مدار اندیشه

مدار اندیشه
نویسنده:احمد ابراهیمی نژاد
دانش آموخته علوم دینی
اخطار:
مطالب و نوشتارهای این سایت ،کاملا شخصی و بدون هرگونه برداشت ازکتاب ،سایت و منبع دیگر بوده و تمامی حقوق آن متعلق به نویسنده است. هر نوع کپی برداری و برداشت از نوشتارهای این محموعه اکیدا ممنوع می باشد.


آخرین نظرات

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بن بست» ثبت شده است

 
حقیقت شادی:
شادی عبارت است از حس وسعت ،آرامش و امنیت درونی . شادی زمانی به دست می آید که همه چیز در جای مطلوب و دلخواه انسان باشد . میزان شادی هر انسان بستگی به این دارد که نوع و میزان خواسته ها و آرمانهای او چیست و اینکه او تا چه حد به خواسته ها و اهداف مورد نظر در زمان مورد نظر خود رسیده است.
شادی حقیقتی اصالی است و غم حقیقتی اعتباری و عارضی.شادی واقعی آن است که از درون بجوشد ،اما اهمیت شادی تا آنجاست که اگر عارضی و کاذب هم باشد ارزش وجود آن بسیار بیش از نبود آن است،آنچنان که داشتن تکیه گاههای کاذب در زندگی بهتر از نداشتن هیچ گونه تکیه گاهی است.
خوشبختی وابسته به شادی است اما شادی وابسته و محدود به یک راه و مسیر تعریف شده نیست. هر نوع زندگی و راه و مسیری می تواند کانونی جداگانه برای شادی باشد. راههای شاد بودن به عدد همه انسانها  و مسیر زندگی آنهاست.
شادی،برترین هدف و  آرمان:
هر انسانی اساس زندگی و حرکت خود را در رسیدن به آرزوها و آرمانهایی خاص قرار داده است،آرزوهایی همچون مال و دارایی و فرزند یا  مدرک عالی یا پیوند با معشوق یا رسیدن به پست و مقام یا محبوبیت و شهرت یا داشتن عمر دراز و یا تقوی و قرب و غیره.اما در خود این اهداف (گذشته از درست یا نادرست بودن آنها) یک هدف مشترک و اصلی تری وجود دارد و آن رسیدن به شادی ،رضایت و آرامش است. در واقع هر انسان شادی و آرامش را در رسیدن به آرزو یا آرزوهای خاص خود می بیند.پس این شادی است که نهایی ترین آرمان و مقصد انسان است . بهشت نیز از آن جهت برترین جایگاه و هدف تعریف می شود که انسان در آن بالاترین حد سرور یعنی آرامش و وسعت و امنیت درونی را تجربه می کند وگرنه بدون این حس،بهشت نیز با همه رفاه و امکانات و لذائذ مادی خود مزه گیرا و نرخ درخوری نخواهد داشت .بنابراین این شادی است که به همه داشته ها و داراییهای دیگرمفهوم و لذت می بخشد نه بر عکس.
شادی می تواند جای هر چیز از دست رفته را پر کند ولی هیچ چیز نمی تواند جای شادی از دست رفته را بگیرد.انسانهای دانا  همه چیز دنیا را فدای شادی می کنند ولی هرگز حاضر نیستند که شادی را فدای هیچ دارایی دیگری نمایند،زیرا بدون شادی همه داشته ها و دارایی ها ناقص است و با وجود شادی، دیگر نیاز به هیچ داشته و درخواست  دیگری نیست .
ای دل آندم که خراب از می گلگون باشی
بی زر و گنج به صد حشمت قارون باشی 

خوشبختی و بدبختی:

 

 

 

ملاک خوشبختی یا بدبختی انسانها دنیای درون آنهاست و نه جلوه های ظاهری و دنیای بیرون ایشان.
طراز پیرهن زرکشم مبین چون شمع
که سوزهاست  نهانی  درون  پیرهنم
بنابراین خوشبختی یا بدبختی نه بر اساس قضاوت دیگران بلکه بر اساس حس و داوری خود انسان درباره خویش شکل می گیرد.
ملاک خوشبختی،شادی است:
عمر بیست ساله آکنده از شادی بهتر از عمر هشتاد ساله تهی از شادی است و فقیر شاد،خوشبخت تر از ثروتمند غمگین است .بدبخت ترین انسانها افراد محروم از سلامتی و پول و سواد نیستند بلکه انسانهای محروم از شادی اند .بنابراین ملاک در نمره خوشبختی ،شهرت و دارایی و مدرک و پست و مقام و رکورد دار بودن کمیتها نیست بلکه فقط درصد شادی انسان است.پس آنکه شاد است شاه است.
گدای میکده ام لیک وقت مستی بین         
که ناز برفلک و حکم بر ستاره کنم
همه چیز داشتن و شادی نداشتن یعنی همه چیز داشتن و هیچ نداشتن. چه بسا انسانهای کم سواد ،معلول  یا  تهی دست که شادتر از انسان تحصیل کرده ،سالم یا پولدارند و چه بسا زندانی که درونی  شادتر از انسان آزاد دارد  وچه بسا گدایی که دلش شادان تر از انسان سر نهاده بر بالش ابریشم است و چه بسا کارگر پینه بر دست بسته ای که دلی سرزنده تر و  شادابتر از فرد درسایه نشسته دارد ، پس اوست که نمره خوشبختی بالاتری را داراست .بنابراین رنج  بیرونی و آسایش درونی هزار برابر به عکس آن می ارزد. ملاک واقعی پیری و جوانی انسان نیز نه بر اساس سن و سال بلکه بر اساس شادی و نشاط عمر بوده و در دنیای امید و شادی حسی به نام پیری وجود ندارد.
قدح پر کن که من در دولت عشق          
جوانبخت  جهانم   گر  چه   پیرم
ملاک عمر مفید نیز شادی است.عمر مفید هر انسان مجموع همان ساعات و روزهایی است که از دنیا شادی گرفته و به دیگران شادی و لذت رسانده.
آثار شادی:
روانشناسان معتقدند که "حتی  تظاهر به شادی نیز تاثیر مثبت در روح وروان بر جا می گذارد" .گاهی لبخندها و خنده های ساختگی نیز می تواند کم کم تبدیل به لبخندها و خنده های واقعی شوند ،پس هر تزی  به آزمایش آن می ارزد .
انسانهای شاد هم خوب کار می کنند و هم خوب تفریح،ولی انسانهای ناشاد نه کارشان کار است و نه تفریحشان تفریح.سخت یا آسان گذشتن زندگی نیز بستگی به درصد شادی انسان دارد.انسانی که از درون وسیع و شاد باشد سختی بیرون را نیز چندان احساس نمی کند. عدم حس سختی، یا در گرو شاد بودن است یا عاشق زندگی بودن. کند یا تند گذشتن زمان نیز وابسته به درصد شادی و لذت است.
آن دم  که با تو  باشم یک سال هست روزی
وآندم که بی تو باشم  یک لحظه هست سالی
 انسانهای شاد همیشه تصمیمات متعادل تر و عاقلانه تری در زندگی می گیرند تا انسانها ناشاد و افسرده ؛آنچنانکه جامعه شادان و شاداب از راندمان و بازدهی کاری بس بالاتری برخوردار است تا جامعه ناراضی و غمگین.
ثمره دیگر شادی،شادی رساندن است .انسانها تا خود شاد نباشند نمی توانند به دیگران شادی و محبت و یاری رسانند.
 پیامدهای جسمی و روانی غم و استرس:
شادی هم بزرگ ترین راز سالم زیستن و هم بزرگترین راز طول عمر و پیری دیررس(در کنار تغذیه درست و تحرک و ورزش کافی)است.اندوه ،خشم ، استرس و نگرانی سه عنوان متضاد با شادی اند و نبود شادی مساوی با عمر کم ، پیری زودرس و بیماریهای فراوان روانی و جسمی(همچون ضعف حافظه ،دیابت،مشکلات گوارشی،قلبی ، نارساییهای جنسی و...)است.کسانی که شادی و کامیابی دلخواه را در کودکی و نوجوانی زندگی تجربه نکرده اند از نظر روانی در بزرگسالی انسانهای غیر متعادلی به شمار خواهند آمد.
جسم و روح دو یار و همراهند که در سلامت و بیماری شریک هم بوده و از یکدیگر تاثیر می پذیرند؛ پس غم و شادی با یک تیر دو نشان زده و تنها یک خانه را خراب یا آباد نمی کنند. غصه و اندوه ،بسان خوردن سمی است که هر چه در روح و جسم ماندگارتر شود تباهی بیشتر به بار می آورد. پس گریه و فریاد و تخلیه ،بهتر از در درون ریختن ، و خوردن شراب کم ضررتر از خوردن غم است.
من چو گویم که قدح نوش و لب ساقی بوس
بشنو از من که  نگوید  دگری  بهتر  از این
رابطه شادی و اخلاق:
اخلاق زاده دو چیز است: 1-عقلانیت 2- شادی و رضایت .
ترکیب عقلانیت و شادی ،نظام اخلاق را شکل می دهد و نظام اخلاق نیز زاینده امنیت است ؛پس خردمندترین و شادترین جامعه از بالاترین امنیت اخلاقی نیز برخوردار است. بدون رضایت و شادی، انگیزه انسان برای عمل به وظایف اخلاقی تقریبا ناچیز خواهد بود. نیچه می گوید:«هر چه بیشتر خود را شاد کنیم، اندیشه آزردن دیگران  را بیشتر از یاد می بریم».
زندگی موفق آن است که علاوه بر شادی، آکنده از عقلانیت و اخلاق نیز باشد .نه شادی جاهلانه منهای عقلانیت و اخلاق ،و نه عقلانیت بدون شادی ،هیچ یک سزاوار ستایش نیستند.پس هر چند که شادی اصلی ترین شرط خوشبختی است اما ترکیب شادی با عقلانیت و اخلاق ،موفق ترین و خوشبخت ترین زندگی را نتیجه می دهد.
 آن روی سکه:
زندگی همیشه دو روی حقیقت دارد و آن را با دو نوع نگاه تراژدی یا کمدی می توان نگریست. این دیگر بستگی به خواست و هنر انسان دارد که کدام روی حقیقت زندگی را نظاره گر باشد ؛دیدن ظاهر خشک و جدی  یا درون لطیف و خنده داررا .
مهم  این است که بتوانیم قدری از بازیگری خشک و خشن فاصله گرفته و خود را در جایگاه تماشاچی نشانیم .
دریچه نگاه:
رویدادهای زندگی یک حکم و تصویر ثابت ندارند. زندگی مانند منشوری است که از هر سوی آن که بنگریم همه چیز به گونه ای متفاوت دیده می شود. پس برای شاد زیستن باید زاویه دید را در بهترین جهت تنظیم نمود.
روزی شخصی شاخه های گلی را به حکیمی نشان داد و گفت: ببین چه دنیای بدی است که حتی شاخه های گل نیز خار دارند. حکیم گفت:برعکس،چه دنیای خوبی است که حتی شاخه های پر خار نیز گل دارند.بزرگی می گوید:« شادمان ترین مردم بهترین چیزها را در زندگی ندارند بلکه بهترین دید و برداشت را نسبت به زندگی دارند».بنابراین هر چیزی متناسب با  نوع نگرش ما می تواند تعریف ، ترسیم و حکمی متفاوت یابد.همه چیز بستگی به این دارد که ما به یک مسئله یا رویداد بد بینانه نگاه کنیم یا خوش بینانه ؛نگرش  زیبا داشته باشیم یا نازیبا؛تنها یک طرف چهره و سیما را بنگریم یا همه آن را؛دیدی عادی وآسان داشته باشیم یا سنگین وپر دغدغه و پیچیده .حس خوشبختی و بدبختی نیز یک مقوله نسبی است و وابسته به این است که  ما بیشتر، نداشته ها را ببینیم یا داشته ها را و نگاه به بالاتر از خود کنیم یا پایین تر از خود.
کسانی که شادند گرفتاریهایشان کمتر از انسانهای غمگین نیست ،بلکه فرق تنها در نوع نگرش افراد به مشکلات است.مشکلات و سختی ها آنگاه که با اندوه و استرس با آنها روبرو می شویم زودتر از زمانی که با بی خیالی با آنها روبرو می گردیم ،حل نمی گردند.برای شاد زیستن همیشه لازم نیست که دنیا را عوض کنیم ،گاهی فقط کافی است که نگاهمان را عوض نماییم.اندیشه زیبا از نگرش زیبا ریشه می گیرد و اندیشه کج از نگرش نازیبا. انسان دارای اندیشه زیبا هنگام چشم گشودن به روی دنیا، "بلدةٌ طیبةٌ و ربٌ غفور" می بیند و انسان دارای اندیشه بسته،زندان سکندر و منزل ویران را.بنابراین حال نیک را زمانه خلق نمی کند بلکه آفرینش آن به دست خود انسان است.

کارولین پاتر:" شادی از درون من سرچشمه می گیرد و هیچ کس به جز خود من نمی تواند مرا شاد کند".

 
موانع شادی:
شادی بیش از آنکه یک دارایی به دست آوردنی باشد یک هدیه و میراث ذاتی است .بعضی انسانها ذاتا شاد، آسان نگر و خوش بین به دنیا آمده اند و بعضی ذاتا  گرفته و سخت بین و بدبین .بعضی انسانها  در جشن و تفریح  نیز سگرمه هایشان درهم است و بعضی در سختیها نیز شاد و سرزنده اند.بعضی انسانها بلند نظر بوده و ذهنشان مانند پرنده ای سبک بال است که از روی همه چیز نرم و آسان و سریع می گذرد ولی ذهن بعضی دیگر آن قدر نزدیک بین است که پیوسته در چاله ها و پستی و بلندی رویدادها  گیر می کند.بنابراین چیره آمدن بر موانع ذاتی شادی ،کاری سخت تر و زمان برتر از موانع عارضی است.
نوع برخورد دنیای بیرون با ما بستگی به نوع نگرش و برخورد ما نسبت به دنیای بیرون دارد .حال و روز و تقدیر و سرنوشت انسان مطابق با فکر و عقیده رقم می خورد ،پس برای به سازی حال و روز باید فکر و عقیده بدبینانه یا تعصب گونه یا حساس منشانه را اصلاح نمود.فکر  بسته ،زندگی بسته را نتیجه می دهد و فکر باز زندگی باز و شاد را.
سخن در پرده می گویم چو گل از غنچه بیرون آی
که بیش از پنج  روزی  نیست  حکم میر نوروزی
همه موانع شادی به بنیانی به نام فکر و اندیشه باز می گردند .پس اگر اندیشه تعطیل شود برای شاد بودن دیگر نیاز به هیچ شرطی نخواهد بود.
با هوشیاری غصه هر چیز خوریم
چون مست شدیم هر چه  بادا بادا
مهم ترین شرط شادی آن است که انسان خود نیز شادی را بجوید و بخواهد وگرنه هیچ عامل بیرونی با وجود مانع درونی نمی تواند به انسان شادی بخشد.
سنگفرش هر خانه از الماس است:
انسانها از آن جهت از زندگی خود ناخوشنودند که همیشه به وضعیتی بهتر از آنچه می تواند باشد می اندیشند نه به وضعیتی بدتر از آنچه هست. انسانها در هنگام گرفتاری کمتر به این فکر می کنند  که  ما در هر جای ناهمواری که قرار گرفته باشیم همیشه انسان هایی هستند که سخت آرزومند قرار گرفتن در جای مایند.همه انسانها خود را خوشبخت خواهند یافت اگر به حالتی بدتر از حالت موجود بیاندیشند و خود را بدبخت خواهند یافت اگر به حالت و شرایطی بالاتر وبهتر فکر کنند. بنابراین خوشبختی و بدبختی بر اساس نوع مقایسه شکل می گیرد؛مثلا زندان ابد ، دوزخ است برای کسی که از آزادی به سوی آن رهسپار شده، و بهشت است برای کسی که از حکم مرگ تخفیف یافته؛آنچنانکه هر انسان بی کفش زمانی که انسان بی پایی را ببیند خود را خوشبخت خواهد یافت.
روزی اگر غمی رسدت تنگدل مباش        
رو شکر  کن مباد که از بد بتر شود
بنابراین باید گفت که بدبخت ترین انسانها کسانی اند که از خوشبختی خود بی خبرند.
کمیت گرایی:
شادی در گرو اصل قرار دادن کیفیتهاست و نه کمیتهای کم ارزش . بنابراین لذت عمر بهتر از طول عمر ،و مزه وصال و عیش نیکوتر و بهتر از عمر جاودان،و ثروت کم اما مفید بهتر از ثروت زیاد بی استفاده ، و دارا بودن کنجی دنج و پر از شادی بهتر از داشتن ملک و بیابان بزرگ بی آب و سبزه است.
وصال او   ز عمر   جاودان   به                 
 خداوندا  مرا  آن  ده  که  آن به
مطلق بینی:
مطلق بینی از موانع بزرگ شادی است. ذهن بیشتر ما انسانها حبس و گرفتار در قاعده های بی شمار نسبی و عرفی است که همیشه به اشتباه آنها را مطلق پنداشته ایم ،حال آنکه بیشتر این خود انسانهایند که آفریننده سخت بینیها یا قبح نگریها بوده و جز در خوب و بدهای انگشت شمار عقلی، هیچ تفکر و پندار و عرف  و فرهنگ و شرعیتی وجود ندارد که همه افراد بشر آنها را اصل دانند.بنابراین هیچ قانونی به اندازه نسبیت بر جهان انسانی حاکم نیست.
تغییر ذاتیات:
تلاش برای تغییر ذات و ماهیت خود یا دیگران،امری کم نتیجه و مثال آب در هاون کوبیدن است .بنابراین بهتر است که انسان به جای تلاش برای مثل و مانند دیگران شدن ،شادی یا حرکت و کمال خویش را بر روی همان زمین و ساختار ذات موجود بنا نهد، یا به جای تلاش برای تغییر دادن دیگران، خود از آنها فاصله گیرد یا با آنها کنار آید.
هر انسان برساختاری شکل گرفته که گریز چندانی از پیامدها و نتایج طبیعی آن ندارد.بنابراین رضایت بر آنچه هست شادی بخش تر از تلاش بر وارد شدن در دنیایی است که برای آن ساخته و پرورده نشده ایم.
ترس از مرگ:
کسی می تواند از زندگی نهایت لذت را ببرد که نسبت به مرگ هراس و دلهره نداشته باشد و کسی می تواند از مرگ نترسد که  نسبت به حقیقت مرگ  شناخت و معرفت کامل یابد،خود را از تعلق و وابستگیهای دنیا آزاد کرده باشد و از جرم ،پاک و برکنار باشد.
آرزوهای دراز:
خواسته های زیاد و آرزوهای دراز مانع بزرگ شادی بوده و بیشتر انسانها در حالی با مرگ مواجه می شوند که هنوز هشت آمال و آرزوهایشان گرو نهشان است.
کسانی که از داشته های نزدیک و دم دست نتوانند برای خود شادی و خوشبختی بسازند شایستگی رسیدن به آرزوها و داراییهای دور دست را نیز ندارند. گوته می گوید:« چه شادیهایی که زیر پای انسان سرکوب شده اند به دلیل آنکه بیشتر انسانها به آسمان بیش از آنچه زیر پایشان است توجه دارند».
بنابراین باید گفت که شادی همیشه به ما نزدیک تر از آن چیزی است که گمان می کنیم،اما چون ما برای جستجوی شادی فکرمان را به جاهای دور پرواز می دهیم از شادی واقعی و در دسترس محروم می مانیم.

لبش   می بوسم  و  در می کشم می              

به     آب    زندگانی     برده ام  پی
بده جام   می  و  از   جم  مکن  یاد        

که می داند  که جم کی بود و کی کِی

رابطه پول و شادی:
پول و دارایی اگرچه  گره گشایی کارآمد در زندگی است اما نبود آن نیز مانع سهمگینی بر سر راه شادی نیست.انسان اگر چه ممکن است گرفتار فقر باشد اما گرفتار فقر بودن  مساوی بابرده غم بودن نیست .
در عین تنگدستی در عیش کوش و مستی
کاین  کیمیای   هستی   قارون  کند گدا را
فقر یا موقعیت پایین اجتماعی مانع شاد بودن نیست به شرط آنکه انسان همیشه با امثال خود دوست و همنشین باشد و همیشه به مثل و پایین تر از خود نگاه کند.
مسلم است که شادی برتر همیشه با پول و رفاه برتر گره نخورده است؛مثلاخوشمزه ترین غذا همیشه گرانترین آن نیست بلکه غذایی است که انسان در اوج گرسنگی می خورد. لذت بخش ترین خواب، خواب بر روی گران ترین بستر نیست بلکه خواب در اوج خستگی است .بهترین جای تفریح ،گران ترین مکان توریستی نیست بلکه جایی است که با طبع و دل انسان سازگار باشد.
مایه  دلخوشی آنجاست  که دلدار آنجاست
می کنم جهد که خود  را  مگر آنجا  فکنم
ارزش  شادی:
بیا که وقت شناسان به دو کون بفروشند    
به یک پیاله می صاف  و صحبت صنمی
زندگی جریانی است از تقابل بین انسان و حمله و ستیز دنیای بیرون . دنیا می کوشد که انسان را در برابر مشکلات و غمها به زانو در آورد و انسان هوشیار نیز می کوشد که با هر ابزاری بر این یورش و یغماگری چیره گردد.
به می عمارت دل کن که این  جهان خراب
برآن سر است که از خاک ما بسازد خشت
دانستن قدر شادی یعنی دانستن قدر خویش، و پاسداشت نشاط یعنی پاسداشت وجود خود.ارزش شادی برای خردمند تا آنجاست که همه دنیا و داشته هایش را با دارا بودن حتی یک دقیقه غم و اندوه، فاقد هرگونه نرخ و ارزش خریداری می داند.
دمی با غم  به سر بردن جهان یکسر نمی ارزد      
به می بفروش دلق ما کزین خوش تر نمی ارزد
ارزش شادی تا آنجاست که اگر عقل نیز مزاحم راه نشاط و شادی انسان باشد باید موقتا درب او را نیز تخته نمود.
بهای باده چون لعل چیست جوهر عقل      
بیا که سود کسی برد کاین  تجارت کرد
شادی بزرگ ترین و واقعی ترین نعمت متصور زندگی است؛بنابراین هر چیز و هر کس که سد راه شادی انسان گردد سنگین ترین خسارت نیز باید از او ستانده شود ،اگر چه آن کس خدای جهان باشد.
شادی گوهری است که با هیچ نعمت و بهره و ثوابی قابل معامله نیست. جاهلان کسانی اند که شادی خود را می فروشند تا ثوابهایی را خریدار شوند که روزی همه با انفجار عقده های حاصل از کمبود شادی برباد می روند.بنابراین ارزش شادی برای انسان عاقل در حد سجاده به می فروختن و زهد خشک به می خوشگوار بخشیدن  است.

 نیست در کس کرم و وقت طرب می گذرد    

 چاره آن است که سجاده به می بفروشیم

 واقعیت این است که هر چه انسان بیشتر به غم سواری دهد اورا زیاده خواه تر می کند؛ پس همان گونه که  زندگی و جهان ،انسان را پیوسته به  بازی و ریشخند می گیرند انسان نیز باید بی آنکه از قاعده عقل و عقلا فاصله گیرد زندگی و دنیای فانی را به  آسان نگری و بی توجهی  گیرد ،چرا که در نگاه واقع نیز نظام فنا شونده هیچ چیز واقعا جدی در درون خود ندارد .
جهان و  کار جهان جمله هیچ بر هیچ است        
هزار بار  من   این  نکته   کرده ام  تحقیق
ارزش شادی تا آنجاست که خود مبنای سنجش عمر مفید از عمر هدر رفته انسان است.انسان محروم از نشاط و شادی محروم از زندگی است و زندگی بدون عیش و شادی،"مرگی است به نام زندگانی".
هرآنکه در این حلقه نیست زنده  به عشق
بر او نمرده  به   فتوای  من   نماز  کنید
ارزش شادی تا آنجاست که هر چیزی تنها در جنب آن، داشته و نعمت و موجودیت به شمار می آید.حتی علم و فضلی نیز که در جنب آن ذوق و شادی نباشد سزاوار زیر خاک رفتن است .
ارزش شادی تا آنجاست که به دست آوردن آن به کشتن وقت و زمان و بی خبری از جهان نیز می ارزد. برتراند راسل می گوید :« وقتی که از تلف کردن آن لذت می بری، وقت تلف شده نیست».
مستم کن آنچنانکه ندانم ز بیخودی
در عرصه خیال که  آمد کدام رفت 
ارزش و قیمت شادی به اندازه ای است که به دست آوردن آن به گذشتن از قید نام و ننگ نیز می ارزد.
ساقیا  برخیز و  در  ده  جام را
خاک بر  سر کن  غم   ایام  را
گر چه بدنامی است نزد دیگران
ما  نمی خواهیم ننگ  و نام  را
حق شادی:
 برای انسان دانا و بلند اندیش ،"جهان و هر چه در او هست سهل و مختصر است"؛پس او حق شادی خود را به گستره  جهان و پهنه همه عمر می داند و برای ستاندن این حق ، بالاترین حد شتاب و عجله را نیز کم به شمار می آورد.
حافظ چو رفت روزه  و گل نیز می رود        
ناچار باده  نوش  که  از دست رفت کار
اگر دور فلک،  درنگ  در تبدیل بهار عمر انسان به خزان و باز ستاندن داده های خود  از او ندارد پس آدمی نیز نباید در گرفتن کام خویش از می و معشوق و بهار وعیش و مستی  زودگذر دنیا کمترین توقف و درنگی  به خرج دهد.
ایام  گل  چو  عمر به  رفتن شتاب کرد        
 ساقی به  دور  باده  گلگون شتاب کن
انسانی که خواب طولانی عدم و ناتوانیها و خاموشیهای دراز را در پی دارد به خوبی می داند که فرصت عمر به حدی نیست که بتوان از آن بهره ای جز دست افشانی و پای کوبی و شادی و طرب به عمل آورد.
خیز  و  در  کاسه  زر  آب  طربناک  انداز
پیشتر  زانکه  شود  کاسه  سر خاک  انداز
عاقبت  منزل  ما  وادی  خاموشان    است    
حالیا    غلغله    در    گنبد   افلاک   انداز
شادی زمان خاص ندارد:
 

نشاط و شادی وابسته به زمان ایستادن و استراحت نیست.هنر آن است که همزمان با  تلاش و حرکت رو به جلو نیز بتوانیم به زیباترین شکل برقصیم.اگر بخواهیم  شادی را به زمانی واگذار کنیم که از همه گرفتاریها فارغ و آسوده گردیم پس هیچ گاه روی شادی را نخواهیم دید، زیرا هیچ گاه زندگی فارغ از زخم و خراش و گرفتاری نیست؛ پس تنها راه این است که مشکلات را تبدیل به فکاهی کنیم .

وضع دوران بنگر ساغر عشرت  برگیر
که به هر حالتی این است بهین اوضاع
برترین افسوس:
تنها حسرت به جا در زندگی افسوس بر شادیهای از دست رفته عمر است واگر جایی برای رشک و حسد نیز باشد رشک نسبت به شادی دیگران است و نه چیزهای دیگر.بیشترانسانها زمانی پی می برند که بزرگترین گنج و دارایی از دست رفته شان شادی و طرب بوده که مویشان به سپیدی گراییده و چین پیری بر چهره شان نقش بسته است.
زاهد پشیمان را ذوق باده خواهد کشت
عاقلا  مکن  کاری   کآورد   پشیمانی
غم و اندوه بزرگ ترین خودزنی و آسیب رسانی نسبت به خویش است و چیزی است که کم آن نیز زیاد و انبوه است.حسرت و پشیمانی از غمهای پوچ ،دردی فراتر از خود غمها خواهد بود،زیرا همه چیزهایی که ما بر آنها اندوه می خوریم یا فریب و دروغند و یا فانی و غیرماندگار و تباه شدنی ،درست مانند خود انسان.
غم دل  چند  توان  خورد  که  ایام نماند      
گونه دل  باش و نه ایام چه خواهد بودن
تولستوی :«زمانی که بخواهید وصیتنامه بنویسید متوجه خواهید شد تنها کسی که از داراییتان سهمی ندارد خود شمایید؛پس تا می توانید از زندگیتان  لذت ببرید».
عشرت کنیم  ورنه  به   حسرت  کشندمان    
روزی که رخت  جان به جهان  دگر کشیم

روزگار هر آنچه را که به انسان می دهد دیر یا زود از او پس می گیرد؛بنابراین عقل حکم می کند که داشته ها را چنان صرف عیش و شادی کنیم که چیزی برای پس دادن و افسوسی برای باقی ماندن باقی نگذاریم.
چنگ خمیده قامت می خواندت  به عشرت      
بشنو  که  پند   پیران   هیچت زیان ندارد
 

 

اندوه،بدترین شیوه درمان مشکلات :
برو به هر چه تو داری بخور دریغ مخور
که   بی دریغ   زند   روزگار  تیغ  هلاک

مسلما آنچه ما آنها را بغرنجها و گرفتاریهای زندگی می دانیم هیچ گاه مرز پایان ندارند.ممکن است مشکلات چندگاهی به ما استراحت دهند اما باز با رنگ و نما وچهره ای متفاوت باز می گردند ؛ پس اگر کسی بخواهد که زیر بار غم کمر خم کند و زانوی غم در بغل نهد باید که تا همیشه خم باقی بماند .
نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی
نه  بسی  گُل  بدمد  باز و  تو در گِل باشی

نقد  عمرت   ببرد   غصه  دنیا  به  گزاف        

گرشب و روز در این  قصه  مشکل  باشی

 

زندگی گاه زخمهایی دارد که اگر به حال خود رها شوند بهتر درمان می شوند تا آنکه بخواهیم آنها را زیاد دستکاری کنیم.استرس و اندوه ،کلید هرزی است که به هیچ در و قفل بسته ای نمی خورد.اگر کسی را دیده ایم که اندوه و شیون او سبب کارگشایی امورش شده باشد یا چیزی به رشد و کمالش افزوده باشد ما می توانیم که دومین باشیم.کار خراب و از دست رفته، یک زیان است و اندوه خوردن ،زیان و آسیب دوم و بزرگتر .
به هست و نیست مرنجان ضمیر و خوش می باش
که  نیستی  است   سرانجام  هر   کمال  که  هست
غصه خوردن بر نداشته ها و ناکامیها و گرفتاریها آسیبش از خود نداشته ها و ناکامیها بیشتر است. بنابراین فریب خورده ترین انسانها اندوه کشیده ترین، و زرنگ ترین انسانها گریز پاترین ایشان از اندوه و نا امیدی اند.
بیا که  وضع  جهان را چنان که من دیدم
گر امتحان بکنی می خوری و غم نخوری
اگر غم و اندوه، نوع مفید و سازنده ای نیز داشته باشد باید گفت که تنها کمتر از پنج درصد از غصه های زندگی انسان را شامل می شود .بنابراین از ناکامیها تنها باید برای ساختن و اصلاح نمودن دوباره درس و بهره گرفت و غمهای کاذب را باید سوزانید و خاکستر آن را به باد داد.
ساغری نوش کن و جرعه بر افلاک فشان      
تا  به  چند  از  غم   ایام جگر خون باشی

اگر چه در دایره قسمت ،جام می و خون دل ،هر یک به کسی داده اند اما از پا نشستن و تسلیم شدن زود هنگام در برابر غم ذلتی است بزرگ و رضایت و تاییدی است بر تقدیر نابجای تقسیم کنندگان شادی و غم. انسانهای دلیر، کمر روزگار را بر خواسته خود خم می کنند و نه کمر خود را بر خواسته روزگار .
چرخ بر  هم  زنم   ار  غیر  مرادم  گردد

من نه آنم که زبونی کشم از چرخ و فلک
باید باور داشت که زندگی هرچند ممکن است ما را به نهایی ترین حد تنگنا و چالش بکشاند،اما همیشه در اوج غم و تنگنای "ضیقا ً حرجا" روزنه های پر تابش امید و بلکه امیدوارترین روزنه ها به روی انسان گشوده خواهد شد و این ،چرخه و فرایند طبیعی زندگی است.بنابراین هیچ نقطه بدی از زندگی، پایان دنیا و بن بست  واقعی  و همیشگی به شمار نمی رود.
رسید مژده که ایام   غم  نخواهد   ماند         
چنان نماند و چنین نیز هم  نخواهد ماند
زندگی مانند اتوموبیل است که یک روز ما سوار اوییم و روز دیگر او سوار و خراب بر ما. یک روز احساس بن بست کامل و ناامیدی داریم و روز دیگر دروازه های گسترده امید به رویمان باز می شود .پس اگر هر دوروی زندگی را باور کنیم نه در بن بستها اندوهگین و ناامید می گردیم و نه در گشایشها سرمست و جوگیر.
انسان ضعیف با برخورد به هر در بسته،زود به حس ناامیدی و بن بست می رسد ولی انسان زیرک با شاه کلید صبر،خوش بینی و امید ،همه درهای بسته را به روی خود باز می کند.باید باور داشت که محکم ترین و پیچیده ترین قفلها نیز همیشه راهی برای باز شدن دارند؛راههایی که بسیار ساده تر از حد پندار مایند.
نسبت پرداخت ودریافت :
غم و اندوه بزرگترین خرج عمر است ؛بنابراین دخل و بهره آن نیز باید بزرگترین بهره و دریافت باشد. یا باید از درون رنجها و غمهای عمیق، نتیجه ای بس گرانبها به دست آید یا نیمه دوم زندگی  انسان به چنان به شادی و سرور منتهی گردد که همه گذشته پر اندوه را جبران کند وگرنه زندگی انسان یک باخت بزرگ خواهد بود.این در حالی است که هر نوع  موفقیتی نیز نمی تواند جایگزینی مناسب برای شادی از دست رفته باشد.علاوه بر این کشش و چشش غمهای سترگ برای رسیدن به چنین نتیجه هایی یک بازی و ریسک بزرگ بوده و هیچ تضمینی وجود ندارد که هستی و جهان در نهایت ،دادگری و انصاف را در مورد ما آنچنان که باید ،اجرا کرده و خونبهای عمر و شادی از دست رفته ما را بپردازد و اصلا یقینی وجود ندارد که  برای رسیدن به نتیجه دلخواه عمر، فردایی در انتظار ما باشد.
می بی غش است دریاب وقتی خوش است بشتاب
سال    دگر    که     دارد      امید      نو بهاری
برترین پیروزی:
قهرمان کسی است که هیچ چیز نتواند او را خشمگین،غمگین،پریشان یا نگران ساخته و ذهن آرام و پابرجایش را دچار سردرگمی و از هم گسیختگی کند. پیروز کسی است که سوار بر زندگی باشد و نه زندگی سوار بر او.انسان بزرگ دنیا روزگار  را زبون تر از آن می داند که بتواند با گره افکندن در کار و چوب لای چرخ وی نهادن ،او را از شادی ، امید ، تلاش و حرکت رو به جلو باز دارد .
اگر غم  لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم
خوشبخت کسی است که هم بر دل و هم بر لب، شکوفه لبخند دارد ولی قهرمان  کسی است که در دلش اندوه است و بر لبش  لبخند .
با   دل  خونین  لب  خندان   بیاور  همچو جام          
نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش
در انتظار لبخند دنیا نشستن، بندگی و منت است و خندیدن به روی آزار دنیا، سرفرازی و آزادگی.
چو غنچه گرچه فروبستگی است کار جهان    
 تو   همچو  باد  بهاری   گره  گشا میباش
  • احمد ابراهیمی نژاد
عوامل شادی:
خوش بینی،ساده بینی و رضایت منشی، سه شرط مهم در ساختار شادی اند.شادی، هم وابسته به وجود امنیت بیرونی و هم درونی است.شادی زمانی به دست می آید که  انسان به همان اندازه که قدر نداشته های خود را می داند قدر داشته های خویش را نیز بداند و همان گونه که نداشته ها را می بیند داشته ها را نیز دیده و تنها نگاهش به نیمه خالی لیوان نباشد. داستایوفسکی می گوید :«انسانها همیشه عاشق شمردن مشکلاتشان هستند اما داشته ها و لذتهایشان را نمی شمارند».ژان پل سارتر نیز می گوید:«آن قدر که از دست دادن چیزی ما را افسرده می کند از داشتن همان چیز احساس خوشبختی نمی کنیم».
ما انسانها از آن جهت فاقد حس خوشبختی لازم هستیم که دیگران را خوشبخت تر از آنچه هستند تصور میکنیم و از آن رو از زندگی ناخوشنودیم که همیشه نگاهمان به داشته های متفاوت دیگران است،درحالی که در نگاه دقیق ارزش داشته های خود ما نیز کم از دیگران نیست.
باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است
شمشاد خانه پرور من از که کمتر است
تقریبا امری غیر ممکن است که همه چیز در زندگی دقیقا بر وفق مراد و آرزوی ما باشد ،اما با تکیه کردن بر داشته های دلخواه موجود می توان خللها یا نداشته های دیگر را به فراموشی سپرد؛اگر چه آن داشته ها، استعدادها و تواناییهای ما باشند.
حافظ از فقر مکن ناله که گر شعر این است
هیچ خوشدل  نپسندد  که  تو محزون باشی
راز دیگر شادی آن است که نگاه و نگرش مردم به ما واقع بینانه باشد.اگر ما لبریز از غم باشیم اما دیگران شاد و خوشحالمان پندارند ،عاقل و خردمند باشیم و کودنمان دانند،دنیا بریده باشیم و جهان دارمان نامند ،پایمال شده یا تهی دست یا محروم باشیم اما پایمال گر و دارا و کامیابمان تصور کنند، انسانی بدبخت و بد اقبال و گرفتار در خشم خواهیم بود ،ولی اگر نگاه دیگران عکس این حالت یا دست کم همان نگاه واقعی باشد، انسانی خوشبختیم.
شادی به این است که انسان به جنب و جوشهای زندگی به چشم یک سرگرمی و تفریح نگاه کند،چرا که در نگاه واقع نیزی زندگی بیش از یک سرگرمی نیست.
شادترین انسانها کسانی اند که یا کم ترین و پایین ترین خواسته ها و آرمانها را داشته باشند (و همان داشته ها و دانسته های موجود را همه چیز دانند) ویا به نحو دلخواه به آرزوها و آرمانها و جایگاه مورد خواستشان در زمان مناسب خود دست یابند.انسانهایی که حق خود را بالاتر از جایگاه و بهره موجود می دانند هرگز نمی توانند افرادی شاد باشند. چینیها می گویند: "خوشبخت کسی نیست که ثروتش زیاد باشد،بلکه کسی است که خواسته هایش کم باشد". انسان یا باید پایین کوه را محل زندگی همیشگی قرار دهد  و یا  خود را به هر زحمت و رنج ممکن به قله رساند وگرنه با حبس شدن در میانه ناهموار راه،زندگی وشادی و زحمت انسان بر باد رفته و از هر دو  بهره  محروم خواهد بود.
همیشه،داشتن،لازمه شادی نیست بلکه گاه شادی در نداشتن بعضی چیزهاست. همچنین لازم نیست که انسان همه دنیا را صاحب شود تا به شادی و رضایت کامل دست یابد بلکه کافی است که از هر نوع نعمت یکی را به نحو دلخواه و کامل داشته باشد .
گلعذاری   ز  گلستان   جهان ما را بس
زین چمن سایه آن سرو روان ما را بس
شادی،یا به تهی بودن از نیازمندی انسانی و یا به در بر کشیدن معشوقه آرزوست وگرنه همنشینی با گل و بلبل و سبزه نیز چیزی از افسردگی و ملالت انسان دلبسته و نیازمند نخواهد کاست.

باده و مطرب و می جمله مهیاست ولی

عیش بی  یار  مهیا  نبود  یار کجاست
تامین غرایز نیز شرط لازم دیگر در تحقق شادی اند ولی مهمتر از اصل لذت، تمرکز بر روی لذتهاست .
شادی به این است که باور کنیم بدون ثروت نیز می توان شادمان بود،بدون زیبایی نیز می توان دوست داشتنی بود ، بدون پست و مقام نیز می توان امیر و سروربود و بدون مدرک نیز می توان فرهیخته ودانا بود .راز شادی در این است که بدانیم ثروت حقیقی به داشته های درون است ونه داراییهای بیرون.
شاد بودن برای انسان جویای آن، نیاز به مواد انبوه و گران نداشته و هر چیزی می تواند بهانه شادی و فراموش کردن اندوه زندگی واقع شود .اصل،شاد بودن است و نه دلیل شاد بودن .مهم این است که به هر دلیل بی خود یا به جایی در بزم شادی نشینیم.حتی وصف عیش نیز می تواند نیمی از عیش باشد.

خدا را ای نصیحت گو حدیث ساغر و می  گو   
 که نقشی در خیال ما از این خوشتر نمیگیرد

 
عوامل شادی عبارتند از:
1- سطح انتظارات  به جا و منطقی از دنیا و آدمیان:
 نمونه انتظارات عاقلانه و به جا ،دل نبستن زیاده بر عهد و وفای روزگار و انسانهاست .
- مجودرستی  عهد  از جهان  سست  نهاد          
که این  عجوزه عروس  هزار  داماد  است
- محروم  اگر  شدم  زسر کوی او  چه شد
از گلشن   زمانه   که     بوی   وفا   شنید
- وفا مجوی ز کس  ور سخن  نمی شنوی
به  هرزه  در پی سیمرغ  و کیمیا می باش
طلب وصل و عیش همیشگی  و درپی گل و گلزار بی خاربودن نیز از خواسته های زیاده خواهانه بعضی انسانهاست. شکسپیر می گوید:«غمناکترین لحظات زندگی را از کسی تجربه می کنی که شیرین ترین خاطرات زندگی را با وی داشته ای».
کس عسل بی نیش از این دکان نخورد
کس رطب بی خار از این  بستان نچید
 جهان بازار سود و زیان است ،پس کسی که جز سود از دنیا انتظار نداشته باشد خود را به سوی دنیایی پر از رنج  هدایت نموده،آنگونه که انتظار به تحقق رسیدن  همه آرزوها و خواستنیها نیز انتظاری جاهلانه است .
فیض ازل به زور و زر ار آمدی به دست         
آب    خَضَر    نصیبه    اسکندر    آمدی
زندگی نمی تواند که بدون تلاش و سختی باشد ولی لازمه تلاش و سختی شاد نبودن و اندوه خوردن نیست. واقع بینی حکم می کند که بهتر است قبل از هر ثروتی، کمبودی و قبل از هر آسایشی،سختی و زحمتی و قبل از هر نعمتی،تکمیل ظرفیتی و قبل از هر امنیتی، تلاطمی موجود باشد تا قدر و لذت داشته ها و داراییها ،ده چندان گشته و حکمت انسان کامل شود.شادی ها همیشگی نیستند تا انسان مغرور وغافل نگردد وغم ها نیز پایدار نیستند تا نا امید وخسته نشود .دنیای ما دنیای تضادهاست ؛فقر در کنار ثروت،ناامیدی در کنار امید ،غم در کنار شادی ،سختی در کنار آسانی ،درد در کنار لذت ،بیماری در کنار سلامتی، و جوانی در کنار پیری  قرار گرفته تا انسان درتلاطم این تضادها ساخته و پرورده گردد. البته ممنوعیتها و محرومیتها تا حدی می توانند رشد آفرین باشند ولی اگر از حد تحمل انسان بگذرند موجب تباهی ،شورش و طغیان خواهند شد.

 

2- اعتماد به نفس و ایمان :

 

 دو دلی ، استرس ،ناامیدی  وافسردگی  ریشه در ضعف اعتماد به نفس یا نداشتن هدف مشخص یا نبود ایمان و عشق به زندگی و هدف  دارد.

 

3- اعتدال گرایی  :

 

افراط و تفریط و نرفتن  و زیاده رفتن، هر دو از موانع شادی و رضایت مندی اند. اعتدال در تفکر وبینش، اعتدال در کردار و عمل را به همراه دارد .انسانهایی که میانه روی را تجربه نکرده اند اگر به بالاترین مراتب سلوک نیز رسند باز مجبور خواهند بود به نقطه اول باز گشته و راه اعتدال را درک و تجربه کنند. در میانه روی است که روح وروان انسان به آرامش و شادی واقعی رسیده وعقل انسان شرایط کمال و رشد و درک بالاتر را پیدا می کند.

 

4- دانایی و جهل منطبق بر شادی :

 

فتح هر قله از قله های فهم و دانایی برای انسان حس پیروزی و شادی به ارمغان می آورد. درعین حال، شادی در گرو بی خبری انسان نسبت به بعضی حقایق نیز هست.خوشبخت کسی است که دانایی و بی خبری اش درست موافق در جهت شادی باشد.
عقل زاینده شادی است اگر از همان ابتدای زندگی همنشین انسان باشد  و جهل نیز باعث شادی است اگر انسان تا آخر عمر جاهل و احمق باقی ماند ،چرا که  دیر عاقل شدن  درد آورتر است تا هرگز عاقل نشدن.همان گونه که جهل و نادانی ،زاینده خطا ،پشیمانی و اندوه است آگاهی و باز شدن بیش از حد چشم انسان به روی حقایق نیز دردآور است وبه گفته مارون :«زیاد عاقل بودن نیز کار عاقلانه ای نیست». عقل و آگاهی کامل و برتر زمانی خوب است که یا انسان در میان جامعه آرمانی و مطلوب خود زندگی کند یا بتواند جامعه موجود را تغییر دهد یا دست کم  کار واثری بزرگ و جهانگیر از عقل و اندیشه والای خود بر جای گذارد وگرنه این عقل و فهم برای انسان چیزی جز رنج و درد بیهوده نخواهد بود.
دفتر دانش ما جمله بشویید  به می              
که فلک دیدم و در قصد دل دانا بود

عقل برتر در شرایط خود می تواند با شادی والا همنشین باشد اما تفکر والا با شادی مطلوب چندان سازگار نیست.
5-دور بودن از رذائل اخلاقی یا روحی متضاد با شادی،که عبارتند از: تعصب،حساسیت زیاده ،حرص و آز، وسواس،کینه،رشک ،تعلق ووابستگی(به ویژه عشق انسانی).
شادی برتر وابسته به این است که انسان  در  نهایت  ممکن از رذائل  به دور باشد و به  فضائل نیز در حد مطلوب آراسته باشد و نه در حد عالی.

 

6- بهره  جنسی :

 

از شروط شادی، برخورداری از بهره جنسی و مطابقت درصد نیاز با عرضه است.عدم پاسخگویی لازم به هر غریزه ،تعادل  روح و روان را به هم می زند.داشتن شریک جنسی(یا جنسی و عاطفی) از آغاز سن نیاز نیز شرطی مهم در تحقق شادی و آرامش است.لذت شرط کافی در تحقق شادی نیست اما شرط ضروری و لازم است.
البته خوشبخت کسی است که همه نیازها در وقت و زمان مناسب و قابل پاسخ به سراغ او آیند و گرنه خواستنیها نیز در خارج از زمان اوج نیاز به دست خواهند آمد.
7- انطباق استحقاق و استعداد با جایگاه، و همخوانی نتیجه و بهره با رنج و صبر :
رضایت در گرو آن است که یا داشته ها و جایگاه انسان جفت و مطابق بر استعدادها و خواسته ها و استحقاق او باشد و یا استعدادها و خواسته هایش  منطبق بر داشته هایش . یا مزد انسان باید مساوی با رنج و زحمت وی باشد یا رنج و زحمت او مساوی با مزد و نتیجه؛ نه آنکه رنج و اندوه عمر انسان ده برابر دیگران و دریافتی او یک دهم آنان باشد. رسیدن به کمتر از حق ،شورش و خشم می آفریند آنگونه که اگر انسان بیش از ظرفیت و استعدادش نیز صاحب چیزی شود مغرور و خودباور می گردد .

 

8- فعالیت و سرگرمی:

 

غصه ها زمانی فرصت حمله به ما را دارند که ما را تنها و بیکار ببینند.کار و شغل خود بهترین سرگرمی زندگی است و در کنار آن کارهایی مانند دنبال کردن همیشگی یک رمان یا کتابی تاریخی ،دنبال کردن سریالی دوست داشتنی ، رفتن به سینما، همبازی شدن با کودکان و غیره،می توانند بهترین سرگرمی به شمار آیند.
9- پیوندها و دوستیها:
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت    
باقی  همه    بی   حاصلی   و بی خبری بود
داشتن دوست و همرازی که بتواند تکیه گاهی آرامبخش و شنونده ای دلسوز برای حرفهای درون ما باشد یک دارایی ارزشمند است به ویژه اگر هم طبع انسان،همدرد او نیز باشد زیرا آنجا که درد،مشترک و همگانی باشد تحملش برای انسان بسیار آسانتر خواهد بود. شکسپیرمی گوید: «هیچگاه به اندازه زمانی که به یاد دوستان خوبم می افتم شاد نمی شوم».
دریغ و درد که تا این زمان ندانستم
که  کیمیای سعادت رفیق  بود رفیق
البته برای شاد زندگی کردن به همان اندازه که لازم است ارتباط انسان با افراد هم طبع و همدل ریشه دار باشد به همان اندازه نیز باید ارتباط با افراد غیر همجنس که زندگی ایشان  از اساس با ما متفاوت یا نوع فکر و برخورد و رفتار آنها نسبت به ما آزار دهنده  و رنجشان بیش از بهره شان است به پایین ترین سطح ممکن رسد .نداشتن دوست و همنشین در زندگی بهتر از داشتن همنشین ناساز و ناهمخوان است ، زیرا برای روح چیزی آزار دهنده تر از صحبت ناجنس نیست. انسانها  در آخر کار همانند که در اول کارند؛ پس به جای اینکه  به انتظار اصلاح رفتار دیگران نسبت به خود یا تغییر خویشتن بنشینیم باید قاطعانه بر قطع یا کم کردن دائمی بعضی رابطه ها همت گماشت . زندگی زناشویی نیز چنین است و هر زمان که دو طرف ،معتقد بر نبود  تفاهم لازم و توان همراهی با یکدیگر باشند بهتر است که همانجا رشته زندگی را قیچی کرده و بی جهت به انتظار معجزه ننشسته و  خود را خسته و درمانده یکدیگر نکنند.
نخست موعظه پیر صحبت این حرف است      
که   از   مصاحب  نا جنس   احتراز  کنید
10 - دوری از گناه و جرم :
گاه رنج وجدان حاصل از بعضی کردارها می تواند تا همیشه دامنگیر انسان شود. انسان شاد کسی است که کارنامه زندگی اش از هر نوع ظلم ، حق کشی و حق خوری پاک باشد.روح آلوده نیز مانند جسم و محیط آلوده، مانع نشاط و شادی است.

 

11- مطابق بودن طبع و تفکرات انسان با جامعه پیرامون :

 

 تنهایی فکری ،دردی جانکاه است وهر چه انسان با منش و اندیشه جامعه پیرامون خود فاصله بیشتری داشته باشد تنهاتر و افسرده تر خواهد شد.بنابراین شرط شادی ،پرواز هم جنس با هم جنس است. انسان جاهل در محیط جهل و در میان انسانهای شبیه خود  و انسان عاقل نیز در جامعه عاقل و همسان با خود می تواند شاد باشد، آنچنانکه زندگی پای بندان به  اخلاق و راستی در جامعه بی اخلاق  نیز چیزی جز سوز و رنج نیست . بدترین نوع شکنجه ای که خدا می تواند بر یک انسان روا دارد آفرینش او در بالاترین حد عقل و در میان نادان ترین انسانهاست،جامعه ای که عاقل همه چیز را در آن ناقص و خراب می بیند و جاهل، آباد و کامل.
دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم     
با    کافران   چه   کارت   گر بت نمی پرستی
12- انتخاب  شغل و رشته علمی مطابق  با استعداد و علاقه .
13-حس مفید بودن .
14- استفاده از فرصت ها :
از دست دادن فرصتها از دست دادن زندگی است.شادی و رضایت مندی به این است که  انسان  وظایف زندگی  را در زمان مربوط به خود به انجام رسانیده و با عرف و زمانه همراه و هم مسیر باشد  و به مطلوبات و خواسته های  اصلی  زندگی نیز در اوج گرمی و نیاز خود برسد.
15-دور بودن از واقع بینی صرف:
واقع بینی و رئالیسم گرایی خالص با شادی برتر همخوان نیست. برای شادی مطلوب باید تا حدی چاشنی خیال محوری، توهم  گرایی و حتی خرافه  نیز در زندگی وجود داشته باشد.
16-نظم و نظام فکری:

یکی از شروط شادی ،ساده نمودن ورق از نقش پراکنده است. سرگردانی و پراکندگی ذهن و نداشتن فرمولی ساده و ثابت در مسیر زندگی و عدم فهم دقیق اصل و فرعها، از موانع شادی و آرامش به شمار می آید.
17-شادی رساندن:
از شروط شاد بودن، شادی رساندن است. هرگز کسی نمی تواند شادی را در حبس کردن داشته ها و نعمتها و لذتها برای خود، جستجو کند .هرعمل خیری به سوی خود انسان و گاه قوی تر از اصل آن در قالب شادی و رضایت برخواهد گشت. اسراف تنها درهدر دادن بیهوده نعمتها نیست بلکه در حبس کردن آنها نیز هست چه آنکه آن دارایی ،ثروت باشد یا بهره فکری یا عاطفی یا جنسی  و غیره  .
18-تکیه گاه عاطفی:
داشتن پشتوانه آرام بخش عاطفی و کسی که با توجه،مراقبت و دلسوزی خود گرما بخش روح و روان  ما باشد نیاز و نعمتی بزرگ در زندگی  است و هیچ آفریده ای نیز بهتر از زن نمی تواند پاسخگوی این نیاز مهم به عنوان مادر ،خواهر، دختر یا همسر باشد.
19- آزادی:
یکی از پایه های تحقق شادی ، آزادی است .هر چه جامعه ای از قید تابوها و قبح بینیها و تار و پودهای عقیدتی و تعصبی رهاتر و آزادتر باشد جامعه ای شادتر خواهد بود. از این روست که جوامع مذهبی به دلیل انبوهی تابوها،تقیدات و غل و زنجیرهای دست و پاگیر شرعی ،از سطح شادی پایین تری برخوردارند و جامعه ای که سطح شادیش پایین باشد سطح اخلاقی اش نیز پایین خواهد بود.
آزادی،هم در رها بودن از تعصبات عقیدتی درونی و هم بندها و محدویتهای بیرونی است.هر چه موانع بیشتری بر سر راه تخلیه لذت و شادی یک جامعه ایجاد شود مشکلات روحی و روانی آن جامعه نیز به سطح بالاتری خواهد رسید.

 

20- آزادگی و بی تعلق بودن :

حافظ ار بر صدر ننشیند زعالی مشربی است     
عاشق دردی کش اندر بند مال و  جاه نیست

 

شاد بودن وابسته  به گدا یا شاه بودن نیست بلکه به  رهایی از آرزوهای بلند و تعلقات پیچیده و گرفتاریهای تحمیل نموده بر خود است .در کشور آزادگی است که گدایی رشک سلطانی است  و درویشی ، آرزوی شاه و امیر.

 

که برد  به   نزد   شاهان   ز من  گدا  پیامی    
که به کوی می فروشان دو هزار جم به جامی

شادی و غم واقعی به ثروت و فقر نیست بلکه به وابستگی یا آزادگی است. انسان برای شاد بودن  باید ترکیبی از دنیای بزرگسالی و کودکی و آمیزه ای از تقید و درویش منشی باشد.
در این بازاراگر سود است با درویش خرسند است   
خدایا   منعمم  گردان   به  درویشی   و  خرسندی
 
ملک آزادگی ،تاج جواهر نشان، و عافیت تخت سلطنتی است که برای به دست آوردن آن نیاز به هیچ جنگ و پیکار و زحمت و رنجی  نیست.
ما ملک عافیت نه به لشکر گرفته ایم       
ما تخت سلطنت نه  به بازو نهاده ایم

بنابراین شادی واقعی نه نزد جویندگان مال و مقام ،بلکه نزد رهروان آزادگی و کمال  وجویندگان عافیت است .

کمند   صید     بهرامی   بیفکن    جام   جم     بردار         

 که من پیمودم این صحرا نه بهرام است و نه گورش

حال، قضاوت با انسان است که از این دو، کدام یک را پسندیده تر و پرسودتر داند،"سلطان و فکر لشکر و سودای تاج و تخت " یا " درویش و امن خاطر و کنج قلندری".
 تقویت شادابی:
تقویت شادابی به تقویت شادی نیز کمک می کند .عوامل مهم شادابی آفرین عبارتند از: نظم و انضباط ، پاکیزگی ونظافت ، ایجاد تنوعات در محیط زندگی و ترک یکنواختی  ،کم خوردن، ورزش ،پیاده روی، سحرخیزی ،انس با موسیقی ،استفاده از رنگهای محیطی شاد و پوششهای دلپسند ،مسافرت،گردش وطبیعت گردی.
به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی 
به گلزار آی  کز بلبل سخن  گفتن بیاموزی

رابطه عقلانیت و شادی:

زندگی شاد از اندیشه ها و رفتارهای عاقلانه و هوشمندانه ریشه می گیرد و غنیمت دانستن فرصت لذت و عیش و رها بودن از قید و بندهای زاهدانه از برترین نشانه های عقل و هوشمندی است.
فرصت شمر طریقه  رندی که  این  نشان         
چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست

بعضی چنان به فرصت کام و لذت امروز خود  پشت پا می زنند که گویا بخت و دولت ،فرصتی همیشگی است، در حالی که در نهایت، هم امروز را از دست می دهند و هم فردا را ،واگر فردا نیز به چیزی رسند دیگر دیر وحسرت زاست .
هر وقت  خوش که دست دهد مغتنم  شمار
کس را وقوف نیست که انجام  کار چیست

انسان نادان همواره  دل خویش را به کام  آینده ای امیدوار می سازد که علاوه بر اینکه تضمینی در رسیدن  بدان نیست ،فرصت  کام و سرور امروز را نیز بر باد می دهد.

حافظا تکیه برایام چو سهو است  و خطا       

من چرا  عشرت  امروز  به  فردا  فکنم

بنابراین درس و نتیجه ای که پایان زندگی نصیب نادان می گردد برای دانا وزیرک از ابتدا ی زندگی آشکار و مورد عمل است.
بوسیدن   لب  یار  اول  ز دست مگذار            
کاخر ملول گردی از دست و لب گزیدن
بعضی انسانها در حالی شادی را فدای خیلی چیزها می کنند که نمی دانند بزرگترین دارایی و گنج ایشان همان شادی است، و در حالی بر چیزهای فانی رنج می خورند که ارزش وجود ایشان بر آنچه بر آن اندوه می ورزند بسیار برتر است. این انسانها غم همه چیز را می خورند جز غم غم خوردن و از پا درآوردن خویش را.

پیوند عمر بسته به مویی است هوش دار   

غمخوار خویش  باش غم روزگارچیست

بنابراین همان گونه که  انسان دانا پول  خود را خرج چیزهای  پوچ و بی ارزش نمی کند حاضر نیست که عمر و وقت خود را خرج هر غصه فانی و بی سرو پا نماید.

تا کی غم    دنیای   دنی   ای   دل   دانا   

حیف است زخوبی که شود عاشق زشتی

 

 

جهل با  محدود نگری و عقل با وسعت نگری همنشین است .انسان وسعت نگر به فنای بوده ها و داشته ها آگاه است ؛پس نه خود را به حرص به دست آوردن یا اندوه از دست رفتن در می افکند و نه به مشغول شدن به قصه ها و جنجالهای بیهوده و بی ثمر روزگار .

ز   دست   شاهد  نازک عذار  عیسی دم            

شراب نوش و رها کن حدیث عاد و ثمود

عبرت پذیری عاقل از سرنوشت و  سرگذشت گذشتگان مانع از باد هوا پیمودن او و گام نهادن در جای پای  جویندگان جاه و مال و مقام  است.

جایی که  تخت و    مسند    جم    می رود     بر باد      

 گر    غم   خوریم    خوش    نبود به که می خوریم

انسان عاقل برای رسیدن به هر مطلوب و آرزویی ،تلاش معمول خود را می کند اما خود را تباه نمی کند زیرا ارزش آرامش و شادی خود را بالاتر و گرانتر از هر مطلوبی می داند.

 

انسان دانا عشرت نقد امروز را به  فردا نمی افکند و خود را به وعده و نسیه نامعلوم زمان فریب نمی دهد.

زمان       خوش      دلی        دریاب       دریاب

که    دائم     در    صدف         گوهر        نباشد

غنیمت    دان    و     می     خور    در    گلستان

که     گل       تا      هفته         دیگر       نباشد

 

عاقل نه تنها از فرصت عیش امروز نهایت بهره را  می برد بلکه برای روز مبادا نیز ره توشه ای گران  از گرمای عیش و عشق برای خود بر می گیرد.
ذخیره ای  بنه از رنگ و  بوی  فصل   بهار   

که  می رسند  ز  پی  رهزنان   بهمن و دی

عقل ، انسان را نه  به رزم با اندوه و غم برجان افتاده، بلکه به وجوب دفع ضرر محتمل ودرمان واقعه قبل از وقوع آن سفارش می کند(چون نقش غم زدور ببینی شراب خواه).در همه جا فرار ،شکست معنا می گیرد اما فرار از غم ،چیرگی و پیروزی است.

سلطان  غم  هر آنچه  تواند ، بگو بکن         

من برده ام به باده  فروشان  پناه از او

آفریش محصول هوس گذرای خداست. انسان دانا خود را نفله  روزگار و آفرینشی نمی کند که خود نابود شدنی و  تباه گشتنی است .خردمند کسی است که پیش از آنکه مرگ دارایی و داشته های او را بازگیرد او خود داشته های خویش را صرف شادی و صفا و عیش می کند .جیم هریسون می گوید: «هر چه داری به پای زندگی بریز تا مرگ نتواند چیزی را با خود ببرد».
پنج روزی که در این   مرحله   مهلت   داری        
خوش بیاسای زمانی که زمان این همه نیست

انسان عاقل خوشبختی خود را وابسته و محدود به یک راه و مسیر نمی کند.او همیشه گزینه های زیادی روی میز زندگی دارد که اگر در یک راه با شکست و مانع مواجه گردید دهها راه خوشبختی دیگر به رویش باز باشد؛بنابراین چنین انسانی هیچ گاه حسی به نام  بن بست را در زندگی  تجربه نمی کند.
عاقل کسی است که از گذشته درس گیرد ،حال را بسازد و به آینده نیم نگاهی داشته باشد.شادی زمانی به دست می آید که انسان نه در گذشته پر حسرت زندگی کند و نه در آینده پر از نگرانی. بنابراین از گذشته باید پند گرفت ،به آینده باید خوش بین بود و در حال باید زندگی کرد.نادان ترین افراد کسانی اند که با زندگی دائم در خاطرات گذشته، زمان حال خود را نیز تباه و خراب می کنند.

انسان دانا همیشه  حق را گرفتنی می داند. او به دنیا بد بین تر از آن است که به انتظار پرداخت حق شادی خود از سوی او بنشیند؛پس خود به چاره کار خویش حرکت و اقدام می کند.

نقد   بازار   جهان   بنگر   و   آزار   جهان

گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس
انسان عاقل تا زمانی که حال واقعی جهان و رازهای نهان بر او معلوم نگشته ،جام شراب و عیش را بر زمین نمی نهد و ریسک بالای غم و نگرانی را برخود تحمیل نمی کند.

خوش تر از فکر می و جام چه خواهد بودن
تا  ببینم   که   سرانجام    چه  خواهد بودن

 

رابطه مذهب و شادی :

اگر اعتقادات ماورایی انسان امری خلاصه و محدود به کلیت وجود خدا و جهان پس از مرگ  باشد این امر خود عامل آرامش است ولی اگر اعتقادات و قید و بندهای شرعی به حد فزاینده رسند بی شک  دست و پاگیر شادی انسان خواهند بود.

تسبیح   و  خرقه   لذت  مستی  نبخشدت        

همت در این عمل طلب از می فروش  کن

در این میان ،بیشتر از آنکه سخن از شرع و مذهب باشد از شیوخ وزهّاد خشک مذهب و چنبره زده بر دنیای مردم است که همواره جامعه را در جهل خویش با خود همراه کرده و چون به دلیل  نادانی، خویشتن را از لذائذ و شادی ها محروم ساخته و رسیدن  به بهشت را در معنویت خشک وچشش دائم ماتم و اندوه تعریف نموده اند به ناچار دیدن شادی و سرور جامعه همواره بر دل ایشان داغ حسرت و رشک نشانده و نه تنها همیشه در مقابل رشد عقلانیت جامعه ایستاده اند بلکه جلوی نشاط و شادی آن را نیز سد نموده اند .اما  از نظر انسان عارف هیچ منافاتی در جمع  لذت و شادی دنیا و عقبی در حد  کامل آن نبوده  و وعده  بهشت دلیل بر کم گذاشتن در  سور و سرور دنیوی به شمار نیامده وهیچ یک نیز جای دیگری را پر نمی کند ،آنچنان که مزه کباب نیمروز، لذت نان و پنیر چاشت را نخواهد داشت .پائلو کوئلیو:می گوید«ملتی که شادیهایشان را در مقابل بهشت می فروشند قابل احترام نیستند بلکه قابل ترحمند».

صوفی گلی  بچین  و مرقع  به  خار بخش         

وین زهد خشک را به می خوشگوار بخش 
طامات و شطح   در  ره  آهنگ  چنگ  نه      
تسبیح و طیلسان به می  و  میگسار بخش

 

 
نویسنده: احمد ابراهیمی نژاد
پایان نگارش:اردیبهشت 1398
برداشت ،اکیداً ممنوع است.
 
 

 
  • احمد ابراهیمی نژاد