خود گاه به اسرار علمی خلقت نیز اشاره کرده تا کشف آنها در آینده شکی بر حقانیت این کتاب باقی نگذارد(نمونه: نمل88.انعام 125.ذاریات47).
تقریبا یک سوم  آیات قرآن تکرار آیات  دیگر بوده و بخشی از مسائل دیگرقرآنی  نیز برای عرف و دنیای امروز غیر کاربردی گشته. بنابراین آنچه امروز از قرآن می تواند مورد توجه باشد یکی محکمات اخلاقی و دیگر مسائل ماورایی آن است.علاوه براین،قرآن بر اساس نظام ایمانی خاص نازل شده و نه عام ؛ بنابراین بیشتر احکام و باید و نبایدهای آن مربوط به طیف خاصی از انسانها یعنی مذهبیون ست ونه همه.
هدایت یک مقوله نسبی است. هدایتی که مبنای کار خداوند در کتاب خویش است دقیقا همان نوع تربیت و به اصطلاح هدایتی است که والدین نسبت به فرزند خود اعمال می کنند. این نوع تربیت، ترکیبی است از واقع گرایی با صورت سازی و خیر خواهی و دلسوزی  با منفعت طلبی. در واقع مربی در این نوع تربیت منافع  خود را نیز در نظر گرفته و بر این اساس گاه نیازمند بهره گیری از ابزارهایی چون توریه ، دروغ مصلحتی ،  فریب ، تهدیدات بدون اجرا و پنهان کردن بعضی حقایق و واقعیات بوده و احکام و دستورالعملها نیز بر اساس همین معیار صادر گشته اند .پس قرآن کتاب و سخنی نیست  که ورای آن حقیقتی درکار نباشد.
قرآن کلامی طبقه بندی شده و منظم نبوده وهمچون پازل به هم ریخته ای است که هدف این  نوشتار،نظم بندی موضوعی و  قرار دادن آیات  در جایگاه خود است.(5)

 


محتوای کتب آسمانی:

 

مباحث کتب آسمانی عبارت است از :1- مسائل اعتقادی2- مسائل عملی3- آگاهیهای علمی( تبیین حقیقت خدا و هستی و  انسان(6) و ملک و جن وشیطان و مرگ و برزخ و قیامت و....).

 

 مسائل عملی خود به سه بخش  فضائل و رذائل،واجبات و محرمات و مستحبات و مکروهات تقسیم می شود .باز از نگاه دیگر ،مسائل عملی را می توان به سه نوع تقسیم کرد:1-مسائل اخلاقی 2-مسائل عبادی3- قوانین و احکام وضعی و تکلیفی (که خود به دو بخش عبادی و غیر عبادی تقسیم می شود).

در وادی عمل،اخلاقیات اصولند وعبادات،فروع .

بیش از نیمی  از محتواهای کتب آسمانی و شرایع، مسائل و دستور العملهای اخلاقی و تکرار همان مبانی بیرونی و نظام اخلاق جمعی و بیان واقعیات عقل تجربی (در حوزه های مختلف) است و حرف جدیدی نیست.

احکام عبادی:اصل عبادت امری مشترک میان شرایع است اما نوعیتها و کمیتها و کیفیتها و اشکال عبادی امری متفاوت است .

قوانین و احکام غیر عبادی(حقوقی،جزایی،اجتماعی ...) : بخشی ازاین قوانین و احکام،قوانینی نسبی و مربوط به همان حوزه شریعت و پیروان وصنف خاص خود است که البته باز بخشی از این قوانین و باید و نبایدها نیز مقطعی و مربوط به عرف و زمان نزول شریعت بوده .

از جنبه ای دیگر احکام و قوانین شرع را می توان به دو نوع تعبدی و غیر تعبدی تقسیم نمود.احکام تعبدی(که بیشتر مربوط به باب عبادات می گردد ) صرفا جنبه امتحانی دارند اما احکام غیر تعبدی،دارای  حکمت و فلسفه خاص خودند.

از بعد دیگر می توان محتویات قرآن را به سه نوع تاسیسی، تاکیدی وارشادی تقسیم نمود.

احکام تاسیسی : به احکام و قوانین خاصی گفته می شود که فقط یا عمدتا برای امت اسلام  وضع شده اند، مانند قانون  دیه ،قانون محلل  ، مهریه ،  قذف ، لعان،رضاع، وجوب حجاب ،وجوب حج، حرمت ماههای چهارگانه و...
احکام تاکیدی: به احکامی گفته می شود که در شرایع قبل نیز وضع شده اند و امر مجدد در شریعت اسلام ، تاکید بر استمرار آنهاست .
احکام ارشادی: احکامی اند  که ارشاد کننده به حکم عقل و تایید کننده آنند ؛یعنی اگر شرع نیز آن حکم را ایجاد نکند فطرت وعقل سلیم به آن اذعان می نماید،لکن حکم شرع از باب اتمام حجت واعظام امر ونهی عقل وتکمیل حجت ظاهری در کنار حجت باطنی است.

هدف  و موضوع : 

هدف قرآن ترسیم حقیقت خدا و انسان ،و موضوع و غایت  در حوزه انسانی نیز تعلیم و تربیت (تشریح وظیفه،وسیله و هدف زندگی )است.این نظام تعلیم و تربیت خود بر دو محتوای کلی استوار است :

1- مسائل اعتقادی 2- مسائل  عملی .

تعلیم و تربیت، اولین و کلی ترین موضوع در حوزه انسانی است که  دو نوع است:  1-تعلیم و تربیت  گفتاری 2- تعلیم و تربیت عملی ( اسوه ها و الگوهای عملی  ).

 کتاب آسمانی  نظام تعلیم و تربیت گفتاری است و انبیاء و اولیا  الگوهای عملی این نظامند .
موضوعات فرعی:

خارج از بیان مسائل اعتقادی و عملی، بخشی از قرآن مربوط به پاسخگویی به شبهات و نیز مسائل علمی  مورد سوال است .
اصولا در نظام تربیتی تنها گوینده بودن  شرط نیست بلکه بخشی از این نظام به پاسخ سوالات یا شبهات مخاطبین مربوط می شود.

 بخش دیگری از قرآن مربوط به  خرافه ستیزی و بدعت ستیزی است . در واقع در هر نظام تعلیمی  و تربیتی  بعد از بیان واقعیات نوبت به تفکیک و جدا سازی امور پوچ و غیر واقعی از واقعی می رسد  که در واقع همه این مسائل نیز به نوعی به همان مسائل اعتقادی و عملی بر می گردند.

مبحث خانواده و زناشویی  نیز به عنوان یکی از میدانهای عملی، مورد انتخاب ویژه خداوند در قرآن قرار گرفته تا در مورد آن باید و نبایدها و احکام و قوانین مورد نظر خود را بیان نماید.

اعتقاد و عمل:

 بحث عمل  ، هم شامل تکالیف وجدانی و اخلاقی انسان در حیطه و فراز و نشیبهای زندگی می گردد وهم شامل تکالیف الهی و شرعی.
فلسفه عمل  و سختی :1- امتحان در جهت تشخیص و تمایز:(نمونه 155 بقره. 142 ،166،179آل عمران.16 توبه.35 انبیا. )(7)  2-تجربه،تصفیه ،وارستگی، پرورش و کمال .نمونه:153 آل عمران(فاثابکم...).22،23 حدید.216 بقره(عسی ان تکرهوا...).

نکات کلی  مربوط به اعتقاد  و عمل:
1-ایمان وعمل هر دو شرط کمال و رستگاری بوده و در کنار یکدیگر ارزش و اعتبارمی یابند:(نمونه: همه آیاتی که یعد از ایمان ،عمل صالح را مطرح نموده یا بعد از خطاب قرار دادن مومنین، دستور عملی خاص مطرح  نموده اند).


2- ملاک ارزشمندی و برتری، تنها دو اصل ایمان به خداو کردار نیک است و نه  نوع شریعت و مذهب و قبله و نماد و جنسیت ورنگ و نژاد و رابطه و نسبت و طایفه و ملیت و صحت و توانایی و کثرت مال ...(نمونه:62 و 177بقره.69 مائده.13 حجرات.1 تا4 عبس ).

3- غیر از دو اصل ایمان به خدا و عمل صالح(و باقیات صالحات) همه داراییهای دیگر انسان(مال و ثروت،اولاد، قدرت،عمر، مقام،شهرت و...) اعتباری و ابزاری و متاع الحیاة و مایه امتحان بوده و هیچ یک خلا ایمان و عمل را پر نمی کنند:(نمونه:10 ،14 ،91 ،116 ،186آل عمران .28 انفال.7،46 کهف.88،89 شعرا.60 قصص.35،36،37 سبا .  33،34،35زخرف.20 حدید.15 تغابن) .
 
4- ایمان و عمل صالح هر دو  مقوی یکدیگرند(نمونه:17 محمد).

5-جوهره انسان با سختی ، عمل و مسئولیت  گره خورده و روح و اندیشه جز با آن  پرورش نیافته  وبه کمال نمی رسد.(6 انشقاق.4 بلد. 36 قیامت).

6
-اجر عمل بدون ایمان به خدا فقط اجر دنیایی است(نمونه: هود 15).

 
7-نتیجه اعتقاد و کردار (چه نیک و چه بد) برای خود انسان و به سوی خود  اوست (نمونه:272بقره.104 انعام. 7 اسراء.41 زمر.46 فصلت).

 

8-روی آوردن به ایمان  تا قبل از آن ارزشمند است که پاداش مومنان یا کیفر کافران از جانب خداوند محقق نگردد(158 انعام.90،91 یونس.85 غافر).

9-ارزش واقعی عمل صالح قبل از تحقق پاداش نیکان است (نمونه:10 حدید)


10- عمل و  کردار انسان  طوق گردن و همنشین دائم اوست(نمونه:13 اسراء.38 مدثر).

11- انسان تنها در گرو عمل خویش است و کسی بار عقیده،گناه و عمل دیگری را به دوش نمی کشد(مگر کسانی که  دیگران را به جهل و فریب گمراه نموده باشند ) نمونه:15 شوری(لنا اعمالنا...). 6 کافرون.  164 انعام.12،13عنکبوت.

12-انسان شریک در بهره اعمال دیگرانی است که او بدان هدایت نموده(85 نساء).


13- اعمل نیک و بد انسان دارای دو صورت ظاهر و باطنند.نمونه: 174 بقره(اولئک ما یاکلون....). 10 نساء. 27 یونس.12 حجرات.

14- نصیب و تقدیر هر کس مطابق با نوع خواسته ، همت و عمل  اوست (نمونه: 200،201،202 بقره. 145 آل عمران . 20 اسرا).

15-
هر کس به اندازه توان و ظرفیت خود موظف به تکلیف و عمل است(91،  92 توبه. 78 حج(و ما جعل علیکم...).62 مومنون.7 طلاق).

16- در پذیرش ایمان و نوع اعتقاد ،هیچ  اجبار و اکراهی وجود ندارد (نمونه: 256 بقره).
 

 


17-سعادت و رستگاری در حق بودن (ایمان و عمل صالح)است ونه پیروزی وغلبه ظاهری. نمونه: 74 نساء(ومن یقتل...).52 توبه.

18-کیفرها ، پاداشها و درجات  دنیوی و اخروی انسانها بر اساس درجه عمل و تلاش  آنها متفاوت است.(نمونه:19 احقاف. 7تا 11 واقعه).


19- ملاک پاداش ، سعی لازم و  نیت صادق است، نه صرفا پایان گرفتن کار یا به فعلیت درآمدن آن.نمونه:( 39 نجم  ،100 نساء (و من یخرج...).

20- بعد از دوره عمل و سختی  ، دوره آسانی و آسودگی است.7 طلاق(سیجعل الله...).5،6 شرح .
21 -بهشت و پاداش به اعتقاد  و عمل محقق می شود  نه آرزو و طمع یا ادعا ( 123 نساء. 53 نور).

22- اتمام نعمت و حجت  الهی، تکلیف و تعهدعملی انسان را در برابر خدا سنگین تر می کند(نمونه: 115 مائده. 17 قصص).

23- ثواب و عقاب عمل منوط به عامدیت  و قصد  است. نمونه: 5احزاب(ولیس علیکم ...).106 نحل.

24-نظام اعتقادی و عملی انسان بر پایه اختیار است و نه جبر(انسان3).


25- ارزش ایمان و عمل به اختیاری بودن آن است(نمونه:99 یونس.4 شعرا) .

26-ایمان  جاهلانه نتیجه ای جز بازگشت به خرافه پرستی و کفر ندارد(نمونه:138 اعراف).


27- بعضی گناهان ممکن است به مجازات ختم نگردند اما هیچ عمل صالحی  بدون اجر و پاداش نخواهد ماند. نمونه:120 توبه.30 کهف.

28- اعمال نیک اعمال بد را در خود محو و هضم  می کند.(نمونه:114 هود).

29- مهمترین اثر ایمان به ماورا حس وسعت ،آرامش و امید است (  28 رعد).

30-نشانه های ایمان :الف:عدم مانعیت سرگرمی هاو مشغولیتهای دنیا نسبت به یاد خدا  ( 37 نور)
ب: دوری از گناهان بزرگ(32 نجم) ج: تلاش و سبقت  در خیرات و نیکیها(آل عمران 114).

31- تکالیف و باید و نبایدهای عملی انسانها برحسب جایگاه معنوی یا اجتماعی ایشان امری یکسان نیست(نمونه:32،33،52 احزاب) ،آنچنانکه پاداش و مجازات ایشان نیز مساوی نمی باشد(30، 31 احزاب).

32-  نشانه ها و آثار عملی ایمان عام (اسلام) و ایمان خاص با یکدیگر متفاوت است(14،15 حجرات).

33-مقدمه عمل صحیح ، قرائت ،مطالعه و اندیشه است.20 مزمل(فاقروا...).
 
34-حق و راستی و درستکاری و عمل صالح ، ماندگار و رو آمدنی و آشکار شدنی است و بدی و ناراستی و دروغ وباطل ،زوال یافتنی و پوچ شدنی (17 رعد).
 
نتیجه ایمان و عمل صالح:
1- پاداشهای  الهی:

الف: پاداشهای دنیوی:
رحمت و درود(157 بقره).مالکیت بهره ها( 32 اعراف).وراثت زمین و تمکن و امنیت (137 اعراف.55 نور). حیات طیبه (97 نحل).دفاع و حمایت(38 حج).بخشش گناهان(7 عنکبوت).
اصلاح امور واعمال(70،71 احزاب). رزق و برکت( 2،3طلاق" ومن یتق الله...") . نجات (103 یونس.88 انبیا.2 طلاق ) . راهنمایی و هدایت ( نمونه:29 انفال ).تضاعف حسنات(40 نساء.160 انعام.26 یونس.84 قصص ) . حفاظت از مکر بدکاران(45 غافر) استجابت دعا(26 شوری).امدادهای غیبی(
123تا125 آل عمران.17 انفال).
 
 ب: پاداشهای اخروی:
( نمونه:25 بقره. 57  نساء.9 مائده.72 توبه .108 هود.30،31 کهف .83 قصص.20 زمر.40 غافر.22شوری.69 تا73 زخرف.13،14احقاف ).

2- رضایت وآرامش درونی:(نمونه:112 بقره. 48 ،82 انعام.35 اعراف"فمن اتقی...".27تا30فجر ).

3- مقبولیت بیرونی(96 مریم).


 

 

بخش اول:مسائل اعتقادی

اصول اعتقادی
عبارتند از دو اصل خدا و معاد.

نکته: اعتقاد به دو اصل خدا و معاد  یک  قاعده  فطری است(30 روم).
الف: خدا

 

 

خداوند با دو نوع صفات مورد شناخت واقع می شود:1- صفات ذات 2- صفات فعل.
صفات ذات:
 صفاتی اند که همواره به صورت ذاتی و بالفعل برای خدا ثابتند( با در نظر گرفتن یا نگرفتن خلقت و مخلوق) که عبارتند از چهار صفت:حیات، علم، قدرت، اختیار.
صفات دیگر ذات ،صفات قیاسی یا انتزاعی اند (ونه مستقل) مانند صفت کبیر ،غنی ، قیوم، عظیم ، محمود ،حمید،مجید ،،سلام،اول،آخر،ظاهر،باطن و...
بعضی صفات نیز لازمه  ذات خدایی وواجب الوجودیت اند مانند صفت بسیط و احد.


صفات سلبی خداوند:1- جسم و دارای غرایز جسمانی (همچون غریزه خواب و خوراک و شهوت )نیست2- شریک و همتا و مثل  ندارد 3- نه زاده شده و نه صاحب فرزند است 4-در امر خلقت ، خستگی ،ناتوانی و عجز ندارد .

 

صفات فعل:
صفاتی اند که عندالذات ،بالقوه اند و عندالخلق ،بالفعل.

 1- خالقیت (خلق ،انتظام، محو) :
نمونه:117،29،22 بقره . 95،97،98،99،141، 1انعام .54 اعراف.67 یونس.7هود.2،3،4رعد.32،33ابراهیم.16،17،18،19،20،23،26،27حجر.4،5،6،8،10،11،12،13،14،15،16،40
،66،67،68،69،70،72،78،79،80،81 نحل. 109 کهف.30،31،32 انبیا.12،13،14 مومنون. 45 نور.53،54،59 فرقان.19،54 روم.10 لقمان.6 صافات.6 زمر.67 غافر.47 ذاریات.25 حدید(وانزلنا الحدید...).3 ملک.

در بسیاری از آیات مربوط به خلقت ،حکمت خلق ویا  تدبیر امر مخلوق نیز مورد اشاره قرار گرفته .
نکات:1-مصوریت ملازم فعل خلق و موخر از آن است (نمونه:3 تغابن.6 آل عمران.7،8 انفطار)2- اساس خلقت بر حق و هدفمندی است(نمونه 85 حجر)3-نام و جایگاه و خصوصیات همه مخلوقات عالم در کتاب مخصوص ثبت و ضبط است(75 نمل.3 سبا.59 انعام).

2-مدیریت(تقدیر امور ، تدبیرمصالح ) :
نمونه: 96 انعام.34 اعراف.36 توبه. 5 یونس.8 رعد(وکل شی...).39 رعد. 21حجر.12 اسرا.47،48،49 فرقان.21روم.18،19،20،21 مومنون.5 سجده.11 فاطر( وما یعمر...).9 تا 12 فصلت(خالقیت وتدبیر).27 شوری.49 قمر.43 نور.21 زمر.64 غافر.6 تا 11 نبا.6هود.
نکته: کاربردی ترین صفت حکمت خداوند مربوط به همین قسم یعنی تقدیر و تدبیر است.
تدابیر و مصالحی چون " وما کان الله لیطلعکم علی الغیب" یا" من نعمره ننکسه فی الخلق" یا"والله فضل بعضکم علی بعض فی الرزق"یا"لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض....از صفت حکمت ریشه می گیرند.

3-ربوبیت(صفات اخلاقی و رفتاری نسبت به موجودات صاحب عقل و اختیار).
نمونه: رحمان، رحیم، منان، متکبر، مکار(نمونه: 44 انعام.182،183 اعراف.178 آل عمران.یوسف76)، مستهزی(15 بقره)، منتقم(16 دخان)، غفور،معذب(49،50 حجر)،شاکر، ناصر، منعم،مومن، مجیب ،مُنسی، وکیل،کفیل، هادی، مضل ،جبار،معز،مذلّ ،مخوّف ،مسکّن(هوالذی انزل السکینة...) ، تواب....
نکته: بعضی صفات فعل  مانند  مصوریت و وارثیت مربوط به قسم اول وبعضی مانند رازق و مقسم  مربوط به قسم دوم و بعضی چون غفور و معذب  مربوط به قسم سومند. بعضی صفات نیزمربوط به دو یا هر سه قسم گفته شده اند ، مانند صفت قدیر،حکیم ،مختار(نمونه:16 بروج.40 آل عمران"یفعل ما یشاء")،سمیع ، بصیر ،قریب،محول،مولف(نمونه:63 انفال)، حافظ ،عزیز،قاهر(نمونه:107 یونس.2 فاطر.67 زمر.8 صف.17،18 انعام) خبیرو عالم(نمونه:7 مجادله) ، مسخر ،مهیمن، مالک و... که مربوط به هر سه قسم است و اوصافی چون باعث و مانع که مربوط به قسم دوم و سوم است.

 ب: معاد:
فلسفه معاد:پاداش و کیفر (4 یونس). تمایز حق از باطل و نیک از بد (38 مرسلات).
نسبت دنیا به آخرت: 1-دنیا سرای فنا ،لهو و فریب  و آخرت سرای خیر و بقاست(32 انعام. 24 یونس.96 نحل.45 کهف.64 عنکبوت.17 اعلی )2-  دنیا متاع قلیل است و آخرت عطای کثیر(38 توبه"فما متاع الحیاة...").

مراحل معاد:

1-نفخ صور(اول) و پایان حیات انسانها و موجودات (8):
77 نحل.1،2 حج.87 نمل.68 زمر.26،27 رحمان.

 
2-رستاخیز،محاسبه اعمال و بیان احوال انسانها:
نمونه : 9،10طور.4،5،6 واقعه. 30 ،106،107 آل عمران. 42 نساء.27،28،30،31 انعام. 8،9 اعراف.28،30،45،54یونس.103،105 هود .49،50،51،48 ابراهیم.111نحل.71،72 اسرا.47،48،49،52،53،99،100،101 کهف.40،68،69 مریم.102،103،108،109 طه.47،96،97،104  انبیا.101 ،112،113،114 مومنون.24 نور.25،26 فرقان.25 سجده.51،52،59،65 یس.19،20،21 صافات.69 تا 75 زمر.17،18 غافر.20،21 فصلت.38،67 زخرف.28 جاثیه.20 تا 29ق.42،43،44ق.41 ،37رحمان.12،13،14 حدید.9 تغابن.13 تا 35 حاقه. 43،،4،8،9،10،11،12،13،14معارج.14،17،18مزمل.3،4،7،8،9،10،11،12،13 قیامت.34 تا 38مرسلات.8 تا 13 مرسلات.33 تا 42 عبس.1،2،3،4،5،19 انفطار.21،22،23 فجر.1 تا 8 زلزال.18،19،20،38،39،40 نبا.1 تا14 تکویر.1تا4 انشقاق.7تا14 انشقاق.1،2،3،4،5 قارعه.

3- دوزخ و بهشت ( بیان ویژگیهای بهشت و جهنم ، احوال و گفتگوهای انسانها ) :
نمونه:166 ، 167 بقره.37 مائده .38،39،43،44،46،47،48 اعراف. 10 یونس. 23،24 رعد .21 ابراهیم.44 تا 48 حجر.62،71،72 مریم.102،103 انبیا.19 تا 22 حج .105 تا 108 مومنون.90 تا 102 شعرا.62تا66 قصص.66،67،68 احزاب.33تا37 فاطر.55 تا 58 یس.41 تا 55 صافات.50 تا 64 ص.47 تا 50 غافر.29،31 فصلت.74تا77 زخرف. 15 محمد.13 تا28 طور.43 تا 78 رحمان.10 تا44 واقعه.6 تا 11 ملک.39 تا 47 مدثر.13 تا 21 انسان.28 تا 33 مرسلات.30 تا 35 ق.23 تا 25 نبا.31 تا 37 نبا.22 تا28 مطففین.2 تا 16 غاشیه.

فروع اعتقادی:
فروع اعتقادی بسیارند که مهمترین آن نبوت و کتاب است.

الف: نبوت:

فلسفه ارسال رسل:

1-الگوی عملی واقع شدن برای جامعه (22 احزاب.4 ممتحنه) 2- ابلاغ (و تعلیم ) وحی  و محافظت از آن(نمونه:2 جمعه)3- بشارت و انذار(نمونه:48 انعام).

نکات:

1-اطاعت از نبی اطاعت از خدا و دوستی او دوستی وی است (نمونه: 31 آل عمران)- 2معجزه ،حجت و ابزار  گریز ناپذیر نبوت است .3- رسیدن به جایگاه نبوت بر اساس امتحان ،اطاعت و تقوای برتر و گزینشهای دقیق است(نمونه: 124 بقره. 124 انعام"الله اعلم..." )4- بعضی انبیا حاکم وزمامدار نیز بوده اند(مانند حضرت سلیمان) ولی استحقاق نبوت همیشه ملازم استعداد حکومت وزمامداری نیست(246 بقره)5- انبیا دارای اختلاف مقام و درجاتند(9)  (نمونه:253  بقره) 6- حرف و سخن و راه و هدف همه پیامبران یکی است (285 بقره . 84 آل عمران )7- پیامبران همه از نسل یکدیگرند(زیرا پیامبر فقط باید از نطفه پاک و زیر تربیت پیامبر رشد یابد)"34 آل عمران"8- نبوت نعمتی است قابل منت (164 آل عمران)9- پیامبران شاهد و گواه و حجت و میزان عمل امت خویشند(نمونه:41 نساء. 89 نحل)10- وجود نبوت و هدایت بیرونی در کنار هدایت  درونی ،تکمیل حجت خدا بر انسان است (165 نساء. 19 مائده )11-پیامبر باید از جنس خود بشر باشد(9 انعام.94،95 اسراء)12- پیامبر از غیب یا امور آینده خبر ندارد و علم کل نیست (50 انعام.187،188 اعراف.109،111 انبیا.25 جن.9 احقاف )13-پیامبر نقشی در تعیین امور  و مقدرات یا حق حکم نسبت بهسرنوشت دیگران  ندارد(57،58 انعام" ما عندی...".128 آل عمران) 14-شرط اصلی نبوت تسلیم پذیری کامل نسبت به امر خدا (یونس 15) و صبر و شکیبایی در راه  اوست(44ص" انا وجدناه..."112هود). 15-شفقت و دلسوزی (128 توبه) ، خوش خلقی (159 آل عمران) ، حلم و بردباری (114توبه"ان ابراهیم...") و ساده زیستی (7،8،10 فرقان)از شروط اصلی نبوت و اقبال مردم به سوی انبیاست 16- خواب انبیا وحی و حجت است(105صافات.27 فتح)17- پیامبران ،عصمت  ذاتی ندارند بلکه  باید از حمایت ، هدایت و الهام الهی برخوردار باشند(نمونه:74 اسرا)18-پیامبر مصون از  خطا  نیست(43 توبه.1 تحریم)19-پیامبران در همه چیز مانند دیگرانند جز آنکه(به دلیل تقوا و ایمان برتر) محل و جایگاه دریافت وحی اند (110 کهف.8 انبیا.20 فرقان.30 زمر) 20-تربیت نبی زیر نظر مستقیم و بلا واسطه خداست(41 طه.7 ضحی)21-حکم نبی مانند حکم خدا بر همه مومنین لازم الاجراست(6 احزاب)22- از مسئولیتهای نبوت شکستن عملی  سنتهای غلط و پایه گذاری سنتهای جدید است(نمونه:37 احزاب)23-پیامبران، شفیعان امتها  و رحمت برای ایشانند(نمونه:107 انبیا .43 احزاب.33 انفال.50 آل عمران" ولاحل...")24-پیامبران نیز در مسیر وظیفه خود نیازمند دلداری و تشویقند(نمونه:4فاطر. 8 فاطر"فلا تذهب...".55 غافر.35 احقاف. 131،132 طه) .25-بعضی پیامبران علاوه بر وظیفه هدایت ،گاه حامل علوم و آموزش فنون و صنعتها به بشر نیز بوده اند(80 انبیا.10،11  سبا)26-پیامبران حافظ و وکیل و صاحب اختیار مردم نیستند(107 آل عمران،22غاشیه)27-انبیا میزان و درجه کردار و عملند و خود با چیزی دیگر مورد سنجش واقع نمی شوند(163آل عمران)28- پیامبران و اوصیا از هواپرستی  پاک و برکنارند (3 نجم ).29- پیامبران نه تنها الگوی جامعه بلکه الگوی یکدیگر نیز هستند (120 هود).30-پیامبران صاحب همه فضائلند اما صاحب همه محاسن نیستند(نمونه:13 شعرا).

 

وظایف انسانها  نسبت به انبیا و راهنمایان الهی:

 1-اطاعت(7 حشر"ما آتاکم الرسول...")2- دوستی و ارادت(نمونه:56 احزاب).

 

ب: کتاب:
نمونه:7 آل عمران. 44  مائده.9 حجر.89 نحل"ونزلنا...". 102 نحل.9،82،106 اسراء .32 فرقان.29ص.17 قیامت.
نکات:1-کتب آسمانی همه "مصدق لما یدیه" اند(نمونه:3 آل عمران. 46 مائده. 37 یونس)2- نزول کتاب در جهت اتمام حجت(در کنار فطرت ،وجدان و عقل  باطنی ) است(155،156،157 انعام) 3-بسیاری از آیات قرآن تغییر پذیر بوده و می توانند بر اساس شرایط مورد نسخ یا تقیید واقع شوند(نمونه:106 بقره .101 نحل).


 بخش دوم: مسائل عملی

فصل اول:فضائل و رذائل
الف: فضائل:

1-علم:
نمونه:43 نحل(فاسئلوا...).3،4،5 علق.122 توبه.9 زمر(قل هل...).
نکات:1- ترس از خدا از آثار معرفت و آگاهی دینی است(28 فاطر)2-قسم خداوند به قلم نشانه ارزش والای علم است( 1،2 قلم)3-درخواست فهم نسبت به بعضی حقایق می تواند به ضرر انسان باشد(101 مائده).


2-تفکر:
نمونه:164 بقره. 137 آل عمران.یوسف 105 . 46 حج.73 فرقان.9 روم
.

3-حکمت:(269 بقره).

4
- عقل:
آثار عقل:1-مشورت(32 نمل.39 شوری)2-احتیاط و حذر(نمونه:14 تغابن.5 نساء"ولا توءتوالسفهاء...".
3-هوشیاری و آمادگی(نمونه:60 انفال.71 نساء) 4- تحقیق  قبل از قضاوت یا تصمیم (94 نساء.6 حجرات)5-منطق گرایی(125 نحل).6- قاعده محوری و قانون گرایی(189 بقره).
نکات:1- عاقل راه و روش اکثریت را ملاک حق بودن نمی داند(100 مائده)2- عاقل  ملاک قضاوت را فعل و عمل  قرار می دهد نه ادعا و سخن(204 بقره) 3- نشانه جهل،پیروی از گمان و ظن و نشانه عقل پیروی از یقین است(36 یونس.36 اسراء)4-عاقل به عبرت حوادث می نگرد و جاهل به کمیتها و صورتها(22 کهف)5-
عاقل اصل را  بر بهره ابدی می نهد اما نصیب و حق خود از دنیا را فراموش نمی کند(77 قصص)6-عاقل همه دیدگاهها و سخنان را می شنود آنگاه دست به قضاوت می زند(17،18 زمر) 7-شاهد گرفتن یا دریافت رسید معتبر در تعاملات مالی از نشانه های عقل و دوراندیشی است (نمونه:282 بقره. 6 نساء"فاذا دفعتم...").
 

5-اعتدال و میانه روی:

نمونه:29 اسرا.110 اسراء.67 فرقان.19 لقمان.1 حجرات.


6-ایمان(به مسیر و هدف):
نکته: 1- از نشانه های  ضعف ایمان و اعتماد به نفس ،عدم استقلال در اندیشه ، تاثیر پذیری مداوم و تغییر اعتقاد بر مبنای تغییر شرایط بیرون است (20 بقره"کلما اضاء...". 72 و 73 نساء)2- نیروی ایمان می تواند گروه اندک را بر گروه زیاد ،غالب کند(249 بقره"کم من فئة...").3- ایمان واقعی آن است که از درون بجوشد نه آنکه متصل به شرایط  بیرون باشد (نمونه: 144 ،173آل عمران).

7- حق شناسی:
 نمونه:60 رحمان.77 قصص (و احسن ...). 6 تا 11 ضحی.
نکته: از ابزارهای حق شناس نمودن انسانها  یادآوری نعمت است( نمونه:47 ، 49 بقره. 103 آل عمران. 7 ،11 مائده. 10 اعراف.26 انفال).
حق شناسی نسبت به خداوند:(نمونه:114 نحل).
حق شناسی نسبت به والدین:(23،24 اسراء . 15 احقاف.
14 لقمان).
نکته:حق شناسی و شکرنعمت  موجب فزونی نعمت می گردد(7 ابراهیم).

8-اخلاص: (نمونه:9 انسان)


9-عزت نفس: (نمونه:273 بقره.63،72 فرقان).

10- محبت و مهر ورزی :
نمونه : سهل گیری(280 بقره). انفاق وقرض(نمونه:245 بقره.ذاریات19) کمک و یاری در نیکی و خیر(2 مائده). اصلاح بین دیگران (10 حجرات) دعای خیر(10 حشر)....

نیکی و مهرورزی نسبت به والدین:(نمونه: 23اسراء).
نکات:1-ایثار از مصادیق برتر محبت و مهر ورزی است
(نمونه: 9 حشر)2-خداوند طرف اصلی معامله انسان در نیکی و یاری به دیگران است(245 بقره).

11-عفو و گذشت:
نمونه:178 بقره.45 مائده.96 مومنون.22 نور.34 فصلت.37،40 شوری.
نکته: عفو و گذشت خدا نسبت به انسان گاه از مصادیق نعمت است( 52 بقره) و گاهی از مصادیق پاداش(31 نساء).

12-صبر:
نمونه:186 آل عمران(وان تصبروا...).
نکته:صبر (در آیه 3 عصر)قوام  و پایه ایمان و عمل صالح  دانسته شده از آن رو که عطف صبر به حق ،عطف جزء به کل است.

13-خوشرویی و حسن خلق :
نمونه:159 آل عمران.


14-ادب - تواضع:
ادب نسبت به خدا:نمونه:12 طه.

ادب نسبت به رسول:نمونه:2 حجرات.
ادب در علم آموزی: نمونه:66 کهف.
ادب نسبت به والدین:23،24 اسراء.


15-پاکیزگی و آراستگی:(4،5 مدثر).

ب: رذائل:
1-جهل:
آثار:1- از دست دادن بهره کثیر برای به دست آوردن بهره کم و ناچیز(نحل 95) 2-مجادله  و اظهار نظر درندانسته ها (نمونه: 66 آل عمران)3-دامن زدن به نزاع و تفرقه به جای پرداختن به نقاط اشتراک(نمونه:آل عمران 105)4- غلوّ(نمونه:171 نساء )5- تحریم حلال(87 مائده.1 تحریم)6-تقلید(104 مائده)7- قیاس:نمونه 275 بقره(انما البیع مثل الربا)8- خرافه ورزی (نمونه:40 اسراء.149 تا 159 صافات).
بدترین انسانها نزد خدا جاهل ترین آنانند(البته نه جاهلانی که جهلشان در خدمت منافع الهی است)22 انفال .44 فرقان.
بدترین نوع جهل،جهل مرکب است(نمونه:104 کهف).

2-نفاق و دورویی: 
 نمونه: 44 ،204 بقره.2،3 صف.11 فتح(یقولون بالسنتهم...).

3-بخل:
نمونه:180 آل عمران.9 حشر(و من یوق ...).

4-حرص:
نمونه: 32 نساء.11تا 15 مدثر.

5-عجله ورزی :
نمونه:83 نساء.16 قیامت.6 حجرات.

6-رهبانیت:
نمونه:27 حدید(ورهبانیة ...).

7-همنشینی با فساق- تقلید و دنباله روی :
نمونه: 118 آل عمران. 140 نساء(فلا تقعدوا...). 68 انعام .
سرانجام تقلید و تبعیت کورکورانه:27،28،29 فرقان. 66،67 احزاب.

8-تکبر و غرور:
نمونه: 113 بقره. 37 اسرا.18 لقمان .
نکته:1- میل به ستایش و تمجید از آثار غرور است(188 آل عمران) 2-توهم از آثار غرور و خود شیفتگی است(نمونه: 111 بقره.18 مائده ).


فصل دوم: گناهان و واجبات
 الف: گناهان:

دلایل گناه :

1-جهل  2- غلبه امیال(نمونه:87  بقره"افکلما...".70 مائده.14 نمل ) .

خاستگاه اصلی  گناه، نفس اماره درون است (53 یوسف) و وسوسه های بیرونی شیاطین(جن و انس)، تحریک  کننده آن  (نمونه:168،169 بقره).

نکات:

1- بهانه جویی توجیهی برای نافرمانی است(نمونه:55 بقره، 167آل عمران"قالوا..." 183آل عمران.42 توبه.90،91،92،93 اسراء.13 احزاب)2- نتیجه تکوینی ارتکاب مداوام به جرائم و گناهان بزرگ ،کفر به خداست(10 روم) 3-واجب و حرام گاه مستقل و گاه  تبعی است(مانند محرمات و واجبات مربوط به امور زناشویی و...)4- گناه بودن یک فعل ،وابسته به نوع قصد و نیت است(نمونه: 225 بقره. 89 مائده.106 نحل )5-نیتهای پلیدی که انجام آنها با مانع (بیرونی)روبرو شده می توانند مشمول بازخواست و مجازات واقع شوند(284 بقره) 6- اضطرار، ممنوع را مباح می کند(نمونه:173 بقره)آنچنانکه عسر و حرج ،تلکیف واجب را ساقط می نماید(78 حج "وما جعل...").7-بهترین راه مصونیت از گناه ،زیاد کردن هر چه بیشتر فاصله و حاشیه با مواضع و پرتگاههای گناه است(151انعام"ولاتقربوا...").

دلایل  حرمت و ممنوعیت:

1-فساد ذاتی فعل(فساد کلی یا غالبی) 2- صرف امتحان(نمونه: 35 ، 102 ،249 بقره. 94 مائده.155،156 شعرا.163 اعراف ) 3- تنبیه و مجازات :مانعیت وضعی بین انسانها و بعضی نصیبها وبهره ها، که گاه به صورت عمومی و تشریعی است(نمونه:160 نساء. 26 مائده ) و گاه به صورت فردی.

نکته: بعضی حرمتها نسبی و مخصوص بعضی انسانها از جهت مقام و جایگاه  آنهاست. نمونه:3 نور. 52 احزاب.53 احزاب(ولا ان تنکحوا ...).

گناهان سه نوعند:1- گناهان عقیدتی(کفر و شرک)2- گناهان قلبی(ایمنی از مکر الهی و  نا امیدی از رحمت)  3- گناهان عملی .

گناهان:
1- کفر2-شرک(نمونه:73 مائده).
نکات:1-کسی که بر کفر یا شرک بمیرد مشمول عفو یا شفاعت در قیامت واقع نخواهد شد(نمونه:48،116 نساء. 72 مائده) 2-کفر یا ذاتی است (نمونه:6 بقره) ویا عارضی(42،43 نمل.53 قصص)
3-پاداش اعمال نیک کافردر همین عالم  به وی عطا می گردد(هود15) ولی اگر کفر، بعد از ایمان واز نوع ارتداد باشد پاداشی به عبادات سابق فرد تعلق نمی گیرد و همه ،حبط ونابود می گردند(  217 بقره"ومن یرتدد...".5 مائده"و من یکفر..." . کهف 105)4- اهل کفر اتحاد و دوستی واقعی نسبت به یکدیگر ندارند(14 حشر"تحسبهم..." 16 حشر ).
بدترین نوع  نفاق ، نفاق در ایمان است یعنی کفر به دل و تظاهر به ایمان(نمونه : 8 ، 14 بقره . 167 آل عمران"یقولون..." .61 ، 62 نساء ).
نشانه های اهل نفاق: (نمونه: 119،120 آل عمران.65 ،142،143 نساء.47،48،49،50 توبه).

 

3- ناامیدی از رحمت :(یوسف 87"انه...").

4-ایمنی از مکر و عذاب الهی:(99 اعراف).

5-قتل عمد (نمونه:93 نساء. 32 مائده).

6-دزدی - غصب:

نکات:1-برداشت به اندازه (به عنوان مزد سرپرستی) از اموال یتیم تا رسیدن او به سن بلوغ (به شرط نیاز)اشکال ندارد(6 نساء)2-کم فروشی مصداقی از دزدی است(1،2،3 مطففین)3-خوردن و نوشیدن از خانه برادر وخواهر و عمه وخاله ودایی وعمو ودوست و کسی که کلید خانه او به دست انسان است نیاز به اجازه  نداشته وحلال  است(نور61) 4- وارد شدن به خانه دیگری برای برداشتن مال و وسیله خود درصورتی که کسی در خانه نباشد بی اشکال است و مصداق غصب و تجاوز به حریم نیست.(29 نور).

7-اذیت و آزار(نمونه:58 احزاب).

8- ربا:(275،278،279 بقره. 130 آل عمران )

نکته:انفاق نیک سودآورتر است تا کسب حرام(276 بقره).

9-رشوه: ( 188 بقره)

10-فحشا(زنا و لواط):32 اسرا.55تا 58 نمل.

11-دشنام و توهین :(108 انعام)

12-دروغ:

بدترین نوع دروغ،دروغ بستن به خداست(نمونه:79 بقره.78 آل عمران).

13-بدعت در دین (نمونه:103 مائده.136،138،139،143،144 انعام.37 توبه.59 یونس.4احزاب).

14-خیانت (نمونه:161 آل عمران).

نمونه:1-تحریف حقیقت( نمونه:59بقره"یسمعون...".75 ،181 بقره) 2- کتمان حقیقت و شهادت (نمونه:159، 282 بقره(و لا یاب الشهداء...) . 283 بقره"ولا تکتموا الشهادة". 187آل عمران) .

15- فریب (نمونه:16 مجادله).

16- اسراف و تبذیر:(31 اعراف.26،27 اسرا).

17-خوردن گوشت مردار(مگر آنچه به وسیله سگ شکاری صید شود) و گوشت خوک  و آنچه اسم خدا برآن برده نشده (173 بقره.3 ،4 مائده).

18-فتنه انگیزی و تفرقه افکنی (نمونه:191 بقره).

19-غیبت:(12 حجرات).
نکته:دادخواهی مصداق غیبت نیست( 148 نساء).

20-تهمت:

نمونه:112 نساء.15،16 نور.12 حجرات"اجتنبوا...".94 نساء(ولا تقولوا...).

نکته: همیشه اصل بر اصالت  صدق گفتارانسانها در مورد خویش است مگر آنکه خلاف آن ثابت شود(61 توبه).

21-عهد شکنی (نمونه:27 بقره.75 و 76 توبه).

نکته:1-مجازات خیانت وپیمان شکنی،پیمان شکنی است و مجازات تهدید به آن ،تهدید متقابل است(194 بقره.58 انفال) 2-وفاداری خداوند نسبت به عهد خود منوط به عهدگذاری انسان نسبت به خداست.نمونه:40 بقره.انفال19(وان تعودوا نعد).

22-سحر:(102 بقره).

23-خوردن شراب:(219 بقره ).

دلیل ممنوعیت:91 مائده.219 بقره.

24-قمار:( بقره 219).

25-ظلم پذیری و ذلت :

نمونه:279 بقره(لا تظلمون و لا تظلمون).75 ، 97 نساء.

26- گمراه  کردن (نمونه:25 نحل).

27- تکیه به اهل ظلم یا کفر (نمونه:60 نساء.113 هود).

28-معاونت  در جرم و گناه:

نمونه:2 مائده(ولا تعاونوا...).85 نساء(ومن یشفع شفعة سیئة...)

29-قطع پیوند:(1 نساء"واتقواالله...".25 رعد).

30-فرار از جنگ:(15و16 انفال).

31-تمسخر و تحقیر:(11 حجرات).

32-تجسس:(12 حجرات).

33- ترک ذکر و یاد خدا:(60 غافر).

 

مباحث فرعی :
الف: مجازات:
دلایل  مجازات:1-اجرای عدالت 2- انتقام و تشفی(نمونه:22 سجده.136اعراف) 3-تطهیراز گناه یا آگاهی وتذکر در جهت توجه دادن  انسان به سوی خدا (نمونه:130 اعراف.118 توبه.21 سجده ).

نکته:در مجازات نوع اول و دوم،عبرت دادن به دیگران نیز مورد هدف  است(نمونه:66 ،179 بقره.12 حاقه).

مجازاتهای الهی :
1- مجازاتهای شرعی:
 الف: کفاره (نمونه:89 مائده).
ب:دیه:نمونه 92 نساء(البته دیه در معنای دقیق جبران خسارت است ونه مجازات).
ج:
تعزیرات (نمونه:15 و 16  نساء).
د:قصاص(178 بقره.45 مائده).
ه:
حدود( 33 ،38 مائده.2،4 نور).
2- عقوبتهای دنیایی :
نمونه:7 ،  15 ، 59 بقره.61  بقره(وضربت...). 112 آل عمران.13 مائده(تا"قلوبهم قاسیة").14 مائده.25 ،110 ،129 انعام.166 اعراف (مسخ). 77 ،85توبه.46 اسرا .124 طه.4 نمل.40 عنکبوت .16 سبا.28 محمد(حبط اعمال).160 نساء(تحریم).96 اعراف (سلب نعمت).93 انعام و50 انفال(جان دادن سخت).98مریم(هلاکت).54 آل عمران،43 فاطر "ولا یحیق..." (بازتاب به مثل بدی و مکر ).


3-مجازاتهای اخروی:
نمونه: 161 ، 162 بقره.
77 آل عمران.41 اعراف. 56،145 نساء .35 توبه.106 هود.108 مومنون(تحقیر).43 تا 48 دخان.49 دخان(تمسخر) .34مطففین(تمسخر).34 جاثیه(نسیان).50 اعراف( ایجاد حسرت و عذاب روحی  با نشان دادن پاداشهای اهل بهشت).

نکات: 1- هیچ  دلیل و وعده ای  بر ابدیت عذاب در جهنم برای هیچ انسانی  وجود ندارد(107 هود)2-
مجازات همیشه بعد از هدایت و اتمام حجت صورت می گیرد(131 انعام. 15 اسرا"و ما کنا..." )3-قوانین جزایی عطف به گذشته نمی شوند (نمونه:38 انفال) 4-در بسیاری از عقوبتهای دنیایی، تر و خشک و خوب و بد با یکدیگر می سوزند(25 انفال).5-مجازات  انسانها از جهت جایگاه معنوی یا اجتماعی و درصد  عقل و بیان حجت و آزادی و میزان دسترسی به حلال، متفاوت است.نمونه:25 نساء(فان اتین...). 30 احزاب.
ب: توبه:
نمونه: 89،135  آل عمران. 18 ،64 ،110 نساء.39 مائده .102توبه.119 نحل. 3 هود .53 زمر.8 تحریم.
275 بقره "فمن جاءه...".
1-
بخشش بدون مجازات تنها مربوط به توبه از گناهانی است که با جهل علمی  صورت گرفته اند( 17 نساء.54 انعام"انه من عمل..." )2- ترک کبائر موجب بخشش صغائر می گردد(31 نساء)3-وجود واسطه به قبولی بیشتر دعا و توبه  کمک می کند(64 نساء.35 مائده)4- توبه گاه امری الهامی و معلول بازگشت خداوند وفراخوانی اوست (118 توبه)5-توبه واقعی نه تنها موجب بخشش گناهان بلکه تبدیل گناهان به حسنات می گردد(70 فرقان).


ب: واجبات

دلایل واجب :

1- صرف امتحان(نمونه:37 حج. 101تا 106 صافات.143 بقره"و ما جعلنا...") 2- حسن و فایده مهم و ذاتی فعل.

نکته:بیان همگانی بودن وظیفه و تکلیف، از ابزارهای تشویق مخاطب نسبت به آن است(183 بقره).

واجبات دو نوعند:

1- واجبات اخلاقی:
نمونه:

-درستکاری و  امانت داری:(2 ، 58 نساء.35 اسرا ).
-عدالت:(58 ،135 نساء. 42 مائده"وان حکمت...".8مائده.152 انعام"واذاقلتم...".33 اسرا"فلا یسرف فی القتل".9 رحمان ).

- امر به نیکی و نهی از ظلم و جرم:(نمونه:104 آل عمران.63 مائده ).
- وفای به عهد:(1 مائده.152 انعام"وبعهدالله اوفوا...".91 نحل.34 اسرا).
- پاکدامنی(5،6،7 مومنون.33 نور).
- پیوند ارحام(1 نساء"واتقواالله...").


2- واجبات شرعی ( عبادی و غیر عبادی)


الف: واجبات عبادی و احکام مربوط به آنها :
- نماز:(نمونه:238،239 بقره. 43،101،102،103نساء. 6 مائده. 78 اسراء).

- روزه:(183،184،185،187 بقره).
- حج:(158،196،197،198،199،203بقره. 95،96 مائده ).


نکات: 1-عبادت ابزار و وسیله است(45 بقره)
2- ارزش و نیز تاثیر عبادت و عمل بسته به قبولی آن است(127 بقره.53 توبه.مائده27"انما...")3-بیان  تسبیح گری موجودات خلقت نسبت به خدا  ابزاری است در جهت تشویق انسان به عبادت(نمونه:1 تغابن)4-یاد خدا از انسان بسته به یاد و توجه  انسان نسبت به خداست(152 بقره).
فلسفه عبادت:1- لذت خداوند از یاد خودو مانع شدن از فراموشی خویش  (14 طه) 2- تطهیر.نمونه:6 مائده (مایریدالله....)3- تقویت تقوی(به دلیل یادآوری مکرر خدا و قیامت) نمونه:183 بقره.45 عنکبوت
4-شکر گزاری در قبال هدایت و نعمت(185 بقره"ولتکبرواالله...").

حمد و تسبیح (نمونه:130 طه.191 آل عمران)،دعا و مناجات، استغفار وشکرگزاری، هر یک نمونه هایی از عبادتند.
نکته: بهترین زمان عبادت، شب هنگام و سحر است(79 اسراء.6 مزمل.18 ذاریات ) .

ب: واجبات شرعی دیگر:
- جهاد ( دفاع):(نمونه:104 نساء. 190 تا 192 بقره.39 انفال).
- خمس:(41 انفال).
- زکات:(60 توبه).

- حجاب (که البته در مستحب یا واجب بودن آن جای تردید است):(31،60 نور.59 احزاب).

فلسفه خمس و زکات و انفاق:103 توبه.7 حشر(کی لا یکون...).
 
فصل سوم: مستحبات و مکروهات(10)
نمونه مکروه:1-قسم خوردن برای امور کم ارزش(نمونه:224 بقره"ولاتجعلوا..." )2-  مجادله و نزاع(46 انفال)3-کردار و گفتار لغو  (3 مومنون)4-  فریاد و سخن بلند و بیجا (19 لقمان).
نمونه مستحب:1-گفتن  ذکر "ماشاء الله لاقوه الا بالله" هنگام درک نعمت و عطا(39 کهف)2-گفتن جمله استرجاع هنگام روی کردن  مصیبت(156 بقره)
3-استعاذه به خداوند هنگام مواجهه با وسوسه(اعراف200) یا آسیب(سوره فلق).
آداب اعمال:
1-آداب عزم و تصمیم:
مشورت:( 159 آل عمران). توکل: (نمونه: 159 آل عمران.23،24 کهف.3 احزاب.38 زمر) .
2-آداب تلاوت قرآن:
204 اعراف.98 نحل.4 مزمل
.

3-آداب نماز:

103 نساء(تعقیبات). 31 اعراف.

5- آداب معاشرت:
27،28 نور.86 نساء.53 احزاب.

نمونه مکروه:فراگوش سخن گفتن در جمع(مجادله 10).

6-آداب بخشش و انفاق:
1- بخشش از مال و کالای درخور(267 بقره.92 آل عمران ) 2- انفاق  و صدقه دادن در نهان ( مگر برای تشویق دیگران): 271 بقره.

نکات:1-خویشان و نزدیکان فقیر و نیازمند مقدم و سزاوارتر به انفاقند(215 بقره)2-منت نهادن در کار خیر (اعم از انفاق مالی و غیر مالی )موجب نابود شدن اجر و ثواب عمل  می شود(  262 ، 263 ، 264 ،266بقره. 6 مدثر)3-ثروت و  مال انسان با انفاق نه تنها کم و ناقص نمی گرددد(39 سبا"و ما انفقتم...")بلکه فزونی و برکت نیز می یابد(261بقره).

 

7-آداب دعاو ذکر:

55،56،205 اعراف.


متفرقه:

1-مسائل خانواده و زناشویی:
(خواستگاری،ازدواج ،اصول معاشرت ومباشرت،طلاق ،وصیت،ارث ،اختیارات، حقوق زوجین ،حقوق  فرزندان،مسائل تربیتی ).
نمونه:222،226،227،228،229، 230 ،231  ،232 ،233 ،234، 235 ،236 ،237 ،240، 241 بقره .3،4،7،11،12،19،20،22،23،24،25،33 ،34 ،35 ،128،129،130 ،176 نساء.49 احزاب.1،2،4،6 طلاق.1،3تحریم.58،59نور.

 
2- پاسخ به  سوالات  و شبهات:
نمونه
پاسخ به شبهات:
32 فرقان.
نمونه پاسخ به سوالات:
220،219 ،222بقره. 127 نساء.1 انفال.85 اسراء.63 احزاب.

نمونه پاسخ به سوالات ذهنی:
الف:حقیقت ملک و فرشته :
1- ملائکه،مخلوقات وخادمین و یاری گران امور الهی اند
(11)2-هوای نفس و  تکبر و نافرمانی در وجود آنها نیست و تابع دستوراتند (49،50 نحل.6 تحریم. 34 بقره)3- در صورتها و شکلهای مختلف خلق شده اند(1 فاطر)4- هر گروه و صنف، مقام و وظیفه ای جداگانه دارند(164 صافات.7 غافر. 1 تا 5 مرسلات.1 تا 5 نازعات.10،11،12 انفطار.4 طارق) 5- بعضی وظایف خاص و دائمی دارند و بعضی  موظف به انجام سفارشها و دستورات موقت (جزیی یا کلی) در امورند(نمونه:12 انفال.125 آل عمران.19 مریم)6-چیزی بیش از آنچه خداوند به آنان آموخته،نمی دانند(32 بقره).
نمونه وظایف:1- حفاظت از ساختارهای خلقت 2-حفاظت از انسانها در قرار گرفتن بر سمت و سوی تقدیر(مرگ مشخص ) (61 انعام.11 رعد) 3-ثبت و گزارش اعمال و امور (29 جاثیه.80 زخرف) 4-تقسیم کننده امورو وظایف بین فرشتگان دیگرو نظارت بر ایشان(4 ذاریات)5-اجرای دستورعذاب یا رحمت و نعمت (70،71 هود)
6- نگاهبانی بهشت و جهنم(نمونه:تحریم 6).

ب:حقیقت جن :
 1-از آتش خلق شده اند(15 رحمان)2-قبل از انسان خلق شده اند(27 حجر)3- انس و جن هر دو دارای اختیار،خطاب و  بازخواست و تکلیف و عقابند (130 انعام)4- قدرت جن بسیاربرتراز انسان است (نمل 39)5- جن و شیطان عالم به هر امر غیبی نیستند (14 سبا.8 صافات .9،10 جن)6-تسلط و قدرت جن و انسان محدود به محدوده  زمین  است  مگر به وسیله ابزار(33 رحمان)7-مانند انسانها  کافر و مومن وصالح و بدکار و  سفیه و دانا دارند (1،2،3،4،11،14 جن)8-  استمداد از جن  و دوستی با او نمی تواند برای انسان منفعت آفرین باشد (6 جن).


ج:حقیقت شیطان:
1-شیاطین طایفه ای از جنیانند (کهف 50)2-فلسفه خلقت شیطان، امتحان انسان است(21 سبا) 3- شیطان نمی تواند اراده و اختیار عمل را از انسان سلب کند بلکه (مانند همنشینی ناشایست)فقط او را  به گناه دعوت می کند(22 ابراهیم).
روشهای دشمنی شیطان:1- وسوسه به گناه 2- دادن وعده فقر (بقره 268) 3-ایجاد بد بینی و دشمنی  بین انسانها یا انسان با خدا
(12)  (169 بقره)4-ترساندن از راه و مسیر صواب( 175 آل عمران)5- سرگرم کردن به وعده ها و آرزوهای دور و دراز(120 نساء)6-  گمراه نمودن از راه تلقین خرافه و ترغیب به بدعت آفرینی  (119 نساء)7- زینت نشان دادن گناه(48 انفال.63 نحل)8- ایجاد غفلت و فراموشی ( 19 مجادله.63 کهف).
 

د:حقیقت مرگ وبرزخ :

نمونه:78 نساء. 169،170 آل عمران.94 انعام.28،29،32 نحل.99،100 مومنون.54سبا.8 جمعه. 46  نازعات. (13)

 

ابزارهای تفهیمی و صنعتهای بیانی:(14)

1- داستان:
نمونه:1-داستان عزیر و  ابراهیم (259 و260 بقره) در جهت بیان حقیقت محیی و ممیت بودن خداوند2- داستان احد: بیان عواقب غرور و سستی 3-داستان 21 تا 26 مائده : بیان رذیله ترس 4-داستان هابیل و قابیل: بیان رذیله حسد5-داستان ایوب و یعقوب: ترسیم فضیلت صبر6-داستان قارون : بیان رذیله بخل و حرص 7-داستان 76 تا 79 انعام: بیان روش مجادله احسن 7-داستان آدم و حوا : انذار از خطر وسوسه شیطان و وسوسه حرص و طمع 8-داستان فرزند نوح :
کار ساز نبودن نسبتها.و.....

2- کلام بزرگان:
نمونه: گفتارهای لقمان .


3-تشبیه :
نمونه:17 ، 19 ، 171 ، 261 ،264 ،265 بقره. 117 آل عمران.125 انعام .24 هود .17 رعد.18،24،26 ابراهیم.31 حج .39،40 نور. 41 عنکبوت .


4- تمثیل:
نمونه:75،76 نحل
.


5- تنظیر(
تمثیل ،بیان  نمونه فرضی است و تنظیر،بیان نمونه واقعی) :
نمونه:59 آل عمران.19 روم  . 5  حج . 57 اعراف.11 ق .

 
6- ضرب المثل :
......
 
7- کنایه و اصطلاح :
نمونه:40 اعراف.40 هود(وفارالتنور).

8-تشویق و بشارت :
نمونه: 133آل عمران. 17 سجده.10،11صف .


9-تهدید:
نمونه:46 انعام.39 توبه.107 یوسف.45 نحل.
68،69اسرا.227 شعرا(وسیعلم...). 102 یونس(فانتظروا...).1 قمر.1 مطففین.1 همزه.

10-انذارو هشدار:
نمونه: 123 بقره .27اعراف  .33 لقمان.105 مائده.6 فاطر.


11-موعظه (امر و نهی ارشادی"نصیحت") :
نمونه: 195 بقره(ولا تلقوا...).101 مائده.8تحریم.

12- نفرین:

نمونه:30 توبه.

13- قسم: (15)
نمونه های فراوان.

14- رمز :
همه حروف مقطعه
.

15- توبیخ:
نمونه: 66،71 آل عمران.43 توبه.13توبه(اتخشونهم...). 1 تحریم. 6 انفطار.2 صف.18 یونس(قل اتنبئون الله...).


16- تمنی:
نمونه:98 یونس.


17- دعا(دعاهایی که از زبان خداوند بیان شده):
نمونه:128 ،250 ،286بقره. ،193،194 8، آل عمران.80 اسراء
و....

18- مدح و ذم(مدح صالحان و سرزنش بدان در جهت تشویق دیگران به ایمان و عمل صالح ).
نمونه مدح:29 رعد.15 مریم.79،109،120 صافات.30،44 ص.146 آل عمران.

نمونه ذم :59 ص. 5 جمعه.

19-پرسش (برای واداشتن به تفکر)
 نمونه :موارد فراوان

20- خطاب مجازی:(16)
 نمونه:95 یونس .44،45،46 حاقه.مائده116.


21- اغراق:
نمونه:37  انبیا.

22- طعنه:
نمونه 74 بقره.

23- تعجیز:
نمونه:23 ، 94 بقره. 168 آل عمران.6 جمعه .

24-تنزیل مقامی:(17)

 

 

 

نویسنده: احمد ابراهیمی نژاد

 

 

 

پایان نگارش: اردیبهشت 94
منابع: ندارد

برداشت و کپی برداری ممنوع است.

 


1- نمونه تفاوت منظور مانند تضاد ظاهری است که بین آیه 78 و 79 نساء برقرار است.
2-نمونه اختلاف مبنا : به عنوان مثال در سوره "عصر"،خداوند با ذکر قسم و تاکید،انسان را نه موجودی مجهول الاحوال و نه متضرر بلکه خاسر معرفی می کند(خسارت نه تنها به معنی عدم سود بلکه به معنی از دست دادن اصل سرمایه است).این حکم خسارت با توجه به الف و لام جنس در کلمه انسان، شامل کل انسانها اعم خداپرست و کافر است.کلمه خسرنیز که به صورت نکره آمده بیانگر آن است که حکم خسارت به هر نحو و شکل(اخروی یا دنیوی و اخروی)برای همه(جز انبیا و اوصیا) امری مسلم است.همچنین آمدن الف و لام جنس  بر سر اسم جمع(صالحات) به معنی شمولیت همه انواع و افراد مدخول الف و لام است به این معنا که رفع حکم خسارت مشروط به عمل به همه اعمال صالح بدون حتی یک سرپیچی و گناه و در یک کلام به معنی عصمت کامل است .اما خداوند در جاههای دیگری از قرآن نه از جنبه عدل،بلکه از زاویه و مبنای واقع بینانه تر و رحمانی تری به مسئله  نگریسته  و با بیان"خلق الانسان ضعیفا"  به حد معقول تری از طلب و درخواست بسنده نموده؛چنانکه از گناهان به ترک"کبائر ما تنهون عنه" و از اعمال صالح به حد مطلوب آن قانع شده است [ومن یعمل من الصالحات من ذکر او انثی وهو مومن فاولئک یدخلون الجنة ].
نمونه تضاد:به عنوان مثال خداوند در آیه 177 سوره آل عمران از سویی خود را بی نیاز از کفر و ایمان انسانها دانسته و ضرری  از کفر کافران را متوجه خود نمی داند و از سویی در همان آیه به کافران وعده عذاب می دهد؛ یا مثلا از سویی خود را "اهل التقوی" می نامد و از طرفی در آیه 16 و 64 اسراء، خود فرمان به فسق می دهد؛ یا مثلا خود را"ارحم الراحمین" می نامد و از سوی دیگر نه بر عفو و نجات و بهشت بردن انسانها بلکه بر پر کردن جهنم از انس و جن  قسم یاد می کند، حال آنکه خود معترف است که راه نجات و توان هدایت همه انسانها را دارد[ولو شئنا لاتینا کل نفس هدیها و لکن حق القول منی لاملان جهنم من الجنة والناس اجمعین].
نمونه ایراد و اشکال: به عنوان مثال خداوند در بعضی جاهای قرآن از انتقام سخن می گوید،در حالی که انتقام صفت موجود ضعیف است و از کینه و عقده  ناشی می شود . روشن است که اجرای عدالت و مجازات با مقوله انتقام متفاوت است و در انتقام هیچ تضمینی بر گذشتن از حد نیست.خداوند چنان از انواع هلاکتها و مجازاتهای سهمگین و گوناگونیهای عذاب در دنیا و آخرت پرده برداری کرده که هدف و غرضی جز عقده گشایی و لذت بردن از این همه تنوع به ذهن انسان نمی رسد.
3- برای  محکم و متشابه  چند معنا می توان قائل شد :1-  محکمات به آیاتی گفته می شوند که ظاهر وباطنشان یکی است ونیاز به تفسیر خاص ندارند ولی متشابهات ،مبهم یا ذو الوجوه و قابل صدق بر بیش از یک مراد و مفهومند 2- محکمات به اصول و قواعد یا قوانین ثابت و غیر قابل نسخ ، ومتشابهات به  قواعد و قوانین نسبی و عرفی یا تعبدی  گفته می شود 3- محکمات، اصولند و متشابهات ،تفریعات اصول4- محکمات، ارکان اعتقادی و عملی اند؛ یعنی چیزهایی که معرفت،اعتقاد و عمل به آنها اصل و لازمه سعادت است و باقی چیزها فرع حاصل یا امر مستحبند.
ابهامات قرآن:ابهام یا مربوط به اصل مفهوم (مانند مفهوم کلمه عرش یا سماوات السبع) ویا مربوط به  مصداق و یا محدوده مصداق است (مانند ابهام در مصادیق محاربه یا فساد فی الارض و...). برای پرده برداری از ابهامات قرآن فهم شان نزول ،تفاسیر روایی ،مبانی عقلی و منطقی ، علم لغت، صرف و نحو،علم اصول ،علوم و یافته های روز، وبالاتر از همه علم حکمت و تاویل، امری اجتناب ناپذیر است .رجوع به تفسیر شرط لازم در اعتبار ترجمه یا رفع ابهامات است ولی شرط کافی نیست ،چرا که بعضی تفسیرها تراوشات ذهنی خود مفسرین است و حتی بعضی تفاسیر آیات که به بزرگان دین نیزنسبت داده می شود گاه چندان با عقل و اصل سازگار نیست و در بعضی موارد تفسیرهای منقول از ائمه رامی توان تفسیر مصداقی دانست ونه تفسیر تام .
4-گاه مترجمین با بعضی ترجمه های مصلحت بینانه، به خیال خود خواسته اند که به نفع خدا پرده پوشی کرده و یا مثلا مصلحت و خوش بینی مخاطب را نسبت به خدا ملاحظه نمایند،در حالی که خداوند خود هیچ ابا و ملاحظه ای از معرفی واقعی خود ندارد؛مثلا عبارت"سخر الله منهم" یعنی اینکه "خدا آنها را مسخره می کند" ،در حالی که مترجم گفته: "خدا کیفر مسخره آنان را می دهد".مترجم صفت "جبار "را در مورد خدا "جبران کننده" معنا کرده در حالی که وقتی کلمه جبار در کنار لفظ "متکبر" قرار گرفته قطعا به معنی  خودرایی و زورگویی است؛ آنچنانکه متکبر را نیز به معنی" بلندپایه "معنا نموده اند در حالی که معنای آن همان معنای واضح"مغرور و فخر فروش" است.همچنین مترجم عبارت "طوعا و کرها" در آیه "وله اسلم من فی السماوات و ما فی الارض طوعا و کرها" را به معنی خواه و ناخواه ترجمه کرده، در حالی که در وجه دقیق تر به معنی رغبت و تنفر است ؛یااینکه"ووجدک ضالا فهدی" چنین ترجمه شده: "آیا خدا تو را بدون شریعت نیافت..."،در حالی که معنی این است که :"آیا خدا تو را گمراه  وسرگردان نیافت...". منان نیز به معنی "منت گذارنده " است ،یعنی همان صفتی  که ما  انسانها آن را زشت و مکروه می دانیم.
بعضی ترجمه های غلط نیز حاصل عدم تسلط کافی مترجم به قواعد نحوی  یا ریشه  کلمات عربی است مانند" فاصبح من النادمین" که  ترجمه شده :" پس او  صبحگاه  پشیمان شد"،در حالی که اصبح در اینجا از افعال قلبی است مانند: جعل و صار .یا مثلا آیه"ان ابراهیم کان امة قانتا" این گونه معنا شده که "ابراهیم به تنهایی یک امت بود" در حالی که "امة" در اینجا به معنی آیین است و ترجمه چنین می شود که "ابراهیم آیین و نماد خشوع بود" .
جالب اینجاست که بعضی کلمات به صورت قاعده مند در همه چاپهای قرآنی به صورت غیر معمول وغلط نوشته شده اند.متخصصین امر در توجیه این نوع کلمات دلیل آورده اند که شیوه های نوشتاری مذکور در قدیمی ترین قرآنها نیزوجود داشته. گویا ایشان  تصور کرده اند که نوشتار جزوی از وحی است و بر این اساس  در کتابت نیز دچار جمود شده اند؛حال آنکه وحی به صورت گفتاری و بیانی بوده .بنابراین شکی نیست که این اغلاط ،سهو کاتبین قدیم است و نه جزوی از اصل وحی و قرآن ؛مانند "سلاسلَ "که به صورت  "سلاسلا"  ، و"لکن هوالله ربی" که به صورت " لکنا هوالله ربی"،و "بایکم المفتون"  که به شکل "باییکم المفتون" و"ایها الثقلان" که به شکل"ایه الثقلان"نوشته شده است.

 

عربی زبانی ظریف و دقیق است و در ترجمه این زبان  به چند نکته مهم باید توجه داشت:

الف:در زبان عربی بسیاری از کلمات دارای دو معنای لغوی واصطلاحی اند . معنای اصطلاحی همان معنای منقول و مشهور کلمه است. بین معنای لغوی واصطلاحی نیز همیشه رابطه وپیوند معنایی وجود دارد واین رابطه یا رابطه جزو است یا اعم یا لازم ویا ملزوم . مثلا معنای لغوی کلمه "جن" در زبان عربی "پوشیدگی و پنهانی " است واین کلمه به موجود خاص نیز اطلاق می شود از آن جهت که پنهان و نادیدنی است، آنچنانکه در کلیه مشتقات این لغت  مانند مجنون،جنین ،جان و جنة نیزمعنای ریشه ای و لغوی(پوشیدگی و پنهانی)، نهفته و مستتر است. یا مثلا کلمه "حج" ، در زبان عربی  به معنی رفتن وطی طریق کردن است لکن چون غالباً این کلمه در مورد رفتن به مکه استعمال شده ،کم کم در آن منحصر شده است.یا مثلا کلمه"صلاة"  در زبان عربی در اصل به معنی دعاست ولی در مورد نماز استعمال غالبی یافته ،از آن جهت که دعا مهمترین و پر بهره ترین بخش نماز است. فهم و تشخیص بین این دو معنا  و اینکه کجا معنای لغوی و کجا معنای منقول، مورد اراده است مسئله ای مهم در ترجمه صحیح قرآن است و بسیاری از مستشکلین قرآن نیز در اشکالات وارده خود در همین مقوله به اشتباه و خلط دچار شده اند.در زبان فارسی نیز گاه عدم تشخیص بین معنای لغوی و مشهور می تواند به فهم و برداشت غلط منجر شود؛ مثلا واژه" دماغ" و "چاق" به ترتیب به معنی مزاج و تندرستی اند ولی در زبان عامیانه به ترتیب در معنای" بینی" و "فربگی "استعمال غالب یافته اند. بنابراین اصطلاح " دماغ چاق" نه به معنی عامیانه (بینی فربه) بلکه به معنای لغوی یعنی مزاج و حال مساعد است.

ب: در زبان عربی تقریبا هیچ دو کلمه ای یافت نمی شود که عینا با یکدیگر ترادف مفهومی یا مصداقی داشته باشند ؛ مثلا  افعال سارَ،ذهبَ،سعی و انطلقَ ، همه به معنی رفتن اند اما هر یک اشاره به یک نوع رفتن دارند ؛یا مثلا در مورد حیوانی مانند شتر ،اسامی مختلفی وجود دارد که هر یک به سن و سال یا نوعیت و خصوصیت خاصی اشاره دارد مانند :جمل،ابل،ناقه ،بعیر،ضامر ،بُدن ،بحیره،سائبه،حام و غیره .در  قرآن گاه در مورد یک  مسمی، مانند عصای موسی(آنگاه که تبدیل به مار می شود)، تعابیر مختلفی مانند  "حیه "، "ثعبان "و"جان " وجود دارد؛ یا در مورد گلی که خداوند  آدم  را ازآن خلق نمود یک جا  به "طین"و "طینٍ لازب" و  یک جا  به " صلصال" و در جایی  به  "حماءٍ مسنون " تعبیر شده. گاهی ما یک چیز را به صورت کلی وگاه نیز به اعتبار وبژگی خاص آن بیان می کنیم ؛اگرچه همه اینها در معنای کلی اشاره به یک مصداق قابل جمع دارند(مثلا طین لازب یعنی گل رس و چسبنده .صلصال یعنی  گل خشک.حما مسنون یعنی گل سیاه رنگ. یا مثلا ثعبان اسم جنس برای مار است و جان  نیز به معنی جانداری است که رنگ چشم او سیاه متمایل به زرد است). بعضی مترجمین در ترجمه این کلمات نیز چندان به ریشه ها توجه نداشته اند؛مثلا  فلان مترجم ، "ثعبان"  را مار عظیم ،"حیه" را مارزنده و "جان" را مار بی آزارترجمه کرده.مترجم  چون گمان  کرده  حیه از ماده حی است پس به معنی مار زنده است در حالی که  این اسم برای مار ،عَلَم (و اعم از مرده و زنده) است.ثعبان نیزدر هیچ جای فرهنگ لغت عرب به معنی مار عظیم نیامده، بلکه گفته شده: اسم عام لکل حیوان من مرتبة الثعابین رتبه الحرشفیات من الزواحف (که اشاره به جنس مار دارد).

 

گاهی نیز بعضی ترجمه های نادرست به این دلیل بوده که مترجم در ظاهر، نوعی ناهمخوانی  بین آیه قرآن و گفته علم مشاهده نموده . مثلا در آیه "یخرج من بین الصلب و الترائب" ،مترجم چون دیده که این  سخن یعنی تراوش اسپرم مرد از بین  استخوانهای سینه، با گفته علم  نمی خواند ترائب را لگن خاصره  ترجمه کرده؛در حالی که دو تفسیر در مورد این آیه می توان ارائه داد؛ یکی اینکه همان گونه که بعضی گفته اند، کلمه "بین" را قبل از ترائب ،مقدر فرض کنیم که در این صورت منظور این نخواهد بود که  سرچشمه نطفه مرد دو ناحیه است بلکه منظور این است که اسپرم مرد از ناحیه بین پشت وسینه تشکیل می شود .توجیه دیگر این است که  بگوییم که  صلب و ترائب، کنایه از همه پشت و رو و اجزای انسان است و منظور،نه محل ساخته شدن نطفه، بلکه محل خروج و جایگاه لذت آن است.در اصول کافی نقل شده که روزی امام صادق(ع) از فردی سوال کرد که عطسه از کجا بیرون آید. جواب داد : از بینى ، فرمود: بخطا رفتى ، عطسه از همه بدن بیرون می آید چـنـانـچـه نطفه از هـمـه بـدن بـیـرون آید گرچه از نقطه خاص خارج شود، سپس فرمود: آیا نبینى که چون انسان عطسه زند همه اعضاء بدنش تکان خورد؟

 

5-از آنجا که نزول بسیاری از آیات بر اساس پیش آمدها و  شرایط و مقتضیات انجام می شده ،بنابراین چندان نظم موضوعی در قرآن شکل نگرفته واین نزول تدریجی نیز، یکی به دلیل ضرورت آهسته و پیوسته بودن تعلیم و تعلم و دیگری لزوم انطباق نزول آیات با پیش آمدها و مناسبات آنهاست .عدم ارتباط موضوعی نه تنها بین بسیاری از آیات بلکه  گاه در ارتباط بین جملات یک آیه نیز به چشم می خورد.هرچند که  ترتیب سوره ها و آیات و تعداد آنها و نامگذاریهای سوره ها مربوط به اصل وحی است ولی در هر حال قرآن بر اساس نظم موضوعی نازل نشده ،آنچنانکه نزول هر آیه نیز همیشه مربوط به آخرین سوره نازل شده نبوده است .
6- البته ترسیم صفات و ویژگیهای کلی انسان در قرآن چندان تعاریف مطلوب و مثبتی نیستند(نمونه:19،20،21 معارج.72 احزاب"انه کان...".54 کهف.11،67،83،100 اسراء.15،16 فجر.12 یونس.9،10 هود.49 زمر.5 قیامت.4 نحل.23 فجر.6،7 علق.65عنکبوت.66 حج ).
7- گاهی نیز خداوند بعضی انسانها همچون انبیا و اولیا یا مدعیان دوستی و ایمان را به صورت اختصاصی  امتحان  می کند(2 عنکبوت). این امتحانات در حیطه سنجش اطاعت و ایمان و متناسب با تعلقات و شرایط خاص و حساس انسان اند آنگونه که امتحان  یوسف مجرد به گناه شهوت و امتحان مریم پاکدامن و آبرودار به عطاکردن فرزند بدون پدر وامتحان ایوب غرق در ثروت، به فقر و تنگدستی و امتحان ابراهیم به قربانی کردن تنها فرزند دلبندی  است که بعد از عمری طولانی به او عطا گردیده، والبته امتحانات انبیا درجهت شناساندن آنها به انسانها نیز هست. گاه امتحانات در وادی قرب و دوستی چنان سنگین می شود که خداوند به توقعی  جز قربانی کردن همه داراییها و داشته ها از سوی انسان نسبت به خود قانع نمی شود تا در عوض او نیز همه چیز را به پای انسان ریزد.
امتحانات الهی تنها در جهت تمایز نیست بلکه گاه اراده او بر این است که مومنین را در تلاطمات و تناوبات نعمت و بلا در جهت مورد نظر خویش پرورش دهد( نمونه:10 و11 احزاب).
گاه مقدرات خاص الهی  ظرف و قالبی  برای به فعلیت درآمدن صفات نهفته انسانها و امتحان ایشان است (نمونه:165 انعام.126 توبه ) . گاهی نیز بعضی انسانها مایه امتحان  بعضی انسانهای دیگر واقع می شوند(20 فرقان"و جعلنا...".4 محمد"ولکن لیبلو...")ودر این بین گاه بسیاری انسانها قربانی امتحان بعضی دیگر می گردند(5ممتحنه).
امتحان تنها به سختیها نیست بلکه گاه به نعمتها و داراییهاست (نمونه:15 تغابن).
انسانها طبق همان درجه وجایگاه ایمانی و عقلی و علمی و عملی که قبل از زندگی دنیایی داشته اند،خلق می شوند، هر چند که  راه ومسیر تغییر همچنان به روی انسان باز است .امتحان بیشتر مربوط به انسانهایی است که ماهیت درون و ازلی آنان از جهت شقاوت یا سعادت کاملا واضح و آشکار نیست وتکلیف خیر و شر ایشان در عالم ذر قطعی نشده . آنان که قبل از این عالم در امتحان ایمان و تقوی پیشرو و اول بوده اند در این عالم نیز پیشرو و برتر بوده و جزو انبیا و اوصیایند.
8-مرحله اول معاد خود شامل چندین واقعه است .ظاهر این است که واقعه اول نفخ صورو مرگ موجودات است و بعد زلزله عظیم و بعد خاموش شدن تدریجی خورشید  و همزمان گرمای سوزان زمین و جوشش دریاها (به دلیل حجیم شدن خورشید) و بعد از میان برداشته شدن جاذبه در جهان هستی و برخورد کرات و کهکشانها به یکدیگر.
اگر بعضی از این وقایع را در مرحله دوم ذکر نموده ایم به این جهت است که بعضی آیات این حوادث و نفخ صور دوم و زنده شدن مردگان را با هم ذکر نموده اند.

9-مسلما پیامبران اولوالعزم در درجه و فضیلت  برتر از دیگر رسولانند و از میان ایشان نیز  آن کس که خداوند مستقیم با او سخن گفته  یا صبر و مشقت  بیشتری در هدایت قوم خود متحمل شده درجه برتری نسبت به دیگران دارد، مانند حضرت موسی که نام او نیز بیش از دیگر پیامبران در قرآن آمده. نکته دیگر در باب  نبوت، مسئله تعداد انبیاست . اینکه بعضی عدد پیامبران را بالای صد هزار  نفر ذکر کرده اند امری است که از سندیت محکم و مقبولیت عقلی چندانی برخوردار نیست.نهایتا می توان با توجه به عبارت"و منهم من لم نقصص علیک"این تعداد را در حد صدها نفر ذکر نمود و نه دهها هزار نفر.

10-معمولا واجبات از روی وظیفه و حساب انجام می شوند ولی مستحب  از روی اختیار و شوق ، و این ارزشی برتر دارد و برای همین است که  ثواب بعضی مستحبات  بیش از عبادت واجب است.

مستحبات  به دو قسم  عبادی و غیر عبادی تقسیم می شوند.عبادت مستحبی،هر عبادت خارج از حد واجب است وهر عبادت واجب،نوع مستحب را نیز در کنار خود دارد.

انجام مستحبات عبادی در  زمانها و مکانهای معنوی در ازدیاد شوق و توجه و فضیلت عمل  موثرتر است و اصولا انجام مستحبات "عبادی" در زمانی نیکوست که انسان دارای ذوق و شوق و حال معنوی باشد . اگر انجام مستحب مانع از وظیفه واجب و اهم شود کمال و ثوابی در آن نخواهد بود .
عبادات مستحب صرفا جنبه معنویت و ثواب دارند.مستحبات غیر عبادی نیز یا جنبه فیض و ثواب دارند یا اینکه  انجام آنها به دلیل تاثیرات خاص و مثبت  جسمی یا روحی است .

ترک مکروهات اولی از انجام مستحبات است ( آنچنانکه ترک رذائل نیز مقدم بر کسب فضائل است) زیرا زدودن غبار مهم تر از تزیین است.همان گونه که گناه بر دل انسان حجاب و سنگینی می افکند کثرت بعضی مکروهات نیز چنین است. علاوه بر این،ترک مکروهات باعث ایجاد  فاصله هر چه بیشتر انسان با گناهان می گردد.

آداب و سنن:
بعضی مستحبات مستقلا مورد امرندو بعضی دیگر تابع فعل دیگرند که آداب نام دارند، مانند آداب معاشرت،معامله وغیره.گاهی نیز ممکن است  فعلی فی نفسه مستحب به شمار آید  ودر عین حال جزو آداب فعل دیگر نیز واقع شود.
فرق مستحب و سنت: سنت:سنت به هر مستحب و عمل نیکی  گفته می شود که اثر آن مداوم وپایدار وفضیلت آن برتر از مستحبات معمول است . سنت به سیره های رفتاری بزرگان دین نیز گفته می شود .در واقع ،مستحب مسائل مورد سفارش و سنن مسائل مورد عملند. (البته سنت در معنای عام بر همه مستحبات وآداب دینی اطلاق می گردد).
11- بعضی فرشتگان خود روسائی اند که زیر دستان و کارکنان انبوه  در اختیار  دارند.همان گونه که حاکم و رئیس جمهور یک کشور ،عمال و کارکنان و زیر دستان بالا و پایینی دارد که دستورات کلی یا جزیی او را به پیش برده و انجام می دهند در دستگاه الهی نیز همین وضع حاکم است .در واقع از آنجا که خداوند سیطره تفصیلی نسبت به همه امور ندارد از این رو فرشتگان بی شمار الهی (که در نقطه نقطه عالم هستی حضور دارند) چونان رباتهایی  که روی آنان برنامه های خاص نوشته شده ، وظیفه خود را به خوبی دانسته وهدف دقیق خدا  را در امور جهان به سرانجام می رسانند.در واقع کارفرما،مهندس و بنا کننده عالم فقط خداست (که البته امر خلقت نیز امری بسیار تدریجی و طولانی است)ولی ناظر و اداره کننده تنها خدا نیست.بنابراین فرشتگان معین و محافظ  محسوب شده و عبارت" والله من ورائهم محیط" نسبت به امور عالم نیز،احاطه اجمالی است(مانند احاطه یک حاکم و رئیس جمهور نسبت به امور جامعه و انسانهای تحت حکومت خود ). خداوند  نیز وجود همیاررا برای خود فقط در خالقیت نفی نموده نه در اجرا و  نظارت و محافظت وثبت وگزارش .بعید نیست که بگوییم بعضی فرشتگان نیز خود دارای بعضی اختیارات ،تشخیصها و تصمیم گیریها نسبت به امور انسانها، البته در چهارچوب قوانین تعریف شده الهی اند.
فرشتگان نه مانند انسان دارای اختیار تام و دلخواهی اند و نه مانند دیگرجانداران فاقد عقل و خردند.
12- گاه ایجاد بد بینی، به وسیله خواب و رویا (احلام و تسویلات)انجام می شود.
13-  نفس واسطه بین جسم و روح است .هنگام خواب  روح از بدن خارج می شود ولی بقای نفس باعث اتصال دوباره روح به بدن می گردد اما هنگام مرگ هم روح و هم نفس از بدن جدا می شود . کلمه"توفی"(به معنای دریافت کامل روح) که بارها در قرآن آمده به معنی دریافت و خروج  روح و نفس از بدن هنگام مرگ است.

14-ابزارهای تفهیمی مانند داستان،کلام بزرگان،تمثیل،تنظیر، ضرب المثل،پرسش و غیره.صنعتهای بیانی مانند تشبیه، کنایه و اصطلاح، اغراق،طعنه، تعجیز، تنزل مقامی و غیره.

15- آغاز شدن بعضی سوره ها با قسم نشانگر اهمیت و بزرگی خبر بعداز آن است .معمولا انسان ابتدا عقیده یا خبر خود را بیان کرده و بعد  قسم یاد می کند ولی اگر کسی حرف خود را بدون مقدمه باقسم شروع  کند حاکی از آن است که گفتار اوبسیار راست ودقیق و برای شنونده ، حیاتی واساسی است (وانه لقسم لو تعلمون عظیم).

قسم خداوند گاه از آن جهت است که خود را متعهد بر فعل و عمل خاص قرار داده و در آن تغییر و تبدل ایجاد نکند ،ولی در هر حال احساست خداوند در هنگام عمل همیشه به اندازه زمان قسم و وعده نیست؛ بر این اساس ممکن است که او حیلتها و راهکارهایی را برای برون رفت از بعضی قسمهاعملی سازد که در عین حال به وعده خود نیز عمل کرده باشد ؛درست مانند قسم ایوب(ع) بر زدن صد تازیانه به همسر خود،که بعدا با فرمان خدا فقط با زدن یک ضربه با صد رشته نازک آن را عملی ساخت!

اینکه خداوند در قرآن  به چیزهایی مانند تین و زیتون ، خورشید ، شب و روز یا آسمان  قسم یاد کرده،روشی است که شعرا نیز در کلام خود به کار می برند مانند قسم به چشم و زلف  معشوق  یا مظاهر طبیعت مثل کوه ودریا وصحرا،و هر چیز که نزد گوینده بزرگ و پر ارزش  باشد، والبته هرچیز که خداوند بدان قسم یاد کرده بی تناسب با موضوع و گفتار بعد از آن نیست مانند قسم به عصر(زمان) در سوره عصر، که در آن  بحث از خسارت انسان است و خسارت نیز همان از دست دادن زمان در جهت کسب کمال و معرفت و عمل است.

16-خطاب مجازی همان اصطلاح"به در گفتن و دیوار شنیدن"است. در بسیار جاهها خداوند پیامبر را مخاطب قرار می دهد اما منظور دیگرانند، یا امتهای دیگر را مورد خطاب قرار می دهد اما هدف ، امت مخاطب است.
17-تنزیل مقامی یا مماشات ذهنی ،سخن گفتن متناسب با درک و تخیل مخاطب است ،آنگونه که والدین با کودک خود نیزغالبا بر اساس تصورات و تخیلات خود او سخن می گویند.مثلا واضح است که  در عالم خارج از جو زمین، به علت نبود جاذبه ،بالا و پایین معنا ندارد و این ماهستیم که بر حسب توهم، آسمان را بالا و زمین را پایین تصور کرده وفکر می کنیم که ممکن است ماه وستارگان از جای خود کنده شده وبر زمین سقوط کنند ؛پس جمله " و یمسک السماء ان تقع علی الارض" مماشات با همین نوع تصور است.یا مثلا با آنکه  در واقع ،خورشید ساکن و زمین در حرکت است اما ما انسانهاهمیشه عکس آن را تصور میکنیم ،پس خداوند نیز آنجا که می گوید"فان الله یاتی بالشمس من المشرق" یا" تغرب فی عین حمئة" در واقع بر اساس تخیل ما سخن گفته است .یا مثلا از آنجا که انسانها در زمان قدیم از وجود چیزی به نام کهکشان و وجود اعداد میلیاردی و بیلیونی نا آگاه بوده اند پس خداوند عبارت"هفت آسمان" رابه کار برده  تا با درک و فهم مردم زمانه خود سازگارتر باشد.همچنین عدم آگاهی مردم از وجود قانون جاذبه ایجاب نموده که خداوند نگهداری کرات و ستارگان را با عبارت" ما یمسکهن الا الله" به خود نسبت دهد.
 
 
 
  • احمد ابراهیمی نژاد

 

مقدمه:

 

 موضوع عدالت فقهی ،فعل انسان است .

عدالت فقهی موضوعا از حوزه عدالت کلامی جداست  و نیز مبحثی اخص از عدالت در حوزه اخلاق است.

عدالت  یک موضوع مستقل فقهی نیست بلکه قاعده و مبحثی عام است که بر موضوعات مختلف (اعم از باب عبادات و معاملات) سایه افکنده.

شرط عدالت گاه از آن جهت است که بتوان قولی را حمل بر صحت و راستی و نیز درستی نمود(مانند باب شهادت) ویا اینکه به مطابق بودن رای بر حکم قانون یا شرع ودور بودن آن از میل شخصی،اطمینان یابیم (مانند باب قضاوت یا فتوا ). ولی در کل فقه از عدالت شخصی بحث می کند و نه عدالت اجرایی.

لزوم عدالت در  همه ابواب مورد بحث یک ضرورت عقلی است  که بر اساس اصل" اشتغال " و نیز  قاعده " دفع ضرر محتمل"   شکل می گیرد.

گاهی نیز عدالت از جنبه محبوبیت و مقبولیت مورد نظر است مانند بحث مرجعیت دینی یا امامت جماعت ؛از آن جهت که مردم به انسان فاسق روی اقبال و اطاعت یا  اقتدا نشان نمی دهند. فسق و گناه نه تنها مردم را از گرد مدعی دین و مذهب بلکه گاه  از اصل  دین نیز گریزان می سازد.

بنابراین عدالت در همه ابواب  با یک ضرورت یا حدو حدود واحد تعریف نمی شود ؛مثلا عدالتی  که در باب قضاوت یا زعامت دینی نیاز است امری  ظریف تر وعمیق تر است تا عدالتی که در باب شهادت مورد بحث است ،تاجایی که وقتی به  مقام رسالت و وصایت می رسیم  لزوم عدالت چیزی در حد عصمت تعریف می شود. ازآن سو در بعضی  مناصب اجتماعی ،عدالت فقط در حد نبود سوء سابقه  و نداشتن جرم تعریف می شود.

 کسی که از ابراز فعل خلاف عقل و عرف ،حیا و ترس دارد همان کسی است که جامعه می تواند به راستگویی یا امانتداری او تکیه کند.حیا و نجابت برای انسانها جایگاه و احترام خاص را رقم می زند ،آنگونه که تجاهر به فسق نیز انسان را از حصار احترام  خارج می سازد؛ از این روست که مثلا غیبت انسان بی پروا از گناه ،بر خلاف غیر متجاهر ،بی اشکال شمرده شده .

کسی که عدالتش محرز گشته، شهادتش مقتضی اثبات احکامی  است  که حتی در بعضی جاهها رد شهادت بعد از ادای آن  تاثیری در ثبوت حکم سابق نخواهد داشت؛ زیرالغو حکم به معنی اثبات کذب و عدم عدالت فرد  خواهد بود در حالی که عادل بودن او با شک در کذب مخدوش نمی شود.
 

در کل عدالت  از دوبعد حائز اهمیت است.

1-استحکام امور واحکام:

    امسلم است  در ابوابی مانند شهادت و  نقل و خبر آن اعتماد ورکونی که نسبت به قول عادل وجود دارد در غیر عادل نیست. عدالت در باب قضاوت و حکومت نیز  نقش موثری در کم شدن خطا ،هم از جهت عمل بهتر بر طبق علم و دوری از  وهم و ظن و توقف در شبهه و هم دوری از اعمال میل نفسانی داشته و جامعه تا دلیلی بر زوال عدالت نبیند قول وعمل ایشان را  بدون سوال وتحقیق ،منطبق بر حکم قانون کرده و حتی اگر بر خلاف میل نیز باشد از آن تبعیت می کند ودر نتیجه همه امور از استحکام و ثبات بر خوردار شده وشک و تردید وپرسش جای خود را به اعتماد و آرامش می دهد.

2-مقبولیت ومحبوبیت(که  توضیح آن گذشت).

 

بخش اول:مفهوم عدالت فقهی وراههای احراز

فصل اول:تعریف عدالت 

الف: تعریف لغوی وفقهی عدالت

عدالت از اعتدال و به معنی حد وسط (متضاد افراط و تفریط) می آید.

معانی لغوی در زبان عرب همه به نوعی  در معنی یا معانی اصطلاحی نیز اخذ شده اند. بنابراین در  باب عدالت  اخلاقی و فقهی و عرفی و کلامی  نیز معنای لغوی (که مانند جنس برای انواع است) درج بوده و همه به نوعی به همین مفهوم بر می گردند.الفاظ زیادی هست که در فقه معنای لازم یا ملزوم یا اعم و یا اخص نسبت به معنای لغوی دارند مانند کلمه" حج" و "صلوة" و زکوة" و " ایمان" و....

عدالت فقهی و شرعی همان مترادف " مقتصد" در قرآن است که حد میان ظلم و  ایمان و تقوای متعالی  معرفی شده[فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخیرات].

عدالت گاه متضاد ظلم است و گاه متضاد فسق،که در بحث فقهی قسم دوم مراد است.

در هر فرهنگ و نظامی تعریف اعتدال مطابق با عرف همان فرهنگ سنجیده می شود و در اسلام نیز بر اساس عرف شرعی. بنابراین ممکن است بسیار انسانها در عرف عادی انسانی معتدل و مقبول شناخته شوند و در عرف شرعی نا مقبول؛زیرا هر چند که ممکن است همه عرفها  در مورد مصادیق ظلم اشتراک نظر داشته باشند اما در مورد مصادیق فسق اینگونه نیست.  بنابراین عادل متشرع بر اساس معنای لغوی به کسی گفته می شود که  نه چیزی را از اوامر اصلی شریعت فروگذار شود(تفریط) و نه از آن پیشی گیرد (افراط) و البته بین  افراط و سبقت در خیرات فرق است

 .

عدالت در معنای فقهی :

شیخ انصاری (ره( سه تعریف از علما در این رابطه ارائه می دهد:« 1-عدالت کیفیت و ملکه نفسانی است که واداربر ملازمت تقوی یا تقوی ومروة می نماید 2-عدالت عبارت است از ترک گناهان  یا خصوص کبائر3-عدالت عبارت است از استقامت فعلی وعملی (اما استقامتی که از وجود ملکه نشات می گیرد).(1) پس عدالت در این معنا بر کسی که تارک کبیره است اما صاحب ملکه نیست اطلاق نمی گردد واین معنا اخص از دو مورد قبلی است زیرا ملکه مستلزم اجتناب عملی نیست وهمچنین ترک کبیره  نیز مستلزم وجود ملکه نیست .

در معنای عدالت دو قول دیگر نیز ذکر شده است 1-عدم ظهور فسق2- حسن ظاهر.

اما شکی نیست که این دو قول ،تعریف برای عدالت به حساب نمی آیند بلکه (نهایتاً)طریقی برای کشف عدالت محسوب می شوند».

 

ب : فرق بین عدالت فقهی وکلامی

موضوع عدالت کلامی عمدتا پیرامون فعل خدا- صرف نظر از تکوینی یا تشریعی بودن  آن- است  واساس سوال وبحث بر ذاتی یا نسبی بودن عدالت و نیز محتمل بودن یا نبودن رفتار یا قانون خلاف عدل از ناحیه  اوست.عدالت کلامی  یک بحث نظری است و عدالت فقهی  یک بحث عملی .عملی بودن این بحث آن را داخل در حیطه علم فقه قرار می دهد زیرا هر چند که عدالت حقیقتا یک ملکه درونی است اما این ملکه جز از راه فعل معلوم ومحرز نمی شود؛بنابراین ملکات در بحث فقهی ثمره عملی ندارند. عدالت مانند مقوله"ایمان" امری درونی است  که برای فهم درجه وحد یا وجود وعدم آن ، فعل وعمل ملاک است وآنچه نشانه قوت یا ضعف ایمان است صلاح یا فساد فعل می باشد[الیه یصعدالکلم الطیب والعمل الصالح یرفعه] .

در مبحث کلامی از عدل بماهوعدل بحث می شودولی در فقه از عدل بما هوملکه یا بما هو فعلی بحث می گردد که موضوع برای فعلیت و حجیت  احکام خاص بوده و مفهوم و مصادیق آن از قبل معلوم و معرفی شده در نظر گرفته شده است.

در عرف و جامعه متشرعه ، تعیین کننده مفهوم  عدالت و مصادیق عادل یکی شرع(تعبد) ودیگری عرف است ولی در عرف و جامعه غیر  متشرعه  فقط عقل و عرف تعیین کننده  است.  

موضوع عدل فقهی فقط انسان است اما موضوع عدل کلامی اعم ازفعل انسان و خداست.در واقع می توان گفت که عدل فقهی وکلامی هر دو در تعریف ومفهوم یکی اند ومی توان به هردو اطلاق " وضع کل شی فی موضعه" را نمود ولی در مصداق ،عدل فقهی اخص بوده وفقط مربوط به فعل انسان می شود و متضاد آن یعنی فسق نیز (که به  معنی خارج شدن شی از محل وجایگاه خود می باشد) به معنی عدم وضع فعل در موضع وجدانی و عقلانی است

ج: عدالت در معنای عامه:

آنچه از واژه عدالت ،متبادر در ذهن عوام است یکی"مساوات "ودیگری "مطلوبیت ومطبوعیت "است ، در حالی که این دو امر همه جا ملاک صحیح تشخیص عدالت  به حساب نمی آیند. مساوات همیشه به معنی عدالت نیست . آنچه  خلاف عدالت است "تبعیض "است نه "اختلاف ". بنابراین  عوام گاه از فرق بین تبعیض واختلافی  که  مبنای اِعمال مصلحت وحکمت یا اختلاف استحقاق است ،غافلند .

همچنین عوام عدالت را غالبا آن چیزی می دانند که مطابق طبع  و میل ایشان باشد چه در مورد قضاوت وحکومت باشد مانند آیه: "فلا وربک لا یومنون حتی یحکموک فیما شجر بینهم ثم لا یجدوا فی انفسهم حرجا مما قضیت ویسلموا تسلیما".وچه در مورد فعل ورفتار خداوند باشد مانند آیه  :"فاما الانسان اذا ما ابتلیه ربه فاکرمه ونعمه فیقول ربی اکرمن *واما اذا ما ابتلیه فقدر علیه رزقه فیقول ربی اهانن".

در واقع عامه نیز به حسن عدالت وقبح ظلم شهادت می دهد اما  در مفهوم ومصادیق ظلم و عدل و معیارهای آن دو گاه مرتکب اشتباه  می شود .

 

 د: عدالت فقهی واخلاقی:

عدالت مورد نظر فقه  وشرع عدالتی ظاهری است که بر اساس قضاوت عرف شکل می گیرد(گذشته از اینکه واقع امرچه باشد) ولی عدالت اخلاقی عدالت و تقوای نفس الامری و باطنی و حقیقی است.

عدالت در معنای فقهی و اخلاقی (از جهت نسبی یا مطالق بودن مفاهیم) نتیجه عملی بحث عدالت کلامی است.(2)

(بالاترین مرحله عدالت ،عصمت وپایین ترین مرحله مطلوب نزد شرع و عقل ،ترک کبیره و مقبولیت عرفی است .

 

فصل دوم:مفهوم عدالت فقهی

الف:میزان حجیت قضاوت عرف در تحقق عدالت 
 

همان گونه که گفته شدعدالت فقهی تنها به معنای اجتناب از کبائر نبوده و  مقبولیت و اعتدال عرفی نیز  ملاک است .البته شخص به صرف هر فعل قبیح  نزد عرف از عدالت ساقط نمی شودبلکه باید به گونه وحدی باشد که وجه ذم  و عیب او فائق بر مدح محاسن او گردد.

مروئة:

واژه مروئة (یا مروة) در لغت عرب به صفات جمیله رفتاری عرف پسند و تلبس به  آداب محسن ظاهری اطلاق می شود.مثلا کلمه "مریء"  به چیزی گفته می شود که ظاهر دلپذیر و لذت بخش داشته باشد مانند جمله:" فکلوه هنیئا مریئا ". کلمه "مرء "و"امرءة " نیز که اسم جنس برای مرد وزن است ریشه در همین معنا داشته و تلبس به صفات ظاهری مردانگی یا زنانگی را می رساند.

بنابراین مروّة یعنی اینکه منش انسان به گونه ای باشد که نزد عرف حقیر و کوچک یا سفیه و نادان  شناخته نشده یا در مظان اتهام واقع نباشد و در یک کلام ،صاحب شخصیت و اعتبار محسوب شود.

شرع احکام و شروط را وضع می کند و عرف تشخیص و تطبیق مصادیق را انجام می دهد ،مگر جایی که مفهوم از اصل یک مفهوم شرعی  باشد که شرط مروة چنین نیست.

با توجه به شرط بودن اعتدال عرفی باید گفت که بعضی صغائر نیز می توانند مخل به عدالت محسوب شوند  زیرا چه بسا فعل صغیره ای  که نزد عرف بیش از شرع  مخل به شرافت وشخصیت است . بنابراین  مسئله " عدم قادحیت صغیره"یک قاعده مطلق شرعی است که گاه با قاعده عرفی مقید می شود.چه بسا چیزی که  از نظر شرع ،قبیح است و از نظر عرف غیر قبیح،یا از نظر عرف قبیح است و از نظر شرع مباح یا حتی مستحب.البته  در مورد کبائر و صغائر  شرعی مربوط به حق الناس ،عرف نظر متفاوت با شرع ندارد واختلاف دیدگاهشان  تنها در بعد حق الله است.

از آن سو بعضی عرفیات نیز  گاه چنان در نظر مردم اهمیت دارند که سیره خلاف آن سرزنشی در حد گناه دارد. سیره شرع نیز بر این است که تا جایی که فعل و عملی خلاف عقل نیست باید به سنن عرف احترام گذاشت.البته  فعل یا ترک فعل خلاف عرف، درصورتی مخل به عدالت است که آن فعل و سیره  یا ترک آن  ،نزد شرع حکم مستحب یا واجب را نداشته باشد؛هر چند که باید گفت  که یکی از ملاکهای وضع مستحب و مکروه توسط شرع ، همان مطبوعیت یا مکروهیت عرفی است .پس با تغییر عرف ،بسیاری از احکام مستحب و مکروه نیز دستخوش تغییر می گردند.

بنابراین شرط عدم ارتکاب به کبیره یک شرط مطلق و شرط مقبولیت عرفی  یک شرط نسبی است ؛یعنی این مقبولیت گاه نسبت به اشخاص  یا زمان و مکان ،متفاوت  تعریف می شود.

نتیجه: عدالت و اعتدال به این معناست که انسان هم جانب شرع را رعایت کند و هم جانب عرف را؛ یعنی هم  از قبایح بزرگ شرعی (کبائر) اجتناب نماید و هم از قبایح مهم عرفی .


 

ب: تخصیص صغائر:


هر چند که آیه "ان تجتنبوا کبائر ما تنهون عنه نکفّر عنکم سیّئاتکم ..." به تنهایی دلالت  قطعی بر مستثنی بودن  صغائر در بحث عدالت  ندارد ولی این امر با دلیل عقلی تقویت می شود.
شرط مستثنی بودن صغیره آن است که شخص در ارتکاب به آن متجاهر و بی پروا نبوده و مصر و مشتاق برآن نباشد، به گونه ای که بتوان  اصل را در مورد او بر سهو و ندامت گذاشت.در غیر  این صورت ،همین  شوق و بی پروایی و اصرارخود فردی از افراد کبیره خواهد بود .بنابراین لازم نیست که عدم اصرار بر صغیره را شرطی جدا در کنار ترک کبیره ذکر نماییم.

مستثنی شدن صغائر از باب تخصیص است و نه تخصص و خروج موضوعی،و دلیل آن این است که بر خلاف کبائر، معمولا هیچ انسانی از وقوع در صغیره برکنار نبوده  وشرط  واقع شدن این امر ، وجود عادل و احراز عدالت را ناممکن می سازد؛ بنابراین :"الضرورات تتقدر بقدرها".
نکته:  احراز عدالت در مورد مرتکب کبیره  نیازمند احراز توبه است ولی در مورد مرتکب صغیره ، تنها نیازمند عدم مانع در اجرای اصل سهو و ندامت در مورد فردیم.

 

ج:بررسی ماهیت عدالت از نظر ملکه یا فعل بودن:

دو تصویر از مقوله عدالت می توان ارائه داد:1-عدالت و تقوی به معنای ملکه(اعم از آنکه احیانا و به ندرت ،فعل مخل به عدالت ازانسان صادر شود یا خیر )2- عدالت درمعنای نقس الامر؛که هر چند ملازم ملکه است اما خصوصیت آن عدم  صدور فعل قادح از انسان در وجه مطلق است.

درست است که قوام عدالت حقیقی به  وجود ملکه عدالت و تقوی است اما در مقام احراز به قضاوت عرف در مورد فرد کفایت می شود که همان را کاشف از ملکه تقوی قرار می دهیم؛ زیرا ملاک بودن  احراز ملکه یا عدالت نفس الامری چیزی جز حکم به امر ممتنع یا به قول صاحب جواهر،درافتادن در عسر و حرج نیست؛ چون نه کسی می تواند  از حقیقت امر و ملکات درونی افراد مطلع شود و نه از حال و فعل آنها  در خفایا آگاهی یابد.

علاوه بر این به گفته شیخ انصاری اگر ملکه را ملاک بدانیم باید گفت که صدور فعل قادح فی بعض الاحیان نباید مخل به عدالت باشد در حالی که هیچ یک از علما قائل به چنین نظری نشده.  (مکاسب ج 1)

بنابراین  احراز عدالت منوط به  عدم رویت  فعل قادح است که از راه معاشرت لازم یا شهادت عدول یا شهرت بر خیر و تقوی در میان مردم حاصل می شود .بر این اساس  حسن ظاهر یا اجرای اصل عدم فسق نمی تواند احراز کننده عدالت باشد زیرا عدالت مقوله ای سنگین تر از آن است که با چنین ملاکهای سهل و آسانی مورد اثبات واقع شود.
 

1-«کتاب المکاسب» ج3 ،ص163.

2-واین منافات با جدابودن این دو بحث از یکدیگر ندارد همان گونه که مثلا علم منطق و فلسفه دو علم و موضوع جدایند اما نتایج نظری علم منطق به عنوان اصل پذیرفته شده و به عنوان پایه بحث در فلسفه مورد استفاده قرار می گیرد.


 

 

  • احمد ابراهیمی نژاد

 

 

فصل سوم: شناخت کبیره

 

 

الف : مفهوم گناه کبیره:

شرط گناه بودن یک فعل منوط به عقل و آگاهی و اختیار و بلوغ عرفی است ؛بنابراین فعلی  که از روی جهل ، فراموشی  ،اضطرار ویا اجبار صورت گیرد گناه  محسوب نمی شود تا چه رسد به آنکه مخل  به عدالت باشد .همچنین گناه نکردن اگر به خاطر نبود آزادی عمل یاعدم قدرت برانجام، یا نبود شرایط ارتکاب باشد مصداق عدالت و تقوی نخواهد بود.

در کبیره بودن بعضی گناهان جای شکی نیست ولی در اکثر موارد جای اختلاف است ،واین از اختلاف ملاک در تعیین وتشخیص  ناشی می شود .

ملاک روایی :

در روایات ،ملاک تشخیص کبیره گناهی بیان شده که  خداوند بر آن وعده عذاب اخروی  داده  باشد(کل ما اوعد علیه النار).بنابراین صغائر اگر چه از مجازات مستثنی نیستند اما عذاب دوزخ ،خاص کبائر است.در واقع این کبائرند که امتداد مجازاتشان از مجازاتهای دنیایی و برزخی فراتر است.

در ظاهر، این یک ملاک تشخیص آسان و روان است اما مشکل  اصلی در اضطراب آشکار خود روایاتی است که گناهان کبیره را بر شمرده اند که از پنج تا بیست و هفت مورد، متفاوت ذکر شده .

هر چند که می توان بعضی  کبائر را زیر مجموعه بعضی دیگر قرار داد و در واقع بعضی عناوین را در عناوین کلی تر و اصلی تر گنجاند ولی  باز این راهکار در همه  کبائر تصریح شده در روایات  قابل انجام نیست که بتوان بین آنها را جمع نمود.

اضطراب دیگرروایی  آن است که ملاک کبیره در بعضی روایات، " ما اوعد علیه النار" بیان شده و در بعضی دیگر،" ما اوجب علیه النار". مسلم است که گناهانی که  عذاب جهنم بر آنها واجب شده (یعنی قابلیت شفاعت را ندارند)چیزی غیر از کفر و شرک نیستند ولی اگر ملاک، " ما اوعد علیه النار "باشد گناهان بیشتری را شامل می شود.

مشکل دیگر روایات این است که همه گناهانی که در آنها به عنوان کبیره ذکر شده اند گناهانی همخوان و همردیف نیستند مثلا عقل بین قتل با خوردن گوشت مردار یا بین کفر با خوردن شراب نمی تواند تساوی و هم سطحی قائل شود؛مگر آنکه کبیره را دو نوع بدانیم : کبیره شرعی و عقلی. بنابراین باید گفت که  آنچه در روایات آمده بعضی اشاره به کبائر عقلی دارد و بعضی اشاره به کبائر خاص شرعی(که مخصوص عرف متشرعین است). بنابراین در عرف متشرعین چیزهایی می تواند به عنوان گناه یا گناه کبیره شناخته شود که در عرف معمول آن نوع تعریف را ندارند.

نکته دیگری که به  تضادهای روایی می افزاید دو حدیث مندرج در وسائل الشیعه است. در یک روایت از امام هشتم در مورد کبیره بودن زنا سوال می شود و امام  نیز آن را جزو کبائر معرفی می کند(1) اما در روایت دیگر از امام ششم همین سوال پرسیده می شود و وی  بحث زنا  را از کبائر مستثنی می داند.(2)

علاوه بر این، استنادهای قرآنی  امام  در معرفی نمودن  کبائرنیز استنادهایی است که با ملاک گفته شده توسط ایشان چندان مطابقت صریح ندارد.در روایتی(3)  از امام صادق  در باره کبائر سوال می شود و وی ضمن بر شمردن آنها به دلایل قرآنی نیز تمسک می کند که در بعضی از آنها لفظ صریحی در مورد عذاب نار و جهنم  وجود ندارد ؛مثلا وی در این گفتار برای گناه کتمان شهادت به آیه" و من یکتمها فانه آثم قلبه"   و برای  ربا به آیه"الذین یاکلون الربا لا یقومون الا کما یقوم الذی یتخبطه الشیطان من المس" و برای عاق والدین، به گفته حضرت عیسی(ع) (...وبراً بوالدتی و لم یجعلنی جبارا شقیا) استناد می کند .بنابراین اگر این گونه باشد باید گفت که کلا هر گناهی که در کتاب خدا  ذکر آن به میان آمده ، گناه کبیره محسوب می گردد .

مشکل دیگر این است که بعضی فقها پا را از "ما اوعدالله علیه النار" نیز فراتر گذاشته و هر گناه مورد وعده عذاب در روایات  را نیز به ملاک کبیره بودن اضافه نموده اند و این باعث شده که بعضی مانند شارح لمعه در شمارش کبائر تا هفتاد و  هفت مورد  نیز پیش رود و تازه این موارد را اقل کبائر معرفی کند!!

مشکلی که این فقها برای خود و دیگران با این مبنا درست نموده اند این است که دیگر عملا برای صغیره مصداقی باقی نگذاشته و توجه ننموده اند که بزرگان دین  معمولا لفظا چیزی را به عنوان گناه معرفی نمی کرده اند بلکه از همین راه  وعده ،گناه بودن یک فعل را به مردم می شناسانده اند و گرنه صرف نهی ،دال بر مکروه بودن فعل است و نه گناه بودن آن(طبق اصل اباحه و آزادی).علاوه بر این،  شریعت هیچ گاه  دقیقا گناهی را به عنوان گناه صغیره معرفی نمی کند.

بنابراین اگر ملاک  این فقها را بر گزینیم در این صورت به جای شمارش کبائر باید به شمارش صغائر بپردازیم و بزرگان شریعت  نیز به جای بیان کبائر می باید به بیان صغائر روی می آوردند تا تخصیص اکثر پیش نیاید، در حالی که صغائر در واقع بیش از کبائرند. همچنین باید دانست که معصوم  خود شارع  نیست که بخواهد از نزد خود  عذاب و بخشش تعیین نماید؛پس استناد آنها نیز باید به کلام خدا باشد. بنابراین اگر امام و نبی بر گناهی که در کتاب خدا مورد غضب و وعده عذاب واقع نشده ،حکم به کبیره دهند باید در سند آن حدیث شک نمود. این در حالی است که بسیاری از گناهانی که از زبان نبی و امام مورد نهی و غضب و وعده (مجازات) واقع شده انددر روایات مربوط به شمارش کبائر،  نامی از آنها برده نشده است.

راهکار:

با توجه به اختلافات و تضادهای روایی ،تنها راهکار تشخیص کبیره از صغیره،حکم عقل و عرف عقلایی و نیز عرف شرعی(برای متشرعین) است.خداوند نیز در کتاب خود ملاک مشخصی برای فهم کبیره ارائه نداده ودر واقع این مسئله را به عقل و عرف واگذار نموده .تشخیص گناه بزرگ از کوچک  بیشتر از راه نسبت و مقایسه بین گناهان حاصل می شود.در واقع در قیاس بین گناهان مختلف ،بدترین  آنها کبیره شناخته می شوند(گناهان حق الله نسبت به هم و گناهان حق الناس نیز نسبت به یکدیگر).

نکات:
1-شکی نیست که بعضی گناهان ،مراتب ضعیف و شدید در خود دارند مانند دروغ وتوهین و  تهمت و اسراف و فریب و  آزار و دزدی وغیره .مثلا بین دزدی یک شی کم بها از یک فرد تا  یک اختلاس ملی یا بین گناه تهمت به یک شخص متجاهر به فسق تا تهمت به یک شخصیت پاک و عادل و نیز بین تهمت نسبت به یک مسئله کوچک تا تهمت در یک مسئله مهم و بزرگ،و بین آزار کوچک تا آزار بزرگ فرق وجود دارد.
بنابراین همیشه بالاترین  مرتبه در این نوع گناهان ،مرتبه  کبیره تعریف  می شود.در شرع نیز هیچ گاه برای یک جرم به صورت کلی، مجازات خاص وضع نشده است بلکه نوع مجازات در مورد یک جرم بستگی به مرتبه آن دارد.پس گاهی صغیره یا کبیره بودن از مقایسه بین یک گناه با گناه دیگر سنجیده می شود و گاه از مقایسه مرتبه پایین یک گناه با مرتبه عالی همان گناه.

 

2- با توجه به قاعده " حسنات الابرار، سیئات المقربین" باید گفت که  بزرگ یا کوچک بودن  بعضی گناهان نسبت به فاعل آن امر و نسبتی متفاوت است ؛مثلا اگر گناهی را یک فرد عامی انجام دهد از نظر عرف ،گناهی عادی و کوچک واگر همان را خواص  انجام دهند گناهی بزرگ به حساب می آید، تا جایی که در مورد انبیا واوصیا حتی ترک اولی نیز خطای دارای عقاب محسوب می گردد. در بحث مباح و مکروه نیز همین قاعده نسبی حاکم است.

3- شرایط هر انسان در مواجهه با گناه و جرم (از لحاظ تنگنا و وسعت)نیز فرق کرده و آن را نیز باید جزو ملاکها در نظر گرفت.

ب: نقش توبه در اثبات عدالت:

در اینکه توبه مثبت عدالت و محو کننده  گناه اعم از صغیره و کبیره است شکی وجود ندارد، تا جایی که صاحب شرایع ، توبه را حتی در مورد فرد مشهور به فسق نیزمثبت عدالت می داند(4)

ملاک در توبه ، حتی نسبت به بدترین جنایتها و گناهان،توبه و اصلاح اختیاری است ولو اینکه  بین گناه و اصلاح سالها فاصله افتد.

احراز توبه مانند احراز عدالت ،مسئله ای است که مبتنی بر ظاهر است اما  صرف  استغفار زبانی  کافی در احراز آن نیست بلکه صدق توبه در ندامتی است  که عزم بر معاوده را آشکار سازد.بنابراین  درقضاوت نسبت به افراد ،حال فعلی ملاک است نه گذشته و ماسبق،حتی در مورد کفر[ قل للذین کفروا اِن یَنتهوا یُففر لهم ما قد سلف].البته صرف ندامت نیز در امر توبه و احراز حال متفاوت از گذشته کافی نیست بلکه ترک عملی گناه (بواسطه شهادت زمانی و طی شدن زمان لازم ) و ادای حقوق  (در صورتی که از نوع حق باشد) نیز  لازم است  [فمن تاب من بعد ظلمه و اصلح فان الله یتوب علیه ان الله غفور رحیم].

همان گونه که عدالت نیازمند احراز است توبه نیز چنین است.البته شرط عادل دانستن تائب در صورتی است که در معرض اتهام نباشد ،همان گونه که اگر مجرم خود را در معرض دستگیری یا کیفر ببیندو اعلام توبه کند ادعایش مورد قبول واقع نمی شود [الا الذین تابوا من قبل ان تقدروا علیهم] .اماسوال اینست که آیا صرف توبه وعمل صالح در همه گناهان می تواند مثبت عدالت  باشد یا خیر ؟زیرا بحث توبه یک چیز است وبحث مقبولیت عرفی چیز دیگر .توبه مسئله ایست  بین انسان وخدا، ولی عدالت مسئله ایست که مقبولیت عرفی نیز در آن حاکم است ومعمولا عرف در ابوابی مانند شهادت با مقولات و جایگاههای معنوی  فرق قائل می شود.

فصل چهارم: احراز عدالت

الف: راههای  احراز:

عدالت ازسه  راه احراز می شود واین راهها در تمام ابواب مربوط به بحث  عدالت  حجتند 1- عینی(معاشرت)2-  شهادت و بینه  3- شهرت.

بینه: تعداد لازم شاهد برای احراز عدالت را قانون مشخص می کند که حد نصاب را "بینه" می گویند.

طریق عینی :باید زمان آن در حدی باشد که اقتضای احراز واطمینان را کند وعرفا شناخت ومعارفه محسوب شود.احراز به معنی یقین نیست ولی  همان ظن غالب و رکون نیز بدون آگاهی و گذشت زمان لازم  صورت نمی گیرد.

 طریق شهرت: منظور از شهرت ،اشتهار عدالت شخص در میان کسانی است که عدالتشان محرز نیست چون اگر عادل بر عدالت کسی شهادت دهد همان  کفایت می کند . حجیت شهرت در صورتی است که: 1-  بواسطه احرازخود اشخاص گواهی دهنده صورت گرفته باشد نه اینکه از یکدیگر شنیده باشند 2- مقبولیت فرد در فعل یا افعال خاصی نباشد بلکه شخص باید به معنای کلی مشهور به  عدالت و مقبولیت  باشد،مگر آنکه سیره ای قوی ،گواه بر عدالت و تقوای شخص قلمداد شود  مثلا  شرع، حضور مستمر شخص در نماز جماعت را یکی از مثبتات عدالت (در جامعه متشرع) بر شمرده.

یکی از دلایل  این کاشفیت آن است که وقتی فرد نسبت به مستحب پای بند باشد طبیعتا در ترک گناه تعصب بالاتر دارد(مگر آنکه خلافش ثابت شود) .بنابراین نه تنها شهادت قولی بلکه شهادت عملی چنین عادلی نیز  حجت است ؛مثلا اگر در همان بحث نماز جماعت، نسبت به عادل بودن امام جماعت شک وجود داشته باشد  اقتدای فرد عادل به وی(بنا به گفته بعضی فقها) برای دیگران حجت و شهادت است.

ب:تعارض  بین احراز واقرار بر نفس :

سوال: در تعارض بین احراز و اقرار بر نفس،تکلیف چیست؟

در جواب باید گفت اگر اقرار به گونه ای باشد که اطمینان ما تبدیل به شک واقعی شود قطعا احراز وعدالت، مخدوش می شود مثل آنجا که شخص  به گناه خاصی اقرار کند. ولی اگر ظن مابه عدالت  پا برجا باشد، از این باب که انسان عاقل و درستکار هیچ گاه خود را تصدیق به خوبی وعدالت نمی کند ونفس او همیشه پیش خود محکوم ومورد ظن است، خدشه ای به عدالت او وارد نمی شود.

ج: فقد وجود عادل  وراهکارهای عملی:

هر کجا رجوع به عادل یک ضرورت وحکم تکلیفی است(مانند باب قضاوت) با فقد عادل به مرتبه پایین تر رجوع می شود وبا تعذر از احراز عدالت،وثاقت ومقبولیت ملاک عمل قرار می گیرد(زیرافقد  این منصب مشکلی به مراتب بیش از قاضی غیر عادل در پی دارد) وهر کجا که عدالت ،حکمی وضعی است (مانند باب شهادت)با تعذر احراز یا فقد عادل به راهکارهای عقلی و قانونی دیگر مانند اصالت قول منکر، قسم،قاعده ید و .... رجوع می شود بنابراین در این باب حق حکم  بر اساس ادله وامارات ظنی که از سوی قانون تایید نشده ،وجود نخواهد داشت به خصوص در مواردی که اصل بر اجرای قاعده دفع و درء  و عدم  تجسس است.

 

 

د:عدالت و اصل عملی

در صورت شک در گناه یا جرم بودن فعل یک انسان اصل بر عدم آن گذاشته می شود ولی در صورت شک در عدالت فرد نمی توان اصل را بر عدالت قرار داد مگر آنکه قبلا عدالت فرد  ،نزد ما محرز بوده باشد .در مسئله عدالت ،استصحاب ازلی عدم فسق  نیز قابل جریان نیست زیرا قبل ازسن تشخیص و اختیار اصلا عنوان فسق یا عدالت قابل حمل بر شخص نمی باشد.

آن مقامی که اصل در مورد آن عدم صدور کبیره است مقام ایمان است ونه اسلام . عدالت از مقوله های  اکتسابی واجتهادی است واز مسائل شایع وغالبی هم نیست بنابراین اصل بر عدالت تعلق نمی گیرد آنگونه که در مسئله ایمان(بر خلاف اسلام) نیز چنین است ؛ زیرا اسلام ملکه شایع در جامعه بوده ومصادیق آن کثیر و غالب است  واز مقوله اکتساب واجتهاد نیز نمی باشد کما اینکه قرآن ،اعراب را در مورد ادعای ایمان مورد نکوهش قرار می دهد از آن جهت که مرتبه ایمان را با اسلام یکی می دانسته اند [ قالت الاعراب آمنا قل لم تومنوا و لکن قولوا اسلمنا و لما یدخل الایمان فی قلوبکم].


 

1-«وسائل الشیعه»، ج15، باب وجوب اجتناب از کبائر،ح414.

2-« وسائل الشیعه»،ج15، باب جهاد النفس،احادیث باب تعیین الکبائر.

3- «وسائل الشیعه»،ج15،باب جهاد نفس،ح419. 

4- «شرایع الاسلام»،باب شهادات.

  • احمد ابراهیمی نژاد

بخش دوم:مصادیق مشروط به عدالت  

شهادت:

الف:جایگاه عدالت در باب شهادت  :

بینه، بالاترین اماره در میان همه امارات  است که حتی بر اقرار نیز مقدم بوده و مثبتات آن نیز حجت است

مسئله عدالت بینه، هم شامل بحث شهادت وهم باب استشهاد -مثل طلاق ووصیت -است والبته باب استشهاد قِسم جداگانه ای  نیست  زیرادلیل شاهد گرفتن بر امروواقعه این است که شخص بتواند در صورت لزوم به نفع مشهود شهادت دهد .بنابراین اتخاذ شاهد به دلیل شهادت دادن در وقت لزوم است وبه همین دلیل ،عدالت در آن شرط  است .

در اعتنا به  اقرار و ادعا وانکار، وجود عدالت نه شرط است ونه تاثیر عملی دارد . دلیل عدم لزوم عدالت دراقرار، قاعده عقلی و شرعی  " اقرار العقلاء علی انفسهم جائز(نافذ)" است که این نافذ بودن  منوط به وجود عقل دانسته شده ونه عدالت .البته این در باب مسائل حقوقی است ولی اگر اقرار، اقرار بر جرم باشد شرط دانستن عدالت اصلا موجب تناقض است زیرا اگر اقرار را نافذ بدانیم در واقع عدالت شخص نقض شده واگر عدالت را نافذ بدانیم  اقرار نافذ نخواهد بود.

 در مورد مدعی و منکر نیز عدالت تاثیری برای طرفین ندارد زیرا شخص قانونا نمی تواند هم مدعی یا  منکر باشد و هم شاهد و گواه خود.

نکته: 1-قانونا اگر فسق  فرد  در زمانی که شاهد قرار گرفته  معلوم گردد حکم صادره باطل و نا معتبر است  ولی اگر عدالت ،بعد از شهادت از بین رود  حکم صحیح است. این مسئله در باب قضاوت نیز صدق می کند.

 چرا شهادت ثقه نافذ نیست؟

لازمه عدالت  آن است که اگر شخص در معرض تطمیع  یا  تهدید قرار گیرد باز حاضر به شهادت دروغ نشود ،بر خلاف آنجا که تنها به خصلت راستگویی  تکیه شود ؛چون اگر شخص فاقد  روح عدالت باشد باز در مواجهه با موانع گفته شده احتمال لغزش او زیاد است .در واقع ما به دنبال صداقتی هستیم که هم مقتضی آن در وجود شخص محرز باشد وهم عدم مانع .

دلیل برابری وموازنه دو عادل زن با یک عادل مرد در بحث شهادت(در اسلام) چیست؟

مسئله از نوع "تفاوت " ساختار زن و مرد است و به خاطر همین تفاوت هاست که بعضی تکالیف بر زن ساده تر گرفته شده یا اصلا از دوش او برداشته شده  .

زن بیشتر تابع احساسات بوده وهمچنین جرات مسئولیت پذیری او از مرد کمتر وترس والتهاب او درورود به مسائل سنگین اجتماعی  بیشتر است لذا خیلی از زنان به تنهایی وبدون ضمیمه شدن مرد حاضر به شهادت به خصوص شهادت در باب نفوس وعرض نمی شوند .

نتیجه اینکه مسئله از نوع رفع تکلیف است ونه محرومیت از حق.البته این قانون فقط خاص اسلام و آن هم مربوط به دوران قدیم و گذشته دور است بنابراین قابل بازنگری است.

همچنین بسیاری ازاحکام اسلام ،رویه  و احکام  اختصاصی است و راهکار برتر در همه قوانین قضایی  محسوب نمی شود مانند بحث "لعان" که یک راهکار کاملا متفاوت از قاعده معمول  ادعا و انکار است.



ب:عدالت در باب  استشهاد:

استشهاد ،حکمی وضعی است که در باب طلاق ،لازمه صحت عقد ،در باب وصیت  لازمه حجیت آن ودر بقیه موارد مانند ازدواج و قرض و خرید و فروش ،مستحبی وارشادی است.

مثلا آیه 282 بقره [یا ایهاالذین آمنوا اذا تداینتم بدین ...] امر به اخذ بینه در باب قرض  می کند اما این حکم حکمی لازم نبوده  واز ارکان عقد دین محسوب نمی شود زیرا قاعده این است که:" الناس مسلطون علی اموالهم". چون مردم در اموال خصوصی خود مختار به هر نوع تصرفی اند اخذ شاهد نیزبرای آنها اختیاری بوده  وضرر ونفع در این باب مسئله ای شخصی است .البته نکته ای که در باب دین وجود دارد این است که بر خلاف قاعده کلی شهادت ،وجود یک شهادت دهنده  در صورت معذوریت فرد دیگر، کفایت می کند. همچنین شرط اخذ شاهد  درطلاق ووجود دو شاهدمرد شرطی لازم اما عادل بودن ایشان قول ونظر اجماعی نیست .البته بهتر این است  که وثاقت را در این باب کافی دانیم  زیرا معمولا منفعتی از کذب و دروغ  احتمالی در این باب عاید فرد نمی شود.

 

ج:اختلاف عرف

ملاک عادل نسبت به هر عرف و جامعه  فرق می کند. بنابراین مهم این است که فرد در همان عرف و جامعه خود عادل و مومن( به خدا و معاد) شناخته شود؛مثلا چیزی که در اسلام و عرف آن گناه شناخته می شود اگر در عرف دیگر چنین تعریفی نداشته باشد در واقع فرد در ارتکاب به آن  گناهی مرتکب نشده.

بعضی فقهای اسلام و به خصوص شیعه یک تنگ نظری عجیب در تمایز  مسلمان از غیر مسلمان دارند که آن نیز از کج فهمیهای این قوم از آیات و روایات ناشی می شود به گونه ای که  انسانیت و عدالت و صداقت  را فقط منحصر به مسلمان قلمداد کرده اند؛ بنابراین  نه شهادت غیر مسلمان را در مورد مسلمان نافذ دانسته اند و نه رجوع مسلمان  به قضات غیر مسلمان را چندان به دیده کار عقلانی نگریسته اند؛ در حالی که قران خود ایمان وعدالت بعضی از اهل کتاب را از بعضی مسلمانان بالاتر و برتر  می داند  که نمونه آن در  آیه 106 مائده  مندرج است. در این آیه که از امر وصیت بحث می کند ، بعد از معذوریت از اتخاذ شاهد عادل مسلمان ، سخن از مسلمان غیر عادل به میان نیاورده  ، بلکه به سراغ غیر مسلمان عادل رفته،و این حاکی از آن است که غیر مسلمان عادل (در شریعت خود) مقدم بر مسلمان غیر عادل برای امر شهادت و استشهاد است[...اذا حضر  احدکم الموت حین الوصیة اثنان ذوا عدل منکم او آخران من غیرکم....].

د:بررسی نقش اتهام در زوال عدالت

قانون دادرسی مدنی یکی از شرایط شاهد را "نبود انتفاع شخصی" و نیز "عدم  دشمنی دنیوی بین شاهد و طرفین دعوا"  معرفی می کند.

البته باید گفت که مورد " نبود انتفاع شخصی" و  "نبود دشمنی بین شاهد وطرفین دعوا "هر دو به یک عنوان مشترک بر می گردد وآن اینکه شاهد نباید در معرض اتهام باشد . حال خود این مسئله عدم اتهام که هم به معنی جلب منفعت وهم به معنی دفع ضرر است جای بحث دارد.

اشکال این است که وقتی شخص را عادل دانسته ایم دیگر محلی برای اتهام باقی نمی ماند ،چون لازمه عدالت ،دور بودن شخص از اتهام بوده ونفس عدالت دفع کننده آن است. پس عدالت واتهام دو مسئله در ظاهر مانعة الجمعند و  اگر شهادتی به این خاطر پذیرفته نشود خلاف قاعده است ودر مسئله خلاف قاعده باید فقط به موارد منصوص واجماعی اکتفا کرد .

البته بعضی فقها چیزهایی را در باب  اتهام به عنوان مصداق  بیان کرده اند  که ربطی به این مقوله ندارد ، بلکه به جهت  تضاد آنها با مقبولیت عرفی و اجتماعی است ؛ مانند لزوم حلال زاده بودن  یا عدم اشتغال به  تکدی گری و....

شهادتی که مستلزم جلب منفعت یا دفع ضرر است  تقسیم  به دو شق می شود. یکی شهادت له یا علیه دیگری  ودوم لازمه شهادت که جلب منفعت یا دفع ضرر یا تهمت از خود است که خود نوعی ادعایا انکار محسوب می شود. شاید بتوان گفت که دربعضی از  این موارد(مثل شهادت عاقله بر جرح شهود) بعد ادعا وانکار مشهود تر از شهادت نسبت به غیر است ؛ پس در این صورت مسئله اتهام در شهادت مطرح نیست  بلکه این داخل در باب ادعا وانکار است که عدالت نیز در آن تاثیری نداشته  ووجود اتهام در ادعا وانکار امری واضح است .پس ظاهر این مصادیق ،شهادت است اما باطنا ادعا یا انکار محسوب می شوند و شخص نمی تواند نسبت به خود هم مدعی و هم شاهد باشد؛ یا اینکه بگوییم موارد مذکورنه شهادت صرفند ونه ادعا وانکار صرف ،بلکه ترکیبی از  هر دو اند واز آنجا که در شق ادعا وانکار ،وجود شاهد جداگانه لازم است و فرد  نمی تواند نسبت به خود شاهد قرار گیرد پس در واقع مشکل ،وجود اتهام در شهادت نیست بلکه وجود مانع در شهادت است وآن ضمیمه شدن  ادعا وانکار است و اتهام در همین قسم است نه در خود شهادت ، وچون شهادت ،شهادت صرف نیست  ارکان آن ناقص و از اساس باطل می باشد .پس در این صورت می توان گفت که " ما قُصد لم یقع وما وقع لم یُقصد" وعدالت احراز شده  همچنان مانع از حلول اتهام  است الا ما خرج بالدلیل . بنابراین دلیل عدم قبول شهادت در  بعضی از موارد گفته شده به دلیل اتهام در اصل شهادت وشک در صلاحیت فرد نیست بلکه به خاطر ضمیمه بودن ادعا یا انکار است.
اگر اشکال شود که چرا در باب مدعی ومنکر گفته شد که عدالت به خاطر وجود اتهام کاربرد وتاثیری ندارد ولی در این باب که باز مسئله اتهام وجود دارد می گوییم که عدالت با اتهام مانعة الجمعند؟خواهیم گفت که درآنجا کاملا محرزویقینی است که هدف شخص ،جلب منفعت یا دفع ضرر از خویش است ولی در این باب ،مسئله جلب منفعت یا دفع ضرر ، امری یقینی نیست هر چند که قطعااز شهادت علیه یا له دیگری ، نفع یا دفع ضرراز خود
  نیز حاصل می شود ولی اینکه قصد شخص ابتدائا واصالتا احقاق حق دیگری است یا کسب نفع برای خود ؛ این مسئله محل شک است .پس بین آن اتهام واین اتهام فرق عمده وجود دارد .

البته ممکن است مسئله مانعة الجمع بودن احراز عدالت با اتهام این گونه جواب داده شود که عدالت با اتهام در مقام احراز ظاهری قابل جمع است وآن عدالت واقعی ونفس الامری است که با اتهام جمع نمی شود .

نتیجه اینکه باید اتهام را به دو نوع تقسیم کنیم: اتهامی که دفع کننده عدالت است و اتهامی که عدالت،دفع کننده آن است.  بنابراین بین اتهامی که مخل و مانع تحقق عدالت است با اتهامی که مانع از قبول شهادت است فرق وجود دارد.

 همچنین  مسئله عداوت دنیوی را نیز می توان در مقوله  عدم مروة و مقبولیت عرفی دانست و نه اتهام ؛ از آن رو که  صاحب عداوت  در منظر عرف فردی فاقد اعتبار است چون هر چند ممکن است صرف عداوت ،فسق وگناه محسوب نشود اما ازانسان مومن وعادل مورد انتظار نیست .

 نتیجه اینکه بین مسئله اتهام که به معنی جلب منفعت واقتران به خروج از عدالت است با مواردی مثل  عداوت دنیوی  فرق وجود دارد زیرا این امور از باب فقد عدالت و مقبولیت عرفی اند ونه مانع از  قبول شهادت .همچنین ظاهر این است که شهادت عاقله بر جرح شهود جنایت از باب ادعاست ونه شهادت ؛واماشهادت تبرعی یا شهادت فرد نسبت به انساب و نیز شهادت وکیل عادل نسبت به جرح شهودی که علیه موکل شهادت داده اند را نمی توان  داخل در اتهام مخل به عدالت دانست هر چند که در دو مورد اخیر قطعاً بین طرفین ،ملاطفت و آشنایی  نیز وجود دارد. همچنین این موارد از باب  ادعا یا انکار نیز نیستند زیرا اینجا شهادت اصالتا به نفع غیر صورت می گیرد نه به نفع خود.بنابراین اگر در این گونه موارد نص یا اجماعی مبنی بر عدم پذیرش شهادت وجود داشته باشد تابع دلیل هستیم وگرنه باید قاعده را حاکم قرار داد.


ه:شبهات موضوعی  و حکمی :

 شبهات موضوعی و حکمی و یا مسئله نقل و خبر اگر چه در نگاه دقیق داخل در باب شهادت است اما خارج از بحث شهادت اصطلاحی و قضایی است .این نوع شهادت یا مربوط به بحث عبادات است و یا حقوق.

حقوق:

در این باب عدالت اصطلاحی شرط است مگر آنکه یا از نوع موضوعی باشد و یا محرز باشد که عادتا  نفعی از کذب عاید فرد نمی شود.اگر شبهه از نوع حکمی باشد وثاقت به علم نیز باید حاصل شود.
عبادات:

اهمیت این مسئله  به اهمیت باب عرض ونفوس و اموال وحقوق نیست زیراعمده احکام آنها تعبدی بوده و تخلف از روی  فراموشی و جهل ضرری بر فرد ودیگران وارد نمی کند ؛بنابراین  قول وشهادت عادل واحد ودر صورت نبود آن ،قول ثقه ،در رفع شبهه یا حجیت خبر، کافی است و می توان گفت که منظور از شرط عادل در این باب، وثاقت و اطمینان به راستگویی است و نه عدالت اصطلاحی. البته  وثاقت به علم در نوع حکمی ،در اینجا نیز شرط است.



قضاوت :

مسلم است که مجری عدالت در وهله اول خودباید عادل باشد وگرنه بحث تطمیع ورشوه وگاه قرابت ودوستی یا تحمیل احساسات وعواطف یا انفعال وترس دربرابر تهدید  به راحتی می تواند شخص را از مسیر عدالت خارج کند . در امر قضاوت یا مسئولیتهای بالای جامعه ، عدالت و علم  شرط لازمند  اما شرط کافی نیستند ،بلکه  فرد باید ازصلابت  نفس  بالا نیز بر خوردار بوده و ضعیف النفس به حساب نیاید،زیرا دارا بودن عدالت و تقوا در حوزه شخصی غیر از دارا بودن قدرت بر اجرای عدالت در حوزه اجتماع  است. گاهی حتی قدرت بر اجرای عدالت و قانون به حدی جدی و مورد نیاز است که  می توان شرط  عدالت شخصی  را مورد تسامح قرار داد(البته نه در باب قضاوت).

 بنابراین عدالت ، علم،  استواری و صلابت  و نیز عدم وابستگی به حکومت ، شروط لازم  برای سیستم قضایی همه جوامعند .همچنین طامع  و حریص بودن  یا سریع الغضب بودن ،ملکاتی اند که  قدرت بر قضاوت را با مانع وشک مواجه می سازد.

در اسلام مسئله عدالت به حدی  ریز بینانه ترسیم شده که حتی در نگاه قاضی به طرفین دعوی نیز امر به مساوات گردیده .

قضاوت زن:

ممنوعیت قضاوت زن بحثی  مربوط به اسلام نیست بلکه عموما یک بحث عقلی است .ما معتقدیم که بسیاری از احکام شریعت ،مربوط به عصر و زمان خود بوده  ولی در این مورد هم عقیده ایم که  زن از شغل قضاوت همچنان معاف است به دلیل آنکه روحیات احساسی زن در طول تاریخ و زمان دستخوش تغییر نگشته و در جایی که  این  منصب در مورد مردان با غربالگری و آزمون و گزینشهای  سخت  روبروست زن دیگر جای خود دارد. البته بسیاری از قوانین و احکام شرعی ، نظر به کلیت و غالبیت دارند ؛بنابراین ممکن است  استثناء  در هر قانون و قاعده ای یافت گردد و در این باب نیز چنین است.

 

 مناصب معنوی :

عدالتی که در باب امامت معنوی متوقع است از غیر آن نیست و اگر چه حد بالاتری از عدالت شرعی و مقبولیت عرفی در این باب مورد نظر و انتظار است  اما برای احراز آن ، صرف حسن ظاهر(ظاهر علمی و معنوی)  و اصل عدم فسق (تا جایی که خلاف آن ثابت نشود) کفایت می کند؛ چون باب ،باب حق الناس نیست.

اگر چه  ملاک در مسئله عدالت  ،قضاوت عرف است و نه قضاوت درونی  شخص در مورد خود ؛ ولی بهتر است که اگر شخص ،خود را در صلاحیت این نوع جایگاهها نمی بیند  از ورود در آن اجتناب نماید.

اما در باب مرجعیت دینی باید گفت که عدالت در این مقوله غالبا از راه شهرت و اشتهار به دست می آید و مسلما توقع عرف در این مسئله نسبت به مقبولیت و عدالت ،سطحی بالاتر و حدی ریزبینانه تر از بحث شهادت و قضاوت دارد. در باب حکومت دینی نیز چنین است  و اصولا آن حد و سطح از عدالت که عرف از فقها ومدعیان دین و معنویت  انتظار دارد از غیر ایشان ندارد و البته شرط عدالت در این باب هم شرط حدوث است و هم بقا.
علم و عقل:
 یکی از ارکان تحقق عدالت(علاوه بر ایمان ) مسئله عقل است. بنابراین  کسی که درعقل ضعیف باشد عدالت او نیز مورد شک خواهد بود .
ولی علم از ارکان تحقق عدالت نیست بلکه از لوازم صلاحیت منصب است؛ مثلا  در هر یک از ابواب شهادت،قضاوت، مرجعیت ،مسئولیت و حاکمیت، سطحی از علم مخصوص به خود نیاز است تا جامعه به عدم خطا و اشتباه بزرگ یا عدم تکرار خطا و اشتباه  معمول در آن جایگاه اطمینان یابد .

نویسنده: احمد ابراهیمی نژاد
پایان نگارش:خرداد1389
نقل و برداشت،ممنوع است.


  • احمد ابراهیمی نژاد

 در مسئله معادل سازی نبایداز اساس با هر چه واژه بیگانه مقابله نمود  چون اولا ما در دنیای ارتباطات زندگی می کنیم و واژه هایی که  کاربردشان بین المللی وهمگانی است بهتر است به همان صورت همگانی مورد استفاده قرار گیرند . معادل سازی برای واژگانی لازم است که ما زمانی  کلمه ای فارسی را در مورد آنها استفاده می کرده ایم وبعدا واژه بیگانه جای آن را گرفته ، ولی معادل سازی برای  واژگانی که از روز نخست  اصلا در فارسی وجود نداشته اند کاری بی دلیل و اضافی است  مثلا پیشینه کاربرد واژه اس ام اس ، موبایل ،  فاکس ، هلی کوپتر و غیره از زمان اختراع آنهاست ؛بنابراین  در زبان فارسی اصلا کاربردی برای این چیزها وجود نداشته که بعدا واژه بیگانه جای آن را گرفته باشد تا نیاز به ساختن معادلهایی مانند پیامک،دورنگار، بایگرد تلفن همراه... باشد؛بر خلاف واژه هایی که کلمه کاربردی فارسی را کنار زده و جایگزین آن شده اند مانند  واژه ریسک  که به جای امتحان یا چنج کردن که به جای  عوض نمودن  یا کروکی که به جای نقشه   آمده  و ...

نکته دوم: ما فارسی زبانها گاهی   برای الفاظ عربی مشتقاتی می سازیم که  عرب زبان خود چنین کلماتی را استفاده نمی کند .مثلا ما از باب "بطل" می توانیم کلمه منبطل را به معنی چیز باطل شده  یا از واژه دهش می توانیم کلمه دهشت درست کنیم. این از لحاظ قاعده کلمه درستی است ولی عربها اصلا در فرهنگ خود کلمه ای به نام منبطل  یا دهشت  ندارند یا مثلا می توان از کلمه ثبت کلمه مثبوت  یا از کلمه قیم ،قیمومت ساخت ولی این کلمات برای عرب زبان  کاربرد ندارد.پس عرب تر از عرب شدن کار درستی نیست.

نکته سوم: بعضی اوقات  کاربرد واژه های بیگانه ریشه در  کلاس گذاشتن دارد. گاه هر از چندی واژه هایی در فرهنگ گویش ما  ظهور و ورواج پیدا می کنند که  نه بیگانه تقصیری در رسوخ آن  در فرهنگ  ما دارد ونه  عوام؛ مثل واژه دکترین doctrin (ونه doctorin ) که به معنی عقیده و نظریه است  یاواژه "پدافند غیر عامل" که  به معنی دفاع غیر عملیاتی یا به معنای ساده تر، آمادگی دفاعی است . رایج شدن این کلمات بیشتر توسط گویندگان و فرهیختگانی صورت می گیرد که  می خواهند کلاس سخنرانی یا مقاله نویسی خود را با به کار گیری بعضی واژه های نوظهور بالا برده و آن را از ساده و قابل فهم بودن خارج کنند ؛در واقع این افراد به جای کمک به معادل سازی واژه های بیگانه بر عکس در معادل سازی واژگان فارسی با نوع بیگانه آنند.

  • احمد ابراهیمی نژاد

ضریب هوشی:

ذهن نیز مانند جسم با پرورش و تمرین می تواند به قدرتی شگرف دست یابد.

چیزی که موجب تفاوت انسانها در بهره وری از قدرت ذهنشان می شود یکی استعداد است ودیگری علاقه.  البته علاقه نیز همیشه  مساوی با استعداد نیست.

ضریب هوشی انسان در همه علوم یکسان نیست. ممکن است شخصی در یک علم دارای نبوغ ودر علم دیگر کند ذهن محسوب شود که البته بین این مقوله با عقب افتادگی ذهنی نیز فرق است.  کند ذهنی ،یعنی ضعف در توان  یاد گیری و عقب افتادگی  ذهنی یعنی  ضعف یا عدم توان در تجزیه و تحلیل .عقب افتاده ذهنی به کسی  گویند که قوه عقل ودرک و تشخیص او با سن وی اختلاف قابل توجه دارد، یعنی  رشد هوش و عقل او در طفولیت متوقف شده و فقط به رشد جسمی ادامه داده .

فرق بین انسان وحیوان ، ونیز انسان عادی وعقب افتاده در این نکته است که انسان هم قدرت تصور وهم ترکیب و تحلیل دارد ولی در حیوان فقط تصویر وغریزه  حاکم است. او تصاویر را تنها می تواند در حد غریزه ترکیب کرده یا مورد  تحلیل قرار دهد .درکودک و نیز انسان عقب افتاده نیز همین گونه است. بنابراین عقب افتادگی  ریشه در دو چیز است:1- عدم توان ارتباط منطقی بین اطلاعات وسردر گمی بین آنها2-اختلال بین اطلاعات( درست مثل حالت قفل کردن کامپیوتر وبالا نیامدن آن) .پس ضریب هوشی عبارت است از مقدار قدرت  عمق دادن وتحلیل بین تصورات. این ضریب در حیوانات وانسانهای عقب افتاده و یک نوزاد تقریبا یکی است( یعنی زیر عدد چهل).

ضریب هوشی بالا به معنی  توانایی برتر در حفظ و اندوخته کردن دانستنیها نیست بلکه توانایی بالا در تحلیل و تجزیه است .پس ممکن است یک انسان نابغه از لحاظ قدرت حفظ کردن مانند یک فرد معمولی باشد.


مغز یک نظام مرتبط و هماهنگ است بنابراین جنون زمانی ایجاد می شود که مغز از سازماندهی بین اطلاعات ودر نتیجه دستور مناسب در می ماند درست مثل قفل کردن یک کامپیوتر.در این صورت اطلاعات  روی هم به قدر کوه انباشته می شود وشخص دائم در میان آنها غوطه می خورد بدون آنکه از ارتباط صحیح ومنطقی بین اطلاعات بر خوردار باشد وقدرت تفکیک وتنظیم بین آنها را داشته باشد.


 

  • احمد ابراهیمی نژاد
علم و توسعه ارتباطات:

توسعه ارتباطات در جهان نوین موجب نزدیک شدن فرهنگها به یکدیگر و تاثیر گزاری و تاثیر پذیری دو سویه گشته و  باعث آن شده که فرهنگها نیز مانند کالا وارد و صادر شده و  انسانهای جهان به یکدیگر شبیه ترو فاصله های فرهنگی  کمتر گردد ولی مسئله این است که کم شدن این فاصله ها و تنوعات ،آیا بیشتر به زیبایی دنیا کمک می کند  یا به ملال آور شدن آن؟

عصر تبادل علم:
بعضی،تاریخ علم را به سه بخش دوران کشف علم، تولید علم و عصر تبادل اطلاعات تقسیم می کنند و شاید عصر ما همان عصر سوم علم باشد اما در عوض امروزه درصد خطا در نظریه پردازیها و نتیجه گیریهای علمی با توجه به دسترسی بسیار وسیع محققین به  منابع به خصوص منابع نرم افزاری ،بسیار کمتر شده، زیرا یکی از دلایل نظریه پردازیهای خطا ، جمع نبودن  نظریات ومنابع  جامع است که در گذشته یکی از نیازهای اساسی به شمار می آمده .علاوه بر این ، هر چه یک محقق به  آثار علمی ،دسترسی بیشتری داشته باشد  او را از کار مشابه ودوباره کاری بی نیاز  می کند وبه سمت و سوی گزینش کار جدیدتر پیش می برد .

ترافیک علمی:

 

دنیای  علم و آگاهی مانند شهر بزرگی است که هر انسانی در نقطه ای از آن سکونت دارد. در این شهر بعضی جاها عمومی است  و در دید و رفت آمد همه است ؛ بعضی جاها خصوصی است و فقط عده ای خاص آنجا را صاحبند و بعضی جاهها نیز خالی ونا شناخته بوده و کسی به آنجا قدم نگذاشته.
اگر چه درک   پهنه بی کران  زمان و مکان عالم هستی انسان را دچار سرگیجه می سازد امابرای رسیدن به حقیقت و کمال علمی لازم به درک همه پهنه های زمان و مکان نیست .انسان بسیار کوچک در زمان بسیار محدود می تواند همه هستی در بعد زمان و مکان  به زیر سلطه علمی خود بکشد. او فقط کافی است که زمان و مکان حاضر و در دسترس خود  را خوب بشناسد آنگاه آن را به همه هستی و گستره زمان عمومیت دهد.
در هر تلاش ذهنی  جرقه آخر را شعور متعالی می زند.هدایت انسان به سوی کشف و اختراع نیز هدایتی غیبی است اما مقدمه آن زحمتی است که باید توسط خود انسان انجام گیرد و به قول ادیسون" موفقیت عبارت است از نود و نه در صد تلاش  ویک در صد الهام".تا الهام نباشد آن  نود و نه  در صد به هیچ مقصد ونتیجه ای نمی رسد.مسیر انسان ترکیبی از موفقیت و شکست و تلاش و الهام است تا نه از شکست و تلاش  دائم ناامید شود ونه از پیروزی و الهام  دائم ،مغرور.
حکمتها و کشفیات ذهنی مانند  شی گرانبهایی اند که گاه ناگهانی بر سر راه اندیشه انسان سبز می شوند که اگر آن را جایی ثبت  نکنیم شاید دیگر برای همیشه از کف انسان بروند.
  • احمد ابراهیمی نژاد

زحمتی که انسان برای اندوختن تجربه و علم و به صفحه کشیدن آن می کشد کمتر از زحمتی نیست که برای اندوختن  مال به خرج می دهد و بلکه ارزش مطالب علمی برای صاحب و تولیدگر علم بالاتر از ارزش مال اوست. البته مسئله دزدی  علمی و ادبی خاص دنیای امروز نیست و به عنوان مثال  یکی از دلایل تلخیصهای شعری در قدیم این بوده که شاعر  با ذکر نام و تلخیص ، مانع از سرقت ادبی اثر خود شود.
 
در جوامع بسته و خفقان آلود که بسیاری از نویسندگان با توجه به بحث ممیزی نمی توانند آثار خود را  به چاپ رسانند  اینترنت  بهترین وسیله و ابزار  بیان افکار و اندیشه های نو و خاص محسوب می شود و از آنجا که  برای بعضی نویسندگان ،مهم همان نکات ممیزی خور آثار ایشان است بنابراین  فایده ای نمی بینند که اثری را به چاپ  رسانند که اصول و مهمات آن حذف و فرعیات آن باقی ماند.
اینترنت محیطی است که بر خلاف مزایای زیاد ،کار دزدی  آثار و اطلاعات در آن امری  آسان بوده  و بر خلاف سرقت از آثار چاپی ،به خصوص در جامعه ما میدان چندانی برای پیگیری وشکایت در کار نیست . در واقع آن نوع حریم مالکیتی که در آثار نوشته وجود دارد در فضای اینترنت  نیست و گاه چنان اثر یک فرد در این فضا نقل و برداشت  می شود که فهم اینکه کدام یک مالک اصلی اثر می باشند غیر ممکن می نماید. البته این برداشتها همیشه نیز از روی غرض نیست بلکه هنوز بعضی به این باور نرسیده اند که هر نوشتاری در این فضا جنبه عمومی نداشته و مانند آثار چاپی دارای مالکیت  خصوصی اند. 
 
نکات حقوقی :
-  در نقل و برداشت تنها ذکر منبع کافی نیست بلکه  اجازه نویسنده به نقل مطالب نیز شرط است  حتی اگر مطالب ،گرد آوری سخنان یا آثار دیگران باشد و برداشت کننده بخواهد عمده  آن مطالب ومجموعه را برداشت کند .

- در  مطالبی که با واسطه نقل می شوند  بهتر است نقل به قول بودن مطلب  ذکر شود و این تصور به مخاطب  داده نشود  که نویسنده خود محقق و رجوع کننده به منبع بوده.

-در سرقت علمی و نقل و برداشت  بدون ذکر منبع یا نام نویسنده فرقی بین نقل به عین ونقل به مضمون نیست .

-  خبر یا عکس نیز ممکن است برای عکاس یا خبرنگار جنبه شخصی داشته باشد .در این صورت باید با ذکر منبع و  با اجازه عکاس یا خبر نگار(یا خبر گزاری) استفاده و ارائه شود  مگر آنکه محرز شود که عکس یا خبر جنبه عمومی داشته  وانحصاری نیست یا تاریخ انحصار ومحدودیت آن گذشته . همچنین در مورد فیلم و کلیپ و تکثیر ونشر وحتی تماشای آن نیز همین قانون  جاری است آنگونه که حق پخش  بعضی از فیلمها بعد از گذشت دهها سال از زمان تولید همچنان به صورت کامل در انحصار کمپانی های سازنده آنهاست .



  • احمد ابراهیمی نژاد

 

تعجب یا خنده ،ریشه در ناهمخوانی و عدم تناسب یا بر عکس ،تناسب شدید و غیر منتظره یک گفتار یا اتفاق با طبع انسان دارد.

همیشه بیان غیر مستقیم، کارآمدتر از بیان مستقیم و گفتار منظوم، کاراتر وتوجه برانگیزتر از گفتار نثر است. بنابراین شعر و طنز کاراترین نوع بیانند و تاثیر آنها از انتقاد و پند و ستایش و نکوهش مستقیم و عادی بیشتر است .طنز به کارگیری کمترین واژه ها یا تصاویر برای نشان دادن عمق و مغز واقعیات است. کاری که یک جمله طنز می کند صد جمله خشک و جدی نمی کند وتاثیری که یک کلام کنایه آمیز دارد صد جمله مستقیم وصریح ندارد .زیباترین سروده ها یا طنزها آنهایی اند که فی البداهه به ذهن انسان راه می یابند و البته گفتارها نیز مانند یک ساختمانند که بعد از ریختن اسکلت و ساختار کلی، نیازمند زیبا سازی و نماکاری و کار ژرف  برای تاثیر گذاری هر چه بیشترند .

طنز یعنی کش وقوس دادن به نحو انتقادی و ارشادی به واقعیات اخلاقی،اجتماعی ،سیاسی وغیره ،که هم خنده در آن وجود دارد و واقع گرایی و هم مبارزه . طنز پرداز موفق کسی است که علاوه بر ذوق و خوش طبعی ،روان شناس و جامعه شناس نیز باشد.کار طنز پرداز آن است که مخاطب را از بازیگری خشک و جدی میان گود بیرون آورده  واو را در جایگاه تماشاچی قرار دهد .از آنجا که شادی بزرگ ترین نعمت ودارایی انسان و نهایی ترین  هدف زندگی است خنداندن و شاد کردن انسان ها بزرگ ترین کار و خدمت متصور به شمار می آید. طنز و خنده در جامعه یک نیاز مانند غذاست و نه تنها یک سرگرمی.خنده و شادی بهترین دارو برای هر دردی است جز درد حماقت و جهل.

اگرچه طنز، تخریب را نیز در خود دارد اما هدف نهایی آن اصلاح و ساختن است .طنز جایگزین انتقاد است و هر چند که  اغراق ،چاشنی طنز و همنشین جدا نشدنی اوست ولی نه به حدی که از واقع گرایی خارج شود وگرنه دیگر طنز نخواهد بود بلکه مزاح و شوخی نام می گیرد.کار طنز آن است که معایب شخص یا اجتماع را برجسته و نمودارتر از واقع می کند وانگشت روی همان نکات برجسته می گذارد. طنز از آن جهت که واقع گرای تودار یا بودار است موجب تامل وتفکر واز آن جهت که افراط وتفریط در خود دارد موجب خنده می گردد؛برای همین است که بعضی در تعریف آن گفته اند:"طنز یعنی خنده کردن قاه قاه، و گریه کردن آه آه" والبته طنز همیشه انتقاد نیست بلکه گاه بیان بعضی عادات ، خلقیات و رفتارها یا امیال و احساساتی است که چون همگان آن را بیان حکایت و حال خود می دانند وغالبا نیز سعی در نهان کردن آنها دارند موجب لذت و خنده شان می شود،هر چند که کاملا عادی و تهی از هر گونه کش و قوس به تصویر و بیان کشیده شوند. برناردشاو می گوید:«من هرگاه قصد شوخی دارم حقیقت را بیان می‌کنم.این بزرگترین طنز زندگی است ».

جامعه  آزاد و فضای آزاد اندیشی ، بهترین کانون برای خلق بهترین آثار است آنچنان که ظرفیت و تحمل افراد در سوژه واقع شدن نیز ظرفیتی قابل ستایش  است. آثار برتر طنز آثاری اند که  کاربرد آنها همیشگی باشد ونه  گذرا و مقطعی .

علت دلنشین بودن طنز در این است که با واقعیت سروکار دارد و مردم حرف نهفته دل خود و همان داستان روزمره زندگی خود و جامعه را با دید وزاویه دیگر در آن می بینند که البته  تقابل این دو دید، تقابل مجاز و حقیقت نیست بلکه هر دو از نوع حقیقتند.بنابراین کسانی بیشتر از طنز استقبال می کنند که خود نیز منتقد باشند.

 طنز شیوه ای از انتقاد و بیان واقعیت است. از شیوه های دیگر ،تخریب بعد از همراهی و نکوهش بعد از ستایش(ذم شبیه به مدح) است .در این نوع از تخریب و انتقاد مخاطب گمان می کند که هدف ، جانبداری است در حالی که امر بر عکس است.

نمونه ذم شبیه به مدح مناظره قرآنی بین حضرت ابراهیم با کفار است. ابراهیم(ع) در منظر کفار ادعا می کند که خورشید و ماه و ستاره خدای اویند ولی با ناپدید شدن و غروب آنها از ایده خود بر گشته و می گوید که افول شدنی ها نمی توانند خدای او باشند[ فلما افل قال لا احب الافلین].

از شیوه های دیگر انتقاد و تخریب ،"دفاع منفی" است و به قول دکتر شریعتی:«هر گاه خواستی کسی یا چیزی را بکوبی، به او حمله مکن بلکه به گونه بد و ناشیانه از او دفاع کن».

انواع طنز:

از بین سه نوع طنز نوشتاری و تصویری و نمایشی، بیشترین تاثیر طنز در بعد نمایشی است چون هم گفتار را در خود دارد وهم نموداررا . هر طنزی باید پیام و واقعیتی بیرونی را در خود داشته باشد. انتخاب قالب و نوع ارائه طنز(علاوه بر اصل و سوژه طنز) نیز امری مهم و ظریف است .

شیوه بیان از اصول اولیه یک طنز بیانی موفق است.گاهی یک موضوع به گونه ای بیان  می شود که هیچ تاثیر و خنده ای در مخاطب ایجاد نمی کندو گاه همان موضوع با لحن یا نوشتار و گفتاری ارائه می شود که مخاطب را از خنده و نشاط بی خود می سازد. زبان اصلی طنز نوشتاری زبان عامیانه است وهر چه واژه های عامیانه بیشتر به کارگرفته شود تاثیر، کاراتر خواهد بود.تکیه کلام یا تکرار نیز در موفقیت کار طنز به خصوص در بعد نمایشی بسیار کاراست.

 فیلم طنز از فیلم عادی ومقاله طنز از مقاله عادی وشعر طنز از شعر عادی سخت تر است زیرا طنز گنجاندن و بر تن نمودن واقعیت دوم در درون داستان و حکایتی عادی است .

طناز بودن بیشتر یک ویژگی ذاتی است. بعضی انسانها همیشه خنده رو وشادند ولی از خنداندن دیگران ناتوانند و بعضی ممکن است خود انسان هایی شاد نباشند اما از توانایی خنداندن بالایی بر خوردار باشند .

 اطراف ما پر از حقایقی است  که تنها کار ما شکل دهی کش وقوس گونه به آنهاست تا تبدیل به طنز شوند.آنگونه که از دل هر سنگی مجسمه ای زیبا می تواند خارج شود از دل هر اتفاقی می توان واقعیتی متفاوت از ظاهر را به تصویر کشید.

طنز ،هزل،هجو :

هدف هزل و شوخی  تنها  سرور و خنده است ولی در طنز ،هدف اصلی، انتقاد و ترسیم حال و واقعیت است.بنابراین هر چیز خنده داری طنز نیست. هجو نیز تنها جنبه تخریب دارد ولی هدف در طنز، تخریب و آگاه سازی بر نقص و واداشتن به اصلاح است.جوهره شوخی غالباً نوش است ولی طنز هم نیش دارد وهم نوش .برای شوخ بودن، انسان باید خوش طبع و شاد باشد ولی برای طناز بودن باید خوش طبع و منتقد باشد .

بذله گویی ولطیفه گویی نیز غیر از طنز اصطلاحی است.بذله گویی به کلام دلنشین و بدیع  گفته می شود چه آنکه هجو باشد یا مدح وچه اینکه هزل باشد یا غیر هزل .جذابیت این صنعت بیانی  در کلام  شعرای بزرگ  به دلیل خلق به شیوه سهل ممتنع  واستفاده ماهرانه از واژه ها واصطلاحات وتشبیهات واستعارات وکنایات است.

نمونه:

رو م به   حجره    خیاط   عاشقان   فردا             

 من  دراز   قبا    با    هزار   گز   سودا

ببرّّّّّّدم    ز   یزید   و   بدوزدم   بر   زید                     

بدین  یکی  کندم  جفت و  زآن  دگر عذرا

ز    جمع    و  تفریق  او   شدم   حیران                

به  ثبت  و محو  چو  تلوین  خاطر  شیدا

ترا  چو در  دگری  ضرب  کرد همچوعدد      

ز ضرب  خود  چه  نتیجه  همی  کند پیدا

چو  ضرب دیدی اکنون  بیا  و قسمت بین    

که   قطره   را  بنمود   بخش   در  دریا

به  جبر   جمله  اضداد   را  مقابله  کرد        

خمش که  فکر دراو شکست زین عجایبها

"مولوی"

ای  دل ریش  مرا  با  لب  تو  حق  نمک      

حق نگه دار  که  من  می روم  الله  معک

گفته بودی که شوم مست ودو بوست بدهم 

وعده از حد بشدو ما نه  دو دیدیم ونه یک

"حافظ"

اندر  دل  بی  وفا غم  وماتم باد                  

آن را که وفا نیست زعالم کم باد

دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد            

جز غم که هزار آفرین بر غم باد

"مولوی"

از آن روزی  که ما را  آفریدی                  

به غیر معصیت از ما چه دیدی

خداوندا  به  حق هشت وچارت              

ز ما  بگذر  شتر  دیدی  ندیدی

"باباطاهر"

من رند وعاشق در موسم  گل           

آنگاه   توبه  ،     استغفرالله

"حافظ"

شخصیتهای فکاهی:

همان گونه که بیشتر داستان سرایی های قدیم ریشه در بیان حکمت واندرز و بیدار کردن داشته ونه  خواب نمودن  ؛ طنز و فکاهی نیز ریشه در همین واقعیت داشته ودارد.

فکاهی در فرهنگهای مختلف  همیشه قهرمان ها و سوژه های غالبا افسانه ای را  نیز در خود خلق نموده و بسیاری از لطایف قدیم  که غالبا ریشه در بیان واقعیات حکمی واجتماعی داشته به اسم آنان ساخته می شده .حتی اگر این شخصیتها را بعضا واقعی نیز بدانیم اما مردم از آنان نمادی فراتر و خنده دارتر از آنچه بوده اند ساخته اند، آنچنان  که هجو قومیتها و طوایف و سوژه قرار دادن آنها نیز اگر چه در خیلی از جوامع  امری رایج است اما همه، هجویاتی در حد افراط و عمومیت دادن و نسبت دادن ویژگی یکی دو فرد به همه قومیت است .ظاهرا شخصیتهای فکاهی ویژگیهای طنز گونه ای داشته اند که بعدا دیگران آن را بزرگ کرده وسوژه کار خود قرار داده اند ،آنگونه که در شخصیت سازیهای دیگر نیز چنین است ،مانند رستم ،که اگر چه پهلوانی واقعی بوده اما فردوسی از آن شخصیتی فراتر از آنچه بوده می سازد.

که رستم یلی بود درسیستان          

منش کرده ام  رستم داستان

 

نویسنده احمد ابراهیمی نژاد

نقل و برداشت ممنوع است

 

  • احمد ابراهیمی نژاد
 
حقیقت شادی:
شادی عبارت است از حس وسعت ،آرامش و امنیت درونی . شادی زمانی به دست می آید که همه چیز در جای مطلوب و دلخواه انسان باشد . میزان شادی هر انسان بستگی به این دارد که نوع و میزان خواسته ها و آرمانهای او چیست و اینکه او تا چه حد به خواسته ها و اهداف مورد نظر در زمان مورد نظر خود رسیده است.
شادی حقیقتی اصالی است و غم حقیقتی اعتباری و عارضی.شادی واقعی آن است که از درون بجوشد ،اما اهمیت شادی تا آنجاست که اگر عارضی و کاذب هم باشد ارزش وجود آن بسیار بیش از نبود آن است،آنچنان که داشتن تکیه گاههای کاذب در زندگی بهتر از نداشتن هیچ گونه تکیه گاهی است.
خوشبختی وابسته به شادی است اما شادی وابسته و محدود به یک راه و مسیر تعریف شده نیست. هر نوع زندگی و راه و مسیری می تواند کانونی جداگانه برای شادی باشد. راههای شاد بودن به عدد همه انسانها  و مسیر زندگی آنهاست.
شادی،برترین هدف و  آرمان:
هر انسانی اساس زندگی و حرکت خود را در رسیدن به آرزوها و آرمانهایی خاص قرار داده است،آرزوهایی همچون مال و دارایی و فرزند یا  مدرک عالی یا پیوند با معشوق یا رسیدن به پست و مقام یا محبوبیت و شهرت یا داشتن عمر دراز و یا تقوی و قرب و غیره.اما در خود این اهداف (گذشته از درست یا نادرست بودن آنها) یک هدف مشترک و اصلی تری وجود دارد و آن رسیدن به شادی ،رضایت و آرامش است. در واقع هر انسان شادی و آرامش را در رسیدن به آرزو یا آرزوهای خاص خود می بیند.پس این شادی است که نهایی ترین آرمان و مقصد انسان است . بهشت نیز از آن جهت برترین جایگاه و هدف تعریف می شود که انسان در آن بالاترین حد سرور یعنی آرامش و وسعت و امنیت درونی را تجربه می کند وگرنه بدون این حس،بهشت نیز با همه رفاه و امکانات و لذائذ مادی خود مزه گیرا و نرخ درخوری نخواهد داشت .بنابراین این شادی است که به همه داشته ها و داراییهای دیگرمفهوم و لذت می بخشد نه بر عکس.
شادی می تواند جای هر چیز از دست رفته را پر کند ولی هیچ چیز نمی تواند جای شادی از دست رفته را بگیرد.انسانهای دانا  همه چیز دنیا را فدای شادی می کنند ولی هرگز حاضر نیستند که شادی را فدای هیچ دارایی دیگری نمایند،زیرا بدون شادی همه داشته ها و دارایی ها ناقص است و با وجود شادی، دیگر نیاز به هیچ داشته و درخواست  دیگری نیست .
ای دل آندم که خراب از می گلگون باشی
بی زر و گنج به صد حشمت قارون باشی 

خوشبختی و بدبختی:

 

 

 

ملاک خوشبختی یا بدبختی انسانها دنیای درون آنهاست و نه جلوه های ظاهری و دنیای بیرون ایشان.
طراز پیرهن زرکشم مبین چون شمع
که سوزهاست  نهانی  درون  پیرهنم
بنابراین خوشبختی یا بدبختی نه بر اساس قضاوت دیگران بلکه بر اساس حس و داوری خود انسان درباره خویش شکل می گیرد.
ملاک خوشبختی،شادی است:
عمر بیست ساله آکنده از شادی بهتر از عمر هشتاد ساله تهی از شادی است و فقیر شاد،خوشبخت تر از ثروتمند غمگین است .بدبخت ترین انسانها افراد محروم از سلامتی و پول و سواد نیستند بلکه انسانهای محروم از شادی اند .بنابراین ملاک در نمره خوشبختی ،شهرت و دارایی و مدرک و پست و مقام و رکورد دار بودن کمیتها نیست بلکه فقط درصد شادی انسان است.پس آنکه شاد است شاه است.
گدای میکده ام لیک وقت مستی بین         
که ناز برفلک و حکم بر ستاره کنم
همه چیز داشتن و شادی نداشتن یعنی همه چیز داشتن و هیچ نداشتن. چه بسا انسانهای کم سواد ،معلول  یا  تهی دست که شادتر از انسان تحصیل کرده ،سالم یا پولدارند و چه بسا زندانی که درونی  شادتر از انسان آزاد دارد  وچه بسا گدایی که دلش شادان تر از انسان سر نهاده بر بالش ابریشم است و چه بسا کارگر پینه بر دست بسته ای که دلی سرزنده تر و  شادابتر از فرد درسایه نشسته دارد ، پس اوست که نمره خوشبختی بالاتری را داراست .بنابراین رنج  بیرونی و آسایش درونی هزار برابر به عکس آن می ارزد. ملاک واقعی پیری و جوانی انسان نیز نه بر اساس سن و سال بلکه بر اساس شادی و نشاط عمر بوده و در دنیای امید و شادی حسی به نام پیری وجود ندارد.
قدح پر کن که من در دولت عشق          
جوانبخت  جهانم   گر  چه   پیرم
ملاک عمر مفید نیز شادی است.عمر مفید هر انسان مجموع همان ساعات و روزهایی است که از دنیا شادی گرفته و به دیگران شادی و لذت رسانده.
آثار شادی:
روانشناسان معتقدند که "حتی  تظاهر به شادی نیز تاثیر مثبت در روح وروان بر جا می گذارد" .گاهی لبخندها و خنده های ساختگی نیز می تواند کم کم تبدیل به لبخندها و خنده های واقعی شوند ،پس هر تزی  به آزمایش آن می ارزد .
انسانهای شاد هم خوب کار می کنند و هم خوب تفریح،ولی انسانهای ناشاد نه کارشان کار است و نه تفریحشان تفریح.سخت یا آسان گذشتن زندگی نیز بستگی به درصد شادی انسان دارد.انسانی که از درون وسیع و شاد باشد سختی بیرون را نیز چندان احساس نمی کند. عدم حس سختی، یا در گرو شاد بودن است یا عاشق زندگی بودن. کند یا تند گذشتن زمان نیز وابسته به درصد شادی و لذت است.
آن دم  که با تو  باشم یک سال هست روزی
وآندم که بی تو باشم  یک لحظه هست سالی
 انسانهای شاد همیشه تصمیمات متعادل تر و عاقلانه تری در زندگی می گیرند تا انسانها ناشاد و افسرده ؛آنچنانکه جامعه شادان و شاداب از راندمان و بازدهی کاری بس بالاتری برخوردار است تا جامعه ناراضی و غمگین.
ثمره دیگر شادی،شادی رساندن است .انسانها تا خود شاد نباشند نمی توانند به دیگران شادی و محبت و یاری رسانند.
 پیامدهای جسمی و روانی غم و استرس:
شادی هم بزرگ ترین راز سالم زیستن و هم بزرگترین راز طول عمر و پیری دیررس(در کنار تغذیه درست و تحرک و ورزش کافی)است.اندوه ،خشم ، استرس و نگرانی سه عنوان متضاد با شادی اند و نبود شادی مساوی با عمر کم ، پیری زودرس و بیماریهای فراوان روانی و جسمی(همچون ضعف حافظه ،دیابت،مشکلات گوارشی،قلبی ، نارساییهای جنسی و...)است.کسانی که شادی و کامیابی دلخواه را در کودکی و نوجوانی زندگی تجربه نکرده اند از نظر روانی در بزرگسالی انسانهای غیر متعادلی به شمار خواهند آمد.
جسم و روح دو یار و همراهند که در سلامت و بیماری شریک هم بوده و از یکدیگر تاثیر می پذیرند؛ پس غم و شادی با یک تیر دو نشان زده و تنها یک خانه را خراب یا آباد نمی کنند. غصه و اندوه ،بسان خوردن سمی است که هر چه در روح و جسم ماندگارتر شود تباهی بیشتر به بار می آورد. پس گریه و فریاد و تخلیه ،بهتر از در درون ریختن ، و خوردن شراب کم ضررتر از خوردن غم است.
من چو گویم که قدح نوش و لب ساقی بوس
بشنو از من که  نگوید  دگری  بهتر  از این
رابطه شادی و اخلاق:
اخلاق زاده دو چیز است: 1-عقلانیت 2- شادی و رضایت .
ترکیب عقلانیت و شادی ،نظام اخلاق را شکل می دهد و نظام اخلاق نیز زاینده امنیت است ؛پس خردمندترین و شادترین جامعه از بالاترین امنیت اخلاقی نیز برخوردار است. بدون رضایت و شادی، انگیزه انسان برای عمل به وظایف اخلاقی تقریبا ناچیز خواهد بود. نیچه می گوید:«هر چه بیشتر خود را شاد کنیم، اندیشه آزردن دیگران  را بیشتر از یاد می بریم».
زندگی موفق آن است که علاوه بر شادی، آکنده از عقلانیت و اخلاق نیز باشد .نه شادی جاهلانه منهای عقلانیت و اخلاق ،و نه عقلانیت بدون شادی ،هیچ یک سزاوار ستایش نیستند.پس هر چند که شادی اصلی ترین شرط خوشبختی است اما ترکیب شادی با عقلانیت و اخلاق ،موفق ترین و خوشبخت ترین زندگی را نتیجه می دهد.
 آن روی سکه:
زندگی همیشه دو روی حقیقت دارد و آن را با دو نوع نگاه تراژدی یا کمدی می توان نگریست. این دیگر بستگی به خواست و هنر انسان دارد که کدام روی حقیقت زندگی را نظاره گر باشد ؛دیدن ظاهر خشک و جدی  یا درون لطیف و خنده داررا .
مهم  این است که بتوانیم قدری از بازیگری خشک و خشن فاصله گرفته و خود را در جایگاه تماشاچی نشانیم .
دریچه نگاه:
رویدادهای زندگی یک حکم و تصویر ثابت ندارند. زندگی مانند منشوری است که از هر سوی آن که بنگریم همه چیز به گونه ای متفاوت دیده می شود. پس برای شاد زیستن باید زاویه دید را در بهترین جهت تنظیم نمود.
روزی شخصی شاخه های گلی را به حکیمی نشان داد و گفت: ببین چه دنیای بدی است که حتی شاخه های گل نیز خار دارند. حکیم گفت:برعکس،چه دنیای خوبی است که حتی شاخه های پر خار نیز گل دارند.بزرگی می گوید:« شادمان ترین مردم بهترین چیزها را در زندگی ندارند بلکه بهترین دید و برداشت را نسبت به زندگی دارند».بنابراین هر چیزی متناسب با  نوع نگرش ما می تواند تعریف ، ترسیم و حکمی متفاوت یابد.همه چیز بستگی به این دارد که ما به یک مسئله یا رویداد بد بینانه نگاه کنیم یا خوش بینانه ؛نگرش  زیبا داشته باشیم یا نازیبا؛تنها یک طرف چهره و سیما را بنگریم یا همه آن را؛دیدی عادی وآسان داشته باشیم یا سنگین وپر دغدغه و پیچیده .حس خوشبختی و بدبختی نیز یک مقوله نسبی است و وابسته به این است که  ما بیشتر، نداشته ها را ببینیم یا داشته ها را و نگاه به بالاتر از خود کنیم یا پایین تر از خود.
کسانی که شادند گرفتاریهایشان کمتر از انسانهای غمگین نیست ،بلکه فرق تنها در نوع نگرش افراد به مشکلات است.مشکلات و سختی ها آنگاه که با اندوه و استرس با آنها روبرو می شویم زودتر از زمانی که با بی خیالی با آنها روبرو می گردیم ،حل نمی گردند.برای شاد زیستن همیشه لازم نیست که دنیا را عوض کنیم ،گاهی فقط کافی است که نگاهمان را عوض نماییم.اندیشه زیبا از نگرش زیبا ریشه می گیرد و اندیشه کج از نگرش نازیبا. انسان دارای اندیشه زیبا هنگام چشم گشودن به روی دنیا، "بلدةٌ طیبةٌ و ربٌ غفور" می بیند و انسان دارای اندیشه بسته،زندان سکندر و منزل ویران را.بنابراین حال نیک را زمانه خلق نمی کند بلکه آفرینش آن به دست خود انسان است.

کارولین پاتر:" شادی از درون من سرچشمه می گیرد و هیچ کس به جز خود من نمی تواند مرا شاد کند".

 
موانع شادی:
شادی بیش از آنکه یک دارایی به دست آوردنی باشد یک هدیه و میراث ذاتی است .بعضی انسانها ذاتا شاد، آسان نگر و خوش بین به دنیا آمده اند و بعضی ذاتا  گرفته و سخت بین و بدبین .بعضی انسانها  در جشن و تفریح  نیز سگرمه هایشان درهم است و بعضی در سختیها نیز شاد و سرزنده اند.بعضی انسانها بلند نظر بوده و ذهنشان مانند پرنده ای سبک بال است که از روی همه چیز نرم و آسان و سریع می گذرد ولی ذهن بعضی دیگر آن قدر نزدیک بین است که پیوسته در چاله ها و پستی و بلندی رویدادها  گیر می کند.بنابراین چیره آمدن بر موانع ذاتی شادی ،کاری سخت تر و زمان برتر از موانع عارضی است.
نوع برخورد دنیای بیرون با ما بستگی به نوع نگرش و برخورد ما نسبت به دنیای بیرون دارد .حال و روز و تقدیر و سرنوشت انسان مطابق با فکر و عقیده رقم می خورد ،پس برای به سازی حال و روز باید فکر و عقیده بدبینانه یا تعصب گونه یا حساس منشانه را اصلاح نمود.فکر  بسته ،زندگی بسته را نتیجه می دهد و فکر باز زندگی باز و شاد را.
سخن در پرده می گویم چو گل از غنچه بیرون آی
که بیش از پنج  روزی  نیست  حکم میر نوروزی
همه موانع شادی به بنیانی به نام فکر و اندیشه باز می گردند .پس اگر اندیشه تعطیل شود برای شاد بودن دیگر نیاز به هیچ شرطی نخواهد بود.
با هوشیاری غصه هر چیز خوریم
چون مست شدیم هر چه  بادا بادا
مهم ترین شرط شادی آن است که انسان خود نیز شادی را بجوید و بخواهد وگرنه هیچ عامل بیرونی با وجود مانع درونی نمی تواند به انسان شادی بخشد.
سنگفرش هر خانه از الماس است:
انسانها از آن جهت از زندگی خود ناخوشنودند که همیشه به وضعیتی بهتر از آنچه می تواند باشد می اندیشند نه به وضعیتی بدتر از آنچه هست. انسانها در هنگام گرفتاری کمتر به این فکر می کنند  که  ما در هر جای ناهمواری که قرار گرفته باشیم همیشه انسان هایی هستند که سخت آرزومند قرار گرفتن در جای مایند.همه انسانها خود را خوشبخت خواهند یافت اگر به حالتی بدتر از حالت موجود بیاندیشند و خود را بدبخت خواهند یافت اگر به حالت و شرایطی بالاتر وبهتر فکر کنند. بنابراین خوشبختی و بدبختی بر اساس نوع مقایسه شکل می گیرد؛مثلا زندان ابد ، دوزخ است برای کسی که از آزادی به سوی آن رهسپار شده، و بهشت است برای کسی که از حکم مرگ تخفیف یافته؛آنچنانکه هر انسان بی کفش زمانی که انسان بی پایی را ببیند خود را خوشبخت خواهد یافت.
روزی اگر غمی رسدت تنگدل مباش        
رو شکر  کن مباد که از بد بتر شود
بنابراین باید گفت که بدبخت ترین انسانها کسانی اند که از خوشبختی خود بی خبرند.
کمیت گرایی:
شادی در گرو اصل قرار دادن کیفیتهاست و نه کمیتهای کم ارزش . بنابراین لذت عمر بهتر از طول عمر ،و مزه وصال و عیش نیکوتر و بهتر از عمر جاودان،و ثروت کم اما مفید بهتر از ثروت زیاد بی استفاده ، و دارا بودن کنجی دنج و پر از شادی بهتر از داشتن ملک و بیابان بزرگ بی آب و سبزه است.
وصال او   ز عمر   جاودان   به                 
 خداوندا  مرا  آن  ده  که  آن به
مطلق بینی:
مطلق بینی از موانع بزرگ شادی است. ذهن بیشتر ما انسانها حبس و گرفتار در قاعده های بی شمار نسبی و عرفی است که همیشه به اشتباه آنها را مطلق پنداشته ایم ،حال آنکه بیشتر این خود انسانهایند که آفریننده سخت بینیها یا قبح نگریها بوده و جز در خوب و بدهای انگشت شمار عقلی، هیچ تفکر و پندار و عرف  و فرهنگ و شرعیتی وجود ندارد که همه افراد بشر آنها را اصل دانند.بنابراین هیچ قانونی به اندازه نسبیت بر جهان انسانی حاکم نیست.
تغییر ذاتیات:
تلاش برای تغییر ذات و ماهیت خود یا دیگران،امری کم نتیجه و مثال آب در هاون کوبیدن است .بنابراین بهتر است که انسان به جای تلاش برای مثل و مانند دیگران شدن ،شادی یا حرکت و کمال خویش را بر روی همان زمین و ساختار ذات موجود بنا نهد، یا به جای تلاش برای تغییر دادن دیگران، خود از آنها فاصله گیرد یا با آنها کنار آید.
هر انسان برساختاری شکل گرفته که گریز چندانی از پیامدها و نتایج طبیعی آن ندارد.بنابراین رضایت بر آنچه هست شادی بخش تر از تلاش بر وارد شدن در دنیایی است که برای آن ساخته و پرورده نشده ایم.
ترس از مرگ:
کسی می تواند از زندگی نهایت لذت را ببرد که نسبت به مرگ هراس و دلهره نداشته باشد و کسی می تواند از مرگ نترسد که  نسبت به حقیقت مرگ  شناخت و معرفت کامل یابد،خود را از تعلق و وابستگیهای دنیا آزاد کرده باشد و از جرم ،پاک و برکنار باشد.
آرزوهای دراز:
خواسته های زیاد و آرزوهای دراز مانع بزرگ شادی بوده و بیشتر انسانها در حالی با مرگ مواجه می شوند که هنوز هشت آمال و آرزوهایشان گرو نهشان است.
کسانی که از داشته های نزدیک و دم دست نتوانند برای خود شادی و خوشبختی بسازند شایستگی رسیدن به آرزوها و داراییهای دور دست را نیز ندارند. گوته می گوید:« چه شادیهایی که زیر پای انسان سرکوب شده اند به دلیل آنکه بیشتر انسانها به آسمان بیش از آنچه زیر پایشان است توجه دارند».
بنابراین باید گفت که شادی همیشه به ما نزدیک تر از آن چیزی است که گمان می کنیم،اما چون ما برای جستجوی شادی فکرمان را به جاهای دور پرواز می دهیم از شادی واقعی و در دسترس محروم می مانیم.

لبش   می بوسم  و  در می کشم می              

به     آب    زندگانی     برده ام  پی
بده جام   می  و  از   جم  مکن  یاد        

که می داند  که جم کی بود و کی کِی

رابطه پول و شادی:
پول و دارایی اگرچه  گره گشایی کارآمد در زندگی است اما نبود آن نیز مانع سهمگینی بر سر راه شادی نیست.انسان اگر چه ممکن است گرفتار فقر باشد اما گرفتار فقر بودن  مساوی بابرده غم بودن نیست .
در عین تنگدستی در عیش کوش و مستی
کاین  کیمیای   هستی   قارون  کند گدا را
فقر یا موقعیت پایین اجتماعی مانع شاد بودن نیست به شرط آنکه انسان همیشه با امثال خود دوست و همنشین باشد و همیشه به مثل و پایین تر از خود نگاه کند.
مسلم است که شادی برتر همیشه با پول و رفاه برتر گره نخورده است؛مثلاخوشمزه ترین غذا همیشه گرانترین آن نیست بلکه غذایی است که انسان در اوج گرسنگی می خورد. لذت بخش ترین خواب، خواب بر روی گران ترین بستر نیست بلکه خواب در اوج خستگی است .بهترین جای تفریح ،گران ترین مکان توریستی نیست بلکه جایی است که با طبع و دل انسان سازگار باشد.
مایه  دلخوشی آنجاست  که دلدار آنجاست
می کنم جهد که خود  را  مگر آنجا  فکنم
ارزش  شادی:
بیا که وقت شناسان به دو کون بفروشند    
به یک پیاله می صاف  و صحبت صنمی
زندگی جریانی است از تقابل بین انسان و حمله و ستیز دنیای بیرون . دنیا می کوشد که انسان را در برابر مشکلات و غمها به زانو در آورد و انسان هوشیار نیز می کوشد که با هر ابزاری بر این یورش و یغماگری چیره گردد.
به می عمارت دل کن که این  جهان خراب
برآن سر است که از خاک ما بسازد خشت
دانستن قدر شادی یعنی دانستن قدر خویش، و پاسداشت نشاط یعنی پاسداشت وجود خود.ارزش شادی برای خردمند تا آنجاست که همه دنیا و داشته هایش را با دارا بودن حتی یک دقیقه غم و اندوه، فاقد هرگونه نرخ و ارزش خریداری می داند.
دمی با غم  به سر بردن جهان یکسر نمی ارزد      
به می بفروش دلق ما کزین خوش تر نمی ارزد
ارزش شادی تا آنجاست که اگر عقل نیز مزاحم راه نشاط و شادی انسان باشد باید موقتا درب او را نیز تخته نمود.
بهای باده چون لعل چیست جوهر عقل      
بیا که سود کسی برد کاین  تجارت کرد
شادی بزرگ ترین و واقعی ترین نعمت متصور زندگی است؛بنابراین هر چیز و هر کس که سد راه شادی انسان گردد سنگین ترین خسارت نیز باید از او ستانده شود ،اگر چه آن کس خدای جهان باشد.
شادی گوهری است که با هیچ نعمت و بهره و ثوابی قابل معامله نیست. جاهلان کسانی اند که شادی خود را می فروشند تا ثوابهایی را خریدار شوند که روزی همه با انفجار عقده های حاصل از کمبود شادی برباد می روند.بنابراین ارزش شادی برای انسان عاقل در حد سجاده به می فروختن و زهد خشک به می خوشگوار بخشیدن  است.

 نیست در کس کرم و وقت طرب می گذرد    

 چاره آن است که سجاده به می بفروشیم

 واقعیت این است که هر چه انسان بیشتر به غم سواری دهد اورا زیاده خواه تر می کند؛ پس همان گونه که  زندگی و جهان ،انسان را پیوسته به  بازی و ریشخند می گیرند انسان نیز باید بی آنکه از قاعده عقل و عقلا فاصله گیرد زندگی و دنیای فانی را به  آسان نگری و بی توجهی  گیرد ،چرا که در نگاه واقع نیز نظام فنا شونده هیچ چیز واقعا جدی در درون خود ندارد .
جهان و  کار جهان جمله هیچ بر هیچ است        
هزار بار  من   این  نکته   کرده ام  تحقیق
ارزش شادی تا آنجاست که خود مبنای سنجش عمر مفید از عمر هدر رفته انسان است.انسان محروم از نشاط و شادی محروم از زندگی است و زندگی بدون عیش و شادی،"مرگی است به نام زندگانی".
هرآنکه در این حلقه نیست زنده  به عشق
بر او نمرده  به   فتوای  من   نماز  کنید
ارزش شادی تا آنجاست که هر چیزی تنها در جنب آن، داشته و نعمت و موجودیت به شمار می آید.حتی علم و فضلی نیز که در جنب آن ذوق و شادی نباشد سزاوار زیر خاک رفتن است .
ارزش شادی تا آنجاست که به دست آوردن آن به کشتن وقت و زمان و بی خبری از جهان نیز می ارزد. برتراند راسل می گوید :« وقتی که از تلف کردن آن لذت می بری، وقت تلف شده نیست».
مستم کن آنچنانکه ندانم ز بیخودی
در عرصه خیال که  آمد کدام رفت 
ارزش و قیمت شادی به اندازه ای است که به دست آوردن آن به گذشتن از قید نام و ننگ نیز می ارزد.
ساقیا  برخیز و  در  ده  جام را
خاک بر  سر کن  غم   ایام  را
گر چه بدنامی است نزد دیگران
ما  نمی خواهیم ننگ  و نام  را
حق شادی:
 برای انسان دانا و بلند اندیش ،"جهان و هر چه در او هست سهل و مختصر است"؛پس او حق شادی خود را به گستره  جهان و پهنه همه عمر می داند و برای ستاندن این حق ، بالاترین حد شتاب و عجله را نیز کم به شمار می آورد.
حافظ چو رفت روزه  و گل نیز می رود        
ناچار باده  نوش  که  از دست رفت کار
اگر دور فلک،  درنگ  در تبدیل بهار عمر انسان به خزان و باز ستاندن داده های خود  از او ندارد پس آدمی نیز نباید در گرفتن کام خویش از می و معشوق و بهار وعیش و مستی  زودگذر دنیا کمترین توقف و درنگی  به خرج دهد.
ایام  گل  چو  عمر به  رفتن شتاب کرد        
 ساقی به  دور  باده  گلگون شتاب کن
انسانی که خواب طولانی عدم و ناتوانیها و خاموشیهای دراز را در پی دارد به خوبی می داند که فرصت عمر به حدی نیست که بتوان از آن بهره ای جز دست افشانی و پای کوبی و شادی و طرب به عمل آورد.
خیز  و  در  کاسه  زر  آب  طربناک  انداز
پیشتر  زانکه  شود  کاسه  سر خاک  انداز
عاقبت  منزل  ما  وادی  خاموشان    است    
حالیا    غلغله    در    گنبد   افلاک   انداز
شادی زمان خاص ندارد:
 

نشاط و شادی وابسته به زمان ایستادن و استراحت نیست.هنر آن است که همزمان با  تلاش و حرکت رو به جلو نیز بتوانیم به زیباترین شکل برقصیم.اگر بخواهیم  شادی را به زمانی واگذار کنیم که از همه گرفتاریها فارغ و آسوده گردیم پس هیچ گاه روی شادی را نخواهیم دید، زیرا هیچ گاه زندگی فارغ از زخم و خراش و گرفتاری نیست؛ پس تنها راه این است که مشکلات را تبدیل به فکاهی کنیم .

وضع دوران بنگر ساغر عشرت  برگیر
که به هر حالتی این است بهین اوضاع
برترین افسوس:
تنها حسرت به جا در زندگی افسوس بر شادیهای از دست رفته عمر است واگر جایی برای رشک و حسد نیز باشد رشک نسبت به شادی دیگران است و نه چیزهای دیگر.بیشترانسانها زمانی پی می برند که بزرگترین گنج و دارایی از دست رفته شان شادی و طرب بوده که مویشان به سپیدی گراییده و چین پیری بر چهره شان نقش بسته است.
زاهد پشیمان را ذوق باده خواهد کشت
عاقلا  مکن  کاری   کآورد   پشیمانی
غم و اندوه بزرگ ترین خودزنی و آسیب رسانی نسبت به خویش است و چیزی است که کم آن نیز زیاد و انبوه است.حسرت و پشیمانی از غمهای پوچ ،دردی فراتر از خود غمها خواهد بود،زیرا همه چیزهایی که ما بر آنها اندوه می خوریم یا فریب و دروغند و یا فانی و غیرماندگار و تباه شدنی ،درست مانند خود انسان.
غم دل  چند  توان  خورد  که  ایام نماند      
گونه دل  باش و نه ایام چه خواهد بودن
تولستوی :«زمانی که بخواهید وصیتنامه بنویسید متوجه خواهید شد تنها کسی که از داراییتان سهمی ندارد خود شمایید؛پس تا می توانید از زندگیتان  لذت ببرید».
عشرت کنیم  ورنه  به   حسرت  کشندمان    
روزی که رخت  جان به جهان  دگر کشیم

روزگار هر آنچه را که به انسان می دهد دیر یا زود از او پس می گیرد؛بنابراین عقل حکم می کند که داشته ها را چنان صرف عیش و شادی کنیم که چیزی برای پس دادن و افسوسی برای باقی ماندن باقی نگذاریم.
چنگ خمیده قامت می خواندت  به عشرت      
بشنو  که  پند   پیران   هیچت زیان ندارد
 

 

اندوه،بدترین شیوه درمان مشکلات :
برو به هر چه تو داری بخور دریغ مخور
که   بی دریغ   زند   روزگار  تیغ  هلاک

مسلما آنچه ما آنها را بغرنجها و گرفتاریهای زندگی می دانیم هیچ گاه مرز پایان ندارند.ممکن است مشکلات چندگاهی به ما استراحت دهند اما باز با رنگ و نما وچهره ای متفاوت باز می گردند ؛ پس اگر کسی بخواهد که زیر بار غم کمر خم کند و زانوی غم در بغل نهد باید که تا همیشه خم باقی بماند .
نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی
نه  بسی  گُل  بدمد  باز و  تو در گِل باشی

نقد  عمرت   ببرد   غصه  دنیا  به  گزاف        

گرشب و روز در این  قصه  مشکل  باشی

 

زندگی گاه زخمهایی دارد که اگر به حال خود رها شوند بهتر درمان می شوند تا آنکه بخواهیم آنها را زیاد دستکاری کنیم.استرس و اندوه ،کلید هرزی است که به هیچ در و قفل بسته ای نمی خورد.اگر کسی را دیده ایم که اندوه و شیون او سبب کارگشایی امورش شده باشد یا چیزی به رشد و کمالش افزوده باشد ما می توانیم که دومین باشیم.کار خراب و از دست رفته، یک زیان است و اندوه خوردن ،زیان و آسیب دوم و بزرگتر .
به هست و نیست مرنجان ضمیر و خوش می باش
که  نیستی  است   سرانجام  هر   کمال  که  هست
غصه خوردن بر نداشته ها و ناکامیها و گرفتاریها آسیبش از خود نداشته ها و ناکامیها بیشتر است. بنابراین فریب خورده ترین انسانها اندوه کشیده ترین، و زرنگ ترین انسانها گریز پاترین ایشان از اندوه و نا امیدی اند.
بیا که  وضع  جهان را چنان که من دیدم
گر امتحان بکنی می خوری و غم نخوری
اگر غم و اندوه، نوع مفید و سازنده ای نیز داشته باشد باید گفت که تنها کمتر از پنج درصد از غصه های زندگی انسان را شامل می شود .بنابراین از ناکامیها تنها باید برای ساختن و اصلاح نمودن دوباره درس و بهره گرفت و غمهای کاذب را باید سوزانید و خاکستر آن را به باد داد.
ساغری نوش کن و جرعه بر افلاک فشان      
تا  به  چند  از  غم   ایام جگر خون باشی

اگر چه در دایره قسمت ،جام می و خون دل ،هر یک به کسی داده اند اما از پا نشستن و تسلیم شدن زود هنگام در برابر غم ذلتی است بزرگ و رضایت و تاییدی است بر تقدیر نابجای تقسیم کنندگان شادی و غم. انسانهای دلیر، کمر روزگار را بر خواسته خود خم می کنند و نه کمر خود را بر خواسته روزگار .
چرخ بر  هم  زنم   ار  غیر  مرادم  گردد

من نه آنم که زبونی کشم از چرخ و فلک
باید باور داشت که زندگی هرچند ممکن است ما را به نهایی ترین حد تنگنا و چالش بکشاند،اما همیشه در اوج غم و تنگنای "ضیقا ً حرجا" روزنه های پر تابش امید و بلکه امیدوارترین روزنه ها به روی انسان گشوده خواهد شد و این ،چرخه و فرایند طبیعی زندگی است.بنابراین هیچ نقطه بدی از زندگی، پایان دنیا و بن بست  واقعی  و همیشگی به شمار نمی رود.
رسید مژده که ایام   غم  نخواهد   ماند         
چنان نماند و چنین نیز هم  نخواهد ماند
زندگی مانند اتوموبیل است که یک روز ما سوار اوییم و روز دیگر او سوار و خراب بر ما. یک روز احساس بن بست کامل و ناامیدی داریم و روز دیگر دروازه های گسترده امید به رویمان باز می شود .پس اگر هر دوروی زندگی را باور کنیم نه در بن بستها اندوهگین و ناامید می گردیم و نه در گشایشها سرمست و جوگیر.
انسان ضعیف با برخورد به هر در بسته،زود به حس ناامیدی و بن بست می رسد ولی انسان زیرک با شاه کلید صبر،خوش بینی و امید ،همه درهای بسته را به روی خود باز می کند.باید باور داشت که محکم ترین و پیچیده ترین قفلها نیز همیشه راهی برای باز شدن دارند؛راههایی که بسیار ساده تر از حد پندار مایند.
نسبت پرداخت ودریافت :
غم و اندوه بزرگترین خرج عمر است ؛بنابراین دخل و بهره آن نیز باید بزرگترین بهره و دریافت باشد. یا باید از درون رنجها و غمهای عمیق، نتیجه ای بس گرانبها به دست آید یا نیمه دوم زندگی  انسان به چنان به شادی و سرور منتهی گردد که همه گذشته پر اندوه را جبران کند وگرنه زندگی انسان یک باخت بزرگ خواهد بود.این در حالی است که هر نوع  موفقیتی نیز نمی تواند جایگزینی مناسب برای شادی از دست رفته باشد.علاوه بر این کشش و چشش غمهای سترگ برای رسیدن به چنین نتیجه هایی یک بازی و ریسک بزرگ بوده و هیچ تضمینی وجود ندارد که هستی و جهان در نهایت ،دادگری و انصاف را در مورد ما آنچنان که باید ،اجرا کرده و خونبهای عمر و شادی از دست رفته ما را بپردازد و اصلا یقینی وجود ندارد که  برای رسیدن به نتیجه دلخواه عمر، فردایی در انتظار ما باشد.
می بی غش است دریاب وقتی خوش است بشتاب
سال    دگر    که     دارد      امید      نو بهاری
برترین پیروزی:
قهرمان کسی است که هیچ چیز نتواند او را خشمگین،غمگین،پریشان یا نگران ساخته و ذهن آرام و پابرجایش را دچار سردرگمی و از هم گسیختگی کند. پیروز کسی است که سوار بر زندگی باشد و نه زندگی سوار بر او.انسان بزرگ دنیا روزگار  را زبون تر از آن می داند که بتواند با گره افکندن در کار و چوب لای چرخ وی نهادن ،او را از شادی ، امید ، تلاش و حرکت رو به جلو باز دارد .
اگر غم  لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم
خوشبخت کسی است که هم بر دل و هم بر لب، شکوفه لبخند دارد ولی قهرمان  کسی است که در دلش اندوه است و بر لبش  لبخند .
با   دل  خونین  لب  خندان   بیاور  همچو جام          
نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش
در انتظار لبخند دنیا نشستن، بندگی و منت است و خندیدن به روی آزار دنیا، سرفرازی و آزادگی.
چو غنچه گرچه فروبستگی است کار جهان    
 تو   همچو  باد  بهاری   گره  گشا میباش
  • احمد ابراهیمی نژاد
عوامل شادی:
خوش بینی،ساده بینی و رضایت منشی، سه شرط مهم در ساختار شادی اند.شادی، هم وابسته به وجود امنیت بیرونی و هم درونی است.شادی زمانی به دست می آید که  انسان به همان اندازه که قدر نداشته های خود را می داند قدر داشته های خویش را نیز بداند و همان گونه که نداشته ها را می بیند داشته ها را نیز دیده و تنها نگاهش به نیمه خالی لیوان نباشد. داستایوفسکی می گوید :«انسانها همیشه عاشق شمردن مشکلاتشان هستند اما داشته ها و لذتهایشان را نمی شمارند».ژان پل سارتر نیز می گوید:«آن قدر که از دست دادن چیزی ما را افسرده می کند از داشتن همان چیز احساس خوشبختی نمی کنیم».
ما انسانها از آن جهت فاقد حس خوشبختی لازم هستیم که دیگران را خوشبخت تر از آنچه هستند تصور میکنیم و از آن رو از زندگی ناخوشنودیم که همیشه نگاهمان به داشته های متفاوت دیگران است،درحالی که در نگاه دقیق ارزش داشته های خود ما نیز کم از دیگران نیست.
باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است
شمشاد خانه پرور من از که کمتر است
تقریبا امری غیر ممکن است که همه چیز در زندگی دقیقا بر وفق مراد و آرزوی ما باشد ،اما با تکیه کردن بر داشته های دلخواه موجود می توان خللها یا نداشته های دیگر را به فراموشی سپرد؛اگر چه آن داشته ها، استعدادها و تواناییهای ما باشند.
حافظ از فقر مکن ناله که گر شعر این است
هیچ خوشدل  نپسندد  که  تو محزون باشی
راز دیگر شادی آن است که نگاه و نگرش مردم به ما واقع بینانه باشد.اگر ما لبریز از غم باشیم اما دیگران شاد و خوشحالمان پندارند ،عاقل و خردمند باشیم و کودنمان دانند،دنیا بریده باشیم و جهان دارمان نامند ،پایمال شده یا تهی دست یا محروم باشیم اما پایمال گر و دارا و کامیابمان تصور کنند، انسانی بدبخت و بد اقبال و گرفتار در خشم خواهیم بود ،ولی اگر نگاه دیگران عکس این حالت یا دست کم همان نگاه واقعی باشد، انسانی خوشبختیم.
شادی به این است که انسان به جنب و جوشهای زندگی به چشم یک سرگرمی و تفریح نگاه کند،چرا که در نگاه واقع نیزی زندگی بیش از یک سرگرمی نیست.
شادترین انسانها کسانی اند که یا کم ترین و پایین ترین خواسته ها و آرمانها را داشته باشند (و همان داشته ها و دانسته های موجود را همه چیز دانند) ویا به نحو دلخواه به آرزوها و آرمانها و جایگاه مورد خواستشان در زمان مناسب خود دست یابند.انسانهایی که حق خود را بالاتر از جایگاه و بهره موجود می دانند هرگز نمی توانند افرادی شاد باشند. چینیها می گویند: "خوشبخت کسی نیست که ثروتش زیاد باشد،بلکه کسی است که خواسته هایش کم باشد". انسان یا باید پایین کوه را محل زندگی همیشگی قرار دهد  و یا  خود را به هر زحمت و رنج ممکن به قله رساند وگرنه با حبس شدن در میانه ناهموار راه،زندگی وشادی و زحمت انسان بر باد رفته و از هر دو  بهره  محروم خواهد بود.
همیشه،داشتن،لازمه شادی نیست بلکه گاه شادی در نداشتن بعضی چیزهاست. همچنین لازم نیست که انسان همه دنیا را صاحب شود تا به شادی و رضایت کامل دست یابد بلکه کافی است که از هر نوع نعمت یکی را به نحو دلخواه و کامل داشته باشد .
گلعذاری   ز  گلستان   جهان ما را بس
زین چمن سایه آن سرو روان ما را بس
شادی،یا به تهی بودن از نیازمندی انسانی و یا به در بر کشیدن معشوقه آرزوست وگرنه همنشینی با گل و بلبل و سبزه نیز چیزی از افسردگی و ملالت انسان دلبسته و نیازمند نخواهد کاست.

باده و مطرب و می جمله مهیاست ولی

عیش بی  یار  مهیا  نبود  یار کجاست
تامین غرایز نیز شرط لازم دیگر در تحقق شادی اند ولی مهمتر از اصل لذت، تمرکز بر روی لذتهاست .
شادی به این است که باور کنیم بدون ثروت نیز می توان شادمان بود،بدون زیبایی نیز می توان دوست داشتنی بود ، بدون پست و مقام نیز می توان امیر و سروربود و بدون مدرک نیز می توان فرهیخته ودانا بود .راز شادی در این است که بدانیم ثروت حقیقی به داشته های درون است ونه داراییهای بیرون.
شاد بودن برای انسان جویای آن، نیاز به مواد انبوه و گران نداشته و هر چیزی می تواند بهانه شادی و فراموش کردن اندوه زندگی واقع شود .اصل،شاد بودن است و نه دلیل شاد بودن .مهم این است که به هر دلیل بی خود یا به جایی در بزم شادی نشینیم.حتی وصف عیش نیز می تواند نیمی از عیش باشد.

خدا را ای نصیحت گو حدیث ساغر و می  گو   
 که نقشی در خیال ما از این خوشتر نمیگیرد

 
عوامل شادی عبارتند از:
1- سطح انتظارات  به جا و منطقی از دنیا و آدمیان:
 نمونه انتظارات عاقلانه و به جا ،دل نبستن زیاده بر عهد و وفای روزگار و انسانهاست .
- مجودرستی  عهد  از جهان  سست  نهاد          
که این  عجوزه عروس  هزار  داماد  است
- محروم  اگر  شدم  زسر کوی او  چه شد
از گلشن   زمانه   که     بوی   وفا   شنید
- وفا مجوی ز کس  ور سخن  نمی شنوی
به  هرزه  در پی سیمرغ  و کیمیا می باش
طلب وصل و عیش همیشگی  و درپی گل و گلزار بی خاربودن نیز از خواسته های زیاده خواهانه بعضی انسانهاست. شکسپیر می گوید:«غمناکترین لحظات زندگی را از کسی تجربه می کنی که شیرین ترین خاطرات زندگی را با وی داشته ای».
کس عسل بی نیش از این دکان نخورد
کس رطب بی خار از این  بستان نچید
 جهان بازار سود و زیان است ،پس کسی که جز سود از دنیا انتظار نداشته باشد خود را به سوی دنیایی پر از رنج  هدایت نموده،آنگونه که انتظار به تحقق رسیدن  همه آرزوها و خواستنیها نیز انتظاری جاهلانه است .
فیض ازل به زور و زر ار آمدی به دست         
آب    خَضَر    نصیبه    اسکندر    آمدی
زندگی نمی تواند که بدون تلاش و سختی باشد ولی لازمه تلاش و سختی شاد نبودن و اندوه خوردن نیست. واقع بینی حکم می کند که بهتر است قبل از هر ثروتی، کمبودی و قبل از هر آسایشی،سختی و زحمتی و قبل از هر نعمتی،تکمیل ظرفیتی و قبل از هر امنیتی، تلاطمی موجود باشد تا قدر و لذت داشته ها و داراییها ،ده چندان گشته و حکمت انسان کامل شود.شادی ها همیشگی نیستند تا انسان مغرور وغافل نگردد وغم ها نیز پایدار نیستند تا نا امید وخسته نشود .دنیای ما دنیای تضادهاست ؛فقر در کنار ثروت،ناامیدی در کنار امید ،غم در کنار شادی ،سختی در کنار آسانی ،درد در کنار لذت ،بیماری در کنار سلامتی، و جوانی در کنار پیری  قرار گرفته تا انسان درتلاطم این تضادها ساخته و پرورده گردد. البته ممنوعیتها و محرومیتها تا حدی می توانند رشد آفرین باشند ولی اگر از حد تحمل انسان بگذرند موجب تباهی ،شورش و طغیان خواهند شد.

 

2- اعتماد به نفس و ایمان :

 

 دو دلی ، استرس ،ناامیدی  وافسردگی  ریشه در ضعف اعتماد به نفس یا نداشتن هدف مشخص یا نبود ایمان و عشق به زندگی و هدف  دارد.

 

3- اعتدال گرایی  :

 

افراط و تفریط و نرفتن  و زیاده رفتن، هر دو از موانع شادی و رضایت مندی اند. اعتدال در تفکر وبینش، اعتدال در کردار و عمل را به همراه دارد .انسانهایی که میانه روی را تجربه نکرده اند اگر به بالاترین مراتب سلوک نیز رسند باز مجبور خواهند بود به نقطه اول باز گشته و راه اعتدال را درک و تجربه کنند. در میانه روی است که روح وروان انسان به آرامش و شادی واقعی رسیده وعقل انسان شرایط کمال و رشد و درک بالاتر را پیدا می کند.

 

4- دانایی و جهل منطبق بر شادی :

 

فتح هر قله از قله های فهم و دانایی برای انسان حس پیروزی و شادی به ارمغان می آورد. درعین حال، شادی در گرو بی خبری انسان نسبت به بعضی حقایق نیز هست.خوشبخت کسی است که دانایی و بی خبری اش درست موافق در جهت شادی باشد.
عقل زاینده شادی است اگر از همان ابتدای زندگی همنشین انسان باشد  و جهل نیز باعث شادی است اگر انسان تا آخر عمر جاهل و احمق باقی ماند ،چرا که  دیر عاقل شدن  درد آورتر است تا هرگز عاقل نشدن.همان گونه که جهل و نادانی ،زاینده خطا ،پشیمانی و اندوه است آگاهی و باز شدن بیش از حد چشم انسان به روی حقایق نیز دردآور است وبه گفته مارون :«زیاد عاقل بودن نیز کار عاقلانه ای نیست». عقل و آگاهی کامل و برتر زمانی خوب است که یا انسان در میان جامعه آرمانی و مطلوب خود زندگی کند یا بتواند جامعه موجود را تغییر دهد یا دست کم  کار واثری بزرگ و جهانگیر از عقل و اندیشه والای خود بر جای گذارد وگرنه این عقل و فهم برای انسان چیزی جز رنج و درد بیهوده نخواهد بود.
دفتر دانش ما جمله بشویید  به می              
که فلک دیدم و در قصد دل دانا بود

عقل برتر در شرایط خود می تواند با شادی والا همنشین باشد اما تفکر والا با شادی مطلوب چندان سازگار نیست.
5-دور بودن از رذائل اخلاقی یا روحی متضاد با شادی،که عبارتند از: تعصب،حساسیت زیاده ،حرص و آز، وسواس،کینه،رشک ،تعلق ووابستگی(به ویژه عشق انسانی).
شادی برتر وابسته به این است که انسان  در  نهایت  ممکن از رذائل  به دور باشد و به  فضائل نیز در حد مطلوب آراسته باشد و نه در حد عالی.

 

6- بهره  جنسی :

 

از شروط شادی، برخورداری از بهره جنسی و مطابقت درصد نیاز با عرضه است.عدم پاسخگویی لازم به هر غریزه ،تعادل  روح و روان را به هم می زند.داشتن شریک جنسی(یا جنسی و عاطفی) از آغاز سن نیاز نیز شرطی مهم در تحقق شادی و آرامش است.لذت شرط کافی در تحقق شادی نیست اما شرط ضروری و لازم است.
البته خوشبخت کسی است که همه نیازها در وقت و زمان مناسب و قابل پاسخ به سراغ او آیند و گرنه خواستنیها نیز در خارج از زمان اوج نیاز به دست خواهند آمد.
7- انطباق استحقاق و استعداد با جایگاه، و همخوانی نتیجه و بهره با رنج و صبر :
رضایت در گرو آن است که یا داشته ها و جایگاه انسان جفت و مطابق بر استعدادها و خواسته ها و استحقاق او باشد و یا استعدادها و خواسته هایش  منطبق بر داشته هایش . یا مزد انسان باید مساوی با رنج و زحمت وی باشد یا رنج و زحمت او مساوی با مزد و نتیجه؛ نه آنکه رنج و اندوه عمر انسان ده برابر دیگران و دریافتی او یک دهم آنان باشد. رسیدن به کمتر از حق ،شورش و خشم می آفریند آنگونه که اگر انسان بیش از ظرفیت و استعدادش نیز صاحب چیزی شود مغرور و خودباور می گردد .

 

8- فعالیت و سرگرمی:

 

غصه ها زمانی فرصت حمله به ما را دارند که ما را تنها و بیکار ببینند.کار و شغل خود بهترین سرگرمی زندگی است و در کنار آن کارهایی مانند دنبال کردن همیشگی یک رمان یا کتابی تاریخی ،دنبال کردن سریالی دوست داشتنی ، رفتن به سینما، همبازی شدن با کودکان و غیره،می توانند بهترین سرگرمی به شمار آیند.
9- پیوندها و دوستیها:
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت    
باقی  همه    بی   حاصلی   و بی خبری بود
داشتن دوست و همرازی که بتواند تکیه گاهی آرامبخش و شنونده ای دلسوز برای حرفهای درون ما باشد یک دارایی ارزشمند است به ویژه اگر هم طبع انسان،همدرد او نیز باشد زیرا آنجا که درد،مشترک و همگانی باشد تحملش برای انسان بسیار آسانتر خواهد بود. شکسپیرمی گوید: «هیچگاه به اندازه زمانی که به یاد دوستان خوبم می افتم شاد نمی شوم».
دریغ و درد که تا این زمان ندانستم
که  کیمیای سعادت رفیق  بود رفیق
البته برای شاد زندگی کردن به همان اندازه که لازم است ارتباط انسان با افراد هم طبع و همدل ریشه دار باشد به همان اندازه نیز باید ارتباط با افراد غیر همجنس که زندگی ایشان  از اساس با ما متفاوت یا نوع فکر و برخورد و رفتار آنها نسبت به ما آزار دهنده  و رنجشان بیش از بهره شان است به پایین ترین سطح ممکن رسد .نداشتن دوست و همنشین در زندگی بهتر از داشتن همنشین ناساز و ناهمخوان است ، زیرا برای روح چیزی آزار دهنده تر از صحبت ناجنس نیست. انسانها  در آخر کار همانند که در اول کارند؛ پس به جای اینکه  به انتظار اصلاح رفتار دیگران نسبت به خود یا تغییر خویشتن بنشینیم باید قاطعانه بر قطع یا کم کردن دائمی بعضی رابطه ها همت گماشت . زندگی زناشویی نیز چنین است و هر زمان که دو طرف ،معتقد بر نبود  تفاهم لازم و توان همراهی با یکدیگر باشند بهتر است که همانجا رشته زندگی را قیچی کرده و بی جهت به انتظار معجزه ننشسته و  خود را خسته و درمانده یکدیگر نکنند.
نخست موعظه پیر صحبت این حرف است      
که   از   مصاحب  نا جنس   احتراز  کنید
10 - دوری از گناه و جرم :
گاه رنج وجدان حاصل از بعضی کردارها می تواند تا همیشه دامنگیر انسان شود. انسان شاد کسی است که کارنامه زندگی اش از هر نوع ظلم ، حق کشی و حق خوری پاک باشد.روح آلوده نیز مانند جسم و محیط آلوده، مانع نشاط و شادی است.

 

11- مطابق بودن طبع و تفکرات انسان با جامعه پیرامون :

 

 تنهایی فکری ،دردی جانکاه است وهر چه انسان با منش و اندیشه جامعه پیرامون خود فاصله بیشتری داشته باشد تنهاتر و افسرده تر خواهد شد.بنابراین شرط شادی ،پرواز هم جنس با هم جنس است. انسان جاهل در محیط جهل و در میان انسانهای شبیه خود  و انسان عاقل نیز در جامعه عاقل و همسان با خود می تواند شاد باشد، آنچنانکه زندگی پای بندان به  اخلاق و راستی در جامعه بی اخلاق  نیز چیزی جز سوز و رنج نیست . بدترین نوع شکنجه ای که خدا می تواند بر یک انسان روا دارد آفرینش او در بالاترین حد عقل و در میان نادان ترین انسانهاست،جامعه ای که عاقل همه چیز را در آن ناقص و خراب می بیند و جاهل، آباد و کامل.
دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم     
با    کافران   چه   کارت   گر بت نمی پرستی
12- انتخاب  شغل و رشته علمی مطابق  با استعداد و علاقه .
13-حس مفید بودن .
14- استفاده از فرصت ها :
از دست دادن فرصتها از دست دادن زندگی است.شادی و رضایت مندی به این است که  انسان  وظایف زندگی  را در زمان مربوط به خود به انجام رسانیده و با عرف و زمانه همراه و هم مسیر باشد  و به مطلوبات و خواسته های  اصلی  زندگی نیز در اوج گرمی و نیاز خود برسد.
15-دور بودن از واقع بینی صرف:
واقع بینی و رئالیسم گرایی خالص با شادی برتر همخوان نیست. برای شادی مطلوب باید تا حدی چاشنی خیال محوری، توهم  گرایی و حتی خرافه  نیز در زندگی وجود داشته باشد.
16-نظم و نظام فکری:

یکی از شروط شادی ،ساده نمودن ورق از نقش پراکنده است. سرگردانی و پراکندگی ذهن و نداشتن فرمولی ساده و ثابت در مسیر زندگی و عدم فهم دقیق اصل و فرعها، از موانع شادی و آرامش به شمار می آید.
17-شادی رساندن:
از شروط شاد بودن، شادی رساندن است. هرگز کسی نمی تواند شادی را در حبس کردن داشته ها و نعمتها و لذتها برای خود، جستجو کند .هرعمل خیری به سوی خود انسان و گاه قوی تر از اصل آن در قالب شادی و رضایت برخواهد گشت. اسراف تنها درهدر دادن بیهوده نعمتها نیست بلکه در حبس کردن آنها نیز هست چه آنکه آن دارایی ،ثروت باشد یا بهره فکری یا عاطفی یا جنسی  و غیره  .
18-تکیه گاه عاطفی:
داشتن پشتوانه آرام بخش عاطفی و کسی که با توجه،مراقبت و دلسوزی خود گرما بخش روح و روان  ما باشد نیاز و نعمتی بزرگ در زندگی  است و هیچ آفریده ای نیز بهتر از زن نمی تواند پاسخگوی این نیاز مهم به عنوان مادر ،خواهر، دختر یا همسر باشد.
19- آزادی:
یکی از پایه های تحقق شادی ، آزادی است .هر چه جامعه ای از قید تابوها و قبح بینیها و تار و پودهای عقیدتی و تعصبی رهاتر و آزادتر باشد جامعه ای شادتر خواهد بود. از این روست که جوامع مذهبی به دلیل انبوهی تابوها،تقیدات و غل و زنجیرهای دست و پاگیر شرعی ،از سطح شادی پایین تری برخوردارند و جامعه ای که سطح شادیش پایین باشد سطح اخلاقی اش نیز پایین خواهد بود.
آزادی،هم در رها بودن از تعصبات عقیدتی درونی و هم بندها و محدویتهای بیرونی است.هر چه موانع بیشتری بر سر راه تخلیه لذت و شادی یک جامعه ایجاد شود مشکلات روحی و روانی آن جامعه نیز به سطح بالاتری خواهد رسید.

 

20- آزادگی و بی تعلق بودن :

حافظ ار بر صدر ننشیند زعالی مشربی است     
عاشق دردی کش اندر بند مال و  جاه نیست

 

شاد بودن وابسته  به گدا یا شاه بودن نیست بلکه به  رهایی از آرزوهای بلند و تعلقات پیچیده و گرفتاریهای تحمیل نموده بر خود است .در کشور آزادگی است که گدایی رشک سلطانی است  و درویشی ، آرزوی شاه و امیر.

 

که برد  به   نزد   شاهان   ز من  گدا  پیامی    
که به کوی می فروشان دو هزار جم به جامی

شادی و غم واقعی به ثروت و فقر نیست بلکه به وابستگی یا آزادگی است. انسان برای شاد بودن  باید ترکیبی از دنیای بزرگسالی و کودکی و آمیزه ای از تقید و درویش منشی باشد.
در این بازاراگر سود است با درویش خرسند است   
خدایا   منعمم  گردان   به  درویشی   و  خرسندی
 
ملک آزادگی ،تاج جواهر نشان، و عافیت تخت سلطنتی است که برای به دست آوردن آن نیاز به هیچ جنگ و پیکار و زحمت و رنجی  نیست.
ما ملک عافیت نه به لشکر گرفته ایم       
ما تخت سلطنت نه  به بازو نهاده ایم

بنابراین شادی واقعی نه نزد جویندگان مال و مقام ،بلکه نزد رهروان آزادگی و کمال  وجویندگان عافیت است .

کمند   صید     بهرامی   بیفکن    جام   جم     بردار         

 که من پیمودم این صحرا نه بهرام است و نه گورش

حال، قضاوت با انسان است که از این دو، کدام یک را پسندیده تر و پرسودتر داند،"سلطان و فکر لشکر و سودای تاج و تخت " یا " درویش و امن خاطر و کنج قلندری".
 تقویت شادابی:
تقویت شادابی به تقویت شادی نیز کمک می کند .عوامل مهم شادابی آفرین عبارتند از: نظم و انضباط ، پاکیزگی ونظافت ، ایجاد تنوعات در محیط زندگی و ترک یکنواختی  ،کم خوردن، ورزش ،پیاده روی، سحرخیزی ،انس با موسیقی ،استفاده از رنگهای محیطی شاد و پوششهای دلپسند ،مسافرت،گردش وطبیعت گردی.
به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی 
به گلزار آی  کز بلبل سخن  گفتن بیاموزی

رابطه عقلانیت و شادی:

زندگی شاد از اندیشه ها و رفتارهای عاقلانه و هوشمندانه ریشه می گیرد و غنیمت دانستن فرصت لذت و عیش و رها بودن از قید و بندهای زاهدانه از برترین نشانه های عقل و هوشمندی است.
فرصت شمر طریقه  رندی که  این  نشان         
چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست

بعضی چنان به فرصت کام و لذت امروز خود  پشت پا می زنند که گویا بخت و دولت ،فرصتی همیشگی است، در حالی که در نهایت، هم امروز را از دست می دهند و هم فردا را ،واگر فردا نیز به چیزی رسند دیگر دیر وحسرت زاست .
هر وقت  خوش که دست دهد مغتنم  شمار
کس را وقوف نیست که انجام  کار چیست

انسان نادان همواره  دل خویش را به کام  آینده ای امیدوار می سازد که علاوه بر اینکه تضمینی در رسیدن  بدان نیست ،فرصت  کام و سرور امروز را نیز بر باد می دهد.

حافظا تکیه برایام چو سهو است  و خطا       

من چرا  عشرت  امروز  به  فردا  فکنم

بنابراین درس و نتیجه ای که پایان زندگی نصیب نادان می گردد برای دانا وزیرک از ابتدا ی زندگی آشکار و مورد عمل است.
بوسیدن   لب  یار  اول  ز دست مگذار            
کاخر ملول گردی از دست و لب گزیدن
بعضی انسانها در حالی شادی را فدای خیلی چیزها می کنند که نمی دانند بزرگترین دارایی و گنج ایشان همان شادی است، و در حالی بر چیزهای فانی رنج می خورند که ارزش وجود ایشان بر آنچه بر آن اندوه می ورزند بسیار برتر است. این انسانها غم همه چیز را می خورند جز غم غم خوردن و از پا درآوردن خویش را.

پیوند عمر بسته به مویی است هوش دار   

غمخوار خویش  باش غم روزگارچیست

بنابراین همان گونه که  انسان دانا پول  خود را خرج چیزهای  پوچ و بی ارزش نمی کند حاضر نیست که عمر و وقت خود را خرج هر غصه فانی و بی سرو پا نماید.

تا کی غم    دنیای   دنی   ای   دل   دانا   

حیف است زخوبی که شود عاشق زشتی

 

 

جهل با  محدود نگری و عقل با وسعت نگری همنشین است .انسان وسعت نگر به فنای بوده ها و داشته ها آگاه است ؛پس نه خود را به حرص به دست آوردن یا اندوه از دست رفتن در می افکند و نه به مشغول شدن به قصه ها و جنجالهای بیهوده و بی ثمر روزگار .

ز   دست   شاهد  نازک عذار  عیسی دم            

شراب نوش و رها کن حدیث عاد و ثمود

عبرت پذیری عاقل از سرنوشت و  سرگذشت گذشتگان مانع از باد هوا پیمودن او و گام نهادن در جای پای  جویندگان جاه و مال و مقام  است.

جایی که  تخت و    مسند    جم    می رود     بر باد      

 گر    غم   خوریم    خوش    نبود به که می خوریم

انسان عاقل برای رسیدن به هر مطلوب و آرزویی ،تلاش معمول خود را می کند اما خود را تباه نمی کند زیرا ارزش آرامش و شادی خود را بالاتر و گرانتر از هر مطلوبی می داند.

 

انسان دانا عشرت نقد امروز را به  فردا نمی افکند و خود را به وعده و نسیه نامعلوم زمان فریب نمی دهد.

زمان       خوش      دلی        دریاب       دریاب

که    دائم     در    صدف         گوهر        نباشد

غنیمت    دان    و     می     خور    در    گلستان

که     گل       تا      هفته         دیگر       نباشد

 

عاقل نه تنها از فرصت عیش امروز نهایت بهره را  می برد بلکه برای روز مبادا نیز ره توشه ای گران  از گرمای عیش و عشق برای خود بر می گیرد.
ذخیره ای  بنه از رنگ و  بوی  فصل   بهار   

که  می رسند  ز  پی  رهزنان   بهمن و دی

عقل ، انسان را نه  به رزم با اندوه و غم برجان افتاده، بلکه به وجوب دفع ضرر محتمل ودرمان واقعه قبل از وقوع آن سفارش می کند(چون نقش غم زدور ببینی شراب خواه).در همه جا فرار ،شکست معنا می گیرد اما فرار از غم ،چیرگی و پیروزی است.

سلطان  غم  هر آنچه  تواند ، بگو بکن         

من برده ام به باده  فروشان  پناه از او

آفریش محصول هوس گذرای خداست. انسان دانا خود را نفله  روزگار و آفرینشی نمی کند که خود نابود شدنی و  تباه گشتنی است .خردمند کسی است که پیش از آنکه مرگ دارایی و داشته های او را بازگیرد او خود داشته های خویش را صرف شادی و صفا و عیش می کند .جیم هریسون می گوید: «هر چه داری به پای زندگی بریز تا مرگ نتواند چیزی را با خود ببرد».
پنج روزی که در این   مرحله   مهلت   داری        
خوش بیاسای زمانی که زمان این همه نیست

انسان عاقل خوشبختی خود را وابسته و محدود به یک راه و مسیر نمی کند.او همیشه گزینه های زیادی روی میز زندگی دارد که اگر در یک راه با شکست و مانع مواجه گردید دهها راه خوشبختی دیگر به رویش باز باشد؛بنابراین چنین انسانی هیچ گاه حسی به نام  بن بست را در زندگی  تجربه نمی کند.
عاقل کسی است که از گذشته درس گیرد ،حال را بسازد و به آینده نیم نگاهی داشته باشد.شادی زمانی به دست می آید که انسان نه در گذشته پر حسرت زندگی کند و نه در آینده پر از نگرانی. بنابراین از گذشته باید پند گرفت ،به آینده باید خوش بین بود و در حال باید زندگی کرد.نادان ترین افراد کسانی اند که با زندگی دائم در خاطرات گذشته، زمان حال خود را نیز تباه و خراب می کنند.

انسان دانا همیشه  حق را گرفتنی می داند. او به دنیا بد بین تر از آن است که به انتظار پرداخت حق شادی خود از سوی او بنشیند؛پس خود به چاره کار خویش حرکت و اقدام می کند.

نقد   بازار   جهان   بنگر   و   آزار   جهان

گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس
انسان عاقل تا زمانی که حال واقعی جهان و رازهای نهان بر او معلوم نگشته ،جام شراب و عیش را بر زمین نمی نهد و ریسک بالای غم و نگرانی را برخود تحمیل نمی کند.

خوش تر از فکر می و جام چه خواهد بودن
تا  ببینم   که   سرانجام    چه  خواهد بودن

 

رابطه مذهب و شادی :

اگر اعتقادات ماورایی انسان امری خلاصه و محدود به کلیت وجود خدا و جهان پس از مرگ  باشد این امر خود عامل آرامش است ولی اگر اعتقادات و قید و بندهای شرعی به حد فزاینده رسند بی شک  دست و پاگیر شادی انسان خواهند بود.

تسبیح   و  خرقه   لذت  مستی  نبخشدت        

همت در این عمل طلب از می فروش  کن

در این میان ،بیشتر از آنکه سخن از شرع و مذهب باشد از شیوخ وزهّاد خشک مذهب و چنبره زده بر دنیای مردم است که همواره جامعه را در جهل خویش با خود همراه کرده و چون به دلیل  نادانی، خویشتن را از لذائذ و شادی ها محروم ساخته و رسیدن  به بهشت را در معنویت خشک وچشش دائم ماتم و اندوه تعریف نموده اند به ناچار دیدن شادی و سرور جامعه همواره بر دل ایشان داغ حسرت و رشک نشانده و نه تنها همیشه در مقابل رشد عقلانیت جامعه ایستاده اند بلکه جلوی نشاط و شادی آن را نیز سد نموده اند .اما  از نظر انسان عارف هیچ منافاتی در جمع  لذت و شادی دنیا و عقبی در حد  کامل آن نبوده  و وعده  بهشت دلیل بر کم گذاشتن در  سور و سرور دنیوی به شمار نیامده وهیچ یک نیز جای دیگری را پر نمی کند ،آنچنان که مزه کباب نیمروز، لذت نان و پنیر چاشت را نخواهد داشت .پائلو کوئلیو:می گوید«ملتی که شادیهایشان را در مقابل بهشت می فروشند قابل احترام نیستند بلکه قابل ترحمند».

صوفی گلی  بچین  و مرقع  به  خار بخش         

وین زهد خشک را به می خوشگوار بخش 
طامات و شطح   در  ره  آهنگ  چنگ  نه      
تسبیح و طیلسان به می  و  میگسار بخش

 

 
نویسنده: احمد ابراهیمی نژاد
پایان نگارش:اردیبهشت 1398
برداشت ،اکیداً ممنوع است.
 
 

 
  • احمد ابراهیمی نژاد

شرط  ثمر بخش بودن سلوک:

سلوک راهی سخت و  پر چاله وچالش و پرفراز و نشیب است و جز برای کسانی که فرجام و سرنوشتشان از این پیمایش سخت به نیکوترین وجه به نگارش درآمده ،راهی کم نتیجه و بلکه تباه کننده خواهد بود.

هر چند که پایان راه سلوک می تواند به عالی ترین حد عقلانیت و حکمت ختم شود اما باید نتیجه و اثر و کار جهانگیر بزرگی از درون این اندیشه برتر و زحمت و رنج عظیم عمر بیرون آید و بهره به دست آمده به عذاب و سختی مسیر طی شده و شادی عمر از دست رفته بیارزد.آنچه مربوط به آخرت است نتیجه عمل است ولی نتیجه عقل و اندیشه برتر باید در همین دنیا به بار نشیند.در واقع تعالی عقل و حکمت باید مساوی با تعالی سرنوشت،و پیمودن سخت ترین راه متصور باید مساوی با بهترین نتیجه ممکن باشد.

طلب ورود در مسیر سلوک امری عاقلانه نیست بلکه به جای آن باید جویای درک نتیجه و پایان این راه شد. عدم چشش وادی سیر و شهود برای انسان محرومیت به حساب نمی آید به شرط آنکه عقلانیت والا بهره  ذاتی و ازلی انسان باشد، زیرا نتیجه سلوک نیز رسیدن به همان عقل و شعور ممتاز است (که لازمه عقلانیت والا ،فرا شریعت بودن انسان در اندیشه و عمل است). عقلانیت ذاتی و ازلی و نهادینه خود نعمتی است که انسان را هم از سیر جان فرسای سلوک و هم از بار سنگین شرع و مذهب بی نیاز می سازد. هر چند که هیچ حدی از درک و عقل  به حد عقلانیت حاصل از سلوک تام نمی رسد و هر سیرو سلوکی نیز به حد نهایی و کامل ختم نمی شود ولی اینکه آیا فهم و عقل زیاده از حد، مایه سود یا زیان است بستگی به بخت و سرنوشت انسان دارد.

گاه انسان با ظاهر بینی  و آواز دهل از دور شنیدن ،زندگی شادتر و موفقتری خواهد داشت تا آن هنگام که بخواهد باطن امور را واکاوی کند . این مسئله شامل درک باطن خدای جهانیان نیز می شود و به قول نیچه:"هر کس که بخواهد به سمت معرفت رود از خدا فاصله می گیرد"[لا تسئلوا عن اشیاء ان تبدلکم تسوء کم].قاعده "دور باش و دوست باش" در مورد خداوند نیز رسمیت دارد و در واقع تباهی نه فقط  در کفر ، بلکه گاه درقرب و کنجکاوی بر فهم بواطن و ترسیم دعای "ارنی الاشیاء کما هی" رقم می خورد؛بنابراین بهترین جایگاه،حد وسط است. معرفت جویی اگر به شناخت ناقص انجامد امری بی ارزش است و اگر به شناخت کامل انجامد  دردآور خواهد بود ؛پس بهترآن است که انسان از خداوند تنها به همان اعتقاد و پرستش کلی اکتفا نماید بی آنکه معتقد به عادل یا ناعادل بودن و مقدس یا نامقدس بودن و بی خطا یا خطاکاربودن او شود.پرداختن به علم و مطالعه در مخلوق بس مفیدتر به حال انسان است تا به دنبال معرفت واقعی خالق رفتن و یا به دنبال قرب و قرابت و دوستی خاص با او بودن . سعادت ،منحصر درعشق و قرب نیست بلکه در اعتقاد کلی به خدا و معاد و شکوفایی عقل و حکمت و عمل نیک است .راه سالم آن است که انسان نه خود را  در دام خدا گرفتار سازد و نه به ذلت دنیا.
خستگی و رنج سفر روحانی از هر سیر آفاقی بیشتر است.سلوک مسیری است که ارزشمندی آن در گرو رسیدن به یک نقطه لذت بخش و ماندگاری همیشگی در آن ویا به دست آوردن ره آوردی پربهاست.خطر و ریسک بالای این مسیر به آن است که انسان ممکن است گرفتار بدترین رنج و ریاضت قابل تصور گردد و در نهایت نه تنها از سرای آسمان بهره و خیر دلخواهی به دست نیاورد بلکه همان وادی دنیا را نیز از دست داده و خود را در کانون بازیهای الهی ،سرگردان بی نصیب و بدهکار بی طلب یافته و آش نخورده ودهان سوخته و آتش بی کباب و درد بی ثواب شود.بنابراین انسان عاقل نه بلی می گوید و نه در بلا قدم می نهد.

 

شرط حرکت:

سلوک یعنی راه دراز صد ساله را میانبر زدن .راهیابی به وادی سیر ،نیازمند دو شرط اساسی یعنی سرگشتگی و حقیقت جویی و وارستگی و صبر والاست.

فقرو ضعف و وابستگی و نیز جهل انسان نسبت به حقایق و بازیها و فریبهای پشت پرده است که سالک را در این مسیر پر افت و خیز به تحمل هر رنج و سختی برای رسیدن به نتیجه وا می دارد .بنابراین گام نهادن در این مسیر نیازمند جهل (مقدر)و فقر(بزرگ نمایی شده) و آگاهی و بیداری نسبت به جهل و فقر است.

رسیدن به حقیقت برتر در گرو ظرفیت و استعداد و قابلیت است ،قابلیتی که البته جز در سایه رنج و صبر به کمال نمی رسد .این اختلاف قابلیت موجب می شود که یکی ناخوانده علم سماوات ، ره در مقام درک اسرار برد و دیگری در حجاب علوم آسمانی گرفتار ماند.

تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی

گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش

 

سلوک اجابتی است بر درخواست و اصرار انسان سرگشته بر فهم حقیقت و حرکتی است که اساس آن فراخوانی و دعوت و اذن ورود است[ولا یحیطون بشی من علمه الا بما شاء].بدون حس کشش و دعوت،انگیزه ای برای درنوردیدن این دریای ناپیدا کرانه وجود نخواهد داشت(کشش چونبود از آن سو چه سود کوشیدن).

 ورود درمسیر سلوک ارتباط چندانی به درجه تقوا ندارد بلکه تقوا طلبی ،شرط و ملاک است؛ نهایتا انسان در این راه  با پالایشهایی دردناک برای گام نهادن در وادیهای خاص مواجه خواهد بود.

سلوک،نیازمند سبکباری روح، آزادگی و وارستگی ، ریاضت جسم و قلت خواب و خور است و البته آنکس که به این وادی دعوت می شود لازمه های راه و مسیر نیز به او الهام می گردد.  

 

تو کز سرای طبیعت نمیروی بیرون                

کجا به کوی طریقت گذر توانی کرد
سلوک جوشش و تلاطم و شوریدگی  بی مهار و بی اختیار درون برای حرکت و کشف است.

در   اندرون  من    خسته   دل  ندانم کیست

که من خموشم و  او در فغان و در غوغاست

 

 

 

سلوک ،حرکت هدایت شده و مقدر برای کشف دقیق حقیقت خدا،هستی و انسان است و البته اصل، همان کشف حقیقت تام و کامل خداوند و حقایق توحیدی در سه بعد ذات،فعل و ربوبیت است، زیرا لازمه شناخت عمیق و دقیق خداوند ،خود شناسی و کشف حقیقت انسان ،شریعت و حتی خلقت و هستی است ،چرا که هستی نیز چیزی جدا از ذات الهی نیست(الدهرهوالله) .پس توحید موضوع و شاخه اصلی عرفان و سلوک است .

 

لازمه رسیدن به بالاترین درک باطن نسبت به خدا و انسان و شریعت آن است که انسان بیش از همه ظواهر این امور را نیز شناخته باشد.عارف یعنی کسی که در جایگاه فکر و اندیشه خدا نشسته و حقایق درون و بیرون او و غرایض اصلی رفتار و گفتار او را کشف نموده و به تعریف واقعی خدا و تفسیر گفتار و کلام  و رفتار او دست یافته؛بنابراین تفاسیر سالک از کتاب خدا بسیار جاها با تفاسیر ظاهربینانه شیخ و آخوند متفاوت است.

تلاطم وادی سلوک از نشئه "قاب قوسین او ادنی" تا هبوط به دنیا، و از وادی"ذا غصة وعذاب الیم" تا" فروحٌ و ریحانٌ وجنةُ نعیم" ،و از ستایش  و عشق بازی و فنا تا ناسزاگویی و نفرت و فرار، و ازعمق جهل تا اوج دانایی واز شکر تا شکایت و از نوازش عمیق تا تازیانه شدید و از تنگنای "ضاقت بهم الارض" تا وسعت بی نهایت ،و از حیرت و سرگشتگی تا سامان و وامنیت ،و از اوج عبادت و تهجد تا سجاده به می رنگین نمودن،و از لذت دلبخش وصال تا عذاب جانکاه انقطاع ،و از اوج تقوی و ورع تا رهایی و اباحه گری، و ازبردگی تا شورش و آزادی دارای عمق و فاصله است.

چون این گره گشایم وین راز چون  نمایم               
دردی و سخت دردی کاری و صعب کاری 

 

عرفان و شهود سرزمینی است که انسان تا به آن قدم ننهاده و آن را لمس و درک ننموده حق اظهار نظر و حکم درباره اندیشه و اعتقاد  برتر را ندارد. نتیجه سیر و سلوک، تولد در جهان فکری نو و تازه است.انسانها از بعد جسم همه در یک جهان واحد زندگی می کنند اما اندیشه و جهان درون آنها می تواند فاصله ای به دوری هزاران سال نوری داشته باشد.

در کارخانه ای که ره عقل و فضل نیست            

فهم   ضعیف   رای   فضولی    چرا کند

با آغاز حرکت ، رهرو و سالک دیگرروی نقطه ای خاص توقف و اتراق دراز نخواهد داشت و همان کس که روزی جویای چگونه حرکت نمودن بوده، اکنون جویای چگونه باز ایستادن است و دیگر چیزی در اختیار و اراده او نیست.

 در حریم عشق  نتوان زد دم   از  گفت   و  شنید       

زآنکه آنجا جمله اعضا  چشم  باید  بود  و  گوش

انسانها هر یک در جایگاه ادراکی خاص خود(ضعیف،متوسط یا مطلوب) خلق شده و استعدادشان تنها درهمان حد و جایگاه مشخص است . اگر رتبه های عقلی و حکمی انسانها را از یک تا نود در نظر گیریم ،سالک (درمعنای طی کننده سیر تام)را باید کسی دانیم  که حرکت را از نقطه پایین شروع کرده و به نقطه صد یعنی ده رتبه  بالاتر از بالاترینها دست یافته .هرچند که راهرو در این سیر پر فراز و نشیب ممکن است چیزی از زمین یا آسمان به دست نیاورد ولی در چشش همه دیده ها و شنیده هاو تجربه ها به بالاترین جایگاه خرد دست یافته و درعقلانیت و حکمت وخداشناسی و جامعه شناسی و خودشناسی و انسان شناسی سرآمد و پیشاهنگ خواهد بود.بنابراین حتی داستان سرایی های عارفان بر خلاف دیگر حکایتها که برای خواب کردنند ،همه آکنده از حکمت و بیدارگری است.
سلوک نه تنها سریعترین راه برای جبران، بلکه برای پیشی گرفتن از همه انسانهاست.ترکیب عقل و عرفان به آن است که آدمی عقل را ابزار تعامل با آدمیان و عرفان را ابزار تعامل با خود و خدا داند .

کمال برتر:

کمال امری نسبی است و بستگی به این دارد که چه چیز را مصداق کمال ،چه چیز را اصل و چه چیز را فرع دانیم. اگر اوج عقل و حکمت مصداق کمال باشد پس عارف تام السیر، انسان کامل است و اگر اوج عبادت و معنویت و عبودیت ملاک کمال باشد پس پیامبران مصداق انسان کاملند واگرعلم ،کمال برتر است پس دانشمندان ، مخترعان و مکتشفان مصداق آنند و اگر کار و زحمت ملاک باشد کارگران نمونه آنند.ولی قضاوت واقعی آن است که هیچ گوهر و کمالی در عالم بالاتر از عقل و حکمت نیست.بنابراین خواب عارف برتر از نماز و روزه زاهد، و نرخ اندیشه و حکمت او برتر از ثواب هزار ساله ذکر عابدان است.
فرصت کمال:

هم فرصت عمل و هم فرصت تکامل عقل و حکمت تنها در همین عالم است.جهان بعد از مرگ با وجود همه مشاهدات ،چیزی به تکامل انسان نمی افزایدو اگر هم بیافزاید ارزش واعتبارش نسبت به تکامل دنیایی بسیار پایین تراست.بنابراین جهان بعد از مرگ برای هر انسان تداوم همان جایگاه و منش دنیایی است [من کان فی هذه اعمی فهو فی الاخرة اعمی].عالم برزخ و قیامت نیز می تواند برای انسان وادی حجاب و فریب باشد و تنها از لحاظ علمی چیزهای نادیده (مانند حقیقت اعمال)برانسان آشکارگردد،ولی آنچه ارزش ذاتی  دارد عقل و حکمت است و نه صرف علم،مشاهده و دیدن.

 
فرق نظام شریعت  با عرفان و شهود  :

علم یا اکتسابی است یا تجربی و یا شهودی. از علم و کشف شهودی به "عرفان" تعبیر می شود که خود اصل و هدف نیست بلکه ابزاری بدون انفصال برای رسیدن به عقل و حکمت بالاتر است.نقش علوم اکتسابی نیز در مسیر سلوک ، نقشی درخور و به سزاست زیرا ترکیب آگاهیهای علمی با حقایق شهودی و تجربی نتایج بهتر و برتری را به دست می دهد.در کل فهم حقیقت ناب، ره آورد ترکیب علم اکتسابی،شهود،تجربه و تفکراست.وجود و هستی چون کتابی است که یکی از آن واژه می بیند،یکی معنا و دیگری تفسیر.

شریعت و کتاب (هدایت عام)و سلوک و شهود و الهام (هدایت خاص)، دو نظام تشریحی وابزاری در جهت بیان و تبیین حقیقت خدا،هستی و انسان و در بعد انسانی نیز بیان کننده وظیفه ،وسیله و هدف زندگی اند.بنابراین شهود و عرفان نه یک نظام و جهان بینی مستقل، بلکه ابزاری برای رسیدن به جهان بینی عقلی(در مقابل جهان بینی مذهبی) است.
 سلوک مسیری دهها برابر سخت تر از شریعت است و درعوض نتیجه آن می تواند به شعوری بس عالی تر وحجتی بس موجه تر و حقایقی بس متفاوت تر از واقعیات حاکم بر ذهن اهل شریعت ختم شود .آن حد از عقلانیت و حکمت که با ابزار سیر و شهود و تجربه قابل وصول است با هیچ ابزار دیگری دست یافتنی  نیست،به شرط آنکه مراحل سخت سلوک تا آخرین حد و مسیر طی گردد.مسیر شریعت بر تعبد وتقلید است و مسیر سلوک بر سیر و کاوش و اندیشه و تجربه.بنابراین اهل شریعت سخت محتاج به هدایت سالکان و عارفانند ولی هیچ عارفی مقلد و محتاج  دستگیری اهل مذهب  نیست(نروند اهل نظر از پی نابینایی).در واقع،عرفان و عقل متعالی محیط بر شریعت و بی نیاز کننده از آن است و نه بر عکس.
به کوی میکده هر سالکی  که  ره دانست         
در  دگر   زدن    اندیشه     تبه  دانست
اهل شریعت همیشه برآن بوده و هستند که مقوله عرفان را به مصادره خود درآورده و همواره کلام و الفاظ سالکان را حمل بر ذهنیات بسته مذهبی خود نموده و عرفانی را مورد تایید قرار دهند که در خدمت شریعت و همسو وهمراستا با آن باشد؛حال آنکه لازمه همراستایی آن است که نظام عرفان و سلوک دقیقا همان نظام شریعت باشد ،در حالی که این مقوله(البته در سیرتام و کامل آن) فاصله ها و فرقهای زیادی با اعتقادات واندوخته های ذهنی اهل شریعت دارد و  بین خدای شیخ و زاهد با خدای مورد شناخت سالک تفاوتها بسیار است.
شریعت،درک ظواهر است و شهود،درک و کشف بواطن ؛کشفی که دید انسان را نسبت به دنیای درون و بیرون تحت تغییر و تاثیر بنیادین قرار می دهد.شریعت شنیدن است و شهود ،چشیدن و رسیدن (والبته رسیدنها همیشه با شنیدنها مطابقت ندارد).آگاهی و اندیشه ای که از تاثیر شهود  و تجربه حاصل می شود از خواندن هزاران صفحه کتاب آسمانی حاصل نمی گردد(نه که هر کو ورقی خواند معانی دانست).
سلوک عرفانی خود نیز ابزار و محرکهایی مانند عشق انسانی دارد که البته تنها می تواند برای سالکان کاربرد مثبت داشته باشد ونه انسانهای معمولی.همان گونه که به دست آوردن دارایی برتر نیازمند رنج برتر است رسیدن به عقل و اندیشه و حکمت برتر نیز ازسخت ترین مسیر و تجارب می گذرد. در سلوک تام انسان تحول بنیادین جهان بینی را تجربه می کند نه تغییر رنگ و نماد را ،و این تحول و دگرگونی در گرو تحمل فراز و نشیب و جوششی بس عظیم است .
بس رنج سفر باید تا پخته شود خامی
صوفی نشود  صافی تا درنکشد جامی

حقیقت برتربه هیچ وجه از مسیر شرع و مذهب به دست نمی آید.بیرون افتادن از طریق شریعت گرچه سرزنش اهل آن را در پی دارد اما به وصول حقیقت تام می ارزد.
اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن               
شکر ایزد  که  نه  در پرده  پندار بماند

فرق آخوند و عارف:

شیخ وزاهد ،مدعی ظاهر بینند و عارف، حقیقت بین بی ادعا .آن یک ظاهر و واژه می بیند و این یک کنه و حقیقت و تفسیر .آن یک جاهل عاقل نماست و این یک عاقل جاهل نما.
عارف صاحب عقل و اندیشه و دنیای درونی شگرف و عمیقی است، هر چند که در بیرون ،بازیچه کودکان کوی و انسان بی نام و نشان و خاموشی است که خاموشی و بی ادعایی اش نزد خلق، کم خردی معنا می شود.
 
 شیخ و زاهد رسیدن به بهره  آخرت را در گرو اندوه دنیا و ترک لذت و مستی می داند ولی عارف هر دو نصیب را یکجا از آن خود بر می شمارد.

فردا شراب کوثر و حور از برای ماست          

وامروز نیز ساقی مهروی و   جام  می

شیخ همیشه سایه وحشت ،عذاب و جهنم را بر سر مردم می گستراند و عارف سایه بهشت و رحمت را.

-هاتفی      از        گوشه     میخانه     دوش                      

 گفت      ببخشند       گنه       می      بنوش

- می خوربه بانگ چنگ و مخورغصه ورکسی    

 گوید  تو  را  که   باده  مخور  گو   هوالغفور

- بیا  که  دوش به  مستی  سروش  عالم غیب       

 نوید   داد   که   عامست   فیض    رحمت  او

- از    نامه    سیاه    نترسم   که   روز حشر             

با فیض لطف او صد  از  این  نامه   طی  کنم

- نصیب ماست  بهشت  ای    خدا شناس  برو

که     مستحق     کرامت       گناه     کارانند

 آخوند انسانها را از عقل و اندیشه تهی و تصفیه می کند و عارف از جهل و نادانی  :
- بنده  پیر  مغانم که   ز  جهلم    برهاند                    

پیر ما  هر  چه  کند عین   عنایت   باشد
- آن  روز  بر دلم در معنی گشوده  شد                   
کز ساکنان   درگه   پیر   مغان    شدم 

وعده شیخ ،وعده  نسیه ( آخرت)  است و وعده و عطای عارف ، نقد و حاضر:

مرید پیر مغانم ز من   مرنج  ای  شیخ             

چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد

انسان عارف نه  اهل تکفیر و تفسیق است و نه تشخیص عقلا را در حق خویش مورد توبیخ و بازخواست قرار می دهد.

نیکی پیر مغان بین که چو ما بدمستان            

هر چه کردیم به چشم کرمش زیبا بود

از آن سو جامعه و عوام نیز چون تفاوت این دو نظام کور و وروشن(شرع و عرفان)را درک نمی کنند آخوند را همان عارف وخداشناس واقعی و باطن بین تصور کرده و به غلط مرید درگاه و رهرو راه کور ایشان گشته اند اما انسان  آگاه همواره سفره ارادتش را جای دیگر پهن می کند.

حلقه پیر مغانم زازل   در  گوش  است                

بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود

شریعت و عرفان ،هر دو مسیری پر تضاد و آغشته با واقعیت و فریبند اما سلوک اگر تا انتهای راه طی شود فریبها و واقعیات هر دو وادی شریعت و شهود و پرسشها و چرایی ها و راز و رمزهای راه طولانی طی شده ،همه بر انسان آشکار و خالصیها از زوائد جدا خواهد گشت و بالاترین حد دانایی برای انسان رقم خواهد خورد .
نتیجه سلوک بس کامل تر،پالایش شده تر و خلاصه تراز دنیای شریعت است و حکمت و عقلانیتی بس متعالی تر فرا روی انسان می نهد ؛عقلی که  هدایت عامه را بیشتر یک  فریب وسرگردانی برای جامعه خواهد دانست و نه هدایت.
شریعت وادی تکثرات است و سلوک، حرکت از تکثر و پراکندگی برای رسیدن به وحدت ، سادگی و نظم بندی  .
خاطرت کی رقم  فیض  پذیرد هیهات             
مگر از نقش پراکنده ورق ساده کنی
تفسیر واقعی کتاب خدا نه نزد شیخ و آیت الله ، بلکه نزد رهروان گرد بر چهره نشسته ایست که مسیر پر پیچ و خم توحید را طی کرده و آیات خدا و خلقت و انسان و برزخ و محشر و بهشت و دوزخ و غیره راچشیده ولمس کرده اند.حقیقت برتر و نهایی ترین حد خداشناسی ، نه در سینه انبیا و اولیا  و نه در سینه زهاد خام اندیش ،بلکه نزد سالکان به قله رسیده ای است که در درون، خدای اندیشه اند و در بیرون انسانهای گمنام و حتی بدنام نزد اهل مذهب.

راز درون پرده زرندان مست پرس                

کاین حال نیست زاهد عالی مقام را

 البته هر چند که رسیدن به هدایت برتر،از مسیر هدایت خاص به دست می آید ونه عام(شریعت) ،اما آغاز حرکت از وادی شریعت و زهد و عبادت و ارادت است.در واقع ،عقل پایان راهی است که آغازش وادی جهل است.
 

هدف سلوک:

هدفی که  برای سالک تعیین شده است رسیدن به عشق توحیدی وعبادت و بندگی متعالی است ولی اگر انسان در این وادی (بر اساس سیر عمیق تجربی و درک حقایق مکمل ربوبی ) به عقل و حکمت متعالی رسد نتیجه کاملا متفاوت خواهد شد.پس هدفی که برای سالک در وجه کلی مشخص شده ، ممکن است با آن چیز که انسان خود عملا بدان دست می یابد کاملا متفاوت باشد و این بستگی به نوع عمل و سیره سالک و جنس او و نوع تعامل خدا با انسان دارد. اگر انسان فقط به همان هدف مشخص شده الهی و بهشت وصال و قرب او(در پایان سیر شهودی) رسیده و به واسطه پرهیز از لب زدن به میوه های ممنوعه،در همان نقطه باقی ماند سالکی خوش شانس و غرق در جذبه های سبحانی لذت بخش باقی خواهد ماند ولی در صورت ورود به عمق ربوبیت و درک و کشف حقایق برتر، اگر چه عقل و حکمت و حقیقت بینی سالک به سرحد تکامل خواهد رسید ولی در عوض به راهی پر از رنج و درد وارد خواهد شد. عقلانیت برتر و متعالی هیچ گاه با عشق و نیز نوع و حد طاعتی که خداوند براهل شریعت تحمیل نموده قابل جمع نیست و درعین حال عمل بر اساس دیده های این وادی برای سالک حجتی کاملا موجه است .رسیدن به این حد از ادراک در واقع محصول انتخاب ازلی و نتیجه قهری تجربه و تعامل طولانی بین خدا و سالک ژرف بین است و نه گزینه ای اهدایی از سوی پروردگار.

عقل برتر ،وادی غربت و تنهایی دردآور است، مگر آنکه  یا فرد در دنیای آرمانی و مطلوب خویش و در میان انسانهای همرنگ با اندیشه خود زندگی کرده و همچو آهویی در طویله خران زندانی و گرفتارنشود و یا آنکه بهره ای بزرگ و درخور از این درد و رنج نصیب انسان شود ،وگرنه این همه سیر برای رسیدن به حقایقی که اجازه و شهامتی برای بیان آنها نیست بیهوده ترین زحمت و سیرعالم خواهد بود.بنابراین نتیجه سلوک می تواند دو نتیجه کاملا متضاد باشد .قضاوت نهایی انسان در مورد خدا نیز بستگی به همین نوعیت نتیجه و تقدیر و مطابقت یا عدم مطابقت رنج و زحمت با پاداش و مزد دارد.

 

تعامل خداوند در این مسیر بیشتر بر اساس تامین منفعت خویش است و اینکه انسان در این وادی مشاهده ای جز آنچه موافق نفع اوست نداشته و همواره خدا را معشوق و موجودی سراسر مثبت و پاک، و خود را موجودی ناقص ، جاهل ، بدهکار و سراپا تقصیربیند.او خانه روح را ویران می کند و آنگونه که خود می خواهد بازسازی می نماید .بنابراین اگر سالک به هدف دیگری غیر از هدف مورد نفع الهی رسد خود را در معرض خشم و انتقام قرار خواهد داد.اصولا خداوند در تعامل با انسان، اساس را نه بر وجدان و صداقت کامل قرار داده  ونه عقل برتر را برای محبین و مریدان خود می پسندد ،مگر اینکه انسان بتواند با هر سختی و رنج  بین عقل متعالی با عشق و بندگی مورد خواست را جمع کند که این امر تنها در گرو رسیدن به پاداش و نتیجه ای بزرگ و درخور است.
 

مراحل سلوک:

 

 سیر کامل عبارت از دو مرحله است:

 1- سیر شهودی (گذر از چهار منزل مشهور) .

2- سیر تجربی:که حاصل درک کامل صفات ربوبی و نتیجه تعامل و تجربه های طولانی عمر بین انسان و خدا و خویشتن است .پایان سیر شهودی ،رسیدن به عقل مطلوب است و پایان سیر تجربی رسیدن به عقل ممتاز.عقل مطلوب ،همراستا با شریعت است و عقل متعالی (در بسیارچیزها)متضاد با شریعت .در واقع نهایت درجه عقلانیتی که با نظام شریعت و مذهب قابل جمع است عقل مطلوب است و نه ایده آل . در سیر شهودی ،خداشناسی ذاتی و افعالی کامل می شود و در سیر تجربی ،خدا شناسی ربوبی .نتیجه سیر شهودی بیداری معنوی است و نتیجه سیر تجربی تکامل عقلی.سیر معنوی و شهودی بیشتر وادی تصفیه روح است و سیر تجربی ، بیشتر وادی تصفیه اندیشه.خداشناسی ربوبی(بر خلاف خداشناسی ذاتی و افعالی) سیری تقسیم شده بر همه منازل و مراحل(شهود و تجربه) است و البته درک همه حقایق ذات و فعل نیز منحصر در شهود نیست بلکه اندیشه و تفکر و علم انسان نیز خود همواره مکملی برای کشف و پیدایش به شمار می آید. 

انطباق این  دو سیر برای سالک، "تبیانا لکل شی" است.بسیاری افراد وادی سلوک را تنها همان چهار منزل مشهور می دانند و این نادرست است .منازل چهارگانه تنها یک روی سکه ازحقایق توحید ربوبی است و سالک هنوز نسبت به حقیقت برتر در وادی جهل است.سیر تام و برتر خاص سالکی است که درصبر، تفکرو ژرف بینی برترین باشد،و انسان برتر را جز کسی که هم سطح و همسنگ اندیشه اوست نخواهد شناخت.

از آنجا که سلوک یک سیر اذنی و مقدراست پس معرفت راه نیز امری مقدر خواهد بود .آنگونه که در سیر آفاقی، انسان نیازمند همراه و همسفر است در سفر انفسی  نیز نیازمند یاران طریقت و رهنمون گران راه(عرفانی و اخلاقی) است .

قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن          

ظلمات است بترس  از  خطر  گمراهی

 گمراهی مسیر بدین معناست که انسان سیر ناقص خود را پایان راه و مساوی با درک همه حقایق داند.

  پیمودن مقدار سیر و درصد سختی و آسانی راه و نیز نوع ابزار حرکت، بستگی به ظرفیت و جایگاه عملی و ادراکی و صبر انسان و جنس سالک دارد(نیل مراد بر حسب فکر و همت است).هر سالک راه و سبیل خود را دارد اما همه در صراط و کلیت ،همراه  و مشترکند.همه رهروان در این مسیر از جهت طول یا عمق و شدت و ضعف سیر و شهود در یک حد نیستند .سلوکی کامل و عقلانیت و حکمتی ناب است که هم از جهت طول و هم عمق شهود و تجربه  دارای بیشترین امتداد باشد.
اگر چه عقلانیت می تواند یک بهره ذاتی و خدادادی باشد که در کنار تجارب بیرونی به کمال والای خود رسد اما حکمت برتر وابسته به گذر از هر دو نوع سیر شهودی و تجربی است و ازآنجا که  رشد حکمت بر رشد عقل نیز تاثیر گذار است پس باید گفت که عقلانیت حاصل از سلوک کامل (شهودی و تجربی) باهیچ اندیشه و عقلانیت دیگری برابری نمی کند.
منازل مکانی:

از نگاه دیگر سلوک سه منزل دارد :مسجد،خانقاه ، خرابات.

مسجد و صومعه ،منزل و نشیمن شیخ و زاهد و راهبی است که به هیچ پرده ای از بواطن راه نبرده اند.خانقاه نیز منزلگاه صوفی است،انسانی که در وادی سیر به پروازی چند در آمده اما هنوز به قله حقیقت نرسیده است .و اما انسان به قله رسیده ،همان سالک  خراباتی و میخانه سرا و رها گشته از غل و زنجیر شرع و مذهب و بدرود گفته با وادی و اهل آن است.

خرقه و دلق ، نماد شیخیت و تشرع و صوفی گری است(خرقه پوش قدیم همان آخوند قبا پوش امروزی است ) . نماد عارف نیز بی ریایی و یکرنگی و آزادی و رهایی و  گمنامی است.

رند:انسان آزاد و آزاده از تعلقات بسته مذهب و نجات یافته از دنیای پر از جهل و فریب شریعت و رها گشته از همه تعلقات و قید و بندهاست.رند، انسان همت گرعافیت طلب بی ادعا و سرخوش و بهره مند از امتیازات عقل و حجتهای آزادی بخش آن است .رند نقطه مقابل شیخ و زاهد و مذهبگرای دگم و بسته و تخته بندان شرع و مذهب است.رند برتر همان سالکی است که با تکیه بر اندیشه و تفکر والا وبا سیر پر سرعت خویش به اندیشه ناب و سرزمین آزادی و رهایی رسیده؛سرزمینی که از چشم شیخ و زاهد خودپسند و مدعی و کج طبعان دل کور آن پنهان و مخفی است.

با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
تا بی خبر بمیرد در   رنج  خودپرستی

فرق صوفی و عارف :
تصوف در واقع عرفان و سلوک ناقص است.صوفی سالکی است که در منزل عشق و وصل متوقف گردیده و این وادی او را با امساک و وارستگی و رضا و اخلاص و سماع و صفا و شور همنوا ساخته .اعتقاد صوفی همان اعتقاد شرع و شریعت است و تنها در منش و نماد تفاوتهایی چند دارد،اگرچه باید گفت که بسیاری از مدعیان تصوف و درویشی مانند بسیاری از شیوخ و زهاد، متظاهرانی کاسب بیش نبوده و نیستند.

یکرنگی و صافی و درویشی و وارستگی ویژگی هر رهرو اعم از عارف و صوفی است اما فرق در آن است که درعرفان و سلوک کامل(بر خلاف وادی تصوف) ،عقل حاکم بر عشق و شریعت خواهد بود.

سالکان و عارفانی که هر دو نوع سیر شهودی و تجربی را به نحو کامل از سر گذرانده و به بالاترین نقطه آگاهی رسیده اند بسیار بسیار انگشت شمارند .آنگونه که پیامبران حجت معنوی بر جامعه اند عارف کامل ،حجت و نماینده عقل بر انسانهاست. کافی است یک انسان( آن هم نمونه ای مصادره شده در کلکسیون الهی)،این راه را در حد کامل طی نماید تا ابزار آگاه سازی در راه ماندگان مذهب به وجود حقایق برتر و رمز و رازهای پنهان و دست نیافته خدا و هستی گردد.اهل شریعت همیشه مغرور به دانش اندک خویشند در حالی که هنوز سرزمینی بزرگ از حقایق ناشناخته در فراسوی اندیشه ها و پندارهای مذهبی و تقلیدی وجود دارد که رسیدن به آن وابسته به قابلیت و همت والاست.

همتم  بدرقه  راه  کن ای  طایر قدس

که درازست ره مقصد و من  نوسفرم

سیر شهودی:

منزل اول: سفراز خلق به خویش(بیداری معنوی).

منزل دوم:سفر از خویش به سوی خالق.

این نقطه منزلی دل انگیز و پرجاذبه است .سالک در این وادی مشاهده ای جز قداست و پاکی و عظمت و خیر و حسن و زیبایی ندارد. سیر در صفات ذات ،حقایق علمی نادیده ای همچون وحدت وجود را نیز در چشم انسان آشکار می کند که اوج آن ، وحدت وجودی خالق و مخلوق است که زبان هر سالکی را در این راه بی اختیار به ندای "اناالحق " گویا می سازد.این وادی، وادی عشق در عین وصال و وصال درعین عشق و در نتیجه چشش حقیقت اخلاص و مقام رضا و فناست .

عشق یعنی زهر معشوق را به شربت دیگری و رنج او را بر گنج دیگری و درد او را بر درمان دیگری ترجیح دادن  و طالب بودن بر لطف و قهر معشوق و خریداری ناز و باز و تندی دربان و فراموش کردن حاجات خویش در جنب لذت وصل وی و همه چیز را تقدیم محبوب نمودن و هیچ سهمی برای خود بر نداشتن.

اخلاص یعنی جهت دادن همه افعال به سوی خدا ،و رضا یعنی قائل نشدن کمترین ارزش بر خواسته خود در برابر خواسته الهی . فنای در خدا یعنی فانی شدن از خود ،و از خدا جز خدا را طلب نکردن .دیگران از چیستی و کجایی خدا پرسند و سالک از چیستی و کجایی غیراو.دیگران فرش می بینند و نقش و او نقاش می بیند و فراش.

منزل سوم:سفر از خالق  به  خویش.

این منزل، وادی انقطاع انسان از خدا و دنیا و دردناک ترین حالت متصور در جهت تطهیر و نزدیک ترین حالت روح به جدایی از کالبد است. دراینجا انسان از خویشتن جز رذالت و نقص و عیب و از عمل عمر خود جز زیان و خسارت  نمی بیند. این منزل اوج استغاثه و توجه متصور انسان به خداست . سیر در منزل امنیت قبل از منزل وحشت است  تا انسان به ناامیدی مطلق دچار نگشته و به بازگشت سابقه امیدوار باشد.

منزل چهارم: حرکت به سوی خلق.

بعد از وادی وحشت و حیرانی ، وادی امنیت و آرامش است[ولیبدلنهم من بعد خوفهم امنا].پس از انفصال ودرد و سوزش و پالایش و زدوده شدن حائلها و حجابها ،نوبت راهیابی به وادی امنیت  ووصال استحقاقی است.در اینجاست که اتحاد عاشق و معشوق شکل گرفته و انسان خدا را عینا در کنار و درون خود می یابد.

ای قوم به  حج   رفته  کجایید  کجایید                  

معشوق    همینجاست   بیایید    بیایید
گرصورت  بی صورت  معشوق  ببینید                 

هم خواجه وهم خانه وهم کعبه شمایید

در این وادی روح انسان به تعادل رسیده و عشق و عقل در کنار یکدیگر قرار می گیرند. همه غبارهایی که حجاب چهره جان انسان بوده اند در این مرحله آنچنان زدوده می شود که سالک از ورای آن بعد ملکوتی خود و تاریخچه فراموش شده خویش قبل از این دنیا را نیز به تماشا می نشیند.

من ملک بودم و فردوس برین جایم بود      

آدم   آورد   در  این   دیر  خراب آبادم

غبارها و آلودگیهای جان یا باید با  تهذیب زدوده شوند و یا با نزول آتش .البته تطهیر بهانه و دلیل فرعی است؛ دلیل اصلی، تکبر و غرور الهی است که اجازه نمی دهد تا بنده بدون سوزش و درد و پرداختن بها ،هم صحبت وقرین و محرم او گردد.

سلوک، تناوب آتش و گلستان است تا انسان نه درآتش نا امید از نجات باشد و نه در گلستان مغرور به مقام و جایگاه .بنابراین سالک در این راه همواره مبتلا به اذیت و آزار و فرود و فراز است تا مصداق "مختالا فخورا" نگردد.

بر آستان   جانان  از  آسمان  میندیش

کز اوج سربلندی افتی به  خاک  پستی

 

نتیجه سیر پر تلاطم شهودی و تجربی ،درک همه صفات جمالی و جلالی خداست .سالک  در هزار بادیه سیر داده می شود تا خدا را با هزار نام و صفت بخواند و بشناسد ودراین مسیر،سالک و خدا به چیزی بیش از یکدیگر مشغول و درگیر نیستند.آنچه را که انسان در این وادی ،راندن می پندارد در حقیقت خواندن است و آنجا که انسان خدا را از دور فریاد می زند او کاملا نزدیک و در کنار اوست.

بی دلی در همه  احوال  خدا با او بود

او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد

اما گردش و سیر ومیهمانی نیز زمان  خود را دارد وسالک به اجبار و الهام  کم کم باید دوران ریاضت را کنار نهاده  و به عنوان پیک و رسول حق ،بار و بندیل خود را به سوی خلق برای هدایت گری ایشان از آنچه  دیده و شنیده، بربندد و با اکراه از این مهمانی آسمانی جدا گشته و آنچه را که در طول زندگی از عمل و تقوی و اعتدال ، کم و ناقص گذاشته از طریق سیر در خلق  جبران نموده و خود را بار دیگر و این بار ازمیان خلق واز طریق عمل و امتحان و از ورای حجاب به سوی خدا بالا کشد [یردُّ الی ارذل العمُر لکیلا یعلمَ بعد علم شیئا].

انقطاعی که در این منزل رقم می خورد با انقطاع منزل سوم امری متفاوت است.مهمانی وصل،مهمانی همیشگی  نبوده و حتی رسول نیز آنجا که به معراج می رود دوباره  باید به وادی  دنیا بازگشته و سختی این فرود را به جان بخرد.

سالک در این منازل در اوج بسیار متضاد درد و شوق است ، اما هیچ یک از این دو ،چندان ریشه در واقعیت نداشته و همه چیز در این منازل آکنده از فریب و افراط بینی است.

سیر شهودی حرکتی است که از منزلگاه موکلان عالم توحید آغاز و سرانجام آن نیز به ایشان ختم می گردد.

شهود و شریعت:

نتیجه سیر شهودی چیزی جدا از شریعت نیست،با این فرق که شریعت و کتاب، شناخت است و شهود، یقین .سالک نه تنها در پایان این سفر،منش یا اعتقادی خلاف شریعت نخواهد داشت بلکه خود انسانی زبده در معنویت و عبادت و اعتقاد و تقوی جویی خواهد بود . عقیده سالک در پایان این راه با نظام شریعت یکی است اما دانایی و حکمت و تشخیص او ازشریعت مداران ،بالاتر خواهد بود.

اگر چه سالک در این مرحله، مقام وصل و آگاهیهای حاصل از سیر خویش را گنج سعادت می پندارد اما هنوز باید زمان درازتری به انتظار نشست زیرا شاید که سالک در آینده گنج را رسیدن به حقیقت داند و نه صرفا رسیدن به خدا. او از مرحله عقل ضعیف جهشی پیدا نموده ،اما تا رسیدن به حقایق و عقلانیت برتر هنوز راهی سخت در پیش بوده  واعتقاد و درک سالک بعد از سیر کامل تجربی ممکن است بسیار متفاوت تر از نتیجه سیر شهودی باشد.

هستی شناسی :

 

 

 

درک حقایق هستی ،مفیدترین و حقیقی ترین مشاهدات در وادی سیرند که بر خلاف مشاهدات دیگر، خود علمی غایی به شمار می آیند و اگر قرار بر این باشد که انسان از وادی سیر و شهود چیزی را جویا و خواهان شود طلب فهم همین نوع مشاهدات و حقایق است ،مانند حقیقت اصالت وجود،وحدت وجود ،شعور کیهانی ،فهم جواهر کلی  وعوالم سه گانه وجود(عالم جسم ،مثال ، روح)  و....
 در جستار"خداشناسی " بیشتر به این موضوعات خواهم پرداخت.

 دانش فلسفه نیز که از وجود بما هو وجود بحث می کند وابسته به درک عرفانی است .در واقع کسی می تواند مدعی فهم دقیق فلسفه باشد که هستی شناسی شهودی را از سر گذرانده باشد.

 

سیر  تجربی: 

همه انسانها کم و بیش در کانون درس و تجربه اند ولی این سیر در مورد سالک بس سریع تر،عمیق تر و کامل تر از دیگران بوده و بخش عمده آن می تواند(مانند سیر شهودی)مسیری هدایت شده باشد .سیر تجربی بر خلاف سیر شهودی، واقعیت ناب است و نه ترکیب واقعیت با فریب.سیرکامل آن است که هیچ تعامل و تجربه متصوری بین سالک با خدا و خلق و جهان و خویشتن موجود نباشد مگرآنکه انسان آن را از سر بگذراند؛ سیری که در نگاه دقیق از همان ابتدای زندگی آغاز می شود ودر وادی سلوک به کمال می رسد.
بعد از پایان  منازل چهارگانه ، شهود و مشاهدات انفسی ادامه دار در کنار تعاملات و تجارب عملی ،می تواند حقایق و حکمتهای جدیدتر و نیز صفات متفاوتتری از بعد ربوبیت وچهره نهان و غیر قابل باوری از آفریدگار را به تصویر کشد که اساس قضاوت ونگرش سالک را نسبت به شریعت و شریعتمداران نیز دستخوش تغییرسازد.

 سیر شهودی می تواند یک مرحله دو ساله و حتی سیری یکشبه مانند معراج نبی باشد ولی سیر تجربی مرحله ای طولانی تر بوده و زودتر از چهل بهار به پایان  نمی رسد. 

سحرگه     رهرویی   در   سرزمینی                

همی  گفت  این   معما    با    قرینی

که ای صوفی شراب آنگه شود صاف               

که    در    شیشه     بماند   اربعینی

 
حقیقت برتر نه آن وادی زهد و عبودیت  شیخ و زاهد است، نه آن وادی رقص و سماع و عشق و فنای صوفی و نه آن منزل خوف در سیر الی النفس .حقیقت برتر نه خود را بدهکار بی چیز و مقصر بی عذر و توبه کار ملتمس دیدن است و نه خدا را مقدس و پاک بی عیب دانستن .
زیبایی و عیب هر دو نیازمند پرده و حجابند وهمان گونه که حجاب برای انسان، هم می تواند به جهت  پوشاندن زیبایی باشد و هم عیب، حجاب الهی نیز هر دو نوع کاربرد را داراست[لباساً یواری سواتکم و ریشاً].در واقع  فخر مقام و لذت قرب در جذبه های شهودی امری فریبنده و زود گذر است زیرا مشاهده روی دیگر چهره وحقیقت ربوبیت می تواند پندارهای گذشته انسان را دستخوش دگرگونی ساخته، به گونه ای که سالک همه باورها،عطاها و داده های گذشته خود را پس گیرد.
بنابراین اندیشه برتر درگرو بیرون افتادن کامل از وادی مکر وفریب الهی است.حقیقت برتر را نه در کتاب آسمانی و نه در مسجد و عبادتگاه و نه در باور زهاد خام اندیش بلکه در دل رندان عالم سوز و خرابات نشین باید جست .
قدم منه به خرابات جز به شرط ادب              
که سالکان درش  محرمان  پادشهند
 
واقعیت این است که  دوست روش بنده پروری اش مطابق با پندار دیرینه سالک در این وادی نخواهد بود . خداوند نیز مانند انسان چهره ای برزخی دارد که می تواند کاملا با چهره ظاهر و زیبای او (در سیر شهودی)متفاوت باشد.این چهره برزخی و پنهان جز در اختلاف و نزاع بین خالق و مخلوق ودرافتادن خداوند در بازیهای عبث و بیهوده با انسان و بهره وری از او هویدا نمی گردد.در تعاملات ودرگیریهای حاصل از قرب و نزدیکی است که چهره واقعی همنشین و نیات درونی او بر انسان آشکار می شود و سرانجام راه را به این جمله ختم می کند که"خود غلط بود آنچه می پنداشتیم".

نتیجه سیر آسمان پیدا شدن گنج در روی زمین است و آنکه عمری خدا را در بیرون می جسته عاقبت به این حقیقت می رسد که خود با همه خوبیها و بدیها جز در اختلاف بعد و کمیت، نسخه ای کامل و بدون کم و کاست از صفات ذاتی ، فعلی و ربوبی اوست .سالکی که عمری خود را گمگشته ای کم ارزش و دورافتاده ای بی بها و تهی دستی بی چیزمی دیده اکنون ذات خویش را با همه ضعفها و کمالات صفحه ای پر معنا و کعبه ای قابل طواف و موجودی بی گناه تر از خدا می بیند واین حقیقت نه تنها در تجربه ژرف بلکه در خواب روحانی و شهود صادق نیز بر ذهن و جان سالک تجلی خواهد کرد.

دوش  وقت   سحر از غصه نجاتم دادند

وندر آن   ظلمت   شب  آب حیاتم  دادند

بی خود   از  شعشعه  پرتو  ذاتم کردند

باده   از  جام     تجلی    صفاتم   دادند

بعد از این روی من و آینه وصف جمال

که در آنجا  خبر  از  جلوه   ذاتم  دادند

آنچه سالک در سیر شهودی از می و شراب و مستی و میخانه می گوید مراد، شراب و مستی معنوی است ولی آنچه در این مرحله می سراید شراب و میخانه و لذت مادی و حقیقی است(وین می که دراینجاست حقیقت نه مجازست).اگر چه آن شراب چشم انسان را به سوی حقایقی چند باز می کتد ولی این شراب محصول باز شدن چشم انسان به سوی حقایق متفاوت تر ،جدیدتر و برتر است.

سالک از این مرحله ، به قضا کردن عمر مشغول می گردد اما نه قضای عبادت، بلکه قضای شادی و آزادی و رهایی از دست رفته .

وقت عزیز   رفت    بیا   تا  قضا  کنیم           

عمری که بی حضورصراحی وجام رفت

اگر سالک در این مرحله عذابی دارد از عذاب وجدانهای بی جهت عمر بر گناهان کاذب و دروغین است و اگر توبه ای دارد از امساک گریها و توبه های نابجای خویش است و اگر از چیزی احساس پشیمانی می کند از یک عمر دنباله روی و تقلید از زهاد وشیوخ  نادان و جاهل است.

توبه  کردم  که نبوسم لب ساقی و کنون         

می گزم لب که چرا گوش به نادان کردم

برخلاف ابتدای راه که سالک محرمیت را شرط ورود در مسیر عرفان می دانست ،اکنون از وادی محرمیت به تنگنایی می رسد که نامحرمیت و بیگانگی را آرزو می کند.

شاید که سالک نتواند در این وادی دنیای دیگران را با اندیشه خود مطابق نماید اما حداقل سود پیمایش این راه رسیدن به جهان بینی نوینی است که نتیجه آن معافیت از بسیاری از واجبات و محرمات دنیای شرع و آسودگی و رهایی از قید وبندهای دروغین آن و آتش زدن در خرقه سنگین ودست و پاگیر زهد و ریاست .

در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک

جهدی کن  و سر حلقه رندان جهان باش

اما مشکل این است که آنچه سالک در این وادی از حقایق درک می کند باید در سینه خود چون بار سنگینی حفظ کرده وکاسبی خداوند را با بیان حقایق و راز گویی های خود بر پایین نشینان به هم نریزد و خشم او را بر نیانگیزد.

هر که را اسرار حق آموختند

مهر کردند و  دهانش دوختند

هر انسان مرتبه و دنیای خود را دارد و عارف باید بیاموزد که احکام حاکم بر دنیای او با دنیای اهل شریعت  متفاوت بوده و با هر کس باید مطابق با جایگاه و دنیای خود او تعامل نمود و سخن گفت ،وگرنه چه بسا حقایق عرفانی که نزد اهل شرع گمراهی یا شرک و کفر معنا می شوند  .

گفت آن یار  کزو    گشت   سر  دار  بلند        

 جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد
پس:

 

به    مستوران    مگو  اسرار  مستی

حدیث    جان   مگو   با   نقش دیوار

سیر شهودی اگر چه در خود اسرار و حقایق غریبی نهفته دارد اما حقایق سیر پایانی ونهایی برای مذهب مداران و عوام از این نیز غریبتر بوده و بلکه گاه  شرک آمیز وتوهین آمیز یا خنده دار به چشم می آیند ،در حالی که نابترین و محض ترین حقایقند.از نظر عوام، حق ،سخنی است که همیشه گوششان به شنیدن آن عادت کرده ؛پس هر اندیشه وتز نو را به دلیل غریب بودن و این استدلال که "ما سمعنا بهذا فی آبائنا الاولین"، رد می کنند در حالی که شاید حقیقت در همان سخنان تک و غریب نهفته باشد.

اکنون سالک در توحید و جهان بینی الهی در اوج است واگر عبادت واقعی را همان جهان بینی الهی  بدانیم چنین سالکی صاحب برترین عبادت است ،هرچند که از همه تقیدات شرع و مذهب بریده باشد.در واقع بین پهلو تهی کردن و بریدن و گسستن با مقوله انکار و کفر ،فرق است.
در این مرحله سالک از گناهان هفتاد گانه دنیای شیخ و زاهد و از حق الله های بی شماری که به دور خود تنیده اند ،به جز اصل خداباوری به واجبی بیش از حق الناس معتقد نخواهد شد.

مباش در پی آزار و  هر  چه  خواهی کن         

که در شریعت ما به جز این گناهی نیست

نتیجه پایانی سیر:

 

 

 

 

معرفت واقعی معرفت حاصل از سیر تجربی است ،حتی اگر بر خلاف معرفت شهودی نتیجه آن گریز و نفرت باشد ونه عشق.سلوک پرده های گوناگون و تو در تویی دارد که یک به یک از جلوی دیدگان انسان کنار رفته و با کنار رفتن هر پرده، اعتقاد گذشته انسان نیز دستخوش تغییر می گردد تا آنجا که پرده آخر همه معتقدات گذشته و چهل ساله سالک را یکجا بر باد می دهد ؛پس هیچ  دگرگونی و تلاطمی به پایه این راه و مسیر نمی رسد .سلوک  وادی پر نقش و نگاری است که انسان را به هر سو جذب و به هر مقامی مغرور ساخته و کلک عارف را به برانگیختن هزار نقش خیال انگیز وا می دارد اما سرانجام آن ،همان لوح ساده بی نقش و نگار و هیچ بینی و پوچ بینی خواهد بود .

گفتی که حافظ این همه رنگ و خیال چیست   

 نقش غلط مخوان که همان  لوح  ساده ایم
عرفان مسیری است که انسان همه هستی را طی می کند وباز به جای نخست خود باز می گردد اما این بار با جهان بینی و سیره ای متفاوت و حجتی برتر.

سرگشته چو پرگار به هر سوی دویدیم

آخر به همان نقطه  که  بودیم  رسیدیم

 

پایان سیر ،رسیدن به مقام فراشریعت، یعنی رهایی و رستن از یوغ سنگین و کم حاصل مذهب و رفتن زیر چتر و نظام آزادی بخش عقل، و تبدیل جهان بینی مذهبی به جهان بینی عقلانی است.

به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید        

که سالک بی خبر نبود ز راه و  رسم منزلها

سالک سرانجام در توحید و خداشناسی از موکلان عالم توحید نیز جلوتر خواهد زد .او در این مرحله از کانون جنجالها رهیده و مصداق "فوق کل ذی علم علیم" گشته، به تفسیر واقعی امور پی برده و احکام مطلق را از نسبی، فریبها را از واقعیات ،حقایق را از دروغها، فوائد را از زوائد و محکمات را از متشابهات تشخیص داده و حقیقت بسیاری از امور مورد اختلاف متشرعین و متکلمین بر او آشکار می گردد.

این تابش آفتاب عقل و خرد است که به روی همه سیاهه ها و پندارها خط بطلان خواهد کشید ،و البته بسیار مهم است که انسان بتواندبه آخرین اعتقاد عارف در این جهان پی برده و سخن و اعتقاد پایانی او را از سخنان اول و میانه راه جدا سازد .در واقع آنچه مهم است نتیجه پایانی راه سلوک است و نه اول و میانه. این نتیجه پایانی است که بسیاری از گفتارها و پندارهای اول و میانه راه را نقش بر آب می کند و اصل بحث ما در این گفتار و جستار نیز بیشتر نگرش به پایان و نتیجه سیر است و نه غرق شدن در مباحث متکثر و پر فریب راه  و مسیر،که بیان آنها مثنوی هفتاد من کاغذ است .به عنوان مثال  آنچه عارف در وادی عشق و دلدادگی و تقدس بینی و مدح و ستایش و تقصیرپذیری و بدهکاری و توبه و ذلت و تقید و عبودیت و تشرع و فخر محرمیت گفته و سروده،مربوط به مراحل اول و میانه راه است.

 

سرانجام جَستن و جُستن،رسیدن و یافتن است .در پایان راه ،دل و اندیشه سالک جام جهان نمایی می گردد که همه حقیقت خدا وهستی و انسان و شریعت را آنچنان که هست بی نقاب و بدون ذره ای فریب و خطا و تحریف و سانسور نظاره گر می شود.اما به دست آوردن این جام نیازمند زحمتی بس بزرگ و در نهایت خراب نمودن همه باورها وبنیانها و قید و بندهای پوشالی پشت سر است.

به سرّ جام جم  آنگه  نظر توانی کرد             

که خاک میکده  کحل بصر توانی کرد

دید سالک بر اساس چشم برزخی نیست بلکه براساس دل و اندیشه برزخی است. همه انسانها بعد از مرگ به واقعیات نادیده و جدید و بلکه متضاد از پندارهای دنیایی خود می رسند جز عارف کامل که همه بواطن و عوالم را دیده و چشیده.راست ترین و دقیق ترین  کلام و عقیده در عالم ، کلام و عقیده سالک به قله رسیده است هرچند که با همه عقاید عمر طولانی انسانها از آموزه های شریعت و مذهب ناهمخوان باشد.تا رسیدن به عقلانیت برتر صدها پله راه است و هر انسان همانجایی را که ایستاده به غلط بالاترین مرتبه عقل و فهم تصور می کند.
در ره عشق نشد کس به یقین محرم راز
هر  کسی   بر   حسب  فهم گمانی دارد
آندره ژید:«به کسی که حقیقت را جستجو می کند ایمان داشته باش و به کسی که مدعی رسیدن به حقیقت است شک و تردید کن».
حتی  در تضاد بین حرف عارف و خداوند نیز،کلام عارف مقدم است ،زیرا خداوند بسیار جاهها بر اساس منافعی عمل می کند که لازمه آن مکر،پنهان کاری ، غلو گویی،توریه، تظاهر به امور غیر واقع و حتی دروغهای مصلحتی است واین عارف است که فرق بین حقیقت گویی و مصلحت بینی خداوند را کاملا تشخیص می دهد.
پایان راه یعنی مرحله ای که دیگر نه عاشق و نه معشوقی وجود خواهد داشت ،نه اعتقاد به حجاب بودن خود ونه امر به برخاستن از میان .سالک در این نقطه دیگر معتقد به وجود چیزی به نام  قدیس و مقدس در عالم نخواهد بود .سالک در این مرحله، دادگر دیرینه را ناعادل ،بی گناه دیرینه را مقصر، گناهکار دیرینه را بی تقصیر، و بستانکار دیرینه خویش را بدهکار خود یافته و داستان دراز بر سرآمده را یک بازی هوس جویانه خواهد دید.
دگر به صید حرم تیغ بر  مکش  زنهار
وزآنچه با دل ما کرده ای پشیمان باش
آن خدایی که عمری انسان او را باطن بین می دیده در اینجا ممکن است ظاهر بینی محض از کار در می آیدو چیزی که سالک روزگاری آن را گنج و گوهر و نعمت می دانسته ممکن است جز خار و خاشاک نیابد و در عین حال مجبور باشد که منت عین عذاب و بیهودگی  را نیز به جان بخرد.

نتیجه پایانی سلوک و عرفان بر عکس وهم و پندار اهل شریعت است.جامعه و انسان برتر در عقل واندیشه، جز جامعه و انسان باده گسار و معشوقه باز وآزاد و برهنه نیست. لازمه بینش و دانایی برتر ، نه رفتن زیر چتر زهد و ورع و تقید و عبادت بلکه بر عکس، بر صف رندان زدن  وفرار به سوی وادی بی خبری و عیش و رهایی و اباحه گری و  تحقق "هذا فراق بینی و بینک" میان عارف و دنیای پر از جهل و وهم و فریب  مذهب است.

چهل سال رنج و غصه کشیدیم و عاقبت          

تدبیر  ما به دست  شراب دو  ساله  بود

لازمه پختگی و آگاهی برتر،سر بر آستان آسمان نهادن نیست بلکه سر بر آستان میخانه نهادن است.
بر برگ  گل   به  خون   شقایق   نوشته اند            

کآنکس که پخته شد می چون ارغوان گرفت

عارف در این مرحله دیگر خدا را نه موجودی بی خطا خواهد دانست و نه بی گناه؛اگر چه بر اساس ترس و بیم  نتواند این اعتقاد را به گونه رسا و روشن بیان نماید.

پیر ما گفت خطا بر قلم  صنع  نرفت             

آفرین بر نظر پاک خطا پوشش  باد!

سالک در این مرحله  به اندیشه و منشی رسیده است که خود زمانی بر همان اندیشه ها و منشها نام ضلالت و گمراهی می نهاد.
- به کوی میکده  دوشش به  دوش می بردند       

 امام شهر  که  سجاده   می کشید   به  دوش

- صوفی مجلس که دی جام و قدح  میشکست   

 حال به  یک  جرعه  می عاقل و  فرزانه شد
- کسی که   از  ره   تقوی  قدم  برون  ننهاد  

 به   عزم    میکده    اکنون   ره  سفر  دارد

همان رهرویی که  در وادی جهل همه چیز را آباد و کامل می دانست اکنون در وادی عقل،جامعه مذهب مدار را جامعه ای سراپا جهل و خرابی و نقصان و عقب ماندگی خواهد دید و آن  انسان محافظه کار تبدیل به انسانی اصلاح طلب و بلکه برانداز خواهد گشت.
 رهرو اکنون به مرحله ای از درک و ژرف بینی رسیده که خداوند نیز در فریب دادن او با چالش و عجز و  سختی روبروست.

دوش لعلش  عشوه ای  می داد حافظ  را ولی

من نه آنم  کز وی   این  افسانه ها  باور کنم

و سرانجام خدایی که در چشم اهل مذهب پیچیده و غیر قابل وصف تعریف می شوددرچشم سالک ،آسان و قابل توصیف تعریف خواهد شد.

عارف در پایان راه به حدی داراییهای خود در وادی شرع و مذهب را بی ارزش و فریبنده می یابد که همه محصول زهد و تقوی و عبادت و قیل و قالهای علم شرع  را با میل  و رغبت به پای می و مطرب و معشوقه ریخته ؛ درس سحر در ره میخانه و محصول دعا در ره جانانه می نهد.
- مطرب  کجاست  تا همه محصول زهد و علم       

در  کار   بانگ    بربط   و   آواز    نی   کنم

 - فدای     پیرهن     چاک     ماهرویان   باد             

هزار   جامه      تقوی    و     خرقه    پرهیز

- طاق   و  رواق   مدرسه  و قال و  قیل علم

در   راه   جام   و   ساقی    مهرو  نهاده ایم

سالک اینک بنای هرچه توبه و استغفار و امساک و زهد  را به مسخرگی خواهد گرفت ،آنچنانکه  توبه فرمای هستی عمری او را به  بازی و بردگی و ریشخند گرفته است .

- به عزم توبه  سحر گفتم   استخاره کنم

بهار توبه شکن  می رسد  چه چاره  کنم

- من مست   و عاشق   در    موسم  گل

آنگاه          توبه      ،        استغفرالله
عارف و خدا سرانجام به جایی می رسند که هر دو در تجربه با یکدیگر پخته و خسته گشته؛آنگاه دیگر نه بنده کاری چندان با خدا دارد و نه خدا با بنده . این بهترین و شیرین ترین رابطه ای است که به نفع و آرامش هر دوست .

دعوت متقابل:

 توجیه پذیر نیست انسانی که خلیفه خدا و برگزیده مخلوقات و مسجود فرشتگان است بخواهد که رنج و سختی سفر به آسمان و سیر بیهوده در آن را به جان بخرد، بلکه این ملکوتیانند که باید به زمین رهسپار گشته و مهمان بزم طرب و می و میخانه انسان شوند .

دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند                  

گل   آدم   بسرشتند و به پیمانه زدند

ساکنان  حرم سرّ و  عفاف   ملکوت                       
با  من  راه نشین  باده  مستانه زدند

اگر نیک بنگریم خداوند خود نیز چنان در وادی فرش و به اصطلاح خود"اسفل سافلین" ،منزل گزیده و به آیینه تمام نمای خود یعنی انسان سرگرم گشته که گویا وادی عرش و خدایی را رها ساخته است. حتی در قیامت نیز قرار بر این نیست که انسان به مکان و فضایی به نام عالم بالا پرواز کند، بلکه بهشت نیزدر همینجا محقق خواهد شد.پس همه چیز عالم رو به سوی انسان و زمین داشته و زندگی انسان نیز برای وانهادن همه داشته های اعتباری و نسبی و در نهایت باقی ماندن سه اصل شراب و شاهد و طرب است.مگر نه آن است که در آخرین منزل  یعنی بهشت ،همه غوغاهای دنیوی محو و ناپیدا شده و تنها همین سه گوهر دل بخش و جان بخش باقی می مانند ؛پس همه عالم خدمتگزار این سه اصل و هدف بوده و رند و هوشیار کسی است که از همین نخست خود را از تعلق و رنج اضافات و اعتبارات نسبی و فانی رها ساخته ، به یک دست جام می و یک دست زلف یار برگیرد.

گویند    که  فردوس برین خواهد بود               

وآنجا می و حور مه جبین خواهد بود

گرما می و معشوقه گزیدیم   چه باک             

چون   عاقبت  کار  چنین  خواهد بود 

در واقع مقصد جلال نیز جمال است و عاقل  کسی است که از همان آغاز در منزل جمال و لذت پرستی خانه گزیند.
می دو  ساله    و  محبوب   چارده   ساله               

همین بس است مرا زصحبت صغیر و کبیر

مکر و منفعت جویی :
فریب ،گاهی به نمود غیر واقع است و گاه به پنهان کردن واقع. تا فریب درکار نباشد انسان نه به سختی شریعت گردن خواهد نهاد و نه به تحمل راه سلوک.
اساس خلقت انسان و تعامل با او بر پایه مکر است .مکر گاهی می تواند به نفع انسان ولازمه حیات و حرکت و شادی او باشد و گاه به نفع خداوند و لازمه بهره وری و بهره کشی وی .هر چه موجود جاهل تر و ضعیفتر باشدراه برای فریفتن و سواری گرفتن از وی و مکیدن شیره جان او هموارتر است. مکر،سلاح ربوبیت و قوام موجودیت بوده و هیچ صفتی از صفات ربوبی خدا،سایه افکن تر از مکر بر سر انسان و به ویژه نزدیکان و مدعیان نیست. شهود نیزاگر چه توهم نیست اما گاه می تواند فریب و ترسیمی یکرو از حقیقتی دورو  باشد.
لذت انسان غرایزاوست و لذت خدا یاد و عشق و ذلت و ترس و توبه و شکر و آفریده در برابر وی .گنج انسان پول و دارایی است و گنج خدا دلی است که یادی برتر از او را در خود نپروراند ؛پس برای به چنگ آوردن چنین انسانهایی ناگزیر از هر گونه پرده بازی و برانگیختن صد گونه نقش راست و فریب و نزول هر درد و مصیبت در جهت قطع امید انسان از همه ابزارها و پناهندگی به سوی خویش و تلخ کردن چهره دنیا برای هر چه شیرین جلوه دادن خویش در چشم بنده است[ واخذناهم بالباساء والضراء لعلهم یتضرعون].
هیچ گاه خداوند در تعامل  با انسان وارد نمی شود مگر اینکه غالب هدف او تامین کام و منفعت خویش است؛ پس بدین منظور ناگزیر از فریبکاریهای گوناگون (ظاهر سازی، پنهان کاری ، دروغ ،بزرگ نمایی ،ترس آفرینی،اندوه سازی، جهل آفرینی و حتی گناه سازی یا طاعت سازی کاذب) است.حکایت خدا نسبت به چنین انسانهایی در جهت بهره وری،همان حکایت طبیب و قصاب  و قصه استخوان لای چشم است.بنابراین اشتباه است که انسان افسار و لگام هستی خود را کامل به دست خدا سپارد،زیرا از آنجا که اوغالبا سکان زندگی انسان را در مسیر نفع خود هدایت می کند، پس دخالت وی گاه می تواند که کار را بر انسان خرابتر و پر گره تر نماید .
اساس خلقت انسان نیز بر کسب همین سود و منفعت استوار بوده واین سخن که :"من نکردم خلق تا سودی کنم ،بلکه تا بر بندگان جودی کنم" سخن درستی به شمار نمی آید .خداوند درست شبیه انسان است که با وجود فهم دقیق نیکیها و خوبیها و حتی امر به آنها ،بعد دیگری به نام هوا و هوس نیز دارد که باعث می شود که مانند یک پدر در بسیار جاها خود خلاف چیزی رفتار نماید که فرزند را بدان امر می کند. در وادی منفعت بینی نه یک انسان بلکه گاه صدها هزار انسان می توانند یکجا قربانی برآورده شدن میل ،احساسات ،زیاده خواهی یا حتی غرض کم معقول و زودگذرالهی گشته و صد قیصریه از برای دستمال و دستاری به آتش کشیده شود .
ای که در کشتن  ما  هیچ   مدارا نکنی            
سود و سرمایه بسوزی و محابا نکنی
و آنجا که احساسات و حساسیتها و غیرت خداوند برعقلانیت چیره می شود از هیچ رفتار تباه کننده و کردار تبعیض گرایانه پرهیز نکرده و هر فعلی برایش مباح و هر قاعده و قانونی برایش بی اهمیت گشته و دیگر خود نیز تسلط و آگاهی چندانی بر رفتار خویش و نتیجه آن ندارد.
چو پرده دار به شمشیر می زند همه را
کسی  مقیم   حریم   حرم  نخواهد ماند
زیاده خواهی و فشار بیش از اندازه  بر انسان به جای به نمودن، او را له کرده و به جای استحکام دهی، شیرازه روح او را از هم می گسلد وبیش از آنکه او را قالب دهد ،جان او را از قالب تهی کرده و به جای واداشتن وی به عشق و طاعت او را به نفرت و عصیان وا می دارد.همان گونه که زیاده خواهی انسان گاه موجب می شود که از همان بهره و نصیب کم نیز باز ماند زیاده خواهی الهی در قبال انسان نیز همین گونه است.هیچ انسانی دارای تاب و توان بی نهایت نیست وهمیشه زدن وبیرون راندن، التماس کردن و در زدن را در پی ندارد.
 
 
خداوند نیز اساس کارش بر استثمار و استحمار بوده و هزار حیل در انبانه بهانه خود در جهت تامین مقصود، نهفته دارد.هیچ چیز ویرانگرتر از این نیست که آگاه شویم کسی که روزگاری دراز به او اعتماد و تکیه داشته ایم، عمری فریبمان داده است.آنجا که دوستی با خدا،براعتقاد به یکرنگی و صداقت او استوار باشد انسان درتحمل سختی و تکلیف تا هر زمان می تواند دوام آورده و همه چیز را به حکمت خیر او نسبت داده وبرای براورده شدن کام دوست ترک کام خود گرفته و خود را بنده معتقدو چاکر دولت خواه داند ،ولی اگر روزی معلوم شود که پشت این چهره دیرینه ،دروغ و پرده بازی و نابکاری و منفعت گری پنهان بوده، نتیجه اش جز نفرت و گسستن و سر بر تافتن نخواهد بود.این در حالی است که برای دور افکندن انسان و ندادن مزد بعد از این همه بهره وری به راحتی نیز می توان هر چیز دلخواه را بهانه و دست آویز قرار داد.
برده داری و بهره وری نیازمند فقر و ضعف و جهالت و فریبکاریهایی است که اساس و مقدمه چینی آن گاه از همان بدو تولد انسان آغاز می شود.اگرچه همان کس که انسان را در آتش می افکند سرانجام خود او را نجات می دهد ولی عاقل کسی است که بر نجات خود شکر نگوید بلکه از آتش در افکندن بیهوده خود به اعتراض آید،واز رسیدن به عقل و دانایی شاکر نشود بلکه از زاده شدن خود در جهل عمیق شکایت کند، و از کمک چند دیناری نسبت به خود به ذوق  نیاید بلکه از درانداختن خویش در فقرشدید و از منت کمرشکن بر داده ای استحقاقی و اندک به فریاد درآید .

آسایش انسان به این است که یا از همان ابتدا درعقلانیت مطلوب به دنیا آید و یا تا همیشه در جهل و فریب و وادی"فی لبس من خلق جدید" زندگی کند.دراین صورت است که هم عاقل و هم جاهل به لذت و شادی دلخواه خود خواهند رسید.بنابراین تا ابد در جهل زیستن بهتر از دیر عاقل شدن است وگرنه هم عقل و هم جهل به کام انسان زهر گشته وچیزی جزعذاب ومحرومیت از بهره ها و شادیهای هر دو دنیای عقل و جهل نصیب انسان نخواهد شد. خداوند نیز همیشه با کسانی سر ستیز دارد که بعد از عمری زندگی در وادی جهل بخواهند سر از دنیای آگاهی و در نتیجه فاصله گرفتن ازاو درآورند.بنابراین مسئله دردآوردر مرحله نهایی سیر، ترک دادن وابستگی دیرینه ای است که گریبانگیر خالق از ناحیه سالک غرق در جهل بوده ،که اکنون باید بداند که دیگر آن سبو بشکسته و آن پیمانه ریخته است .

 

  • احمد ابراهیمی نژاد

عشق انسانی و الهی :

عشق انسانی می تواند از ابزارهای سرعت دهی و عمق بخشی به شهود و تجربه در مسیر سلوک به شمار آید و اگر سیر کامل و رسیدن به حد نهایی عقل و حکمت منظور نظر باشد تجربه عشق انسانی امری گریزناپذیر خواهد بود .عشق در این مسیر،علاوه بر جنبه  تعلیمی و پاکسازی و خالص سازی ،عاملی برای پناهندگی هر چه بیشتر به سوی بازی آفرینی است که بالاترین منفعت وهدف مورد نظر او در این مسیر است.
سالک در مسیر عشق انسانی بعد از همه جوششها سرانجام  پی خواهد برد که وجودی بالاتر از لب و لعل زنگاری در همه این احوال  دلبسته و چشم انتظار او بوده . در وادی عشق ،طرفین اصلی حساب ،همین دواند و معشوق یا معشوقه انسانی، ابزار ووسیله ای برای رسیدن این دو به یکدیگر و نهادن دست آنها در دست هم ونماد و نمود و داستان نزدیکتری از تعامل بالاست(صورتی در زیر داردآنچه دربالاستی).
معشوق نردبانی است برای رساندن سالک به خدا. ادبار یا اقبال معشوق در واقع از جانب اراده عشق آفرینی است که در پشت او پنهان گشته .او  فعل و رفتار خود نسبت به سالک را در فعل و رفتار معشوق نمایان می سازد ودر واقع معشوق آینه ای است که رهرو تصویر خود و خدا را در او می بیند،آینه ای که پشت آن کارگردان و گوینده دیگری حضور دارد[وما کان لبشر ان یکلمه الله الا وحیاً او من وراء حجاب اویرسل رسولاً].

معشوق یا معشوقه انسانی ، دام و دانه و نقاب الهی است و آنگاه که عاشق در سوزش عشق به پالایش لازم رسد این نقاب کنار رفته و چهره ای نو و به ظاهر دل انگیزتر و زیباتری نمایان گشته و رهرو از عشق انسانی پا به عشق و وصال دیگری نهاده  و رابطه عاشقانه ای جدید و عشقی دو سویه و وصالی دلبخش میان انسان و خدا شکل می گیرد ؛ولی با رسیدن به این منزل ،کار تمام نمی شود زیرا وادی عشق و ادعا وادی دردسرها و آداب و اصول نگه داشتن و ناز و کبریا و تحمل زیاده خواهی ها و حساسیتها و غیرتهای خرد کننده بوده وخداوند نیز دقیقا خوی انسانی را در دنیای عشق و عاشقی دارد.

ظاهر عشق در هر دو نوع آن بیداری تصور می شود اما درون آن آکنده از فریب و فریبندگی است و قضاوت ستایش گران و مدح کنندگان عشق و معشوق نیز(در هر نوع آن) مربوط به دوران جهل و بی خبری است.اصولا هر جا که عشق حضور دارد جهل نیز حضور دارد و چنین باری تنها بر موجود جاهل و بی خبر و قابل فریب تحمیل می گردد .
جلوه ای کرد رخش دید ملک عشق نداشت       
همچو آتش شد از  این غیرت و  بر آدم زد

عشق الهی آغازش مهمانی و عیش و مستی است و انتهایش عذاب و گرفتاری.سیره و ویژگیهای عشق،عاشق و معشوق در هر دو نوع ناسوتی و ملکوتی دقیقا شبیه یکدیگر است و اگر انسان از عشق پایین ،خیر و نفعی بیش از درد و رنج آن به دست آورد در عشق بالا نیز چنین خواهد بود( کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد).

بنابراین بیرون آمدن از عشق و تعلق انسانی و پانهادن در کانون عشق الهی همیشه به معنی قدم  نهادن از بیابان به بهشت نیست بلکه گاه بیرون آمدن از چاه و افتادن در دام است.

در سر زلف تو آویخت دل از چاه زنخ              

آه کز چاه برون آمد  و  در  دام  افتاد

زیرا گاه همان کس  که  انسان را به این وادی دعوت کرده ، هم او آدمی  را در بدهکاری سنگین این مهمانی گرفتار خواهد ساخت.

نه سر زلف خود اول تو به دستم دادی         

بازم از  پای در انداخته ای  یعنی  چه

خدا نیز عاشق و وابسته می شود و اگر چه ملاک دلبستگی خدا به انسان نه عصمت بلکه دل و ادعاست ؛ اما  وادی قرب و عشق جز برای کسانی که از آغاز ،مهر اولیایی و عصمت بر ذاتشان خورده، جز پا نهادن دیوانه وار در مسیر تباهی و خطر نیست ،هرچند که بدان دعوت گردند.

در ره منزل لیلی که خطرهاست به جان         

شرط اول قدم آن است که مجنون باشی

 

تلخی وادی عشق همانا سیره الهی است که از سویی حساسیت و دلبستگی خود را نمی تواند نسبت به بنده در درون نگه دارد واز سویی تکبر او همنشینی وهم صحبتی با گدایان را یک عار و ننگ در چشم او تعریف می کند؛پس همواره برآن است  تا به هر طریق علائم دلبستگی خود را از چشم بنده بپوشاند .

یاراگر ننشست با  ما نیست جای اعتراض         

پادشاهی کامران بود از گدایان عار داشت
در کل نتیجه راه عشق می تواند رودست خوردن از هر چه خدمت و محبت باشد.این تنها شانس و اقبال است که باید معلوم سازد آیا عبادت و عشق وخدمت بی منت ،شکر و پاداش مقابل را به همراه می آورد ویا زیاده خواهی و بی چشم و رویی و پیشکار بی مزد واقع شدن را.بنابراین جمله "لئن شکرتم لازیدنکم "همیشه سخن و قاعده ای صادق در مورد همه نیست.

بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم

یارب  مباد  کس را  مخدوم  بی عنایت

خدا هم تراز انسان نیست که آدمی بخواهد چندان به او نزدیک شده و با وی رابطه عاشقانه پیدا کند.زیاده از پی خدا رفتن انسان را به جایی می رساند که دیگر نه راهی به سوی جلو دارد و نه به سوی بازگشت.

اگر روم زپی اش فتنه ها برانگیزد
ور از طلب بنشینم به کینه برخیزد

رابطه عاشقانه با کسی عاقلانه است که اگر روزی به هر دلیل ،تشخیص و بنای انسان بر فاصله گرفتن شود ،فرد مقابل قدرت انتقام و چنگ انداختن به او را نداشته باشد ،نه کسی  که انسان همچون  موم در کف قدرتمند اوست.
یا مکن  با  پیل  بانان  دوستی           

یا بنا کن خانه ای در  خورد پیل

 

 

بنابراین بهترین نوع رابطه بین انسان و خدا رابطه خالق و مخلوق است و نه عاشق و معشوق.آسایش انسان به این است که همیشه عمر خود را دور از چشم خدا نگه دارد ،وگرنه مانند طوطی خودشیرین و خوش نما جایش همواره در قفس خواهد بود و در پایان نیز برای رهایی از این قفس ناگزیر خواهد شد که خود را به مرگ و مردن زده و از ادعا و خوش رقصی دست شوید.
مشکل اینجاست که اگر چه تغییر دید و جهان بینی و خدابینی در پایان راه سیر و عشق امری قهری و غیراختیاری خواهد بود،اما انسانی که روز نخست دم از عشق و دوستی زده و مدعی و متعهد به طاعت بی چون و چرا گشته ،دیگر بر او در اختیار گشاده نیست که به آسان بتواند از راه خویش برگردد ،زیرا اگر او ترک ادعا کند خدای معتاد و بد عادت او را رها نخواهد ساخت وتا ترک دادن این اعتیاد ،جان انسان به لب خواهد رسید.ممکن است که انسان آمدنش در این مسیر  به اختیار و میل  باشد اما ترک خدمت برای او یک جهنم است، تا جایی که تحمل کمترین دارایی یا لبخند و شادی سالک فارغ از عشق و ذلت نیز مورد تحمل نخواهد بود .

 

من دیوانه چو زلف تو رها می کردم            

هیچ لایقترم از  حلقه   زنجیر   نبود

انسانها مطابق با گرایشها و گزینشهای ازلی خود خلق می شوند؛پس خدا و روزگار و انسانها نیز ما را به همان سیره ازلی و گذشته مان شناخته و ساز تعاملشان را با ما بر همان اساس کوک کرده اند؛ بنابراین تغییر جهت دادن در میان مسیر به راحتی موجب تغییر دید و رفتار بیرونی نسبت به ما نخواهد بود و انسان هر چه برای رهایی دست و پا زند باز اورا به جای نخستش خواهند نشاند؛مگر با سعی  جان فرسا.

روز  نخست چون  دم   رندی  زدیم  و عشق
شرط آن بود که جز ره  این  شیوه    نسپریم

بنابراین داستان عشق  و وابستگی در هر نوع زمینی و آسمانی ، از اساس قصه ای رنج آفرین و درد سرساز برای هر دوسوست .مهم این نیست که اول و وسط وادی عشق  و سلوک چه جاذبه هایی در چشم  سالک می آفریند ،بلکه مهم پایان این راه است که سالک خود را نه موجودی کام دیده بلکه فریب خورده و در گل مانده می بیند؛اما درهرصورت مشاهده و گذر از همین نوع حکایتهاست که عقل و حقیقت بینی و خداشناسی انسان را به سرحد کمال خواهد رسانید.

گویند که سنگ لعل شود در مقام صبر

آری شود ولیک  به  خون جگر شود

 

دوستی و قرب اگرچه ابتدایش شیرینی و بنده نوازی و آباد گری است اما پایانش ممکن است تباه گری،سیه کاسگی و مهمان کشی باشد.همان سالکی که در آغاز، دیگران را امر به بندگی بی قید و شرط کرده و معتقد است که"دوست خود روش بنده پروری داند" ،هم اواینک در رنج و ستوه از آموختن شیوه بنده پروری به دوست است.

 نمی کنم     گله ای    لیک    ابر    رحمت  دوست

 به      کشته زار     جگر  تشنگان    نداد     نمی

 

**

 به  سامانم  نمی پرسی  نمی دانم   چه   سر داری

به   درمانم    نمی کوشی    نمی دانی   مگر  دردم

نه راه است  اینکه بگذاری مرا بر خاک  وبگریزی

دمار   از  من   بر آوردی    نمی گویی   بر آوردم

و هم او که در آغاز از عشق تعریف و ستایش می کند که:

عالم   از   ناله    عشاق   مبادا    خالی                   

که خوش آهنگ و فرح بخش نوایی دارد

 

 و هم او که در آغاز ورود و دیدن ظواهر خوش رنگ مهمانی وصل ، جو زده گشته و صد درد صعب العلاج را باج و خراج این راه نموده، یا دولت فقر را مایه حشمت و تمکین خود برشمرده ، یا بی سر و سامانی خود را گنج دانسته و یا التهاب عشق را بر عافیت طلبی ترجیح داده و می گوید:

صحبت عافیتت گرچه خوش افتاد ای دل          

جانب عشق عزیز است  فرو   مگذارش

یا عشق را وادی پر سود و نصیب دانسته و می گوید:

به عزم  مرحله  عشق  پیش نه قدمی            

که سودها کنی ار این سفر توانی کرد

یا گرفتار نشدگان  عشق را توبیخ می کندکه :

کسی  کو   بسته  زلفت  نباشد                       

همیشه غرق در خون جگر باد

یا به بلاکش بودن خود در وادی عشق بر اهل عافیت فخر می فروشد که:       
نازپرورد تنعم نبرد راه به دوست                   

عاشقی شیوه رندان بلا کش باشد

و یا همگان را به ورود در عشق حق و بی پاو سر شدن در راه ذوالجلال و غریق بحرخدا شدن دعوت می کند ،هم او سرانجام دیدگاه خود را عوض نموده و از گرفتاری و پشیمانی می سراید:

- الا   یا     ایها الساقی   ادر    کاسا   و  ناولها        

که   عشق   آسان  نمود اول ولی  افتاده مشکلها

- چو عاشق می شدم گفتم که بردم  گوهر مقصود 

 ندانستم که   این  دریا  چه موج  خونفشان دارد

- چه  آسان  می نمود اول غم دریا  به بوی سود  

غلط  کردم که این  توفان به صد گوهر نمی ارزد

- در  زلف  چون   کمندش  ای دل  مپیچ   کآنجا

سرها    بریده   بینی   بی جرم     و  بی جنایت

زبان عارف برای بیان مستقیم بعضی حقایق بند و مانع دارد ؛بر این اساس است که معمولا فلک و چرخ و هستی فاقد اراده را مخاطب می سازد .هر چند که ذات کلی دنیا و انسانها نیز مشمول همین نوع صفاتند اما آنچه سالک به طور ویژه با آن در ارتباط و تعامل مستقیم است غالبا کسی دیگر است:

- به  گرد  خوان نگون فلک مدار توقع       

که بی ملالت صد غصه یک نواله برآید

- بر مهر چرخ و شیوه او اعتماد نیست 

ای وای بر کسی که شد ایمن زمکر وی

- مرو   به  خانه  ارباب  بی مروت دهر    

که گنج عافیتت در سرای خویشتن است

-  زمانه  هیچ   نبخشد  که  باز  نستاند           

مجو زسفله   مروت   که  شیئه  لا شی

 

عشق،پیوند و جدایی،سه مرحله اند که نه تنها میان انسانها بلکه گاه میان انسان و خدا نیز شکل می گیرند.همان دلایلی که موجب طلاق و جدایی انسان از انسان می شود موجب جدایی انسان از خدا نیز می گردد؛درست مانند کسی که  برای جلب نظر و عشق آفرینی در دل فرد مقابل و کشش او به سوی خود از در دوستی و محبت وارد شده ، بیرون و ظاهر خود را در چشم او زیبا و دلنشین وبالاتر از حد واقعی نشان داده وبر عکس ،هر چه عیب و نقص است از او پنهان نگه می دارد ولی بعد از پیوند و وصال ،اگر چه همه چیز در آغاز بر وفق مراد دو طرف خواهد بود اما کم کم زیاده خواهیها و حساسیتها و بهانه جوییها و بهره کشیها شروع  و دروغها و فریبها آشکار گشته و همان کس که روزی خود را قند و عسل جلوه گر ساخته هم او زهر هلاهل انسان گشته و  این امر به چیزی جز شوک،سردی و نفرت و خشم و در نتیجه  طلاق دامن نخواهد زد.اما اگر روزی بنا بر رجوع دوباره شود قطعا همه چیز مستلزم تغییر رفتار و تعهد بر اعتدال خواهد بود.

 

 

سالک بعد از همه بزرگ بینیها و پیچیده نگریها و شیفتگیها و ستایشها ،هم درعشق انسانی،هم در عشق اولیا و هم خدا، سرانجام همه را ساده و بی معما خواهد یافت(1) .در واقع همه چیز ازدور بزرگ و پیچیده یا قدیس و یا کامل می نماید اما از نزدیک،دید و دیدگاه فرق خواهد کرد.

 

میوه ممنوعه:

دروادی سلوک، گناه نیز سکوی جهش معرفتی به شمار می آید و خوردن میوه ممنوعه با همه نهیب و عذاب کاذب، خود آغاز فهمی دامنه دار از حقایق متفاوت پشت پرده خواهد بود.هیچ گناهی دارای عدم اعتبار مطلق نبوده و منع ظاهری خداوند از گناه دلیل برعدم میل باطنی نسبت به آن در جهت بهره برداری نیست.گناه یا جهشی برای رسیدن به تجربه مفید برترو یا ابزاری برای خدا در جهت کام و بهره وری از بنده خویش برای شنیدن ندای توبه و التماس بر بخشش است. در واقع میل خداوند بر گناه انسان کمتر از میل او بر طاعت و ثواب نیست، وگرنه صفت عفو و رحمت ولذت خدایی و منانیت الهی کجا و چگونه باید به تحقق پیوندد.

سهو و  گناه  بنده گرش نیست اعتبار            

معنی عفو و رحمت پروردگار چیست

 

در داستان آدم نیز میوه ممنوعه بهانه بیرون راندن انسان از بهشت است و نه دلیل.نه آدم ابواالبشر برای جاودانگی در بهشت خلق شده و نه سالک برای جاودانگی در وادی وصال و قرب ؛اگر چه خداوند در هر دو داستان، تظاهری خلاف این واقعیت  دارد.در جایی که وعده"انی جاعل فی الارض خلیفة"جز با بیرون آمدن آدم از بهشت محقق نمی گردد و در جایی که برای خداوند روشن است که وسوسه شیطان تاثیر خود در رسیدن او به هدف و داستان  مورد نظر را فراهم می سازد و در جایی که چنان مخلوق خویش را ضعیف  وفراموشکار خلق نموده که شکی در فریب خوردن او ندارد، پس دیگر تقصیر و توبه وتنبیه نیز در این میان معنی نخواهد داشت .آنجا که موجودی با وجود بالاترین حجت یعنی نهی مستقیم الهی و برترین نعمت یعنی عطای قرب وبهشت وبالاترین افتخار یعنی مسجود ملائکه واقع شدن ،باز دچار خطا و نافرمانی می شود ،تکلیف نسل  او دیگر روشن بوده و این ثابت می کند که "دام سخت است مگر یار شود لطف خدا".

جایی که برق عصیان برآدم صفی زد          

ما را چگونه زیبد  دعوی  بی گناهی

وادی  توبه و خطا پذیری نیازمند مخلوقاتی ظاهر بین و جاهل است و خداوند نیز همیشه در پی کسانی است که همچون گوی ومهره ای به هر سوی دلخواه غلتانده شده و همچون مومی در کف او به هر شکل و قالب دلخواه درآیند، وگرنه در جنب همان آدمی که از بهشت رانده شد شیطانی نیز بود که از وادی قرب رانده گشت که بر خلاف آدم ،نه تنها رو  به توبه و عذرخواهی  نیاورد بلکه به یک مدعی ودشمن نیز بدل شد .عقلانیت و تجربه بالای شیطان باعث شد تا حقیقت کار خدا را نیکتر از آدم کم تجربه و تازه وارد بخواند و در نتیجه دلیل رفتار خود و دشمنی خویش با خدا را نه رانده شدن از درگاه او بلکه اغواگری شش هزار ساله وی نسبت به خود  بداند[رب بما اغویتنی لازینن لهم ...].

منفعت خداوند در این است که حقیقت درون خود را بعد از هزاران سال عبادت شیطان و کامیابی و بهره وری از او آشکارکند بی آنکه ذره ای مزد برای این همه عبادت وطاعت قائل شود ،وگرنه اگر داستان پشت پرده را از همان ابتدا آشکار می نمود شیطان را از این همه زحمت بی بهره و در نتیجه خشم و رودررویی با خود برکنار و آسوده می ساخت.در نگاه واقعی نیز انتظار سجده و ذلت در برابر غیر خدا، آن هم از موجودی با عقلانیت برتر وبا آن همه سابقه طاعت ،سخت و ناشدنی و توجیه ناپذیر می آید. در واقع شیطان از فرمان خدا سرپیچی نکرد بلکه از ذلت در برابر انسان امتناع نمود،واز نظر خدا این امر باید قابل ستایش نیز باشد.بنابراین هم نافرمانی شیطان و هم نافرمانی آدم،ریشه در حکایتی متفاوت از عنوان سازیهای ظاهری خداوند دارد.خدا از اساس به یک موجود وسوسه گر در دستگاه خود نیازمند است وبرای این کار چاره ای جز این نیست که با اغواگری و آشکار نمودن حقیقت پنهان خود بعد از هزاران سال، شیطان را دشمن خود و انسان سازد تا او نیز با اغواگری آدم را از بهشت بیرون راند و هر دو هدف حاصل شود .

داستان آفرینش انسان ،جهان آرام را دچار شکاف و به هم ریختگی نمود و این پیش آمد از همان نخست ،هم با مخالفت فرشتگان روبرو شد و هم مخالفت شیطان(البته با دلایل متفاوت)،و تنها فرق در قانع شدن فرشتگان و قانع نشدن ابلیس بود .اما در اینکه عقل وتجربه عینی ، حکم به نفع خدا می کند یا مخالفان او، بحث دیگری است ولی در این داستان،ادعاها چندان با دلایل مطابقت ندارد .دلیل ظاهری خداوند بر ملائکه در خلقت انسان ،موهبت" تعلیم اسماء" و دلیل شیطان نیز در مخالفت با دستور خداوند ،"خلقتنی من نار و خلقته من طین" است در حالی که دلیل اصلی در هر دو شرحی دیگر دارد.

شیطان قطعا موجودی عاقل تر از انسان تازه از گرد راه رسیده و نیز فرشتگانی است که "یفعلون مایومرون" و بی خبر از حقایق پشت پرده اند ،اما این عقلانیت وژرف بینی او ،هم در تضاد با منافع انسان و هم منفعت خود وی از کار درآمد و در این میان فقط نیت و اراده و منفعت خداوند تامین گشت .در این نزاع بیش از آنکه چهره پنهان شیطان بر خدا آشکار شود چهره پنهان خدا بر شیطان آشکار گشت و اگر خداوند نیزشیطان را از درگاه قرب بیرون نمی راند او خود با میل و رغبت این کار را می نمود. به هر حال آنچه در این میان ستودنی است شهامت و جربزه شیطان در پای دفاع از عقیده خویش ،هرچندبه قیمت همه عقوبتها و پیامدهاست.از همان زمان بود که خداوند عقلانیت را در تضاد با منافع خویش یافت و اساس خلقت انسان و تعامل با او را بر پایه مکر قرار داد وبرای تحقق هر چه بهتر طاعت انسان،نافرمانی شیطان را کفر نامید در حالی که عملکرد شیطان مصداق کفر نیست بلکه او به عنوان موجودی صاحب فهم،جهان بینی و تشخیص خود و عدم توان در مخالفت با درک و یقین خود را اعلان نمود، که تنها در تضاد با منفعت و غرور خدا واقع گشت.گناه آدم بخشیده شد چون از سر هوس،نادانی و فراموشی بود و گناه شیطان بخشیده نگشت چون از سر عصیان بود.جهل، نسیان و ندامت می آفریند و عقل، اعتراض و عصیان.پس آنجا که پای کام و منفعت در میان است خداوند خریدار جهل خواهد بود و نه عقل.نتیجه این داستان آن است که انسانها نیز دو راه پیش رو دارند؛ یااینکه جاهلانه به بهشت روند و یا مانند شیطان به جرم عقل و آگاهی، به جهنم رهسپار شوند .

اغواگریهای الهی نسبت به انسانها برای تامین کام و منفعت خویش (یعنی بزرگداشت نام و بلندآوازگی خود به پاکی و قداست و عدالت و وداشتن بندگان به عشق ،ترس و حساب) را نباید کمتر از اغواگریهای شیطان نسبت به آدمیان دانست؛حال آنکه اگر خداوند از همان آغاز آفرینش انسان همه چیز را بر شفافیت و راستگویی و یکرنگی می گذاشت موجودی دوست داشتنی تر و پرستیدنی تر می بود و دوستان داناتر و باارزش تری می یافت.

در اختلاف بین خدابا ملائکه و ابلیس، تنها خدا بودن خداوند دلیل بر این نمی شود که حق به جانب او داده شود، به ویژه اینکه پیش بینی فرشتگان مبنی بر مفسده آمیز بودن آفرینش انسان زودتر از آنچه گمان می رفت با جنایت فرزند آدم محقق گردید .

اشکال دیگر در رویداد آفرینش انسان آن است که پاسخ خداوند به اعتراض فرشتگان مبنی بر فساد انسان در زمین ،پاسخی فرافکنانه و بی ربط است، زیرا "علم اسماء" هر ویژگی و کمالی که برای انسان داشته باشد مانع از ظلم و فساد و خونریزی او در زمین نگشته و نمی گردد.

 

 

شرایط بندگی :

این تنها خدا نیست که می تواند بر انسان شرط و شروط بندگی معین نماید زیرا انسان نیز شروط و حجتهای عقل پسند خود را دارد ،به گونه ای که اگرخداوند جای انسان می بود به این حجتها معتقدتر از او می گشت و از کرسی عرش واز موضع خودبینی و خودشیفتگی حکم صادر نمی نمود.مشکل و درد انسان تنها مسئله داشتن یا نداشتن چشم ولب نیست که منت وار از او بازخواست و پرسش شود که "الم نجعل له عینین و لسانا و شفین...". دغدغه انسان رضایت و شادی درون است وگرنه چرا باید که هر روز هزاران انسان در دنیا با وجود داشتن چشم و گوش و زبان ،با دست خویش  به زندگی خود پایان دهند.

سیاست خداوند پیشدستی و فرار رو به جلو در تامین کام و منفعت وبستن راههای حجت انسان بر خویش، هرچند با ابزارتهدید و بستن دهان است، در حالی که انسانها نیز حرف و حدیثهای دراز خود را در عقیده و عمل خویش و چرایی آن دارند.در نزاع بین انسان و خدا گاه می توتاند حق با این سو باشد و گاه با آن سو؛بنابراین همیشه برگ برنده های خداوند برگ برنده های عادلانه و منصفانه نیست وآنجا که خدا خود هم مدعی باشد و هم قاضی، باید ازعدالت واقعی قطع امید کرد به ویژه اینکه در این دادگاه حتی به انسان مجال زبان تر کردن و دفاع ازخود نیز داده نشود[الیوم نختم علی افواههم...].

بحث انسان در انکار و نپذیرفتن کردار نیست بلکه درغالب دانستن حجت خویش بر حجت خداست؛بنابراین بستن زبان انسان در قیامت و به اعتراف و شهادت درآوردن اعضای او  تنها یک بازی برای پاک کردن صورت مسئله است .صرف حکم و امر و نهی، برای هر نوع انسانی حجت نمی آفریند زیرا انتظار بندگی باید متناسب با نوعیت ذات ، درصد شادی و رضایت از زندگی و از همه مهمتر ،نوع جهان بینی وبه خصوص خدابینی انسان باشد.از کسی که در موقعیت پست قرار گرفته نمی توان انتظار عمل متعالی را داشت واز انسان بدسابقه نمی توان درخواست تقوای پیامبری را نمود.

آیین    تقوا    ما     نیز    دانیم                          

 اما  چه  چاره  با  بخت  بی راه

بنابراین آنچه خدا از انسان می خواهد باید از چند شرط و مانع انسانی عبور کتد:1-جهان بینی 2-ذات و جوهره 3-تنگناها و شرایط اجتناب ناپذیر4- رفتار الهی.

جهان بینی:

نوعیت ادراک و جهان بینی هر انسان است که نوعیت حجت و عمل و نیز تکلیف اسارت یا رهایی و آزادی او را معلوم می سازد.بنابراین چیزی که مثلا برای انسان مذهبی، گناه یا واجب تعریف می شود ممکن است که برای انسان عارف مباح به شمار آید.

حجیت عقل و یقین حجیتی ذاتی است؛بنابراین خداوند نمی تواند که به صورت دست گزین تنها آن حجتها و احکام عقلی را که در جهت منفعت و خواست اوست محترم و دارای رسمیت دانسته و از انسان بخواهد که آنچه را که می داند نداند و آنچه را که می بیند نبیند.در واقع حاکمیت جهان بینی دهها برابر قوی تر از حاکمیت وسوسه بر اراده بوده و هر انسان برای خود دید و نگرشی جدا بر اساس دیده ها و کشیده ها و رسیده ها دارد که دلیل و توانی برای حرکت بر خلاف آن در کار نمی بیند .

 
من نخواهم کرد  ترک  لعل  یار و جام می          
 زاهدان معذور داریدم که اینم مذهب است
ارزش و حجیت جهان بینی به ویژه برای سالکی که اندیشه خود را از راه رنج و تجربه طاقت فرسای عمر به دست آورده،تا به حدی است که اگر خداوند نیز بدان احترام ننهد شایسته توجه و کرنش نخواهد بود.
شاه اگر جرعه رندان نه به حرمت نوشد
التفاتش   به   می صاف   مروق  نکنیم
بنابراین کسانی که خداوند آنها را تنها بر اساس فعل ظاهر بازخواست می کند باید جاهلانی باشند که از جهان بینی و اندیشه ژرف بهره چندانی ندارند.
رفتار الهی:

 

این شرط و مانع بیشتر خاص انسان سالک است که بدون تردید در کانون تعامل و رفتارمستقیم الهی است.نوع نگرش انسان به خدا در گرو نوع رفتار خدا با اوست.بنابراین همین خدای واحد می تواند در چشم یک انسان فرشته و در چشم دیگری اژدر و دژخیم تعریف شود.رفتارهای نامتعادل و مکرگونه یا خلقت کج یا تقدیر ناموزون یا عمل خلاف ادعا و باطن خلاف ظاهرنمی تواند نتیجه ای جز نفرت و گریز به بار آورد.شرط توانایی و موفقیت در پیمودن راه اعتدال نیز آن است که خداوند ذات انسان را بر سرشت توازن و اعتدال خلق کرده و رفتار و تعامل او نیز با انسان بر اساس اعتدال باشد.

انسان زمانی می تواند پاک کردار شود که خدا را پاک و بی دغل بیند و زمانی می تواند خدا را به بزرگی شناسد که رفتارهای حقیرانه و کوچک از وی نبیند،وگرنه ماندن در وادی عبودیت و عبادت در واقع لطف و نیکی زیاده انسان به خداست.نوع رفتارهای افراط گرایانه و زیاده خواهانه و لجاجت گونه یا اغوا منشانه ،خواه و ناخواه ، بنده را به چیزی جز عصیان و گناه و نفرت نمی کشاند ،واین خود در حکم  گناه مقدر بوده و در چنین شرایطی هیچ مولایی نمی تواند که برهمان عصیان و نفرت و فرار،گرز و تازیانه عذاب مقرر کند.یک پدر در ظاهر و زبان فرزند خود را امر به خلاف نمی کند اما گاه رفتارهای دیکتاتور منشانه و محدود کننده و نفع طلبانه ، فرزند رابه  انتخابی  جز گناه و عصیان وا نمی دارد.

برو ای زاهد و بردُرد کشان خرده مگیر          

کارفرمای قدر می کند این، من  چه کنم

در نزاع بین بنده و خدا و سلسله گناه و عقاب،همیشه باید به قهقرا باز گشت و دید که آیا شروع کننده خطا خداوند بوده یا انسان؛چرا که اگر بخواهیم ریشه های دامنه دار و عوامل وادارنده انسان به سمت و سوی عصیان را در نظر گیریم بسیار جاها پای خدا و رفتارهای ناصواب یا  ذات ساخته دست او به میان کشیده شده و انسان را از هر بازخواستی بر کنار می کند.
گرچه رندی و  خرابی  گنه  ماست  ولی             

بنده ای گفت که ما  را تو بر آن می داری

اما اینکه سالک باز بخواهد که دراین وادی کرنش و ادب نشان دهد بحث دیگری است.

گناه    گر   چه   نبود   اختیار  ما  حافظ           

تو در طریق ادب باش وگو گناه من است

 

ذات و جوهره و تنگناهای حیاتی:

انسانی که در چنبر ذات و جوهره تغییر ناپذیر درون یا شرایط اجتناب ناپذیر بیرون گرفتار گشته و راه او برای تغییر جهت دلخواه زندگی یا دنیا بسته است،به ناچارعذراو در قبال نتیجه قهری این جبر یا آنچه خود مصلحت و تدبیر و درمان درد خویش می داند موجه خواهد بود و این نیز در حکم یک سرنوشت مقدر است.

حافظ زخود نپوشید این خرقه می آلود               

ای  شیخ   پاکدامن   معذور دار ما را

علاوه براین خداوند به هر نوع انسان و موجود و هر نوع تقدیر و داستان در دستگاه آفرینش خود نیازمند است وهر کس همان چیزی خواهد شد که مورد اراده ونیاز این دستگاه و نظام است.پس اساس، نه بر سعی و خواسته انسان بلکه بیشتر بر همان ساختارهای ازلی و بخت و اقبالهای اولیه خلقت انسانهاست که به منزله مهری است که بر سرنوشت آنها زده شده است.

- جهانیان    همه   گر    منع    من   ز عشق کنند    

من      آن     کنم      که       خداوندگار   فرماید

- مکن  در این چمنم    سرزنش    به   خودرویی      

 چنانکه      پرورشم        می دهند      می رویم

- نقش مستوری ومستی   نه به دست من وتوست   

 آنچه    استاد     ازل     گفت   بکن   آن   کردم

- مکن    به   چشم   حقارت   نگاه  در من مست     

که    نیست    معصیت    و   زهد   بی مشیت  او
- من   ز  مسجد   به    خرابات   نه   خود افتادم          

 اینم   از   عهد    ازل    حاصل      فرجام   افتاد

- مکن    به     نامه   سیاهی   ملامت من  مست

که    آگهست   که    تقدیر بر  سرش  چه نوشت

-مرا  روز  ازل  کاری  به  جز  رندی   نفرمودند

هرآن قسمت که آنجا شد کم  وافزون  نخواهد شد

-برو  ای  زاهد  و  بر   درد کشان  خرده   مگیر

که   جز  این  تحفه  ندادند   به   ما  روز  الست

 

انسان نمی تواندبر مسیری غیر از سیرت ازلی یا جهان بینی حجت آورخود حرکت نماید.اوحال خویش را بهتر می داند تا شیخ مذهبی که تنها "الحکم لله" گفتن را آموخته و یا خدایی که دورادور بر او حکم روا داشته و منفعت طلبی او چشم وی را از حقیقت بینی بسته است.

زاهد  ظاهرپرست  از  حال  ما  آگاه  نیست

درحق ما هرچه گوید جای هیچ اکراه نیست

انسان هر چه کند نهایتا برده و اسیر ذات ازلی درون یا جبر برتر بیرونی است و حکایت او مانند یک زندانی است که به او اختیار دهند تا هر کجا که می خواهد برود درحالی که شش سوی او را دیوار سترگ و ستبر کشیده اند.بنابراینآن تغییری که خدای خوش بین یک شبه از انسان می خواهد گاه به چندین سده زمان نیاز دارد.

صرف اینکه خداوندتنها کردار را ببیند اما ریشه کردار را نبیند یک ظلم آشکار به انسان خواهد بود زیرا بیش از نود درصد حکایت حال و زندگی انسان ،درون اوست و نه بیرون. در واقع "حق"،نه فقط سخن و داوری خدا ونه فقط سخن و داوری انسان، بلکه مجموعه ای از حکم و قانون خدا و دفاعیات انسان است، آن هم نه فقط  دفاعیات زبان، بلکه درون او.این عین ظلم است اگر انسانها همه با یک قانون کلی و مشترک محاسبه شوند بلکه هر کس قانون و حال خود را دارد. خداوند نمی تواند از کسی که ذاتا کج خلق شده است بخواهد که راست راه رود و نمی تواند از کسی که او را ذاتا جاهل خلق نموده بپرسد که چرا عاقلانه زندگی نکرده  واز کسی که او را ناتوان و ضعیف خلق نموده بپرسد که چرا توانا و توانمند نبوده.در واقع ذات هر انسان مانند یک عنصر است که از ماهیت و خاصیت خود نمی تواند جدا شود.

 ساقیا    می ده     که   با حکم  ازل تدبیر نیست  

قابل     تغییر    نبود    آنچه    تعیین    کرده اند

آنچه از بخت و اقبال نیز گفته می شود منظور همین واقعیت است که انسان، دربند چه نوع ذات و مشمول چه نوع دید و نگاه و رفتاری در دستگاه خلقت و اسیر چه نوع غل و زنجیر درونی و بیرونی واقع شده باشد.تلاش برای ساختن بنای خوشبختی بر روی ذات ناپرداخته مانند تلاش برای ساختن کاخی با شکوه بر روی زمین باتلاقی است.بنابراین باید گفت که تاریخچه نیک بختی و شوریده بختی و پستی و بلندپایگی هر انسان تاریخچه ای ازلی است.

در کوی نیکنامی ما  را گذر ندادند

گرتو نمی پسندی تغییر ده قضا را

انسان بداخترهر چه دست و پا زند در بدبختی بیشتر فرو می رود و انسان نکوبخت هرچه از خوشبختی فرار کند باز خوشبختی دل از او برنمی کند.مشکل چنین انسانهایی نه از نخواستن و تلاش ننمودن و دعا نکردن، بلکه از گناه بخت پریشان و دست کوته و کلاه بی پشم آنهاست.

به آب زمزم و کوثرسفید نتوان کرد               
 قبای بخت کسی را که بافتند  سیاه

 پس هر چند که انسان در ظاهر و تز موجودی صاحب اختیار تعریف می شود اما بسیارمواقع،در تنگنای بخت پریشان یا شرایط گریز ناپذیرو یا برای رهایی خویش و ندیدن حقایق دردآور،قادر به یک گزینه و انتخاب بیش نیست.

 برآن سرم که  ننوشم  می و گنه نکنم              

اگر   موافق   تدبیر   من   شود  تقدیر

مقوله اختیار و انتخاب در نگاه دقیق و در بسیار موارد جز در گزینشهای روزمرگی و جزئی، امری نمایشی و صوری و فریبنده و غیر قابل اجراست زیرا بسیار جاهها مغلوب قدرت برتر درون و بیرون است،آنگونه که فعل و کردار خود پروردگار نیز مشمول همین قاعده است؛مثلا روشن است که با آن رفتارعاشقانه یعقوب با یوسف ،برانگیخته شدن حسادت برادران امری قهری و با حاکم شدن حسد بر روح و جان ایشان ،انداختن یوسف در چاه نیز امری طبیعی است، آنچنانکه درافتادن زلیخا در دام هوس با آن حسن و زیبایی بی نظیر یوسف نیز امری قهری و حتمی و غیر قابل سرزنش است.پس در این میان گناه و تقصیر معنا و مفهوم چندانی ندارد زیرا اختیار، مفهومی کاالعدم است.

من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم        

که  عشق  از  پرده عصمت برون   آرد  زلیخا  را

 

گناه قابل مجازات آن است که از نظر بنده نیز گناه یا گناه غیر قابل عذر تعریف شود وتنها حکم یک طرف، ملاک عمل نیست.بر این اساس باید همه انسانها را اهل بهشت دانست زیرا آنان که گناه نکرده اند نیازمند آن نبوده اند و آنان که گناهکار بوده اند گزیر و گریز چندانی از آن نداشته اند .

قدم     دریغ     مدار    از   جنازه   حافظ                         

که گرچه غرق گناهست می رود به بهشت
 حتی آنجا که مقصر اصلی انسان باشد باز خداوند ناگزیر به بخشش حداکثری است زیرا این بخشش است که اقبال و دوستی و ستایش گری می آفریند و نه عذاب.
از جمله تضادها و ناهمخوانی هایی که در قران وجود دارد این است که خداوند از یک سو عده ای را غیر قابل هدایت و" صم بکم عمی " دانسته و ندای بر ایشان را ندای "بما لا یسمع فی القبور " بیان کرده و هدایت را امری می داند که باید از جانب خود او مقدر شود[والله یهدی من یشاء] ،واز سویی دیگر همین کسانی که اصلا استعداد هدایت را نداشته و ذاتا کر و کور خلق شده اند به دلیل کر و کور بودن  به آتش مبتلا می کند .درست است که ضلالت و هدایت الهی بر اساس قابلیت و عدم قابلیت است اما ریشه همین ظرفیت و قابلیت نیز ازلی و ذاتی است.انسان همیشه بر سیره ای ره می سپارد که اقتضای ذات و طبیعت وجبر بیرونی و درونی اوست،آنگونه که از موجود مخلوق از آتش که مظهر طغیان و سرکشی است نمی توان انتظار تواضع و فروتنی موجود مخلوق از خاک را داشت و از انسانی که اسیر"مکراللیل والنهار" است نمی توان انتظاری جز سهو وغفلت را نمود.اگر دلیل خداوند برتوجیه ناپذیر بودن بازگشت گناهکاران به دنیا ان است که باز همان خواهند شد که قبلا بوده اند [ولوردّوا لعادوا لما نهوا عنه] ،پس عذاب و مجازات او نیز بر این افراد توجیه ناپذیر خواهد بود زیرا یا خود باید ذات ایشان را از اساس دگرگون نماید و یا به قانون اقتضای ذات و اقتضای جهان بینی احترام نهاده و بپذیرد که "از کوزه همان برون ترواد که دراوست".انسانی که معیوب خلق شده با امر و نهی نمی توان او را راست نمود بلکه باید به ازلیت برگشته و ذات او از نو بازسازی شود و یا اگر قومی مانند قوم لوط گرفتار عادت و بیماری گریبانگیر خاصی گشته اند راه حل آن، درمان و شفاست و نه نزول عذاب.علاوه بر این همان گونه که عقل حجت عاقل است جهل مرکب نیز حجت جاهل است. انسانی که نمی داند و نمی داند که نمی داند نیازمند آگاهی است و نه سزاوار عذاب.تنها گناهانی شایسته عذاب و مجازاتند که مصداق منفعت طلبی و زیاده خواهی اند و نه اقتضای طبیعت و ذات یا تنگناهای گریزناپذیر.

 

بنابراین از آنجا که  باور وجود دوزخ  آن هم با آن عذابهای بی رحمانه برای هر انسان عاقل و آن هم با عذرهای موجه او سخت و مشکل است بهتر است بگوییم که خداوند اساس کارش به مرگ درآمدن و به تب راضی شدن است.خدایی که پایه ربوبیتش بر مکر و نیرنگ است، پس جای امیدواری است که دوزخش نیز نیرنگی بیش نباشد.

گرچه می گفت که زارت بکشم می دیدم              

که نهانش  نظری با من دل سوخته بود

 

ایده نهایی خداوند :

خداوند خود نیز در قرآن بعد از تهدیدها و  توپ و تشرهای پراکنده ،سرانجام حق را به انسان داده و با بیان "کل یعمل علی شاکلته" معترف می شود که عمل هر انسان ریشه در ساختار ذات و نیز دید و جهان بینی درون او دارد و با اعتراف به حقیقت "خلق الانسان ضعیفا و" علم ان فیکم ضعفا" ،مسئله "اتقواالله حق تقاته" را با " اتقواالله مااستطعتم" مقید کرده واز قانون سختگیرانه خود در سوره عصر که طاعت مطلق و مطلق صالحات را شرط نجات از خسارت بر می شمارد در پایان از موضع خود کوتاه آمده و به مقدار"یعمل من الصالحات" بسنده نموده و نهایت توان انسان را "خلطوا عملا صالحا و آخر سیئا" برشمرده و به همین اندازه برای دادن وعده بهشت به انسان رضایت می دهد.علاوه بر این ،بهشتی که به گفته خداوند عرض و پهنای آن به گستره همه آسمانها و زمین است دیگر جا وفضایی برای وجود جهنم باقی نخواهد گذاشت.این در حالی است که همان پیامبران و اولیا نیز بدون توجه و دستگیری و محافظت خاص و ویژه خداوند توانی بر محفوظ نگه داشتن خود از گناه و خطا را نداشته و کلا چیزی به نام عصمت ذاتی وجود خارجی ندارد.بنابراین هیچ انسان خداپرستی سزاوار جایگاهی به نام دوزخ نیستد،به شرط آنکه که وزنه ای قابل سنجش از اعمال نیک  در کارنامه خود دارا باشد.

نگویمت که همه ساله  می پرستی   کن

سه ماه می خور و نه ماه پارسا میباش

و به عبارت دیگر ،منش انسان باید به گونه ای باشد که فرشته وی تلاش او را بر نیکی و نیک کرداری بالاتر و برتر از میل او به بدکرداری داند.

دلا معاش چنان کن که گر بلغزد  پای

فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد

 

 
 
 در واقع شرط نجات آن است که گناهان انسان از روی تنگنا و فشار یا  سهو و ساده انگاری و غفلت باشد ونه از روی سرکشی و مبارزه عمدی با خدا.علاوه براین با گستره رحمت و نعمت و آرامش بخشی فراگیر خداوند ،عذر انسان برای عزا نگرفتن  بر عذاب ،امری موجه خواهد بود.
جهنم بیشتربرای ترساندن است تا عملی شدن، وآنچه انسان در برزخ و قیامت از مسائل مربوط به حق الله خواهد دید بس آسان تر از چیزی است که در دنیا می پنداشته .به همین دلیل است که خداوند انسانها را تاکید و سفارش به بخشش یکدیگر در دنیا نموده تا مشکل حق الناس نیز بین خود آنها حل گردد.
نتیجه اینکه هیچ نوع گناه و هیچ نوع انسانی وجود ندارد که از دایره رحمت و امکان شمولیت آن خارج باشد[و رحمتی وسعت کل شی].در نگاه دقیق و کلی نیز باید گفت که هیچ موجودی در عالم نه خیر مطلق است و نه شر مطلق .خداوند حتی به وجود یزید و فرعون و چنگیز نیز در دستگاه خلقت خود نیاز دارد؛آنچنانکه وجود تاریکی در کنار نور امری اجتناب ناپذیر است .پس همین نیاز وجودی،شرّیت مطلق را کنار می زند.بنابراین وعده خلود ابدی بعضی انسانها در دوزخ باید دارای توریه باشد ،از جمله اینکه بگوییم منظور از ابد،ابدیت  دوزخ است و نه هستی؛یعنی خلود تا زمان برچیده شدن دوزخ.

سیری در منش حافظ:

سالک  در مسیر دراز سیر ، فراز و نشیب و فریب و تضاد را زیاد تجربه کرده و در نتیجه بسیار دچار تغییر رای و دیدگاه می شود واز آنجا که نتیجه پایانی و اندیشه برتر به گفته وی زودتر از چهل سالگی عمر به دست نیامده ،بنابراین گفتارها یا اشعاری از او دارای اعتبارند که از همین سن و مرحله به بعد بیان شده یا مورد تایید او واقع شده باشند.به عنوان مثال ما محتوای اشعار شخصیتی مانند حافظ را می توانیم به پنج بخش تقسیم نماییم: حکمت ، عقل ، اخلاقیات،عرفان، عشق و دلدادگی (ومدح) .(2)

از این میان، اشعار مربوط به عشق و عرفان کم اعتبارترین و بی اعتبارترین سخنان و اشعارند زیرا همه مربوط به مراحل آغازین و میانه راهند.عشق و عرفان شهودی غالبا تجلیات زودگذر و فریبنده اند که نقششان نیز در مسیر سیر نقشی ابزاری است و نه غایی.غایت و هدف،حکمت و عقل است .

اگر چه حافظ  اشعار کثیرو طویل گذشتگان خود مانند مولوی را در وادی عشق و عرفان و عقل و حکمت و اخلاق به کوتاهی وخلاصه بندی درعین جامعیت رسانده (به اضافه حقایق برتر و خاصی که او خود بدان دست یافته)(3)،اما باز اگر بخواهیم  گفتارها و اعتقادات نهایی اورا از اشعار و گفتارهای ایتدا و میانه راه جدا کنیم باز بیش از نیمی از اشعار او از دایره اعتنا و اعتبار خارج می شوند ،هر چند که  زیبا و دلنشین بیان شده باشند .باز اگر بخواهیم متشابهات را نیز از محکمات جدا کرده و ابیات تکراری از جهت  مفهوم و معنا را یکی کنیم تعداد آنها از پانصد بیت فراتر نخواهد رفت.

از آنجا که شاعر از همان ابتدای زندگی ،برای به تصویر کشیدن افکار و دیدنیها و تجربیات ، دست به قلم شده ،پس در تجربیات و تضادهای وادی سیر، اشعار و گفتارهای او نیز دستخوش تضاد عمیق شده اند.مشکل اینجاست که شاعر گفتارهای پیشین و بی اعتبار خود را نه تنها حذف ننموده بلکه آنها رابا اعتقادات و گفتارهای پایانی نیز شدیدا مخلوط نموده ومانند خیام تنها به اعتقادات پایانی راه اشاره و بسنده نکرده. دلیل حفظ این اشعار یکی به جهت مصلحت و ترس از ترور شخصیتی (به دلیل سنگین بودن اعتقادات پایانی) است و دیگر به جهت نبود انسانهای کافی در جامعه مذهبی که بتوانند گفتارهای پایانی او را هضم و درک و تایید کنند.در این بین تنها انسانی که دارای سیر کامل است می تواند  تفسیر واقعی سخنان و گفتارها و اشعار همتای خود را فهمیده  و از این کلک خیال انگیز رمز گشایی نموده و ترتیب زمانی گفتارهای او را مشخص ساخته و معلوم کند که او هر بیت خود را در کدام وادی و منزل عمر سروده و کدام بیت او ناسخ و کدام یک منسوخ به شمار می رود.

عرفان و مصلحت بینی:

عارف در میان همه انسانها از پایین ترین درجه مصلحت بینی و مخفی کاری برخوردار است زیرا این اقتضای روح زهد و آزادگی و بی تعلقی اوست.

رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار                   

کار ملک است آنکه تدبیر و تامّل بایدش

 

اما با این حال  کلام حافظ اگر چه  تهی از سانسور است اما رمزگویی و دو پهلو گویی و مماشات گری با اهل مذهب نیز بسیار جاهها در سخن او پدیدار است.با توجه به حکایت افرادی همچون منصورحلاج، مصلحت نگری و مماشات گری مذهبی مسئله ای غیر قابل اجتناب برای عارف به قله رسیده ای مانند حافظ بوده و یکی از روشهای زیرکانه او خلق شخصیتهای ذهنی مانند پیر یا پیر مغان و نسبت دادن حرفهای سنگین خود به اوست. عارف سخنان پایانی واصلی و سنگین خود را در میان سخنان فرعی و کم اعتبار و متکثر دوران گذشته عمر گنجانده و برای نجات خود مجبور شده است که  رضایت خاطر اهل شریعت را نیز در کلام و گفتار خود با محفوظ نگه داشتن اشعار دوران جاهلیت خود(دوران مذهب مداری) جلب کند.متاسفانه مخلوط گوییها ، تضاد گوییها ، رمز گوییها یا مماشات گریهای مصلحت آمیز و یکی به میخ و یکی به نعل زدن هر چند در حد کم،باعث شده است که آن هدایت آفرینی منظور نظر شاعر در جامعه  تامین نگرددو پیام نهایی و اصلی او را  دچار پارازیت و نامفهومی ساخته و حتی جامعه مخاطب در بسیار جاها عکس منظور او را برداشت نماید.از سویی مقبولیت و خوش نامی نیز لذتی نیست که عارف بتواند به راحتی آن را فدای حقیقت گویی محض و تلخ  نماید. در واقع ،بهترین راهکار برای او جمع کردن میان حقیقت گویی و مقبولیت طلبی و به دست آوردن رضایت هر دو گروه یعنی اهل مذهب وعقلاست.بنابراین اگر چه نسبت حافظ با دیگران در سخنوری همان حکایت زردوز و بوریا بافست ،اما زیبایی و دلنشینی و فصاحت شعری نیزهمه جا دلیل بر معتبر بودن سخن و محتوا نیست.

مگو دیگر که حافظ نکته دان است

که ما دیدیم و  محکم   جاهلی بود

 

 
حافظ در مواجهه با جهال و لزوم حفاظت خود از حکم تکفیر و ارتداد  مجبور است به نوعی خود را به شریعت نیز وابسته دانسته و  با فرار رو به جلو در پی مصادره آن نیز باشد؛حال آنکه خود می داند که وصول به حقیقت برتر نه در گرو حافظ قرآن بودن اوست(که آن هم مربوط به دوران نوجوانی و جوانی و مذهب مداری او بوده)، و نه از یمن دعای شب و ورد سحری؛ بلکه همه چیز وابسته به استعداد ذاتی و تقدیرو انتخاب ازلی و زحمت و صبر جان فرسای اوست .بلی لازمه کمال عقل و حکمت ،مطالعه عمیق در شریعت و کتاب است ولازمه ره بردن به باطن، فهم دقیق ظاهر است ولی شریعت و کتاب فقط ابزارند و نه علت و باعث و معجزه گرو شرط کافی . همچنین تعهدی که بین سالک و خالق برای به ثمر نشستن سیر طاقت فرسای عمر رقم می خورد همانا مختوم شدن این نتیجه و اثر به مهر"حسبة لله" است.بنابراین این سخن که "هرچه کردم همه از دولت قرآن کردم" همان مهری است که شاعر بر اساس تعهد، نقش پایانی دیوان خود نموده ،وگرنه خود نیز به این بیان چندان اعتقادی ندارد.
" گرت باور بود ورنه سخن این بود و ما گفتیم".
 
نویسنده: احمد ابراهیمی نژاد
پایان نگارش:شهریور97
منابع: ندارد
برداشت و کپی برداری اکیدا ممنوع است.
 

 

 



1-در واقع آنچه سالک و عارف (مانند جناب حافظ) در مسیر سیر از عشق و دلدادگی و مدح گفته و سروده،بعضی مربوط به معشوق و معشوقه خانگی، بعضی مربوط به اولیا و بعضی مربوط به خداست.در این میان البته اولیا سزاوارتر از هر کس به دوستی و دلدادگی اند، از آن جهت که نه دردسری در وادی عشق و ارادت ایشان وجود دارد و نه چهره نهفته و پنهانی غیر از فضائل و صفات مثبت و نیک دارند و نه هم سطح و همسنگ انسانهای عامی و معمولی اند.

2-بعضی از گفتارهای شعری نیز در قالب خاصی نگنجیده و تنها بیان حال و حس و تراوشهای بار ذوق و ادب نهفته در درون شاعرند که معمولا در قالب ابیات عاشقانه و مدح گونه نسبت به مخاطب فرضی بیرون می آیند (چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد).

3-فرق دیگر این است که مولوی اشعار وادی عشق و عرفان را از اشعار وادی عقل و حکمت(در دو دیوان مثنوی و شمس) جدا ساخته است اما حافظ بنا بر سلیقه خود همه این گفتارها را مخلوط نموده .
 
 
  • احمد ابراهیمی نژاد

 

الهی : شکر که زبان الکنم دادی ودل روان ،نه زبان روان ودل الکن.
 
الهی: نه کفایه دانستم نه درایه، نه مغنی دستگیرم شد نه هدایه. هدایتی ده که ما را مغنی در کفایت و درایت باشد.
الهی: توی شریف ازچه گشته ای حریف با من ضعیف .آب را چه نیاز به پتک و ذره را چه نیاز به ارّه و شاهباز را چه هوس به شکار مگس.
 

الهی:  بهایمان ده وبهانه مان را بها،نه.

الهی: قطره ام به موجم رسان، ذره ام به فوجم رسان ، پستم به اوجم رسان.

الهی: عقل مضیق داده ای و توحید عریض؛نه از آن اوج و نه از این حضیض.


الهی:  مثقالی  مده که خرواری  باز گیری.

الهی:بر بار امانت کمری ده و بر داده هایت  ثمری .



الهی:بر داشته هایم  رقص و سرور باید یا بر نداده هایت  آه و نفور؟



 الهی: شکر که آنچه  از جیب ربودی ،بر عقل واندیشه  فزودی.

 

الهی: در نیت لوجهک مانده ام که عمری است همه اکشن هایم را کات می دهی.

 




الهی: دیواری کوتاهتر از این دل ندیده ای که دیگران را بلا یک یک می دهی و او راپنج پنج.


الهی: زیاده نخواهیم حقمان را ده،راهمان نمی دهی جوابمان را ده.


الهی: خسته از بلای این قومیم که در این دیر نه می توان عاشق زیست ونه عاقل.
 


الهی: با ما به بانگ رحمت خطاب کن و بهشتت را بر ما ارزان حساب کن.
 

الهی:امروز ما گذشته آخرت ؛گذشته ها اگر گذشت فدای سرت.



الهی: بر عبد  چلاق  بار ما لایطاق منه واز بنده زار قوت سپهسالار انتظار مدار.
 

الهی: مهر سیاهی لشکری بر هستی ما مزن.

الهی:روا مدار که تشنه غریق آب باشد واز حسرت چشیدن به تاب.

الهی:  ما را به بانگ و نهیب و حکم لهیب ،در چشم غریب خوار مدار.
الهی: آنسان بلا مده که اشتهای بهشتمان کور گردد.
الهی: بر مسکین نه جای نظر است ،کاری کن که آن هنر است.
 

الهی: مپسند که دنیایمان ماتمکده باشد و عقبایمان آتشکده .
 


الهی:از تدین چه دم زنیم که فساد ما از دیانت ماست .


الهی:دنیای بی عذب و عقبای ذوالعذاب؟حکایت آش نخورده ودهان سوخته.


الهی:فساد خلق وعمل، محصول غربت روح با دنیای توست .



الهی: دیگران در اثبات ذات تو غوطه خورند ومن در اثبات وجود خویش.


 
الهی: آنجا که فقر اشد می دهی، گدای با ادب مطلب.
الهی:کبر و مکر عیان مدار که بر بندگان بد آموزی است.

الهی:نمک بر زخم مریض مریز که خود داغدار درد خویش است.
 

الهی: تا چند ترس و استغفار.بر ما وقع عذر و دفاعی بگذار.
الهی: عزمم ده بر ترک خرفتی  که هر که هالویی کرد هالویش گرفتی.

الهی: با دست پر دیده به دنیا گشوده ایم، مپسند که با دست تهی باز گردیم.



الهی: بندگان  خسته و ناامید را با الطاف پنهان خویش سورپرایز کن.

الهی: از جرم آکنده ایم و از توبه درمانده؛بندگی عطا کن و درمان پاینده.
الهی: بندگان خویش را پا بست نعمت دان نه سرمست لذت.
الهی:فقیر درگاهم و  بر سرّ تو آگاهم، حق السکوت می خواهم.
 

 

  • احمد ابراهیمی نژاد

  • احمد ابراهیمی نژاد