مدار اندیشه

مدار اندیشه
نویسنده:احمد ابراهیمی نژاد
دانش آموخته علوم دینی
اخطار:
مطالب و نوشتارهای این سایت ،کاملا شخصی و بدون هرگونه برداشت ازکتاب ،سایت و منبع دیگر بوده و تمامی حقوق آن متعلق به نویسنده است. هر نوع کپی برداری و برداشت از نوشتارهای این محموعه اکیدا ممنوع می باشد.


آخرین نظرات

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شیطان» ثبت شده است

 

وجود خداوند مبتنی بر دو نوع صفات است که با آنها مورد شناخت قرار می گیرد :1-صفات ذات؛یعنی صفاتی که همواره (با در نظر گرفتن مخلوق یا بدون آن )برای خدا ثابتند که عبارتند از: حیات،آگاهی ،قدرت ، اختیار2- صفات فعل ،یعنی صفاتی که فعلیت آنها وابسته به در نظر گرفتن مخلوق است . صفات فعل نیز سه قسمند:1-خالقیت( آفرینش و محو) 2-مدیریت( تدبیر و تقدیر)3- ربوبیت(صفات رفتاری ، اخلاقی و پرورشی  خداوند که در تعامل با موجودات عاقل و مختار نمود می یابد).
خداوند نخست کلیت را خلق می کند و سپس به تنظیم،استحکام، نظم بخشی ، زیبا سازی و نماکاری می پردازد و بعد تقدیر و تدبیر امور مخلوق را بر اساس حکمت مشخص و تنظیم می کند.
ربوبیت:
آفرینش انسان:
 
برای شناخت خدا و هستی نیاز نیست که جای دور رویم. اگر انسان را بشناسیم خدا را یافته ایم و اگر زمین و  منظومه خود را بشناسیم همه هستی را شناخته ایم. انسان دقیقا بر صورت و سیرت و ویژگیهای الهی آفریده شده و او با همه خوبیها و بدیها و نقصها و کمالات ،کپی و نسخه ای کامل و پیاده شده از پروردگار خویش است.داستان انسان همان داستان خدا و خوی و سیره او همان خوی و سیره الهی است. بنابراین پاسخ همه پرسشها و ابهامات ما پیرامون خداوند در انسان نهفته  واگر انسان خدا را در خود جست وجو کند بهتر به او دست می یابد تا اینکه بخواهد او را در بیرون کاوش نماید.
 تنها انسان است که دمیده شده از روح خداست .این دمیدگی به معنای انتقال کامل ویژگیهای خدا به انسان است؛مانند آتشی کوچک که از آتشی عظیم  وبزرگ گرفته شود.این آتش با همه کوچکی، کل صفات و ویژگیهای آتش بزرگ را داراست.
 
بیرون زتو نیست هر چه در عالم هست
درخود بطلب هرآنچه  خواهی  که تویی
 
انسان آخرین  و مهم ترین مخلوق خدا در جهان هستی است.خداوند چونان میزبان ،میلیاردها سال به آراستن و ساختن جهان پرداخت تا همه چیز را آماده ورود فرزند وشبه خود یعنی انسان نماید .او آدمی را در بهترین قوام و تقویم خلق نمود و به پایین ترین عالم فرود آورد تا سیر خویش را از پایین به بالا در گردشی پرجاذبه و در مشاهده همه دیدنیها از سر بگذراند.
سجده بر انسان:
آدمی پاک و مقدس نیست که مسجود فرشتگان واقع شود. سجده فرشتگان از آن جهت است که انسان فرزند خدا و مثل و شبیه و جامع همه صفات اوست.بنابراین سجده بر محمول،یعنی روح و جوهره است ؛جوهره ای که شاهکارترین ساختار آفرینش را در خود جای داده و همه صفات وویژگیهای خدایی در آن درج شده است؛آنچنانکه سجده بر قبله نیز سجده بر سنگ وخاک نیست بلکه بر مقام وجایگاه است.انسان آیینه تمام نمای خداست وهدف از آفرینش انسان آن بود که خداوند صورت وحقیقت خود را در او بیند ، وگرنه اگر عبادت و تعبد هدف نهایی آفرینش می بود وجود فرشتگان برای این هدف کفایت می کرد.
تا نظر  کرد که بیند به جهان  صورت خویش
خیمه  در    مزرعه    آب   و   گل  آدم زد
بنابراین مسئله تعلیم اسماء،پاسخی متناسب با فهم فرشتگان است و نه دلیل واقعی آفرینش آدم.
خلیفه خدا:
خلیفه بر گرفته از خلف است وبه چیزی گویند که از پس چیزی آید که جایگزین و مانند آن باشد. به فرزند خلف گفته می شود چون وارث صفات و ویژگیهای پدر و مادر و مانندترین افراد به ایشان است.خلیفه خدا نیز انسان است که مانند ترین موجود به اوست ؛پس اگر منظور از "مثل" در جمله " لیس کمثله شی" را نیز انسان دانیم تفسیر دوری نکرده ایم.
بعضی انسانها مانند انبیاء و اولیا تنها رنگ و بو و صفات نیکوی الهی را به خود گرفته اند ،بعضی دیگر تنها صفات منفی و بعضی دیگر هر دو را.گروه سوم به حقیقت خدا شبیه ترند؛ بنابراین اگرچه انبیاء و اولیا فرزندان خاص و برگزیده اند اما به گونه عام همه انسانها فرزندان و وارثان و خلائف خدایند .در واقع نسبت خدا و انسان بیش از آنکه  نسبت خالق و مخلوق و عبد و مولا باشد نسبت پدر و فرزند است و این تنها فرزند نیست که بر پدری  بزرگ و توانگر چون الله می بالد بلکه پدر نیز به  فرزند  وشبه خویش فخر می کند.
تفاوت انسان و خدا:
خدا همان انسان است که دامنه روح و جسم او به  بزرگی همه هستی است و انسان نیز همان خداست اما در نسخه ای پایین تر. همه هستی و موجودات پست و بالا نمودار و نمایانگر صفاتی از خدایند ولی انسان اوج این نمود و جامع همه صفات  است. انسان خدای ضعیفی است که تحت قدرت و چیرگی خدای برتر و روح اول عالم است.بین انسان و خدا چنان شباهت ماهوی است که می توان گفت فرق اساسی این دو تنها در خالق و مخلوق بودن است.
 
خداوند جامع صفات ضد است:
خداوند مانند انسانها دارای همه احساسات، فضیلتها، رذیلتها ،حسنها ، عیبها ، نیکیها و گناهان است .او جامع همه صفات متضاد انسانی و ویژگیهای مثبت و منفی او بدون هرگونه استثناست ،ویژگیهایی همچون:غم و شادی ،دوستی و تنفر،شوق و فسردگی، تردید و یقین ،التهاب و آرامش،نرم دلی وسنگدلی ،حیا و گستاخی، کینه وگذشت ،زیاده خواهی و بسندگی ،بخشندگی وبخل ،بیم و شهامت، مکر و صداقت ، صبر و شتاب ،بردباری  و خشم ،آگاهی و غفلت، آزادگی و وابستگی، تکبر و تواضع، ادب و جسارت، عقل و احساس ،لذت و تنفر،عزتمندی و کوچکی، هدفمندی و عبث کاری ،بدخواهی و خیرخواهی،انتقام و بخشش ،آسان بینی و تعصب،آسان گیری و سخت گیری،یکرنگی و نفاق ،پرده پوشی و پرده دری، تقوی و گناه،نیک کرداری و نابکاری، عدالت و بیداد،اذیت و مدارا،راستگویی و دغل،مساوات و تبعیض گری،هدایت گری و گمراه گری ،اعتدال و افراط....
در وجود او هم تکبر،مکر،کذب،منت گری،زورگویی ،ناسپاسی ،تحقیر ،استهزاگری، فتنه انگیزی،بخل ،لجاجت،موذی گری،ریا،دورویی،ظاهرسازی، کینه ورزی ،انتقام جویی،هتاکی،ظاهربینی ،هوس جویی،بهانه گیری و بهانه جویی راه دارد و هم صداقت و تواضع و حکمت و عقل و اندیشه و واقع بینی و حق شناسی و پیمان داری و منطق و سخاوت و انصاف و محبت و گذشت و بزرگی و صبر و حلم و اعتدال و عزت و قوام .بزرگ بودن او مانع از کینه ورزی و حسادت، و علیم بودن او مانع از غفلت، وغنی بودن او مانع از بخل و چشم تنگی یا منانیت او نیست.او هم مظهر رحمت است و هم عذاب،اما مانند انسانها رحمت او اصل  و مقدم است.او هم آفریننده  زیبایی است و هم زشتی،هم آفریننده پاکی است و هم پلیدی ،اما مانند هر کسی دوستدار زیباییها و پاکیهاست .
هم انسانهایی چون عیسی  و محمد و هم انسانهایی چون چنگیز و فرعون همه مظاهری متضاد از صفات خدایند. خداوند موجودی هزار چهره است،او هم مصدر صفات شیطان است و هم مصدر صفات فرشته و حور؛ هم مظهر صفات فروترین موجود است و هم عالی ترین موجود؛هم جامع صفات کودکانه است و هم شیخانه .هم مظهر صفات انوثیت و جمال است و هم ذکوریت و جلال ؛هم جامع صفاتی است که به عادلان و صالحان داده و هم به تبهکاران؛و البته وجود صفات منفی در حریم خداوند مانع از آن نیست که حسن و قبحها نسبی گردند، بلکه خداوند خود یحب المتقین و یحب المحسنین و یحب المتطهرین است. ما انسانها نیز ممکن است که گاه در شرایط غیر عادی اهل دغل،دروغ و ناراستی شویم اما عقل و اخلاق ویژگی غالبی ما بوده و همیشه دوستدار راستگویی و عدالت و نیک کرداری و اهل آنیم .
از آنجا که روح و ذهن و حس و حال خدا مانند انسان در حال و مسیر ثابت نیست، پس رفتار و قانون و گفتار او نیز ترکیبی از اعتدال و افراط و همخوانی و تضاد است.او گاهی نگاه به حقیقت دارد و گاهی نگاه به افسانه .هم آشکارا در جمع عابدان و زاهدان است و هم پنهانی در جمع مستان و خراباتیان .هم جامع صفات پدرانه است و هم مادرانه؛ هم فرشته است و هم دژخیم؛هم ضارّ است و هم نافع؛هم یاد کننده است و هم نسیان گر ؛گاهی در نشاط سیر می کند و گاهی در گرفتگی و اندوه ؛گاهی در سلامت است و گاهی در بیماری ؛گاهی بر منش عقل و حکمت است و گاهی بر مسیر میل و هوس و عبث؛ یکجا باطن نگر است و جای دیگر ظاهر بین؛ هم اهل بردباری است و هم خشم و لعن و ناسزا ؛ هم بر طریق اخلاص است و هم تظاهر وتفاخر و ریا؛هم اهل واقع گویی است و هم غلوّ؛هم حق شناس و شاکر است و هم ناسپاس،هم رحیم است و هم شدید؛گاهی به دنبال می کشد و گاهی دنباله رو می شود ؛هم شیفته می شود و هم شیفته می سازد ؛هم  تنبیه می کند و هم  نوازش؛ گاهی راه خشم در پیش می گیرد و گاهی راه آشتی؛درجایی عقل او بر احساسات و امیالش غالب است و در جای دیگر حس و میل او بر عقل وی.
خداوند اگر چه در خلق بی همتاست اما درخُلق یکی همچو انسان بوده و در هیچ فضیلت اخلاقی بالاتر و برتر از آدمیان نیست ؛به عنوان مثال قرآن خود گویاست که خیرخواهی و دلسوزی پیامبر بر جامعه بالاتر از خداست [لعلک باخع نفسک الا یکونوا مومنین].نسبت خدا به انسانها در نوع ربوبیت و رفتار همانا نسبت حاکم نسبت به مردم خویش یا نسبت پدر نسبت به فرزند و یا آموزگار و استاد نسبت به شاگرد است.او به همان دلیل بندگانش را دوست دارد که پدر فرزند خود را، و به همان دلیل برآنها خشم می گیرد که پدر بر فرزند خود ،و به همان دلیل گذشت می کند که پدر بر فرزند خویش .در پیوند انسانی است که  آدمی خدا را نیکوتر لمس می کند و با پدر شدن است که خداشناسی اش کامل تر خواهد شد،اما خداشناسی برتر در گزینش شغل آموزگاری و برتر از آن در حاکمیت و ریاست بر انسانهاست.

 

 
 خداوند بی عیب و خطا  نیست:
اگر کسی خالق و هنرمند و استادی زبر دست باشد لازمه اش این نیست که در اخلاق و رفتار با زن و فرزند نیز نمونه باشد و این گونه نیست که زیبا آفرین خود از همه زیباتر باشد.یک کودک نیز تا کودک است پدر خویش را موجودی بی عیب و به دور از خطا و گناه و هوس می پندارد در حالی که نمی داند بزرگ بودن او دلیل بر بی عیب بودن او نیست ،تا زمانی که خود نیز یک انسان بزرگسال شود.ما در حالی فرزندان خود را بر هرخطایی مورد توبیخ قرار می دهیم که همان خطاها را در مورد خودهمواره پنهان نموده  ویا توجیه می کنیم .خدا نیز نسبت به انسان چنین است.خداو انسان در همه فضیلتها و رذیلتها مشترکند. همه تشرها و عیبها و انگها و توبیخهایی که خداوند درقرآن متوجه انسان نموده، بی استثناء متوجه خود پروردگار نیز هست ،زیرا انسان فرزند و وارث و مثل و آینه صفات اوست واگر او از نفع طلبی و هوا و هوس  به دور نباشد از انسان نیز به نحو برتر انتظار نیست.
عقل و وجدان تا جایی نزد خداوند مورد عمل است که پای منفعت و لذت در کار نباشد؛بنابراین  آیه " الحق من ربک" همیشه آیه ای صادق به شمار نمی رود .خداوند در خالقیت و انتظام و اداره جهان بی همتا، ولی در ربوبیت و رفتار ممکن الخطاست، زیرا تنها در این بعد است که احساسات و حساسیتها و منفعت بینیها نمود و ظهور می یابند و هر جا که میل و منفعت و هوس یاغیرت و خشم هست خطا و اشتباه ، عبث کاری یا خروج از مسیر اعتدال و منطق نیز هست.او گاه چنان راه جهل و غفلت و منفعت طلبی را در پیش می گیرد که همچون یک پدر نیازمند ارشاد یا آگاه سازی و توجیه از سوی فرزند است،هرچند که تکبر الهی همیشه مانع از آن است که بخواهد زیاده روی یا اشتباهی را به گردن گرفته یا حسرت و ندامت خود را از چیزی آشکار سازد.

 

 

اعتماد و تکیه:
آنگونه که ادعاهای خداوند گاه می تواند آغشته با غلوّ و فریب باشند، تعهدات و وعده های او نیز غالبا بر اساس کلی گویی است که در هر یک صد نوع توریه و قید و تبصره و تخصیص و شرط  ومانع و منظور پنهان می تواند نهفته باشد، و از آنجا که خداوند در هر نوع تعامل منفعت خود را نیز در نظر می گیرد؛ بنابراین انسان عاقل حتی در اعتماد و تکیه کامل به خدا یا قول و سخن او نیز جانب احتیاط را رعایت می کند.
منفعت بینی:

خداوند در بهره گیری از عقل، برتر از انسان نبوده و منفعت او ایجاب می کند که گاه ذهن خود را از فهمیدن و چشم خود را از دیدن واقعیت عقل و ندای اخلاق و وجدان فروبندد.خداوند پیشقراول عقل نیست بلکه عضوی از عقلاست ،والبته عیبی بر خدا نیست اگر او را موجودی منفعت گرا دانیم، زیرا در جهان هستی هر کس منفعت خود را اصل قرار می دهد ،آنچنانکه غرور و خودشیفتگی و خودستایی نیز لازمه خدایی اوست.

مسلما هیچ ماست فروشی هرگز نمی گوید که ماست او ترش است.خداوند نیز در کتاب خویش همواره  بر منش خودستایی حرکت کرده  ،خویش را موجودی مقدس و منزه  از هر گناه و خطا و عیب دانسته و مانند پدر و مادری که هر تقصیری را بر دوش فرزند می افکنند بار همه گناهان و خطاها و بدیها را مطلقا بر گرده انسان افکنده،همه خوبیها را به خود و همه بدیها را به آدمیان نسبت داده  و هر اندیشه و مسیری غیر از آنچه منافع او را تامین می کند راه و مسیر باطل برشمرده و به دلیل تکبر هیچ حجتی را نیزبر خود بر نتافته و از هیچ  بهانه ای برای گریز از پاسخگویی و یا حتی بستن دهان انسان دریغ نکرده [فلا یوذن لهم فیعتذرون]. اگر چه غرور خدایی و نفع او چیزی جز این نوع روش را ایجاب نمی کند اما واقعیت آن است که هم انسان و هم خدا هر دو ترکیبی از کمال و عیب و مشمول حقیقت "خلطوا عملا صالحا و آخر سیئه"اند و حقیقتا آن چهره ای که خداوند در ظاهر از خود نشان می دهد چهره کامل او نبوده و آن تظاهر و نمایشی که پیش چشم انسانها در می آورد همیشه با آنچه در نهان بدان معتقد است و می کند یکی نیست. بنابراین شاید خدا آن شخصیتی نباشد که در کودکی به ما فهمانده اند ولی  آرامش و شادی انسان به این است که خدا را همان چیزی داند که در کودکی شناخته است. 
در نظام ربوبیت، قاعده متعهدانه و مشخصی وجود ندارد. مبنای رفتارهای الهی بیشتر در جهت ارضاء ذات خود وترکیبی از عقل و حکمت و هوس و منفعت است. پشت قوانین و رفتارهای الهی گاهی می تواند خیر و حکمت و مصلحت و دلسوزی نهفته باشد و گاهی نیز منفعت و میل شخصی ؛درست مانند تربیت گری انسان نسبت به فرزندان خود.
 
 
عدالت:
 لازمه علم و قدرت و هنر و هنرمندی برتر، تقوا و عدالت برتر نیست. بعضی چشم بسته خدا را عادل مطلق می نامند در حالی که هنوز رستاخیزی فرا نرسیده و کسی قضاوت خدا را به چشم ندیده ،تا بتوان در مورد عدالت او به داوری نشست.گذشته از این باید پرسید خدایی که در قیامت به عنوان قاضی دادگاه حتی اجازه سخن گفتن به متهم و دفاع را  به او نداده و یا در قرآن خود گاه انتقاد یا پرسش و طرح شبهه را نسبت به خویش  به منزله کفر و مستوجب مجازات بر می شمارد و یا خود را " لا یسئل عما یفعل "و برکنار از پاسخگویی می داند،آیا می تواند نماد و مظهرعدالت باشد؟
اگرچه مصادیق عدل و ظلم مصادیق عقلی و ثابتند و حسن و قبح عدل و ظلم نیز حسن و قبح  ذاتی است؛ولی واقعیت این است که نه تماما آنچه خدا می کند عین عدل است و نه تماما آنچه عین عدل است او می کند.در واقع  منطق خدا منطق "الحق لمن غلب" است.او چون خویش را قدرت برتر و صاحب اختیار جهان و انسان می بیند پس مبنای حق را فعل و خواسته خود دانسته و انتظار دارد که بندگان بر هر چه او می گوید و می کند چشم و گوش بسته تن دردهند.بلی،مانعی نیست که نظام، نظام خداسالاری باشد به شرط آنکه خداوند خود زیر چتر قانون و مرام مشخص عقلی ومنطقی عمل کند ،نه اینکه مبنای کارش میل و منفعت و" یفعل ما یشاء" باشد . 

البته باید گفت که سیره قانون گذاری عام و جمعی خداوند در بسیارجاها پذیرفتنی است و بعضی هم که مورد نقد و اشکالند می توانند حکمتها و مصالحی نهفته داشته باشند، اما در عین حال بعضی قوانین یا رفتارها نیز در جای خود قابل نقد و اعتراضند .علاوه بر این، برای داوری پیرامون رفتار و ربوبیت باید مجموعه آغاز و پایان را کنار یکدیگر قرار داد و سرنوشت و بهره نهایی را نیز در نظر گرفت . در واقع خداوند آخرین موجودی است که می توان یک قضاوت اساسی و نهایی در مورد او به عمل آورد.خدشه دار شدن عدالت الهی وابسته به رفتارهای خلاف عدل انبوه نیست بلکه تنها وجود یک مصداق خلاف عدل در کل نظام خلقت نیز برای تخریب بنای عدل الهی کافی است و نتیجه نیز تابع اخس مقدمات است.

نیازمندی:
خدا و انسان هر دو به یکدیگر نیازمندند؛ انسان به بهشت خدا و خدا به عشق و دوستی و یاد و پرستش انسان . اینکه خداوند خود را"غنی عن العالمین"می نامد منظور نیازی مادی است و نه عاطفی. او نیازمند توجه مخلوق به خویش است،چنانکه خود تناوب نعمت و بلا را در جهت رویکرد بندگان به سوی خویش بر می شمارد[وبلوناهم بالحسنات والسیئات لعلهم یرجعون].بنابراین این سخن که :
 
غرض کرشمه حسن است ورنه حاجت نیست
جمال  دولت   محمود    را    به   زلف   ایاز
سخت واقع بینانه و درستی نیست .بلی،هدف از آفرینش کرشمه حسن است اما جمال و حسن بی وجود بیننده حسن هیچ  فایده و کارایی ندارد؛ پس هم انسان را به وجود خدا و هم خدا را به وجود انسان صد نیاز معنوی است.اساسا آفرینش انس و جن لازمه به فعلیت درآمدن صفات ربوبیت الهی است. خداوند خلق نمود تا آنچه را که ندارد دارا شود؛یعنی شناخته شدن و مورد ستایش واقع گشتن .او به همان دلیل انسان را به جهان آورد که انسان فرزند به دنیا می آورد،یعنی رحمت و سود رساندن و فروزان نمودن اجاق کور وبیرون آمدن ازتنهایی و منفعت و بهره وری و دریافت محبت و مشاهده حقیقت و چهره خود در آفریده .
نیازمندی عاطفی خدا به انسان تا حدی است که گاه او خود  در اتصال و بازگشت به بندگان پیش قدم می شود[ثم تاب الله علیهم لیتوبوا].انسانها بر عدم تامین توقعات عاطفی  پروردگار بیشتر مورد تنبیه قرار می گیرند تا بر گناهان.در واقع آنچه بیش از گناه، برانگیزنده خشم خداست کم شدن دوستی و ذلت و یاد نسبت به اوست و در این میان،گناهان بیشتر بهانه تنبیه وانتقامند و نه دلیل.لذت انسان خواب و خوراک  است و لذت خداوند دوستی و بندگی و یاد بندگان نسبت به وی.او سرانجام همه ساخته های خود و انسان را خراب و ویران می کند تا نشان دهد که تنها عبودیت برای او ارزش وجودی  دارد .خداوند مانند مادری است که هر دستپختی را با صد شوق و امید برای فرزندان خود فراهم نموده. لذت او در لذت بردن آنهاست و تنها توقع و نیازمندی او یاد کردن و تشکر و نسبت دادن نعمت به اوست.

هر کسی از ظن خود شد یار من:

درست نیست قضاوتی را که ما از خدا داریم داوری نهایی و برتر دانیم ،زیرا تعامل خدا با  انسانها و نمود او بر همه یکسان و برابر نبوده و آدمیان خدا را به گونه مساوی لمس و حس نکرده اند .

تو را چنان که تویی  هر نظر کجا بیند

به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک

در مورد ما انسانها نیز همین گونه است ؛مثلا همسرو فرزند ما یک نوع شناخت و داوری در مورد ما دارند،خویشاوند دور به گونه ای دیگر،همسایه به گونه ای متفاوت و غریب به نوع متفاوت تر .بنابراین یکی خدا را به صفت منان لمس و تجربه نموده و دیگری او را بی منت یافته؛یکی او را صادق شناخته و دیگری مکار؛یکی او را متکبر یافته و دیگری بی تکبر؛یکی او را دادبخش وعادل یافته و دیگری ناعادل؛یکی او را بخشنده یافته و دیگری بخیل و بوتیمار؛یکی او را اژدر و اهریمن یافته و دیگری فرشته و پری. واقعیت نیز این است که این داوریهای متضاد در مورد خداوند همه درست و صادقند. در واقع حکایت حال انسانها در مورد خدا شبیه همان حکایت فیل شناسی در تاریکی است که هر کس تصور مورد لمس خود را ملاک داوری  و تعریف خود  از مطلوب قرار می دهد.

معشوق چون نقاب زرخ  در نمیکشد

هر کس حکایتی به  تصور چرا کنند

اما در واقع خدا را کسی بهتر از همه می شناسد که بیشتر به او نزدیک شده و در تعامل عمیق تری با او بوده باشد، آنگونه که حاکم یک کشور را نیز کسی بهتر از زن و فرزند او نمی شناسد.

تعامل خردمندانه با خدا:

 

پرواز انسان با خدا پرواز باز و کبوتر است ،زیرا اگر چه خداوند هم جنس ماست اما هم نوع و هم  تراز ما نیست.بنابراین  بی دردسرترین رابطه باخدا آن است که  انسان نه زیاد به او نزدیک باشد و نه زیاد از او دور ؛نه دشمن او تعریف شود و نه  همسایه دیوار به دیوار او ؛ نه در برابر او تکبر ورزد و نه عشق و ذلت و عجز و التماس زیاده ؛نه خود را نسبت به خدا بدهکار داند و نه بستانکار؛نه با خدا درافتد و نه او را با خود دراندازد ؛نه وابسته او شود و نه او را وابسته خود کند؛ نه بد را به خدا نسبت دهد و نه خوب را. خداوند نیز مانند انسانها محدوده ظرفیتی دارد؛بنابراین عشق و اخلاص و رضا نیز تا جایی سودمند است که موجب  غرور ، عادت و زیاده خواهی از سوی مقابل و تحمیق انسان از جانب او نگردد.

 

 

 

 

  • احمد ابراهیمی نژاد
  دلایل عدم استجابت:

خواسته های انسان از خدا مانند خواسته های یک  فرزند از پدرخویش است که بعضی را استجابت می کند وبعضی را به دلایلی نمی کند. عدم استجابت دعا یا مربوط به وجود مانع از سوی انسان(مانند عدم ظرفیت) یا وجود مانع از سوی خدا(مانند تکبر) و یا عدم مطابقت خواسته با سنت و قاعده خلقت است.

1- جزئی بودن خواسته:
بعضی خواسته ها در حدی نیستند که بتوان برای آنها بالاترین مقام وجود را به یاری و کمک طلبید.
 
2- گاه استجابت دعا  منوط به کسب رتبه و شانیت خاص است که ابتدا انسان باید آن شانیت را کسب کند و بعد مصداق و مطلوب را از خدا طلب نماید مانند قاعده "الطیبات للطیبین".
 
3-گاهی مورد دعا خلاف قانون ،نظام وسنت طبیعت و خلقت است؛ مانند دعای انسان سالخورده برای بازگشت به جوانی و زیبایی .نمونه قرآنی این نوع دعاخواسته بعضی انسانها در عالم برزخ است که خواهان بازگشت دوباره به دنیایند[رب ارجون لعلی اعملٌ صالحاَ فیما ترکتٌ].

4-گناهان و جرائم: 
عدم استجابت گاه تنبیهی است در برابر جرم و بدکاری(مخصوصا ظلم و حرام خوری). تکبر الهی نیز مانع از آن است که انجام خواسته بعضی انسانها، صحه نهادن بر اعمال آنان تصور شود.اقتضای این تنبیه و تکبر نه تنها عدم استجابت بلکه گاه استجابت دعا یا توکل به صورت عکس است.بنابراین استجابت ،بسته  به برتری اعمال خیر و نیک انسان بر اعمال بد اوست[وَیَسْتَجِیبُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ...] .
کسی که به مشکل و نیاز دیگران اعتنایی ندارد نباید منتظر گشایش مشکل خود از سوی خدا باشد و کسی که با دیگران به ظلم رفتار می کند چندان نباید چشم به راه رفتار همراه با انصاف و رحمت از جانب خداوند باشد.
اگرچه هر جرم و گناهی می تواند بهانه عدم استجابت قرار گیرد ولی این گونه نیست که هیچ گاه دعای گناهکار و بدکار به استجابت نرسد.
5-رها شدن انسان از تعلق و وابستگی:
گاهی اوقات چیزهایی که انسانها از خدا طلب می کنند نیاز نیست بلکه وابستگی ، تعلق و قید و بند است. صبر ،انسان را با شرایط موجود یکی کرده و کم کم تعلقات از دل او بیرون می رود .ارزش  رهایی و آزادی ازقید و بند یک  مطلوب  کمتر از رسیدن به خود آن مطلوب  نیست. پس گاه استجابت دیر هنگام یا عدم استجابت به منظور رها شدن انسان از تعلق و وابستگی به چیزی است که سعادت  و مصلحت و خیر او در رسیدن به آن نیست.
6- درخواست امر حرام یا مکروه .
7- دعا مربوط به  اموری است که از انجامش از عهده انسان خارج باشد نه چیزهایی که  تحققش به دست  تلاش و زحمت خود انسان است (مانند درخواست روزی یا طلب بهشت).بعضی بلاها و نحوستها نیز محصول اعمال بد خود انسانند؛ بنابراین دفع آنها بیش از آنکه وابسته به دعا باشد منوط به تغییر عملکرد خود انسانهاست.
8-وجود راهکار یا بهره نگرفتن از ابزارها:
 دعا بدون  استفاده از ابزارهای بیرونی برای انسان گشایشی ایجاد نمی کند؛ مانند بیماری که به جای جستن دوا و درمان ،  گوشه ای بنشیند و از خدا شفا خواهد.

همچنین آنجا که راهکار و چاره ای خاص برای انسان تعریف شده است دعا کارایی چندانی ندارد  ،مانند کسی  که از خدا برای رهایی از شر اذیت همسر خویش کمک خواهد ،در حالی که خداوند راهکاری به نام طلاق را برای او قرار داده و یا مانند کسی که از شر همسایه خود به خدا شکایت کند در حالی که می تواند به جای دیگر نقل مکان نماید ویا کسی که از ظلم دیگری نسبت به خود، خدا را به کمک فراخواند در حالی که راه او برای دادخواست  و دادگاه هموار است.
عقل نیز ابزار و راهنمایی درونی است که اگر انسان از آن بهره نبرد خداوند نیزتعهدی بر جبران خطا و اشتباه انسان ندارد
،مانند کسی که بدون مشورت و مطالعه تصمیمی گیرد که به ضرر منجر گردد یا کسی که بدون شاهد یا رسید به کسی قرض دهد و بعد با مشکل و انکار مواجه شود و یا کسی که بذل و بخشش و ولخرجی  زیاد نماید و به فقر و نداری گرفتار گردد.

 

9-عدم شکر نعمتهای موجود:
انسانی که به حق نعمت موجود آگاه نیست معمولا نسبت به نعمت جدید نیز حق شناس نخواهد بود . تا شکر نعمت گذشته  به جا آورده نشود نباید انتظار دریافت نعمت واستجابت جدید را داشت .عدم شکر نه تنها مانع نزول نعمت می شود بلکه گاه  نعمت سابق را نیز از کف بیرون می کند.

انتظار این است که اگر انسان شاکرانه با خداوند سخن نمی گوید طلبکارانه وآمرانه نیز دعا نکند.این شیوه درخواست کمک چندانی  به جلب استجابت  نمی کند هر چند که در این طلب و پرخاشگری ،حق با انسان باشد.

10-دعای احساسی یا سطحی :

هر چه دعا از درک وتعقل و نیز توجه و جدیت و عمق بیشتری بر خوردار باشد به توجه و استجابت نزدیکتر خواهد بود . دعا و خواسته اگر فقط  ورد و لقلقه زبان باشد وچندان از دل و درون ریشه نگیرد کارایی و تاثیری نیز به همراه نخواهد داشت و به گفته میشل دومنتی: «برای کشتی‌ای که عازم هیچ بندری نیست، باد موافق معنا ندارد».

بعضی عدم مصلحت را نیز جزو موانع استجابت ذکر نموده اند. ما می توانیم عدم مصلحت الهی را شبیه درخواست فرزند از پدر دانیم که در عین دوستی و محبت،  گاه انجام خواسته او را به مصلحت وی نمی داند.اگر خداوند در اجابت دعای یک بنده، چیزی به نام مصلحت را بهانه کند منفعت خود را در نیز ممکن است در آن لحاظ کرده باشد وشاید وجه منفعت و بهره وری الهی بیش از مصلحت شخصی بنده باشد. در عین حال بسیار کم پیش می آید که خداوند با آن همه مشغله شخصا در مصالح شخصی یک انسان ورود کند.
سب و لعن از نگاه  شریعت:
لعن ،دعای شر و منفی است و در وجه کلی امری ممنوع ومورد نهی  است.
 لعن کافر :
ممنوعیت لعن در مورد کافر و مشرک اعم از این است که  لعن ،نوعی باشد یا شخصی .دلیل این نهی آن است که قرآن هر نوع لعن یا ناسزا را موجب  تحریک و بر انگیخته شدن کفار علیه اعتقادات و باورهای خداپرستان بر شمرده ونه تنها از لعن کفار و مشرکین  بلکه از لعن بتهای آنان نیز نهی نموده است [ ولا تسبّوا الذین یدعون من دون اللهِ فیسبّواللهَ عدواً بغیرِ علمٍ ].
 
دلیل دوم آن است که حال انسانها و سر انجام کار ایشان برای هیچ کس معلوم نیست. بنابراین حال انسانها ملاک داوری نبوده و چه بسا انسانها که سرنوشتشان در پایان امر متفاوت شود.
 
البته لعن کافر مرتد به دلیل شدت شقاوت و کفر (86و87 آل عمران) و نیز کسی که در حال کفر از دنیا رفته (بقره 161) از ممنوعیت لعن برای عموم استثناء شده است ،ولی  در هر حال هیچ ضرورتی نیست که انسان خود را وارد در نزاعهای شخصی خدا با دیگران و لعن و نفرین کسانی نماید که ضرر و نفعی از آنها  به وی نمی رسد.
لعن کافر(در غیر دو مورد استثنا) تنها از شئون خداوند است و مربوط به جایی است که شدت کفرو شقاوت، عاقبت کار کافر را نزد خداوند معلوم ساخته است مانند لعن ابولهب در قرآن.
لعن ظالم :
 لعن  ظالم نیز در وجه کلی به دلیل معلوم نبودن سرنوشت انسان امری ممنوع است وبا توجه به آیات قرآن ،لعن ظالم  فقط  از شئون خدا وملائکه شمرده می شود  که  اولا مربوط به عدم توبه در دنیاست و ثانیا هیچ یک از این لعنها مربوط به فرد مورد اشاره خاصی نیست بلکه کلی و عامند .به عنوان مثال  لعن در  آیه"...ان لعنة الله علی القوم الظالمین"، که از زبان  ملائکه بیان شده  ، با توجه به جمله قبل از آیه ،مربوط به قیامت است ؛علاوه بر اینکه هر نوع ظلمی نیزدر این گونه آیات مراد نیست .
بنابراین جواز لعن جوازی عام  نبوده و اگر مبهم در این امر باشد مانند "ویلعنهم اللاعنون" یا" اولئک لهم اللعنة" باز اصل بر عدم جواز گذاشته می شود.
وقتی که لعن ظالم جایز نیست به نحو برتر، لعن فاسق نیز جایز نخواهد بود اعم از اینکه فسق ،آشکار باشد یا غیر آشکار ،تا جایی که بسیاری در مورد عدم جواز لعن مرتکبین و متجاهرین به کبائر، ادعای اجماع نموده اند.بنابراین اگر در بعضی احادیث، فاسقین خاصی مورد لعن قرار گرفته اند قطعا باید در سندیت و صدور چنین روایاتی شک نمود.علاوه بر این ،مجازات هر نوع ظلم و فسقی در دنیا و آخرت  مشخص و معین است ولعن نمودن یا ننمودن چیزی را عوض نمی کند.

بعضی فقها گفته اند که قتال با هر گروهی که جایز باشد لعنشان نیز جایز است .اما باید گفت که هیچ ربطی بین این دو مسئله نیست ، زیرا جنگ و دفاع  آنجا که واجب می شود-بر خلاف لعن- یک وظیفه دارای نتیجه برای جامعه است ؛حال آنکه سب ولعن نه ثوابی نصیب انسان می کند و نه حقی را باز می ستاند ودرعین حال موجب  تحریک بر سب  و توهین از سوی مقابل نیز می شود.

 

منع روایی :

حضرت علی (ع) در جنگ صفین چون شنید که گروهی از یاران او اصحاب معاویه را سب و لعن می کنند فرمود: «من خوش ندارم که شما سب کننده باشید اما اگر کرده‌های آنان را باز گویید و حالشان رامتذکر شوید نیک تر و پسندیده تر است». (1)  
لعن مظلوم نسبت به  ظالم  نیز دارای حد و حدود است. امام باقر(ع) می فرماید:«گاه مظلومی آن قدر ظالم را لعن می کند که زیادت آن لعن بر گردن مظلوم می آید وروز قیامت از او مطالبه می شود».(2) 
رسول اسلام حتی از لعن و سب شیطان نیز منع نموده ومی فرماید:«به شیطان دشنام ندهید بلکه از شر او به خدا پناه برید».(3) این در حالی است که ما در استعاذه (اعوذ بالله ...) نیز به وسیله خدا از شر شیطان طلب رهایی می کنیم چون خود ،در حد وتوانی نیستیم که بتوانیم خود را از شر او در امان قرار دهیم .
بعضی  برای جواز لعن در مورد ظالمین  به آیه" وقال الذین اتبعوا لو انّ لنا کرةً فنتبراُ منهم کما تبرءوا منا" استناد می کنند،اما این استدلال ، صحیح نیست  زیرا برائت غیر از  لعن است و علاوه بر این، صرف  نقل قول ، دلیل بر تایید قول  نیست.
استثناء:
در مورد لعن ظالم ، طایفه  شیعه لعنِ کشندگان نبی و وصی را جایز می داند، هر چند که در مقابل این قول، شخصیتی مانند غزالی ،در جواز لعن این گروه از ظالمان نیز منع و اشکال وارد نموده. در هر حال  در این مورد استثنا نیز ،ما نیستیم که این افراد را لعن می کنیم بلکه از خداوند طلب لعن می نماییم (اللهم العن...). بلی، برائت ونفرت از ناحیه ماست(برئت الی الله والیکم منهم ...) اما لعن از ناحیه خداست .پس ما در جایگاه لعن مستقیم نسبت به هیچ ظالمی  نبوده و باید این امر را از کسی که اهلیت آن را دارد طلب  نماییم ؛همان گونه که مثلا خداوند به بعضی انسانها در قرآن صفت کلب یا حمار یا انعام داده، ولی ما هرگز حق نداریم و نمی توانیم مانند خداوند این افراد را  با  الفاظ  و القاب گفته شده  مورد خطاب قرار دهیم  . پس هر کس در جایگاه هر نوع سخن و فعل و بیانی نیست واز آنجا که همه انسانها  در درجه ای از  ظلم وفسق قرار دارند پس ظالم و فاسق  نمی تواند مثل خود را لعن کند . بنابراین آنچه برای دیگران تکلیف و وظیفه تعریف می شود برائت از ظلم یا کفر است و نه لعن.

در مورد لعن ظالم ، هیچ استحبابی (حتی از سوی مظلوم نسبت به ظالم )در کار نیست وبحث فقط روی حرمت یا کراهت است .پس نیکوست که انسان به جای لعن انسانها هدایت آنها را از خداوند طلب نماید.

برائت و تبری غیر از لعن است:

برائت ونفرت و تبری از  فسق و شرک و کفر و ظلم امری پسندیده و جایز است  ولی سب ولعن ،خیر.در واقع می توان  دربرابر اهل ظلم یا کفر شعاری را انتخاب کرد که مفهوم آن انزجار باشد واین اشکال ندارد مانند شعار قرانی "انا بُرَآء ُمنکم" (که  شعار حضرت ابراهیم و یاران  او در برابر کفار بود) و یا شعاری را انتخاب کرد که لعن به فعل وصفت ناشایست تعلق گیرد و نه به شخص یا اشخاص .
 

 

نویسنده:احمد ابراهیمی نژاد

 

منبع: ندارد
پایان نگارش:اسفند1392

 

برداشت و کپی برداری ممنوع است.

 


1-نهج البلاغه خطبه 197.

2-کافی،ج2.

3- نهج الفصاحه.

  • احمد ابراهیمی نژاد