مدار اندیشه

مدار اندیشه
نویسنده:احمد ابراهیمی نژاد
دانش آموخته علوم دینی
اخطار:
مطالب و نوشتارهای این سایت ،کاملا شخصی و بدون هرگونه برداشت ازکتاب ،سایت و منبع دیگر بوده و تمامی حقوق آن متعلق به نویسنده است. هر نوع کپی برداری و برداشت از نوشتارهای این محموعه اکیدا ممنوع می باشد.


آخرین نظرات

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «موسیقی» ثبت شده است

ساختار شعر:

شعر چهار ساختار دارد: موضوع ،قالب گفتاری،صنعت گفتاری و نوع بیان.

موضوع شعر می تواند هجو،طعن،ذم،مدح و ستایش،شکوه،عشق و دلدادگی ،نیاز و طلب یا بیان سخنی عقلی و یا حکمت آمیز باشد(موضوعات اخلاقی نیز زیر مجموعه موضوعات عقلی اند).

قالبهای بیانی نیز که ظرف موضوعات بیانی اند عبارتند از :

1- احساسی 2- عرفانی3- حکمی و عقلی(که به صورت قاعده یا پند و موعظه یا تمثیل بیان می شود).

هر یک از این قالبها و موضوعات خود با ابزارها و صنعتهای بیانی مختلف همچون تشبیه و تنظیر ، استعاره ، کنایه و اصطلاح ، رمز، تمثیل و حکایت ،پرسش،مدح شبه ذم،ذم شبه مدح،خطاب مجازی،تنزیل مقامی، اغراق و غیره اراِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِئه می شوند. نوع بیان نیز می تواند عامیانه،عادی ، رمانتیک یا لطیفه گونه(طنزگونه)باشد،که البته بیان رمانتیک مربوط به شعر احساسی و عارفانه است.

نمادها:

شبیه سازی و نماد سازی اعم از صنعت تشبیه است که هنری مهم در شعر به شمار می رود. در طبیعت ،هر نبات و جماد و انسان و پرنده و جاندار (اعم از واقعی یا افسانه ای) و حتی هر سیاره و کوکبی نماد ویژگی و صفتی اند، مثلا:

اسب:نجابت. موش:ترس . سگ:وفاداری. بوقلمون:دورنگی . کبوتر:عشق و صلح. شیر: قدرت و شجاعت. روباه: مکر و نیرنگ . گرگ: بی رحمی و ستم . طاووس: زیبایی،غرور و خود پسندی . الاغ: نفهمی و نادانی . بلبل:عاشقی، شیرین  سخنی . هما: خوشبختی . خروس: غیرت . میمون: مسخرگی...

سیارات:

مریخ: دلاوری و سلحشوری . زهره(ناهید): خنیاگر،سراینده، مطرب . زحل: پاسبان و خزینه دار فلک . ماه: وزیر،برید و رسول .عطارد(تیر):نویسنده و دبیر . خورشید: پادشاهی و قدرت .  مشتری(برجیس): قاضی و سخنور....

انسانها:

قارون: بخل و زراندوزی . ایوب:صبر . مسیح:زندگی بخش . خضر:عمر و بقا ،دستگیری و راهنمایی . حاتم: بخشندگی . فرشته: مهر  . پری:زیباروی بی مهر . رستم: پهلوانی . اسکندر و سلیمان: ملک ،قدرت و  فرمانروایی . نوح : عمر...

طبیعت:

بلبل:عاشق . گل:معشوق . باد:پیک . هدهد:پیک . طوطی: شکر شکنی و کامروایی . سرو:آزادگی ،قامت معشوق . غنچه:پرده نشینی، فروبستگی،زبان بستگی . لاله: خون،داغ و دلسوختگی . نرگس: چشم معشوق ،حسادت و رشک . بنفشه: کرنش،افتادگی ،تسلیم . سوسن: زبان دار خاموش،آزادگی، پاکی. سنبل: موی و زلف . شمشاد: قامت معشوق . یاسمن: بوی خوش و طراوت یار . شقایق: داغ و رنج روزگار . بید: اضطراب . پروانه: عاشق . خزان: یاس و ناامیدی . زیتون: صلح و آرامش . زمستان: ظلم و بیداد . سنگ: جمود و تغییر ناپذیری . آب: حیات و زندگی . مرداب: افسردگی و سکون . زنبق: اندوه و تاسف.غنچه: لب معشوق ....

هنر شعر:

هنر و به ویژه هنر شعر، طنز و موسیقی بهترین ابزارهای تاثیر گذاری و انتقال مفاهیمند.

شعر برترین هنر است زیرا غالبا هر هنری از شعر الهام می گیرد ولی شعر از هیچ هنری جز حال درون الهام و ریشه نمی گیرد.هر وزن و قافیه بندی شعری مانند یک دستگاه موسیقی است. اگرچه یک آهنگ را تقریبا در هر دستگاهی می توان نواخت اما در دستگاه و کوک خاص خود بیشتر مطابق و دلنشین می آید.در شعر نیز تقریبا هر معنی ومنظوری را در هر قافیه و وزنی می توان گنجانید اما گیرایی و دلنشینی و رسایی معنا در همه آنها به یک اندازه نیست.

شعر و موسیقی ،یار و همنشین جدایی ناپذیرند .شعر، موسیقی درونی و خفته ای است که با موسیقی بیرونی صدا و نوا به خود می گیرد، اما هر نوع ساز و هر نوع ملودی و نغمه ای نماینده هر شعر و سخنی نیست ،آنگونه که صدای هر آواز خوان و خواننده ای با هر نوع ساز و هر نوع لحن و نغمه ای همخوانی یکسان ندارد.بنابراین هنر اصلی در بازشناختن موسیقی شعر و تشخیص نوع ساز و نوع لحن و موسیقی آن و تشخیص مطابقت هر نوع لحن و نغمه با هر نوع صدا و هر نوع ساز و مطابقت هر نوع ساز با هر نوع صدایی است.

شاعر موفق کسی است که نه تنها به ذهن و جان بلکه به فیزیک انسان نیز حالت و جهت دهد.برای شاعر موفق بودن، هم اندیشه والا نیاز است و هم طبع ذاتی بالا و هم دانش و مطالعه عمیق ادبی.بعضی اندیشه والا دارند اما طبع ذاتی بالا ندارند و بعضی طبع بالا دارند اما دانش ادبی سرشار ندارند. نبود هر یک از این لازمه ها شعر و اثر را از مقبولیت تهی می سازد.شاعر موفق کسی است که واژه ها را در خدمت بارش اندیشه و معنا در آورد نه آنکه برای واژه ها و قافیه ها به دنبال معنا بگردد.

حس و اندیشه:

فهم بلند زمانی که در کنار ذوق ذاتی والا قرار گیرد نتیجه آن یک شاهکار می شود.عشق،احساس و ادراک در واژه ها نیز نفوذ می کند؛ مانند حال درون که در حالت رفتار و رنگ رخسار ظاهر می شود و یا مانند عشق و احساس مادر که در دستپخت او نیز اثر گذاشته و مزه آن را از هر دستپخت دیگری متفاوت می کند.سخن نماینده حس و اندیشه است و سخن بلند ره آورد حکمت و عقل بلند . به عنوان مثال کسی که درد عشق نکشیده باشد هرگز نمی تواند که  شعر عاشقانه مقبول گوید و کسی که در مسیر حکمت و معرفت والا قرار نگرفته ، هر اندازه که در سر هم بندی واژه ها بکوشد شعر و سخنش فاقد روح و گیرایی و مقبولیت لازم خواهد بود.

بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی

مقبول  طبع  مردم  صاحب نظر شود

ویژگیهای شعر و نثر ممتاز:

1-گفتارهایش قاعده گونه و قابل انطباق بر همه مصادیق بوده و تاریخ مصرف آن همیشگی و کهنه ناپذیر باشد(اگر چه شان نزول هر سخن،خاص است)2- در عین زیبایی و بلاغت، غلط انداز و گمراه کننده نباشد و در عین کوتاهی،جامع  و بیانگر همه چیز باشد؛آنگونه که در آن نه سخنی اضافه و قابل نادیده گرفتن و نه حقیقتی ناگفته و قابل اضافه شدن باشد 5-هم از اشتباه فکری پاک باشد و هم از خطای ادبی6- در پی اصل گفتارها باشد و نه همه گفتارها و در پی استفاده از بهترین واژه ها باشد و نه همه واژه ها7- هم نمود بالاترین حد اندیشه باشد و هم نمود بالاترین و زیباترین حد ذوق و هنر و  ادب8- فرامذهب و فارغ از تعصبات و وابستگیهای فکری خاص باشد، تا مقبول همه اندیشه ها واقع گردد.

شیوایی و رسایی(فصاحت و بلاغت):

فصاحت امری است که بیشتر با طبع مورد سنجش قرار می گیرد. معمولا کمتر واژه ای است که خارج از ساختار جمله به تنهایی نام فصیح یا غیر فصیح به خود گیرد،بلکه این امر باید در جمله سنجیده شود.ساختن شعر مانند ساختن آهنگ است. کلام فصیح مانند آهنگ موزونی است که اگر نتی در آن جابجا گردد کل آهنگ از  توازن و زیبایی می افتد.سخن فصیح و شیوا سخنی است که مانند حرکت کشتی، نرم و موج دار و یا مانند حرکت اتومبیل در جاده صاف و بدون دست انداز باشد. تغییر یک واژه در شعر، هم می تواند معنا و هم شیوایی و رسایی کلام را دگرگون سازد.

فصاحت مربوط به زیبایی واژه ها و همخوانی و ترکیب موزون آنهاست و بلاغت مربوط به انتقال رسای معنا و کلام . گاه حقیقت و معنایی می تواند به گونه ای بیان شود که کمترین توجه و تاثیر را بر جا گذارد و گاه همان سخن می تواند چنان استادانه و زبردستانه ارائه گردد که تاثیر آن در حد سحر و افسون باشد.بنابراین هنر هم در خوب فهمیدن و هم خوب فهماندن است.اصل سخن یک مسئله است و نوع بیان آن هنری دیگر(نه هر کو نقش نظمی زد کلامش دلپذیر افتد).

فصاحت و بلاغت یعنی بیان مقصود در کمترین و در عین حال زیباترین و رساترین واژه ها و ترکیبات.برترین اثر و ساختار،اثری است که در عین کوتاهی، جامع همه افکار و سخنان گوینده و نمود همه ساختارهای زیبای ادبی باشد.ممکن است کلامی بلیغ باشد اما فصیح نباشد (یعنی سخن ،ساده و معمولی باشد) و ممکن است کلامی فصیح باشد اما بلیغ نباشد و این زمانی است که شاعر یا سخنور سخن خود را در قالب رمز و کنایه یا به صورت دو پهلو ارائه می کند. در شعر مقبول،فصیح بودن همیشه شرط است ولی بلیغ بودن گاه می تواند نادیده گرفته شود تا مخاطب در مورد منظور و معنای عبارت و کلام به تفکر نشیند.همیشه اصل در زیبایی یک شعر بیت اول آن است و البته دقت و ظرافت و حساسیت بیانی که در غزل وجود دارد در هیچ نوع شعر دیگری نیست. در کل سخن شیوا و رسا آن است که نه آنچنان ساده و معمولی و فاقد رنگ و ظرافت و نه آنچنان پیچیده یا با الفاظ مهجور و غریب بیان گردد(که البته مهجور با غریب نیز متفاوت است).در عین حال اگر الفاظ غریب مانع از درک مفهوم کلی کلام نباشند و یا غریب مطلق جلوه نکنند(یعنی لفظ آشنا و مفهوم نا معلوم باشد) و یا با توجه به واژه های دیگر ،حدود معنای آن لفظ برای شنونده معلوم شود مانع از فصاحت و بلاغت نیستند،در غیر این صورت از رده فصاحت خارجند(به ویژه کلماتی که مربوط به زبان بیگانه اند)، مانند واژه "سمر" و " صیت"در ابیات زیر:

ترسم که اشک در غم ما پرده  در شود

وین راز سر به مهر به عالم سمر شود

***

ببر ز  خلق  و چو عنقا قیاس کار بگیر

که صیت گوشه نشینان زقاف  تا قافست

در عین حال الفاظ غریب گاه اگر در کنار هم بنشینند می توانند فصیح واقع شوند، مانند واژه "شطح و طامات" در بیت زیر:

خیز تا خرقه صوفی به  خرابات بریم

شطح و طامات به بازار خرافات بریم

دانش و سخن:

بیش از نود ونه درصد گفتارها و نوشتارهای انسانها تکرار گفتارهای پیشینیان است که فقط الفاظ و قالبها و ترکیبات آنها متفاوت شده است . موفقیت در شعر یا نثر وابسته به بیان سخن و کار جدید و یا کامل تر و زیباتر و شیواتر از پیشینیان گفتن است وگرنه تقلید و تکرار مکررات ملال آور ،هیچ مقبولیتی نصیب شاعر یا نویسنده نمی کند.زیاده گویی نیز ملال آور است هر چند که شیرین ارائه شود.زیاده گویی و کمیت گرایی،زیبایی و کیفیت بیان را پایین می آورد.هنر سخن آن است که ارائه دهنده همه ذوق و افکار انسان باشد بی آنکه به زیاده گویی بیانجامد.سخن انبوه و زیاد به همان اندازه می تواند بی تاثیر باشد که بی سخنی؛به ویژه در جامعه ای که بیشتر مردم دوست دارند خود را مدعی و گوینده بدانند تا شنونده بودن. حوصله کم انسانها نیز ایجاب وقت نهادن در مطالعه یا شنیدن سخنان طولانی را ندارد.

سخن  در  احتیاج  ما   استغنای  معشوق   است

چه سود افسونگری ای دل که در دلبر نمی گیرد

حقیقت در هر حوزه معرفتی عبارت از چند جمله یا صفحه بیش نیست .تکثرات و انبوه سازیها یا حاصل جهلند و یا تکرارهای بی دلیلی که حاصل عدم کاوش در فهم وجود اثر مشابه و حتی برتر است. بنابراین قطور بودن بعضی کتابها و انبوهی و تکثر کتاب در شاخه های علوم انسانی، نه نشانه دانش بلکه بر عکس نشانه جهل انسانهاست؛انبوه سازیهایی که حاصل دست به قلم شدن بعضی انسانها بر اساس فهم ناقص و تلاش انسانهای دیگر برای اصلاح نظریه نادرست یا تکمیل نظریه ناقص دیگران و یا تکرار آنها با الفاظ متفاوت و یا سر هم بندی گفتارهای دیگران و ارائه آن با نام اثری جدید است.بنابراین کثرت کتاب و نشر ،به معنی تولید علم و محتوای نو نیست و با توجه به اینکه امروزه مدرک ملاک سطح علمی انسانها به شمار می آید ،پیدا کردن کسانی که علمشان فراتر از مدرکهای کاغذی است کاری بس دشوار است.

هنر شعر در " کم و گزیده گفتن چون دُر" و پرهیز از زیاده گویی و نیز تکرارهای مضمونی است. هنر به این نیست که برای انتقال یک مفهوم و معنا صد بیت قلمفرسایی کنیم بلکه به این است که بتوانیم صد بیت سخن را در یک بیت و حتی یک مصرع بگنجانیم.این مسئله نه در شعر که در نثر نیز حائز اهمیت است. گاه شاعری چون مولوی می نشیند و داستانی بلند در تفهیم حقیقت توکل می سازد ولی حافظ کل حقیقت توکل را در یک بیت سخن(تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست/ راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش")به نحو رسا و کامل خلاصه می کند؛یا مثلا شاعر داستان بلندی از حکایت آهو در طویله خران می سازد تا وصف حال انسانهای عاقل را در میان جاهلان بیان نماید ولی شاعر دیگر همه این قلمفرساییها را تنها در یک مصرع خلاصه می کند :" روح را صحبت ناجنس عذابی است الیم".

تکرارهای معنایی:

علاوه بر زیاده گویی،اگر تکرارهای مضمونی را نیز بخواهیم از دیوان یک شاعر و سراینده و حتی یک نویسنده حذف کنیم گاه گفتارهای آنها به نصف کاهش می یابد ،چه رسد به این که بخواهیم تکرارهای مضمونی معاصران را نسبت به گذشتگان حذف کنیم.ابیات زیر نمونه ای از این نوع بوده و یک مضمون و حقیقت با عبارات و بیان متفاوت ارائه شده است:

1-

جای آن است  که  خون   موج  زند  در دل لعل

زین  تغابن  که    خزف    می شکند   بازارش

***

پری  نهفته  رخ  و  دیو   در    کرشمه   حسن

بسوخت عقل زحیرت که این چه بوالعجبی است

***

اسب    تازی   شده    مجروح به   زیر   پالان

طوق   زرین  همه   در   گردن   خر   می بینم

***

آه   آه    از    دست  صرافان   گوهر  ناشناس

هر   زمان  خر  مهره  را  با زر برابر می کنند

***

همای    گو   مفکن     سایه     شرف    هرگز

در   آن    دیار   که   طوطی   کم از زغن باشد

2-

اگر تو زخم   زنی   به  که  دیگری  مرهم

اگر  تو  زهر دهی  به  که  دیگری  تریاک

***

یارب  این   آینه   حسن   چه  جوهر  دارد

که مغیلان  طریقش  گل  و  نسرین  منست

***

اگر  دشنام  فرمایی  و  گر نفرین دعا گویم

جواب تلخ  می زیبد  لب   لعل  شکر خا را

***

خار ار چه  جان  بکاهد گل عذر او بخواهد

سهل است تلخی می در جنب ذوق و مستی

3-

طراز  پیرهن  زرکشم   مبین   چون   شمع

که   سوزهاست   نهانی    درون    پیرهنم

***

چون لاله  می  مبین و  قدح  در  میان  کار

این داغ  بین  که  بر  دل  خونین  نهاده ایم

***

به طرب حمل مکن سرخی رویم که چو جام

خون دل عکس  برون می دهد  از رخسارم

 

نویسنده: احمد ابراهیمی نژاد

آبان 1399

"نقل و برداشت ممنوع است".

 

 

  • احمد ابراهیمی نژاد
عوامل شادی:
خوش بینی،ساده بینی و رضایت منشی، سه شرط مهم در ساختار شادی اند.شادی، هم وابسته به وجود امنیت بیرونی و هم درونی است.شادی زمانی به دست می آید که  انسان به همان اندازه که قدر نداشته های خود را می داند قدر داشته های خویش را نیز بداند و همان گونه که نداشته ها را می بیند داشته ها را نیز دیده و تنها نگاهش به نیمه خالی لیوان نباشد. داستایوفسکی می گوید :«انسانها همیشه عاشق شمردن مشکلاتشان هستند اما داشته ها و لذتهایشان را نمی شمارند».ژان پل سارتر نیز می گوید:«آن قدر که از دست دادن چیزی ما را افسرده می کند از داشتن همان چیز احساس خوشبختی نمی کنیم».
ما انسانها از آن جهت فاقد حس خوشبختی لازم هستیم که دیگران را خوشبخت تر از آنچه هستند تصور میکنیم و از آن رو از زندگی ناخوشنودیم که همیشه نگاهمان به داشته های متفاوت دیگران است،درحالی که در نگاه دقیق ارزش داشته های خود ما نیز کم از دیگران نیست.
باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است
شمشاد خانه پرور من از که کمتر است
تقریبا امری غیر ممکن است که همه چیز در زندگی دقیقا بر وفق مراد و آرزوی ما باشد ،اما با تکیه کردن بر داشته های دلخواه موجود می توان خللها یا نداشته های دیگر را به فراموشی سپرد؛اگر چه آن داشته ها، استعدادها و تواناییهای ما باشند.
حافظ از فقر مکن ناله که گر شعر این است
هیچ خوشدل  نپسندد  که  تو محزون باشی
راز دیگر شادی آن است که نگاه و نگرش مردم به ما واقع بینانه باشد.اگر ما لبریز از غم باشیم اما دیگران شاد و خوشحالمان پندارند ،عاقل و خردمند باشیم و کودنمان دانند،دنیا بریده باشیم و جهان دارمان نامند ،پایمال شده یا تهی دست یا محروم باشیم اما پایمال گر و دارا و کامیابمان تصور کنند، انسانی بدبخت و بد اقبال و گرفتار در خشم خواهیم بود ،ولی اگر نگاه دیگران عکس این حالت یا دست کم همان نگاه واقعی باشد، انسانی خوشبختیم.
شادی به این است که انسان به جنب و جوشهای زندگی به چشم یک سرگرمی و تفریح نگاه کند،چرا که در نگاه واقع نیزی زندگی بیش از یک سرگرمی نیست.
شادترین انسانها کسانی اند که یا کم ترین و پایین ترین خواسته ها و آرمانها را داشته باشند (و همان داشته ها و دانسته های موجود را همه چیز دانند) ویا به نحو دلخواه به آرزوها و آرمانها و جایگاه مورد خواستشان در زمان مناسب خود دست یابند.انسانهایی که حق خود را بالاتر از جایگاه و بهره موجود می دانند هرگز نمی توانند افرادی شاد باشند. چینیها می گویند: "خوشبخت کسی نیست که ثروتش زیاد باشد،بلکه کسی است که خواسته هایش کم باشد". انسان یا باید پایین کوه را محل زندگی همیشگی قرار دهد  و یا  خود را به هر زحمت و رنج ممکن به قله رساند وگرنه با حبس شدن در میانه ناهموار راه،زندگی وشادی و زحمت انسان بر باد رفته و از هر دو  بهره  محروم خواهد بود.
همیشه،داشتن،لازمه شادی نیست بلکه گاه شادی در نداشتن بعضی چیزهاست. همچنین لازم نیست که انسان همه دنیا را صاحب شود تا به شادی و رضایت کامل دست یابد بلکه کافی است که از هر نوع نعمت یکی را به نحو دلخواه و کامل داشته باشد .
گلعذاری   ز  گلستان   جهان ما را بس
زین چمن سایه آن سرو روان ما را بس
شادی،یا به تهی بودن از نیازمندی انسانی و یا به در بر کشیدن معشوقه آرزوست وگرنه همنشینی با گل و بلبل و سبزه نیز چیزی از افسردگی و ملالت انسان دلبسته و نیازمند نخواهد کاست.

باده و مطرب و می جمله مهیاست ولی

عیش بی  یار  مهیا  نبود  یار کجاست
تامین غرایز نیز شرط لازم دیگر در تحقق شادی اند ولی مهمتر از اصل لذت، تمرکز بر روی لذتهاست .
شادی به این است که باور کنیم بدون ثروت نیز می توان شادمان بود،بدون زیبایی نیز می توان دوست داشتنی بود ، بدون پست و مقام نیز می توان امیر و سروربود و بدون مدرک نیز می توان فرهیخته ودانا بود .راز شادی در این است که بدانیم ثروت حقیقی به داشته های درون است ونه داراییهای بیرون.
شاد بودن برای انسان جویای آن، نیاز به مواد انبوه و گران نداشته و هر چیزی می تواند بهانه شادی و فراموش کردن اندوه زندگی واقع شود .اصل،شاد بودن است و نه دلیل شاد بودن .مهم این است که به هر دلیل بی خود یا به جایی در بزم شادی نشینیم.حتی وصف عیش نیز می تواند نیمی از عیش باشد.

خدا را ای نصیحت گو حدیث ساغر و می  گو   
 که نقشی در خیال ما از این خوشتر نمیگیرد

 
عوامل شادی عبارتند از:
1- سطح انتظارات  به جا و منطقی از دنیا و آدمیان:
 نمونه انتظارات عاقلانه و به جا ،دل نبستن زیاده بر عهد و وفای روزگار و انسانهاست .
- مجودرستی  عهد  از جهان  سست  نهاد          
که این  عجوزه عروس  هزار  داماد  است
- محروم  اگر  شدم  زسر کوی او  چه شد
از گلشن   زمانه   که     بوی   وفا   شنید
- وفا مجوی ز کس  ور سخن  نمی شنوی
به  هرزه  در پی سیمرغ  و کیمیا می باش
طلب وصل و عیش همیشگی  و درپی گل و گلزار بی خاربودن نیز از خواسته های زیاده خواهانه بعضی انسانهاست. شکسپیر می گوید:«غمناکترین لحظات زندگی را از کسی تجربه می کنی که شیرین ترین خاطرات زندگی را با وی داشته ای».
کس عسل بی نیش از این دکان نخورد
کس رطب بی خار از این  بستان نچید
 جهان بازار سود و زیان است ،پس کسی که جز سود از دنیا انتظار نداشته باشد خود را به سوی دنیایی پر از رنج  هدایت نموده،آنگونه که انتظار به تحقق رسیدن  همه آرزوها و خواستنیها نیز انتظاری جاهلانه است .
فیض ازل به زور و زر ار آمدی به دست         
آب    خَضَر    نصیبه    اسکندر    آمدی
زندگی نمی تواند که بدون تلاش و سختی باشد ولی لازمه تلاش و سختی شاد نبودن و اندوه خوردن نیست. واقع بینی حکم می کند که بهتر است قبل از هر ثروتی، کمبودی و قبل از هر آسایشی،سختی و زحمتی و قبل از هر نعمتی،تکمیل ظرفیتی و قبل از هر امنیتی، تلاطمی موجود باشد تا قدر و لذت داشته ها و داراییها ،ده چندان گشته و حکمت انسان کامل شود.شادی ها همیشگی نیستند تا انسان مغرور وغافل نگردد وغم ها نیز پایدار نیستند تا نا امید وخسته نشود .دنیای ما دنیای تضادهاست ؛فقر در کنار ثروت،ناامیدی در کنار امید ،غم در کنار شادی ،سختی در کنار آسانی ،درد در کنار لذت ،بیماری در کنار سلامتی، و جوانی در کنار پیری  قرار گرفته تا انسان درتلاطم این تضادها ساخته و پرورده گردد. البته ممنوعیتها و محرومیتها تا حدی می توانند رشد آفرین باشند ولی اگر از حد تحمل انسان بگذرند موجب تباهی ،شورش و طغیان خواهند شد.

 

2- اعتماد به نفس و ایمان :

 

 دو دلی ، استرس ،ناامیدی  وافسردگی  ریشه در ضعف اعتماد به نفس یا نداشتن هدف مشخص یا نبود ایمان و عشق به زندگی و هدف  دارد.

 

3- اعتدال گرایی  :

 

افراط و تفریط و نرفتن  و زیاده رفتن، هر دو از موانع شادی و رضایت مندی اند. اعتدال در تفکر وبینش، اعتدال در کردار و عمل را به همراه دارد .انسانهایی که میانه روی را تجربه نکرده اند اگر به بالاترین مراتب سلوک نیز رسند باز مجبور خواهند بود به نقطه اول باز گشته و راه اعتدال را درک و تجربه کنند. در میانه روی است که روح وروان انسان به آرامش و شادی واقعی رسیده وعقل انسان شرایط کمال و رشد و درک بالاتر را پیدا می کند.

 

4- دانایی و جهل منطبق بر شادی :

 

فتح هر قله از قله های فهم و دانایی برای انسان حس پیروزی و شادی به ارمغان می آورد. درعین حال، شادی در گرو بی خبری انسان نسبت به بعضی حقایق نیز هست.خوشبخت کسی است که دانایی و بی خبری اش درست موافق در جهت شادی باشد.
عقل زاینده شادی است اگر از همان ابتدای زندگی همنشین انسان باشد  و جهل نیز باعث شادی است اگر انسان تا آخر عمر جاهل و احمق باقی ماند ،چرا که  دیر عاقل شدن  درد آورتر است تا هرگز عاقل نشدن.همان گونه که جهل و نادانی ،زاینده خطا ،پشیمانی و اندوه است آگاهی و باز شدن بیش از حد چشم انسان به روی حقایق نیز دردآور است وبه گفته مارون :«زیاد عاقل بودن نیز کار عاقلانه ای نیست». عقل و آگاهی کامل و برتر زمانی خوب است که یا انسان در میان جامعه آرمانی و مطلوب خود زندگی کند یا بتواند جامعه موجود را تغییر دهد یا دست کم  کار واثری بزرگ و جهانگیر از عقل و اندیشه والای خود بر جای گذارد وگرنه این عقل و فهم برای انسان چیزی جز رنج و درد بیهوده نخواهد بود.
دفتر دانش ما جمله بشویید  به می              
که فلک دیدم و در قصد دل دانا بود

عقل برتر در شرایط خود می تواند با شادی والا همنشین باشد اما تفکر والا با شادی مطلوب چندان سازگار نیست.
5-دور بودن از رذائل اخلاقی یا روحی متضاد با شادی،که عبارتند از: تعصب،حساسیت زیاده ،حرص و آز، وسواس،کینه،رشک ،تعلق ووابستگی(به ویژه عشق انسانی).
شادی برتر وابسته به این است که انسان  در  نهایت  ممکن از رذائل  به دور باشد و به  فضائل نیز در حد مطلوب آراسته باشد و نه در حد عالی.

 

6- بهره  جنسی :

 

از شروط شادی، برخورداری از بهره جنسی و مطابقت درصد نیاز با عرضه است.عدم پاسخگویی لازم به هر غریزه ،تعادل  روح و روان را به هم می زند.داشتن شریک جنسی(یا جنسی و عاطفی) از آغاز سن نیاز نیز شرطی مهم در تحقق شادی و آرامش است.لذت شرط کافی در تحقق شادی نیست اما شرط ضروری و لازم است.
البته خوشبخت کسی است که همه نیازها در وقت و زمان مناسب و قابل پاسخ به سراغ او آیند و گرنه خواستنیها نیز در خارج از زمان اوج نیاز به دست خواهند آمد.
7- انطباق استحقاق و استعداد با جایگاه، و همخوانی نتیجه و بهره با رنج و صبر :
رضایت در گرو آن است که یا داشته ها و جایگاه انسان جفت و مطابق بر استعدادها و خواسته ها و استحقاق او باشد و یا استعدادها و خواسته هایش  منطبق بر داشته هایش . یا مزد انسان باید مساوی با رنج و زحمت وی باشد یا رنج و زحمت او مساوی با مزد و نتیجه؛ نه آنکه رنج و اندوه عمر انسان ده برابر دیگران و دریافتی او یک دهم آنان باشد. رسیدن به کمتر از حق ،شورش و خشم می آفریند آنگونه که اگر انسان بیش از ظرفیت و استعدادش نیز صاحب چیزی شود مغرور و خودباور می گردد .

 

8- فعالیت و سرگرمی:

 

غصه ها زمانی فرصت حمله به ما را دارند که ما را تنها و بیکار ببینند.کار و شغل خود بهترین سرگرمی زندگی است و در کنار آن کارهایی مانند دنبال کردن همیشگی یک رمان یا کتابی تاریخی ،دنبال کردن سریالی دوست داشتنی ، رفتن به سینما، همبازی شدن با کودکان و غیره،می توانند بهترین سرگرمی به شمار آیند.
9- پیوندها و دوستیها:
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت    
باقی  همه    بی   حاصلی   و بی خبری بود
داشتن دوست و همرازی که بتواند تکیه گاهی آرامبخش و شنونده ای دلسوز برای حرفهای درون ما باشد یک دارایی ارزشمند است به ویژه اگر هم طبع انسان،همدرد او نیز باشد زیرا آنجا که درد،مشترک و همگانی باشد تحملش برای انسان بسیار آسانتر خواهد بود. شکسپیرمی گوید: «هیچگاه به اندازه زمانی که به یاد دوستان خوبم می افتم شاد نمی شوم».
دریغ و درد که تا این زمان ندانستم
که  کیمیای سعادت رفیق  بود رفیق
البته برای شاد زندگی کردن به همان اندازه که لازم است ارتباط انسان با افراد هم طبع و همدل ریشه دار باشد به همان اندازه نیز باید ارتباط با افراد غیر همجنس که زندگی ایشان  از اساس با ما متفاوت یا نوع فکر و برخورد و رفتار آنها نسبت به ما آزار دهنده  و رنجشان بیش از بهره شان است به پایین ترین سطح ممکن رسد .نداشتن دوست و همنشین در زندگی بهتر از داشتن همنشین ناساز و ناهمخوان است ، زیرا برای روح چیزی آزار دهنده تر از صحبت ناجنس نیست. انسانها  در آخر کار همانند که در اول کارند؛ پس به جای اینکه  به انتظار اصلاح رفتار دیگران نسبت به خود یا تغییر خویشتن بنشینیم باید قاطعانه بر قطع یا کم کردن دائمی بعضی رابطه ها همت گماشت . زندگی زناشویی نیز چنین است و هر زمان که دو طرف ،معتقد بر نبود  تفاهم لازم و توان همراهی با یکدیگر باشند بهتر است که همانجا رشته زندگی را قیچی کرده و بی جهت به انتظار معجزه ننشسته و  خود را خسته و درمانده یکدیگر نکنند.
نخست موعظه پیر صحبت این حرف است      
که   از   مصاحب  نا جنس   احتراز  کنید
10 - دوری از گناه و جرم :
گاه رنج وجدان حاصل از بعضی کردارها می تواند تا همیشه دامنگیر انسان شود. انسان شاد کسی است که کارنامه زندگی اش از هر نوع ظلم ، حق کشی و حق خوری پاک باشد.روح آلوده نیز مانند جسم و محیط آلوده، مانع نشاط و شادی است.

 

11- مطابق بودن طبع و تفکرات انسان با جامعه پیرامون :

 

 تنهایی فکری ،دردی جانکاه است وهر چه انسان با منش و اندیشه جامعه پیرامون خود فاصله بیشتری داشته باشد تنهاتر و افسرده تر خواهد شد.بنابراین شرط شادی ،پرواز هم جنس با هم جنس است. انسان جاهل در محیط جهل و در میان انسانهای شبیه خود  و انسان عاقل نیز در جامعه عاقل و همسان با خود می تواند شاد باشد، آنچنانکه زندگی پای بندان به  اخلاق و راستی در جامعه بی اخلاق  نیز چیزی جز سوز و رنج نیست . بدترین نوع شکنجه ای که خدا می تواند بر یک انسان روا دارد آفرینش او در بالاترین حد عقل و در میان نادان ترین انسانهاست،جامعه ای که عاقل همه چیز را در آن ناقص و خراب می بیند و جاهل، آباد و کامل.
دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم     
با    کافران   چه   کارت   گر بت نمی پرستی
12- انتخاب  شغل و رشته علمی مطابق  با استعداد و علاقه .
13-حس مفید بودن .
14- استفاده از فرصت ها :
از دست دادن فرصتها از دست دادن زندگی است.شادی و رضایت مندی به این است که  انسان  وظایف زندگی  را در زمان مربوط به خود به انجام رسانیده و با عرف و زمانه همراه و هم مسیر باشد  و به مطلوبات و خواسته های  اصلی  زندگی نیز در اوج گرمی و نیاز خود برسد.
15-دور بودن از واقع بینی صرف:
واقع بینی و رئالیسم گرایی خالص با شادی برتر همخوان نیست. برای شادی مطلوب باید تا حدی چاشنی خیال محوری، توهم  گرایی و حتی خرافه  نیز در زندگی وجود داشته باشد.
16-نظم و نظام فکری:

یکی از شروط شادی ،ساده نمودن ورق از نقش پراکنده است. سرگردانی و پراکندگی ذهن و نداشتن فرمولی ساده و ثابت در مسیر زندگی و عدم فهم دقیق اصل و فرعها، از موانع شادی و آرامش به شمار می آید.
17-شادی رساندن:
از شروط شاد بودن، شادی رساندن است. هرگز کسی نمی تواند شادی را در حبس کردن داشته ها و نعمتها و لذتها برای خود، جستجو کند .هرعمل خیری به سوی خود انسان و گاه قوی تر از اصل آن در قالب شادی و رضایت برخواهد گشت. اسراف تنها درهدر دادن بیهوده نعمتها نیست بلکه در حبس کردن آنها نیز هست چه آنکه آن دارایی ،ثروت باشد یا بهره فکری یا عاطفی یا جنسی  و غیره  .
18-تکیه گاه عاطفی:
داشتن پشتوانه آرام بخش عاطفی و کسی که با توجه،مراقبت و دلسوزی خود گرما بخش روح و روان  ما باشد نیاز و نعمتی بزرگ در زندگی  است و هیچ آفریده ای نیز بهتر از زن نمی تواند پاسخگوی این نیاز مهم به عنوان مادر ،خواهر، دختر یا همسر باشد.
19- آزادی:
یکی از پایه های تحقق شادی ، آزادی است .هر چه جامعه ای از قید تابوها و قبح بینیها و تار و پودهای عقیدتی و تعصبی رهاتر و آزادتر باشد جامعه ای شادتر خواهد بود. از این روست که جوامع مذهبی به دلیل انبوهی تابوها،تقیدات و غل و زنجیرهای دست و پاگیر شرعی ،از سطح شادی پایین تری برخوردارند و جامعه ای که سطح شادیش پایین باشد سطح اخلاقی اش نیز پایین خواهد بود.
آزادی،هم در رها بودن از تعصبات عقیدتی درونی و هم بندها و محدویتهای بیرونی است.هر چه موانع بیشتری بر سر راه تخلیه لذت و شادی یک جامعه ایجاد شود مشکلات روحی و روانی آن جامعه نیز به سطح بالاتری خواهد رسید.

 

20- آزادگی و بی تعلق بودن :

حافظ ار بر صدر ننشیند زعالی مشربی است     
عاشق دردی کش اندر بند مال و  جاه نیست

 

شاد بودن وابسته  به گدا یا شاه بودن نیست بلکه به  رهایی از آرزوهای بلند و تعلقات پیچیده و گرفتاریهای تحمیل نموده بر خود است .در کشور آزادگی است که گدایی رشک سلطانی است  و درویشی ، آرزوی شاه و امیر.

 

که برد  به   نزد   شاهان   ز من  گدا  پیامی    
که به کوی می فروشان دو هزار جم به جامی

شادی و غم واقعی به ثروت و فقر نیست بلکه به وابستگی یا آزادگی است. انسان برای شاد بودن  باید ترکیبی از دنیای بزرگسالی و کودکی و آمیزه ای از تقید و درویش منشی باشد.
در این بازاراگر سود است با درویش خرسند است   
خدایا   منعمم  گردان   به  درویشی   و  خرسندی
 
ملک آزادگی ،تاج جواهر نشان، و عافیت تخت سلطنتی است که برای به دست آوردن آن نیاز به هیچ جنگ و پیکار و زحمت و رنجی  نیست.
ما ملک عافیت نه به لشکر گرفته ایم       
ما تخت سلطنت نه  به بازو نهاده ایم

بنابراین شادی واقعی نه نزد جویندگان مال و مقام ،بلکه نزد رهروان آزادگی و کمال  وجویندگان عافیت است .

کمند   صید     بهرامی   بیفکن    جام   جم     بردار         

 که من پیمودم این صحرا نه بهرام است و نه گورش

حال، قضاوت با انسان است که از این دو، کدام یک را پسندیده تر و پرسودتر داند،"سلطان و فکر لشکر و سودای تاج و تخت " یا " درویش و امن خاطر و کنج قلندری".
 تقویت شادابی:
تقویت شادابی به تقویت شادی نیز کمک می کند .عوامل مهم شادابی آفرین عبارتند از: نظم و انضباط ، پاکیزگی ونظافت ، ایجاد تنوعات در محیط زندگی و ترک یکنواختی  ،کم خوردن، ورزش ،پیاده روی، سحرخیزی ،انس با موسیقی ،استفاده از رنگهای محیطی شاد و پوششهای دلپسند ،مسافرت،گردش وطبیعت گردی.
به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی 
به گلزار آی  کز بلبل سخن  گفتن بیاموزی

رابطه عقلانیت و شادی:

زندگی شاد از اندیشه ها و رفتارهای عاقلانه و هوشمندانه ریشه می گیرد و غنیمت دانستن فرصت لذت و عیش و رها بودن از قید و بندهای زاهدانه از برترین نشانه های عقل و هوشمندی است.
فرصت شمر طریقه  رندی که  این  نشان         
چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست

بعضی چنان به فرصت کام و لذت امروز خود  پشت پا می زنند که گویا بخت و دولت ،فرصتی همیشگی است، در حالی که در نهایت، هم امروز را از دست می دهند و هم فردا را ،واگر فردا نیز به چیزی رسند دیگر دیر وحسرت زاست .
هر وقت  خوش که دست دهد مغتنم  شمار
کس را وقوف نیست که انجام  کار چیست

انسان نادان همواره  دل خویش را به کام  آینده ای امیدوار می سازد که علاوه بر اینکه تضمینی در رسیدن  بدان نیست ،فرصت  کام و سرور امروز را نیز بر باد می دهد.

حافظا تکیه برایام چو سهو است  و خطا       

من چرا  عشرت  امروز  به  فردا  فکنم

بنابراین درس و نتیجه ای که پایان زندگی نصیب نادان می گردد برای دانا وزیرک از ابتدا ی زندگی آشکار و مورد عمل است.
بوسیدن   لب  یار  اول  ز دست مگذار            
کاخر ملول گردی از دست و لب گزیدن
بعضی انسانها در حالی شادی را فدای خیلی چیزها می کنند که نمی دانند بزرگترین دارایی و گنج ایشان همان شادی است، و در حالی بر چیزهای فانی رنج می خورند که ارزش وجود ایشان بر آنچه بر آن اندوه می ورزند بسیار برتر است. این انسانها غم همه چیز را می خورند جز غم غم خوردن و از پا درآوردن خویش را.

پیوند عمر بسته به مویی است هوش دار   

غمخوار خویش  باش غم روزگارچیست

بنابراین همان گونه که  انسان دانا پول  خود را خرج چیزهای  پوچ و بی ارزش نمی کند حاضر نیست که عمر و وقت خود را خرج هر غصه فانی و بی سرو پا نماید.

تا کی غم    دنیای   دنی   ای   دل   دانا   

حیف است زخوبی که شود عاشق زشتی

 

 

جهل با  محدود نگری و عقل با وسعت نگری همنشین است .انسان وسعت نگر به فنای بوده ها و داشته ها آگاه است ؛پس نه خود را به حرص به دست آوردن یا اندوه از دست رفتن در می افکند و نه به مشغول شدن به قصه ها و جنجالهای بیهوده و بی ثمر روزگار .

ز   دست   شاهد  نازک عذار  عیسی دم            

شراب نوش و رها کن حدیث عاد و ثمود

عبرت پذیری عاقل از سرنوشت و  سرگذشت گذشتگان مانع از باد هوا پیمودن او و گام نهادن در جای پای  جویندگان جاه و مال و مقام  است.

جایی که  تخت و    مسند    جم    می رود     بر باد      

 گر    غم   خوریم    خوش    نبود به که می خوریم

انسان عاقل برای رسیدن به هر مطلوب و آرزویی ،تلاش معمول خود را می کند اما خود را تباه نمی کند زیرا ارزش آرامش و شادی خود را بالاتر و گرانتر از هر مطلوبی می داند.

 

انسان دانا عشرت نقد امروز را به  فردا نمی افکند و خود را به وعده و نسیه نامعلوم زمان فریب نمی دهد.

زمان       خوش      دلی        دریاب       دریاب

که    دائم     در    صدف         گوهر        نباشد

غنیمت    دان    و     می     خور    در    گلستان

که     گل       تا      هفته         دیگر       نباشد

 

عاقل نه تنها از فرصت عیش امروز نهایت بهره را  می برد بلکه برای روز مبادا نیز ره توشه ای گران  از گرمای عیش و عشق برای خود بر می گیرد.
ذخیره ای  بنه از رنگ و  بوی  فصل   بهار   

که  می رسند  ز  پی  رهزنان   بهمن و دی

عقل ، انسان را نه  به رزم با اندوه و غم برجان افتاده، بلکه به وجوب دفع ضرر محتمل ودرمان واقعه قبل از وقوع آن سفارش می کند(چون نقش غم زدور ببینی شراب خواه).در همه جا فرار ،شکست معنا می گیرد اما فرار از غم ،چیرگی و پیروزی است.

سلطان  غم  هر آنچه  تواند ، بگو بکن         

من برده ام به باده  فروشان  پناه از او

آفریش محصول هوس گذرای خداست. انسان دانا خود را نفله  روزگار و آفرینشی نمی کند که خود نابود شدنی و  تباه گشتنی است .خردمند کسی است که پیش از آنکه مرگ دارایی و داشته های او را بازگیرد او خود داشته های خویش را صرف شادی و صفا و عیش می کند .جیم هریسون می گوید: «هر چه داری به پای زندگی بریز تا مرگ نتواند چیزی را با خود ببرد».
پنج روزی که در این   مرحله   مهلت   داری        
خوش بیاسای زمانی که زمان این همه نیست

انسان عاقل خوشبختی خود را وابسته و محدود به یک راه و مسیر نمی کند.او همیشه گزینه های زیادی روی میز زندگی دارد که اگر در یک راه با شکست و مانع مواجه گردید دهها راه خوشبختی دیگر به رویش باز باشد؛بنابراین چنین انسانی هیچ گاه حسی به نام  بن بست را در زندگی  تجربه نمی کند.
عاقل کسی است که از گذشته درس گیرد ،حال را بسازد و به آینده نیم نگاهی داشته باشد.شادی زمانی به دست می آید که انسان نه در گذشته پر حسرت زندگی کند و نه در آینده پر از نگرانی. بنابراین از گذشته باید پند گرفت ،به آینده باید خوش بین بود و در حال باید زندگی کرد.نادان ترین افراد کسانی اند که با زندگی دائم در خاطرات گذشته، زمان حال خود را نیز تباه و خراب می کنند.

انسان دانا همیشه  حق را گرفتنی می داند. او به دنیا بد بین تر از آن است که به انتظار پرداخت حق شادی خود از سوی او بنشیند؛پس خود به چاره کار خویش حرکت و اقدام می کند.

نقد   بازار   جهان   بنگر   و   آزار   جهان

گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس
انسان عاقل تا زمانی که حال واقعی جهان و رازهای نهان بر او معلوم نگشته ،جام شراب و عیش را بر زمین نمی نهد و ریسک بالای غم و نگرانی را برخود تحمیل نمی کند.

خوش تر از فکر می و جام چه خواهد بودن
تا  ببینم   که   سرانجام    چه  خواهد بودن

 

رابطه مذهب و شادی :

اگر اعتقادات ماورایی انسان امری خلاصه و محدود به کلیت وجود خدا و جهان پس از مرگ  باشد این امر خود عامل آرامش است ولی اگر اعتقادات و قید و بندهای شرعی به حد فزاینده رسند بی شک  دست و پاگیر شادی انسان خواهند بود.

تسبیح   و  خرقه   لذت  مستی  نبخشدت        

همت در این عمل طلب از می فروش  کن

در این میان ،بیشتر از آنکه سخن از شرع و مذهب باشد از شیوخ وزهّاد خشک مذهب و چنبره زده بر دنیای مردم است که همواره جامعه را در جهل خویش با خود همراه کرده و چون به دلیل  نادانی، خویشتن را از لذائذ و شادی ها محروم ساخته و رسیدن  به بهشت را در معنویت خشک وچشش دائم ماتم و اندوه تعریف نموده اند به ناچار دیدن شادی و سرور جامعه همواره بر دل ایشان داغ حسرت و رشک نشانده و نه تنها همیشه در مقابل رشد عقلانیت جامعه ایستاده اند بلکه جلوی نشاط و شادی آن را نیز سد نموده اند .اما  از نظر انسان عارف هیچ منافاتی در جمع  لذت و شادی دنیا و عقبی در حد  کامل آن نبوده  و وعده  بهشت دلیل بر کم گذاشتن در  سور و سرور دنیوی به شمار نیامده وهیچ یک نیز جای دیگری را پر نمی کند ،آنچنان که مزه کباب نیمروز، لذت نان و پنیر چاشت را نخواهد داشت .پائلو کوئلیو:می گوید«ملتی که شادیهایشان را در مقابل بهشت می فروشند قابل احترام نیستند بلکه قابل ترحمند».

صوفی گلی  بچین  و مرقع  به  خار بخش         

وین زهد خشک را به می خوشگوار بخش 
طامات و شطح   در  ره  آهنگ  چنگ  نه      
تسبیح و طیلسان به می  و  میگسار بخش

 

 
نویسنده: احمد ابراهیمی نژاد
پایان نگارش:اردیبهشت 1398
برداشت ،اکیداً ممنوع است.
 
 

 
  • احمد ابراهیمی نژاد