شرط ثمر بخش بودن سلوک:
سلوک راهی سخت و پر چاله وچالش و پرفراز و نشیب است و جز برای کسانی که فرجام و سرنوشتشان از این پیمایش سخت به نیکوترین وجه به نگارش درآمده ،راهی کم نتیجه و بلکه تباه کننده خواهد بود.
هر چند که پایان راه سلوک می تواند به عالی ترین حد عقلانیت و حکمت ختم شود اما باید نتیجه و اثر و کار جهانگیر بزرگی از درون این اندیشه برتر و زحمت و رنج عظیم عمر بیرون آید و بهره به دست آمده به عذاب و سختی مسیر طی شده و شادی عمر از دست رفته بیارزد.آنچه مربوط به آخرت است نتیجه عمل است ولی نتیجه عقل و اندیشه برتر باید در همین دنیا به بار نشیند.در واقع تعالی عقل و حکمت باید مساوی با تعالی سرنوشت،و پیمودن سخت ترین راه متصور باید مساوی با بهترین نتیجه ممکن باشد.
طلب ورود در مسیر سلوک امری عاقلانه نیست بلکه به جای آن باید جویای درک نتیجه و پایان این راه شد. عدم چشش وادی سیر و شهود برای انسان محرومیت به حساب نمی آید به شرط آنکه عقلانیت والا بهره ذاتی و ازلی انسان باشد، زیرا نتیجه سلوک نیز رسیدن به همان عقل و شعور ممتاز است (که لازمه عقلانیت والا ،فرا شریعت بودن انسان در اندیشه و عمل است). عقلانیت ذاتی و ازلی و نهادینه خود نعمتی است که انسان را هم از سیر جان فرسای سلوک و هم از بار سنگین شرع و مذهب بی نیاز می سازد. هر چند که هیچ حدی از درک و عقل به حد عقلانیت حاصل از سلوک تام نمی رسد و هر سیرو سلوکی نیز به حد نهایی و کامل ختم نمی شود ولی اینکه آیا فهم و عقل زیاده از حد، مایه سود یا زیان است بستگی به بخت و سرنوشت انسان دارد.
گاه انسان با ظاهر بینی و آواز دهل از دور شنیدن ،زندگی شادتر و موفقتری خواهد داشت تا آن هنگام که بخواهد باطن امور را واکاوی کند . این مسئله شامل درک باطن خدای جهانیان نیز می شود و به قول نیچه:"هر کس که بخواهد به سمت معرفت رود از خدا فاصله می گیرد"[لا تسئلوا عن اشیاء ان تبدلکم تسوء کم].قاعده "دور باش و دوست باش" در مورد خداوند نیز رسمیت دارد و در واقع تباهی نه فقط در کفر ، بلکه گاه درقرب و کنجکاوی بر فهم بواطن و ترسیم دعای "ارنی الاشیاء کما هی" رقم می خورد؛بنابراین بهترین جایگاه،حد وسط است. معرفت جویی اگر به شناخت ناقص انجامد امری بی ارزش است و اگر به شناخت کامل انجامد دردآور خواهد بود ؛پس بهترآن است که انسان از خداوند تنها به همان اعتقاد و پرستش کلی اکتفا نماید بی آنکه معتقد به عادل یا ناعادل بودن و مقدس یا نامقدس بودن و بی خطا یا خطاکاربودن او شود.پرداختن به علم و مطالعه در مخلوق بس مفیدتر به حال انسان است تا به دنبال معرفت واقعی خالق رفتن و یا به دنبال قرب و قرابت و دوستی خاص با او بودن . سعادت ،منحصر درعشق و قرب نیست بلکه در اعتقاد کلی به خدا و معاد و شکوفایی عقل و حکمت و عمل نیک است .راه سالم آن است که انسان نه خود را در دام خدا گرفتار سازد و نه به ذلت دنیا.
خستگی و رنج سفر روحانی از هر سیر آفاقی بیشتر است.سلوک مسیری است که ارزشمندی آن در گرو رسیدن به یک نقطه لذت بخش و ماندگاری همیشگی در آن ویا به دست آوردن ره آوردی پربهاست.خطر و ریسک بالای این مسیر به آن است که انسان ممکن است گرفتار بدترین رنج و ریاضت قابل تصور گردد و در نهایت نه تنها از سرای آسمان بهره و خیر دلخواهی به دست نیاورد بلکه همان وادی دنیا را نیز از دست داده و خود را در کانون بازیهای الهی ،سرگردان بی نصیب و بدهکار بی طلب یافته و آش نخورده ودهان سوخته و آتش بی کباب و درد بی ثواب شود.بنابراین انسان عاقل نه بلی می گوید و نه در بلا قدم می نهد.
شرط حرکت:
سلوک یعنی راه دراز صد ساله را میانبر زدن .راهیابی به وادی سیر ،نیازمند دو شرط اساسی یعنی سرگشتگی و حقیقت جویی و وارستگی و صبر والاست.
فقرو ضعف و وابستگی و نیز جهل انسان نسبت به حقایق و بازیها و فریبهای پشت پرده است که سالک را در این مسیر پر افت و خیز به تحمل هر رنج و سختی برای رسیدن به نتیجه وا می دارد .بنابراین گام نهادن در این مسیر نیازمند جهل (مقدر)و فقر(بزرگ نمایی شده) و آگاهی و بیداری نسبت به جهل و فقر است.
رسیدن به حقیقت برتر در گرو ظرفیت و استعداد و قابلیت است ،قابلیتی که البته جز در سایه رنج و صبر به کمال نمی رسد .این اختلاف قابلیت موجب می شود که یکی ناخوانده علم سماوات ، ره در مقام درک اسرار برد و دیگری در حجاب علوم آسمانی گرفتار ماند.
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
سلوک اجابتی است بر درخواست و اصرار انسان سرگشته بر فهم حقیقت و حرکتی است که اساس آن فراخوانی و دعوت و اذن ورود است[ولا یحیطون بشی من علمه الا بما شاء].بدون حس کشش و دعوت،انگیزه ای برای درنوردیدن این دریای ناپیدا کرانه وجود نخواهد داشت(کشش چونبود از آن سو چه سود کوشیدن).
ورود درمسیر سلوک ارتباط چندانی به درجه تقوا ندارد بلکه تقوا طلبی ،شرط و ملاک است؛ نهایتا انسان در این راه با پالایشهایی دردناک برای گام نهادن در وادیهای خاص مواجه خواهد بود.
سلوک،نیازمند سبکباری روح، آزادگی و وارستگی ، ریاضت جسم و قلت خواب و خور است و البته آنکس که به این وادی دعوت می شود لازمه های راه و مسیر نیز به او الهام می گردد.
تو کز سرای طبیعت نمیروی بیرون
کجا به کوی طریقت گذر توانی کرد
سلوک جوشش و تلاطم و شوریدگی بی مهار و بی اختیار درون برای حرکت و کشف است.
در اندرون من خسته دل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
سلوک ،حرکت هدایت شده و مقدر برای کشف دقیق حقیقت خدا،هستی و انسان است و البته اصل، همان کشف حقیقت تام و کامل خداوند و حقایق توحیدی در سه بعد ذات،فعل و ربوبیت است، زیرا لازمه شناخت عمیق و دقیق خداوند ،خود شناسی و کشف حقیقت انسان ،شریعت و حتی خلقت و هستی است ،چرا که هستی نیز چیزی جدا از ذات الهی نیست(الدهرهوالله) .پس توحید موضوع و شاخه اصلی عرفان و سلوک است .
لازمه رسیدن به بالاترین درک باطن نسبت به خدا و انسان و شریعت آن است که انسان بیش از همه ظواهر این امور را نیز شناخته باشد.عارف یعنی کسی که در جایگاه فکر و اندیشه خدا نشسته و حقایق درون و بیرون او و غرایض اصلی رفتار و گفتار او را کشف نموده و به تعریف واقعی خدا و تفسیر گفتار و کلام و رفتار او دست یافته؛بنابراین تفاسیر سالک از کتاب خدا بسیار جاها با تفاسیر ظاهربینانه شیخ و آخوند متفاوت است.
تلاطم وادی سلوک از نشئه "قاب قوسین او ادنی" تا هبوط به دنیا، و از وادی"ذا غصة وعذاب الیم" تا" فروحٌ و ریحانٌ وجنةُ نعیم" ،و از ستایش و عشق بازی و فنا تا ناسزاگویی و نفرت و فرار، و ازعمق جهل تا اوج دانایی واز شکر تا شکایت و از نوازش عمیق تا تازیانه شدید و از تنگنای "ضاقت بهم الارض" تا وسعت بی نهایت ،و از حیرت و سرگشتگی تا سامان و وامنیت ،و از اوج عبادت و تهجد تا سجاده به می رنگین نمودن،و از لذت دلبخش وصال تا عذاب جانکاه انقطاع ،و از اوج تقوی و ورع تا رهایی و اباحه گری، و ازبردگی تا شورش و آزادی دارای عمق و فاصله است.
چون این گره گشایم وین راز چون نمایم
دردی و سخت دردی کاری و صعب کاری
عرفان و شهود سرزمینی است که انسان تا به آن قدم ننهاده و آن را لمس و درک ننموده حق اظهار نظر و حکم درباره اندیشه و اعتقاد برتر را ندارد. نتیجه سیر و سلوک، تولد در جهان فکری نو و تازه است.انسانها از بعد جسم همه در یک جهان واحد زندگی می کنند اما اندیشه و جهان درون آنها می تواند فاصله ای به دوری هزاران سال نوری داشته باشد.
در کارخانه ای که ره عقل و فضل نیست
فهم ضعیف رای فضولی چرا کند
با آغاز حرکت ، رهرو و سالک دیگرروی نقطه ای خاص توقف و اتراق دراز نخواهد داشت و همان کس که روزی جویای چگونه حرکت نمودن بوده، اکنون جویای چگونه باز ایستادن است و دیگر چیزی در اختیار و اراده او نیست.
در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید
زآنکه آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش
کمال برتر:
هم فرصت عمل و هم فرصت تکامل عقل و حکمت تنها در همین عالم است.جهان بعد از مرگ با وجود همه مشاهدات ،چیزی به تکامل انسان نمی افزایدو اگر هم بیافزاید ارزش واعتبارش نسبت به تکامل دنیایی بسیار پایین تراست.بنابراین جهان بعد از مرگ برای هر انسان تداوم همان جایگاه و منش دنیایی است [من کان فی هذه اعمی فهو فی الاخرة اعمی].عالم برزخ و قیامت نیز می تواند برای انسان وادی حجاب و فریب باشد و تنها از لحاظ علمی چیزهای نادیده (مانند حقیقت اعمال)برانسان آشکارگردد،ولی آنچه ارزش ذاتی دارد عقل و حکمت است و نه صرف علم،مشاهده و دیدن.
علم یا اکتسابی است یا تجربی و یا شهودی. از علم و کشف شهودی به "عرفان" تعبیر می شود که خود اصل و هدف نیست بلکه ابزاری بدون انفصال برای رسیدن به عقل و حکمت بالاتر است.نقش علوم اکتسابی نیز در مسیر سلوک ، نقشی درخور و به سزاست زیرا ترکیب آگاهیهای علمی با حقایق شهودی و تجربی نتایج بهتر و برتری را به دست می دهد.در کل فهم حقیقت ناب، ره آورد ترکیب علم اکتسابی،شهود،تجربه و تفکراست.وجود و هستی چون کتابی است که یکی از آن واژه می بیند،یکی معنا و دیگری تفسیر.
در دگر زدن اندیشه تبه دانست
صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی
حقیقت برتربه هیچ وجه از مسیر شرع و مذهب به دست نمی آید.بیرون افتادن از طریق شریعت گرچه سرزنش اهل آن را در پی دارد اما به وصول حقیقت تام می ارزد.
اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن
شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند
فرق آخوند و عارف:
فردا شراب کوثر و حور از برای ماست
وامروز نیز ساقی مهروی و جام می
شیخ همیشه سایه وحشت ،عذاب و جهنم را بر سر مردم می گستراند و عارف سایه بهشت و رحمت را.
-هاتفی از گوشه میخانه دوش
گفت ببخشند گنه می بنوش
- می خوربه بانگ چنگ و مخورغصه ورکسی
گوید تو را که باده مخور گو هوالغفور
- بیا که دوش به مستی سروش عالم غیب
نوید داد که عامست فیض رحمت او
- از نامه سیاه نترسم که روز حشر
با فیض لطف او صد از این نامه طی کنم
- نصیب ماست بهشت ای خدا شناس برو
که مستحق کرامت گناه کارانند
آخوند انسانها را از عقل و اندیشه تهی و تصفیه می کند و عارف از جهل و نادانی :
- بنده پیر مغانم که ز جهلم برهاند
پیر ما هر چه کند عین عنایت باشد
- آن روز بر دلم در معنی گشوده شد
کز ساکنان درگه پیر مغان شدم
وعده شیخ ،وعده نسیه ( آخرت) است و وعده و عطای عارف ، نقد و حاضر:
مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ
چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد
انسان عارف نه اهل تکفیر و تفسیق است و نه تشخیص عقلا را در حق خویش مورد توبیخ و بازخواست قرار می دهد.
نیکی پیر مغان بین که چو ما بدمستان
هر چه کردیم به چشم کرمش زیبا بود
از آن سو جامعه و عوام نیز چون تفاوت این دو نظام کور و وروشن(شرع و عرفان)را درک نمی کنند آخوند را همان عارف وخداشناس واقعی و باطن بین تصور کرده و به غلط مرید درگاه و رهرو راه کور ایشان گشته اند اما انسان آگاه همواره سفره ارادتش را جای دیگر پهن می کند.
حلقه پیر مغانم زازل در گوش است
بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود
مگر از نقش پراکنده ورق ساده کنی
راز درون پرده زرندان مست پرس
کاین حال نیست زاهد عالی مقام را
هدف سلوک:
هدفی که برای سالک تعیین شده است رسیدن به عشق توحیدی وعبادت و بندگی متعالی است ولی اگر انسان در این وادی (بر اساس سیر عمیق تجربی و درک حقایق مکمل ربوبی ) به عقل و حکمت متعالی رسد نتیجه کاملا متفاوت خواهد شد.پس هدفی که برای سالک در وجه کلی مشخص شده ، ممکن است با آن چیز که انسان خود عملا بدان دست می یابد کاملا متفاوت باشد و این بستگی به نوع عمل و سیره سالک و جنس او و نوع تعامل خدا با انسان دارد. اگر انسان فقط به همان هدف مشخص شده الهی و بهشت وصال و قرب او(در پایان سیر شهودی) رسیده و به واسطه پرهیز از لب زدن به میوه های ممنوعه،در همان نقطه باقی ماند سالکی خوش شانس و غرق در جذبه های سبحانی لذت بخش باقی خواهد ماند ولی در صورت ورود به عمق ربوبیت و درک و کشف حقایق برتر، اگر چه عقل و حکمت و حقیقت بینی سالک به سرحد تکامل خواهد رسید ولی در عوض به راهی پر از رنج و درد وارد خواهد شد. عقلانیت برتر و متعالی هیچ گاه با عشق و نیز نوع و حد طاعتی که خداوند براهل شریعت تحمیل نموده قابل جمع نیست و درعین حال عمل بر اساس دیده های این وادی برای سالک حجتی کاملا موجه است .رسیدن به این حد از ادراک در واقع محصول انتخاب ازلی و نتیجه قهری تجربه و تعامل طولانی بین خدا و سالک ژرف بین است و نه گزینه ای اهدایی از سوی پروردگار.
عقل برتر ،وادی غربت و تنهایی دردآور است، مگر آنکه یا فرد در دنیای آرمانی و مطلوب خویش و در میان انسانهای همرنگ با اندیشه خود زندگی کرده و همچو آهویی در طویله خران زندانی و گرفتارنشود و یا آنکه بهره ای بزرگ و درخور از این درد و رنج نصیب انسان شود ،وگرنه این همه سیر برای رسیدن به حقایقی که اجازه و شهامتی برای بیان آنها نیست بیهوده ترین زحمت و سیرعالم خواهد بود.بنابراین نتیجه سلوک می تواند دو نتیجه کاملا متضاد باشد .قضاوت نهایی انسان در مورد خدا نیز بستگی به همین نوعیت نتیجه و تقدیر و مطابقت یا عدم مطابقت رنج و زحمت با پاداش و مزد دارد.
مراحل سلوک:
سیر کامل عبارت از دو مرحله است:
1- سیر شهودی (گذر از چهار منزل مشهور) .
2- سیر تجربی:که حاصل درک کامل صفات ربوبی و نتیجه تعامل و تجربه های طولانی عمر بین انسان و خدا و خویشتن است .پایان سیر شهودی ،رسیدن به عقل مطلوب است و پایان سیر تجربی رسیدن به عقل ممتاز.عقل مطلوب ،همراستا با شریعت است و عقل متعالی (در بسیارچیزها)متضاد با شریعت .در واقع نهایت درجه عقلانیتی که با نظام شریعت و مذهب قابل جمع است عقل مطلوب است و نه ایده آل . در سیر شهودی ،خداشناسی ذاتی و افعالی کامل می شود و در سیر تجربی ،خدا شناسی ربوبی .نتیجه سیر شهودی بیداری معنوی است و نتیجه سیر تجربی تکامل عقلی.سیر معنوی و شهودی بیشتر وادی تصفیه روح است و سیر تجربی ، بیشتر وادی تصفیه اندیشه.خداشناسی ربوبی(بر خلاف خداشناسی ذاتی و افعالی) سیری تقسیم شده بر همه منازل و مراحل(شهود و تجربه) است و البته درک همه حقایق ذات و فعل نیز منحصر در شهود نیست بلکه اندیشه و تفکر و علم انسان نیز خود همواره مکملی برای کشف و پیدایش به شمار می آید.
انطباق این دو سیر برای سالک، "تبیانا لکل شی" است.بسیاری افراد وادی سلوک را تنها همان چهار منزل مشهور می دانند و این نادرست است .منازل چهارگانه تنها یک روی سکه ازحقایق توحید ربوبی است و سالک هنوز نسبت به حقیقت برتر در وادی جهل است.سیر تام و برتر خاص سالکی است که درصبر، تفکرو ژرف بینی برترین باشد،و انسان برتر را جز کسی که هم سطح و همسنگ اندیشه اوست نخواهد شناخت.
قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن
ظلمات است بترس از خطر گمراهی
گمراهی مسیر بدین معناست که انسان سیر ناقص خود را پایان راه و مساوی با درک همه حقایق داند.
پیمودن مقدار سیر و درصد سختی و آسانی راه و نیز نوع ابزار حرکت، بستگی به ظرفیت و جایگاه عملی و ادراکی و صبر انسان و جنس سالک دارد(نیل مراد بر حسب فکر و همت است).هر سالک راه و سبیل خود را دارد اما همه در صراط و کلیت ،همراه و مشترکند.همه رهروان در این مسیر از جهت طول یا عمق و شدت و ضعف سیر و شهود در یک حد نیستند .سلوکی کامل و عقلانیت و حکمتی ناب است که هم از جهت طول و هم عمق شهود و تجربه دارای بیشترین امتداد باشد.اگر چه عقلانیت می تواند یک بهره ذاتی و خدادادی باشد که در کنار تجارب بیرونی به کمال والای خود رسد اما حکمت برتر وابسته به گذر از هر دو نوع سیر شهودی و تجربی است و ازآنجا که رشد حکمت بر رشد عقل نیز تاثیر گذار است پس باید گفت که عقلانیت حاصل از سلوک کامل (شهودی و تجربی) باهیچ اندیشه و عقلانیت دیگری برابری نمی کند.
از نگاه دیگر سلوک سه منزل دارد :مسجد،خانقاه ، خرابات.
مسجد و صومعه ،منزل و نشیمن شیخ و زاهد و راهبی است که به هیچ پرده ای از بواطن راه نبرده اند.خانقاه نیز منزلگاه صوفی است،انسانی که در وادی سیر به پروازی چند در آمده اما هنوز به قله حقیقت نرسیده است .و اما انسان به قله رسیده ،همان سالک خراباتی و میخانه سرا و رها گشته از غل و زنجیر شرع و مذهب و بدرود گفته با وادی و اهل آن است.
خرقه و دلق ، نماد شیخیت و تشرع و صوفی گری است(خرقه پوش قدیم همان آخوند قبا پوش امروزی است ) . نماد عارف نیز بی ریایی و یکرنگی و آزادی و رهایی و گمنامی است.
رند:انسان آزاد و آزاده از تعلقات بسته مذهب و نجات یافته از دنیای پر از جهل و فریب شریعت و رها گشته از همه تعلقات و قید و بندهاست.رند، انسان همت گرعافیت طلب بی ادعا و سرخوش و بهره مند از امتیازات عقل و حجتهای آزادی بخش آن است .رند نقطه مقابل شیخ و زاهد و مذهبگرای دگم و بسته و تخته بندان شرع و مذهب است.رند برتر همان سالکی است که با تکیه بر اندیشه و تفکر والا وبا سیر پر سرعت خویش به اندیشه ناب و سرزمین آزادی و رهایی رسیده؛سرزمینی که از چشم شیخ و زاهد خودپسند و مدعی و کج طبعان دل کور آن پنهان و مخفی است.
فرق صوفی و عارف :
تصوف در واقع عرفان و سلوک ناقص است.صوفی سالکی است که در منزل عشق و وصل متوقف گردیده و این وادی او را با امساک و وارستگی و رضا و اخلاص و سماع و صفا و شور همنوا ساخته .اعتقاد صوفی همان اعتقاد شرع و شریعت است و تنها در منش و نماد تفاوتهایی چند دارد،اگرچه باید گفت که بسیاری از مدعیان تصوف و درویشی مانند بسیاری از شیوخ و زهاد، متظاهرانی کاسب بیش نبوده و نیستند.
یکرنگی و صافی و درویشی و وارستگی ویژگی هر رهرو اعم از عارف و صوفی است اما فرق در آن است که درعرفان و سلوک کامل(بر خلاف وادی تصوف) ،عقل حاکم بر عشق و شریعت خواهد بود.
سالکان و عارفانی که هر دو نوع سیر شهودی و تجربی را به نحو کامل از سر گذرانده و به بالاترین نقطه آگاهی رسیده اند بسیار بسیار انگشت شمارند .آنگونه که پیامبران حجت معنوی بر جامعه اند عارف کامل ،حجت و نماینده عقل بر انسانهاست. کافی است یک انسان( آن هم نمونه ای مصادره شده در کلکسیون الهی)،این راه را در حد کامل طی نماید تا ابزار آگاه سازی در راه ماندگان مذهب به وجود حقایق برتر و رمز و رازهای پنهان و دست نیافته خدا و هستی گردد.اهل شریعت همیشه مغرور به دانش اندک خویشند در حالی که هنوز سرزمینی بزرگ از حقایق ناشناخته در فراسوی اندیشه ها و پندارهای مذهبی و تقلیدی وجود دارد که رسیدن به آن وابسته به قابلیت و همت والاست.
همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس
که درازست ره مقصد و من نوسفرم
سیر شهودی:
منزل اول: سفراز خلق به خویش(بیداری معنوی).
منزل دوم:سفر از خویش به سوی خالق.
این نقطه منزلی دل انگیز و پرجاذبه است .سالک در این وادی مشاهده ای جز قداست و پاکی و عظمت و خیر و حسن و زیبایی ندارد. سیر در صفات ذات ،حقایق علمی نادیده ای همچون وحدت وجود را نیز در چشم انسان آشکار می کند که اوج آن ، وحدت وجودی خالق و مخلوق است که زبان هر سالکی را در این راه بی اختیار به ندای "اناالحق " گویا می سازد.این وادی، وادی عشق در عین وصال و وصال درعین عشق و در نتیجه چشش حقیقت اخلاص و مقام رضا و فناست .
عشق یعنی زهر معشوق را به شربت دیگری و رنج او را بر گنج دیگری و درد او را بر درمان دیگری ترجیح دادن و طالب بودن بر لطف و قهر معشوق و خریداری ناز و باز و تندی دربان و فراموش کردن حاجات خویش در جنب لذت وصل وی و همه چیز را تقدیم محبوب نمودن و هیچ سهمی برای خود بر نداشتن.
اخلاص یعنی جهت دادن همه افعال به سوی خدا ،و رضا یعنی قائل نشدن کمترین ارزش بر خواسته خود در برابر خواسته الهی . فنای در خدا یعنی فانی شدن از خود ،و از خدا جز خدا را طلب نکردن .دیگران از چیستی و کجایی خدا پرسند و سالک از چیستی و کجایی غیراو.دیگران فرش می بینند و نقش و او نقاش می بیند و فراش.
منزل سوم:سفر از خالق به خویش.
این منزل، وادی انقطاع انسان از خدا و دنیا و دردناک ترین حالت متصور در جهت تطهیر و نزدیک ترین حالت روح به جدایی از کالبد است. دراینجا انسان از خویشتن جز رذالت و نقص و عیب و از عمل عمر خود جز زیان و خسارت نمی بیند. این منزل اوج استغاثه و توجه متصور انسان به خداست . سیر در منزل امنیت قبل از منزل وحشت است تا انسان به ناامیدی مطلق دچار نگشته و به بازگشت سابقه امیدوار باشد.
منزل چهارم: حرکت به سوی خلق.
بعد از وادی وحشت و حیرانی ، وادی امنیت و آرامش است[ولیبدلنهم من بعد خوفهم امنا].پس از انفصال ودرد و سوزش و پالایش و زدوده شدن حائلها و حجابها ،نوبت راهیابی به وادی امنیت ووصال استحقاقی است.در اینجاست که اتحاد عاشق و معشوق شکل گرفته و انسان خدا را عینا در کنار و درون خود می یابد.
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید
معشوق همینجاست بیایید بیایید
گرصورت بی صورت معشوق ببینید
در این وادی روح انسان به تعادل رسیده و عشق و عقل در کنار یکدیگر قرار می گیرند. همه غبارهایی که حجاب چهره جان انسان بوده اند در این مرحله آنچنان زدوده می شود که سالک از ورای آن بعد ملکوتی خود و تاریخچه فراموش شده خویش قبل از این دنیا را نیز به تماشا می نشیند.
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم
غبارها و آلودگیهای جان یا باید با تهذیب زدوده شوند و یا با نزول آتش .البته تطهیر بهانه و دلیل فرعی است؛ دلیل اصلی، تکبر و غرور الهی است که اجازه نمی دهد تا بنده بدون سوزش و درد و پرداختن بها ،هم صحبت وقرین و محرم او گردد.
سلوک، تناوب آتش و گلستان است تا انسان نه درآتش نا امید از نجات باشد و نه در گلستان مغرور به مقام و جایگاه .بنابراین سالک در این راه همواره مبتلا به اذیت و آزار و فرود و فراز است تا مصداق "مختالا فخورا" نگردد.
بر آستان جانان از آسمان میندیش
کز اوج سربلندی افتی به خاک پستی
نتیجه سیر پر تلاطم شهودی و تجربی ،درک همه صفات جمالی و جلالی خداست .سالک در هزار بادیه سیر داده می شود تا خدا را با هزار نام و صفت بخواند و بشناسد ودراین مسیر،سالک و خدا به چیزی بیش از یکدیگر مشغول و درگیر نیستند.آنچه را که انسان در این وادی ،راندن می پندارد در حقیقت خواندن است و آنجا که انسان خدا را از دور فریاد می زند او کاملا نزدیک و در کنار اوست.
بی دلی در همه احوال خدا با او بود
او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد
اما گردش و سیر ومیهمانی نیز زمان خود را دارد وسالک به اجبار و الهام کم کم باید دوران ریاضت را کنار نهاده و به عنوان پیک و رسول حق ،بار و بندیل خود را به سوی خلق برای هدایت گری ایشان از آنچه دیده و شنیده، بربندد و با اکراه از این مهمانی آسمانی جدا گشته و آنچه را که در طول زندگی از عمل و تقوی و اعتدال ، کم و ناقص گذاشته از طریق سیر در خلق جبران نموده و خود را بار دیگر و این بار ازمیان خلق واز طریق عمل و امتحان و از ورای حجاب به سوی خدا بالا کشد [یردُّ الی ارذل العمُر لکیلا یعلمَ بعد علم شیئا].
انقطاعی که در این منزل رقم می خورد با انقطاع منزل سوم امری متفاوت است.مهمانی وصل،مهمانی همیشگی نبوده و حتی رسول نیز آنجا که به معراج می رود دوباره باید به وادی دنیا بازگشته و سختی این فرود را به جان بخرد.
سالک در این منازل در اوج بسیار متضاد درد و شوق است ، اما هیچ یک از این دو ،چندان ریشه در واقعیت نداشته و همه چیز در این منازل آکنده از فریب و افراط بینی است.
سیر شهودی حرکتی است که از منزلگاه موکلان عالم توحید آغاز و سرانجام آن نیز به ایشان ختم می گردد.
شهود و شریعت:
نتیجه سیر شهودی چیزی جدا از شریعت نیست،با این فرق که شریعت و کتاب، شناخت است و شهود، یقین .سالک نه تنها در پایان این سفر،منش یا اعتقادی خلاف شریعت نخواهد داشت بلکه خود انسانی زبده در معنویت و عبادت و اعتقاد و تقوی جویی خواهد بود . عقیده سالک در پایان این راه با نظام شریعت یکی است اما دانایی و حکمت و تشخیص او ازشریعت مداران ،بالاتر خواهد بود.
هستی شناسی :
درک حقایق هستی ،مفیدترین و حقیقی ترین مشاهدات در وادی سیرند که بر خلاف مشاهدات دیگر، خود علمی غایی به شمار می آیند و اگر قرار بر این باشد که انسان از وادی سیر و شهود چیزی را جویا و خواهان شود طلب فهم همین نوع مشاهدات و حقایق است ،مانند حقیقت اصالت وجود،وحدت وجود ،شعور کیهانی ،فهم جواهر کلی وعوالم سه گانه وجود(عالم جسم ،مثال ، روح) و....
در جستار"خداشناسی " بیشتر به این موضوعات خواهم پرداخت.
دانش فلسفه نیز که از وجود بما هو وجود بحث می کند وابسته به درک عرفانی است .در واقع کسی می تواند مدعی فهم دقیق فلسفه باشد که هستی شناسی شهودی را از سر گذرانده باشد.
سیر تجربی:
سیر شهودی می تواند یک مرحله دو ساله و حتی سیری یکشبه مانند معراج نبی باشد ولی سیر تجربی مرحله ای طولانی تر بوده و زودتر از چهل بهار به پایان نمی رسد.
سحرگه رهرویی در سرزمینی
همی گفت این معما با قرینی
که ای صوفی شراب آنگه شود صاف
که در شیشه بماند اربعینی
که سالکان درش محرمان پادشهند
نتیجه سیر آسمان پیدا شدن گنج در روی زمین است و آنکه عمری خدا را در بیرون می جسته عاقبت به این حقیقت می رسد که خود با همه خوبیها و بدیها جز در اختلاف بعد و کمیت، نسخه ای کامل و بدون کم و کاست از صفات ذاتی ، فعلی و ربوبی اوست .سالکی که عمری خود را گمگشته ای کم ارزش و دورافتاده ای بی بها و تهی دستی بی چیزمی دیده اکنون ذات خویش را با همه ضعفها و کمالات صفحه ای پر معنا و کعبه ای قابل طواف و موجودی بی گناه تر از خدا می بیند واین حقیقت نه تنها در تجربه ژرف بلکه در خواب روحانی و شهود صادق نیز بر ذهن و جان سالک تجلی خواهد کرد.
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بی خود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند
بعد از این روی من و آینه وصف جمال
که در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند
آنچه سالک در سیر شهودی از می و شراب و مستی و میخانه می گوید مراد، شراب و مستی معنوی است ولی آنچه در این مرحله می سراید شراب و میخانه و لذت مادی و حقیقی است(وین می که دراینجاست حقیقت نه مجازست).اگر چه آن شراب چشم انسان را به سوی حقایقی چند باز می کتد ولی این شراب محصول باز شدن چشم انسان به سوی حقایق متفاوت تر ،جدیدتر و برتر است.
سالک از این مرحله ، به قضا کردن عمر مشغول می گردد اما نه قضای عبادت، بلکه قضای شادی و آزادی و رهایی از دست رفته .
وقت عزیز رفت بیا تا قضا کنیم
عمری که بی حضورصراحی وجام رفت
اگر سالک در این مرحله عذابی دارد از عذاب وجدانهای بی جهت عمر بر گناهان کاذب و دروغین است و اگر توبه ای دارد از امساک گریها و توبه های نابجای خویش است و اگر از چیزی احساس پشیمانی می کند از یک عمر دنباله روی و تقلید از زهاد وشیوخ نادان و جاهل است.
توبه کردم که نبوسم لب ساقی و کنون
می گزم لب که چرا گوش به نادان کردم
برخلاف ابتدای راه که سالک محرمیت را شرط ورود در مسیر عرفان می دانست ،اکنون از وادی محرمیت به تنگنایی می رسد که نامحرمیت و بیگانگی را آرزو می کند.
شاید که سالک نتواند در این وادی دنیای دیگران را با اندیشه خود مطابق نماید اما حداقل سود پیمایش این راه رسیدن به جهان بینی نوینی است که نتیجه آن معافیت از بسیاری از واجبات و محرمات دنیای شرع و آسودگی و رهایی از قید وبندهای دروغین آن و آتش زدن در خرقه سنگین ودست و پاگیر زهد و ریاست .
در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک
جهدی کن و سر حلقه رندان جهان باش
اما مشکل این است که آنچه سالک در این وادی از حقایق درک می کند باید در سینه خود چون بار سنگینی حفظ کرده وکاسبی خداوند را با بیان حقایق و راز گویی های خود بر پایین نشینان به هم نریزد و خشم او را بر نیانگیزد.
هر که را اسرار حق آموختند
مهر کردند و دهانش دوختند
هر انسان مرتبه و دنیای خود را دارد و عارف باید بیاموزد که احکام حاکم بر دنیای او با دنیای اهل شریعت متفاوت بوده و با هر کس باید مطابق با جایگاه و دنیای خود او تعامل نمود و سخن گفت ،وگرنه چه بسا حقایق عرفانی که نزد اهل شرع گمراهی یا شرک و کفر معنا می شوند .
گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد
به مستوران مگو اسرار مستی
حدیث جان مگو با نقش دیوار
سیر شهودی اگر چه در خود اسرار و حقایق غریبی نهفته دارد اما حقایق سیر پایانی ونهایی برای مذهب مداران و عوام از این نیز غریبتر بوده و بلکه گاه شرک آمیز وتوهین آمیز یا خنده دار به چشم می آیند ،در حالی که نابترین و محض ترین حقایقند.از نظر عوام، حق ،سخنی است که همیشه گوششان به شنیدن آن عادت کرده ؛پس هر اندیشه وتز نو را به دلیل غریب بودن و این استدلال که "ما سمعنا بهذا فی آبائنا الاولین"، رد می کنند در حالی که شاید حقیقت در همان سخنان تک و غریب نهفته باشد.
مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن
که در شریعت ما به جز این گناهی نیست
نتیجه پایانی سیر:
معرفت واقعی معرفت حاصل از سیر تجربی است ،حتی اگر بر خلاف معرفت شهودی نتیجه آن گریز و نفرت باشد ونه عشق.سلوک پرده های گوناگون و تو در تویی دارد که یک به یک از جلوی دیدگان انسان کنار رفته و با کنار رفتن هر پرده، اعتقاد گذشته انسان نیز دستخوش تغییر می گردد تا آنجا که پرده آخر همه معتقدات گذشته و چهل ساله سالک را یکجا بر باد می دهد ؛پس هیچ دگرگونی و تلاطمی به پایه این راه و مسیر نمی رسد .سلوک وادی پر نقش و نگاری است که انسان را به هر سو جذب و به هر مقامی مغرور ساخته و کلک عارف را به برانگیختن هزار نقش خیال انگیز وا می دارد اما سرانجام آن ،همان لوح ساده بی نقش و نگار و هیچ بینی و پوچ بینی خواهد بود .
گفتی که حافظ این همه رنگ و خیال چیست
نقش غلط مخوان که همان لوح ساده ایمعرفان مسیری است که انسان همه هستی را طی می کند وباز به جای نخست خود باز می گردد اما این بار با جهان بینی و سیره ای متفاوت و حجتی برتر.
سرگشته چو پرگار به هر سوی دویدیم
آخر به همان نقطه که بودیم رسیدیم
پایان سیر ،رسیدن به مقام فراشریعت، یعنی رهایی و رستن از یوغ سنگین و کم حاصل مذهب و رفتن زیر چتر و نظام آزادی بخش عقل، و تبدیل جهان بینی مذهبی به جهان بینی عقلانی است.
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزلهاسالک سرانجام در توحید و خداشناسی از موکلان عالم توحید نیز جلوتر خواهد زد .او در این مرحله از کانون جنجالها رهیده و مصداق "فوق کل ذی علم علیم" گشته، به تفسیر واقعی امور پی برده و احکام مطلق را از نسبی، فریبها را از واقعیات ،حقایق را از دروغها، فوائد را از زوائد و محکمات را از متشابهات تشخیص داده و حقیقت بسیاری از امور مورد اختلاف متشرعین و متکلمین بر او آشکار می گردد.
این تابش آفتاب عقل و خرد است که به روی همه سیاهه ها و پندارها خط بطلان خواهد کشید ،و البته بسیار مهم است که انسان بتواندبه آخرین اعتقاد عارف در این جهان پی برده و سخن و اعتقاد پایانی او را از سخنان اول و میانه راه جدا سازد .در واقع آنچه مهم است نتیجه پایانی راه سلوک است و نه اول و میانه. این نتیجه پایانی است که بسیاری از گفتارها و پندارهای اول و میانه راه را نقش بر آب می کند و اصل بحث ما در این گفتار و جستار نیز بیشتر نگرش به پایان و نتیجه سیر است و نه غرق شدن در مباحث متکثر و پر فریب راه و مسیر،که بیان آنها مثنوی هفتاد من کاغذ است .به عنوان مثال آنچه عارف در وادی عشق و دلدادگی و تقدس بینی و مدح و ستایش و تقصیرپذیری و بدهکاری و توبه و ذلت و تقید و عبودیت و تشرع و فخر محرمیت گفته و سروده،مربوط به مراحل اول و میانه راه است.
سرانجام جَستن و جُستن،رسیدن و یافتن است .در پایان راه ،دل و اندیشه سالک جام جهان نمایی می گردد که همه حقیقت خدا وهستی و انسان و شریعت را آنچنان که هست بی نقاب و بدون ذره ای فریب و خطا و تحریف و سانسور نظاره گر می شود.اما به دست آوردن این جام نیازمند زحمتی بس بزرگ و در نهایت خراب نمودن همه باورها وبنیانها و قید و بندهای پوشالی پشت سر است.
به سرّ جام جم آنگه نظر توانی کرد
که خاک میکده کحل بصر توانی کرد
آندره ژید:«به کسی که حقیقت را جستجو می کند ایمان داشته باش و به کسی که مدعی رسیدن به حقیقت است شک و تردید کن».
نتیجه پایانی سلوک و عرفان بر عکس وهم و پندار اهل شریعت است.جامعه و انسان برتر در عقل واندیشه، جز جامعه و انسان باده گسار و معشوقه باز وآزاد و برهنه نیست. لازمه بینش و دانایی برتر ، نه رفتن زیر چتر زهد و ورع و تقید و عبادت بلکه بر عکس، بر صف رندان زدن وفرار به سوی وادی بی خبری و عیش و رهایی و اباحه گری و تحقق "هذا فراق بینی و بینک" میان عارف و دنیای پر از جهل و وهم و فریب مذهب است.
چهل سال رنج و غصه کشیدیم و عاقبت
تدبیر ما به دست شراب دو ساله بود
لازمه پختگی و آگاهی برتر،سر بر آستان آسمان نهادن نیست بلکه سر بر آستان میخانه نهادن است.
بر برگ گل به خون شقایق نوشته اند
عارف در این مرحله دیگر خدا را نه موجودی بی خطا خواهد دانست و نه بی گناه؛اگر چه بر اساس ترس و بیم نتواند این اعتقاد را به گونه رسا و روشن بیان نماید.
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت
آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد!
سالک در این مرحله به اندیشه و منشی رسیده است که خود زمانی بر همان اندیشه ها و منشها نام ضلالت و گمراهی می نهاد.
- به کوی میکده دوشش به دوش می بردند
امام شهر که سجاده می کشید به دوش
- صوفی مجلس که دی جام و قدح میشکست
حال به یک جرعه می عاقل و فرزانه شد
- کسی که از ره تقوی قدم برون ننهاد
به عزم میکده اکنون ره سفر دارد
همان رهرویی که در وادی جهل همه چیز را آباد و کامل می دانست اکنون در وادی عقل،جامعه مذهب مدار را جامعه ای سراپا جهل و خرابی و نقصان و عقب ماندگی خواهد دید و آن انسان محافظه کار تبدیل به انسانی اصلاح طلب و بلکه برانداز خواهد گشت.
رهرو اکنون به مرحله ای از درک و ژرف بینی رسیده که خداوند نیز در فریب دادن او با چالش و عجز و سختی روبروست.
دوش لعلش عشوه ای می داد حافظ را ولی
من نه آنم کز وی این افسانه ها باور کنم
و سرانجام خدایی که در چشم اهل مذهب پیچیده و غیر قابل وصف تعریف می شوددرچشم سالک ،آسان و قابل توصیف تعریف خواهد شد.
عارف در پایان راه به حدی داراییهای خود در وادی شرع و مذهب را بی ارزش و فریبنده می یابد که همه محصول زهد و تقوی و عبادت و قیل و قالهای علم شرع را با میل و رغبت به پای می و مطرب و معشوقه ریخته ؛ درس سحر در ره میخانه و محصول دعا در ره جانانه می نهد.
- مطرب کجاست تا همه محصول زهد و علم
در کار بانگ بربط و آواز نی کنم
- فدای پیرهن چاک ماهرویان باد
هزار جامه تقوی و خرقه پرهیز
- طاق و رواق مدرسه و قال و قیل علم
در راه جام و ساقی مهرو نهاده ایم
سالک اینک بنای هرچه توبه و استغفار و امساک و زهد را به مسخرگی خواهد گرفت ،آنچنانکه توبه فرمای هستی عمری او را به بازی و بردگی و ریشخند گرفته است .
- به عزم توبه سحر گفتم استخاره کنم
بهار توبه شکن می رسد چه چاره کنم
- من مست و عاشق در موسم گل
آنگاه توبه ، استغفراللهدعوت متقابل:
توجیه پذیر نیست انسانی که خلیفه خدا و برگزیده مخلوقات و مسجود فرشتگان است بخواهد که رنج و سختی سفر به آسمان و سیر بیهوده در آن را به جان بخرد، بلکه این ملکوتیانند که باید به زمین رهسپار گشته و مهمان بزم طرب و می و میخانه انسان شوند .
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنان حرم سرّ و عفاف ملکوتبا من راه نشین باده مستانه زدند
اگر نیک بنگریم خداوند خود نیز چنان در وادی فرش و به اصطلاح خود"اسفل سافلین" ،منزل گزیده و به آیینه تمام نمای خود یعنی انسان سرگرم گشته که گویا وادی عرش و خدایی را رها ساخته است. حتی در قیامت نیز قرار بر این نیست که انسان به مکان و فضایی به نام عالم بالا پرواز کند، بلکه بهشت نیزدر همینجا محقق خواهد شد.پس همه چیز عالم رو به سوی انسان و زمین داشته و زندگی انسان نیز برای وانهادن همه داشته های اعتباری و نسبی و در نهایت باقی ماندن سه اصل شراب و شاهد و طرب است.مگر نه آن است که در آخرین منزل یعنی بهشت ،همه غوغاهای دنیوی محو و ناپیدا شده و تنها همین سه گوهر دل بخش و جان بخش باقی می مانند ؛پس همه عالم خدمتگزار این سه اصل و هدف بوده و رند و هوشیار کسی است که از همین نخست خود را از تعلق و رنج اضافات و اعتبارات نسبی و فانی رها ساخته ، به یک دست جام می و یک دست زلف یار برگیرد.
گویند که فردوس برین خواهد بود
وآنجا می و حور مه جبین خواهد بود
گرما می و معشوقه گزیدیم چه باک
چون عاقبت کار چنین خواهد بود
در واقع مقصد جلال نیز جمال است و عاقل کسی است که از همان آغاز در منزل جمال و لذت پرستی خانه گزیند.
می دو ساله و محبوب چارده ساله
همین بس است مرا زصحبت صغیر و کبیر
آسایش انسان به این است که یا از همان ابتدا درعقلانیت مطلوب به دنیا آید و یا تا همیشه در جهل و فریب و وادی"فی لبس من خلق جدید" زندگی کند.دراین صورت است که هم عاقل و هم جاهل به لذت و شادی دلخواه خود خواهند رسید.بنابراین تا ابد در جهل زیستن بهتر از دیر عاقل شدن است وگرنه هم عقل و هم جهل به کام انسان زهر گشته وچیزی جزعذاب ومحرومیت از بهره ها و شادیهای هر دو دنیای عقل و جهل نصیب انسان نخواهد شد. خداوند نیز همیشه با کسانی سر ستیز دارد که بعد از عمری زندگی در وادی جهل بخواهند سر از دنیای آگاهی و در نتیجه فاصله گرفتن ازاو درآورند.بنابراین مسئله دردآوردر مرحله نهایی سیر، ترک دادن وابستگی دیرینه ای است که گریبانگیر خالق از ناحیه سالک غرق در جهل بوده ،که اکنون باید بداند که دیگر آن سبو بشکسته و آن پیمانه ریخته است .