مدار اندیشه

مدار اندیشه
نویسنده:احمد ابراهیمی نژاد
دانش آموخته علوم دینی
اخطار:
مطالب و نوشتارهای این سایت ،کاملا شخصی و بدون هرگونه برداشت ازکتاب ،سایت و منبع دیگر بوده و تمامی حقوق آن متعلق به نویسنده است. هر نوع کپی برداری و برداشت از نوشتارهای این محموعه اکیدا ممنوع می باشد.


آخرین نظرات

۳ مطلب با موضوع «بررسی مفهوم عدالت فقهی» ثبت شده است

 

مقدمه:

 

 موضوع عدالت فقهی ،فعل انسان است .

عدالت فقهی موضوعا از حوزه عدالت کلامی جداست  و نیز مبحثی اخص از عدالت در حوزه اخلاق است.

عدالت  یک موضوع مستقل فقهی نیست بلکه قاعده و مبحثی عام است که بر موضوعات مختلف (اعم از باب عبادات و معاملات) سایه افکنده.

شرط عدالت گاه از آن جهت است که بتوان قولی را حمل بر صحت و راستی و نیز درستی نمود(مانند باب شهادت) ویا اینکه به مطابق بودن رای بر حکم قانون یا شرع ودور بودن آن از میل شخصی،اطمینان یابیم (مانند باب قضاوت یا فتوا ). ولی در کل فقه از عدالت شخصی بحث می کند و نه عدالت اجرایی.

لزوم عدالت در  همه ابواب مورد بحث یک ضرورت عقلی است  که بر اساس اصل" اشتغال " و نیز  قاعده " دفع ضرر محتمل"   شکل می گیرد.

گاهی نیز عدالت از جنبه محبوبیت و مقبولیت مورد نظر است مانند بحث مرجعیت دینی یا امامت جماعت ؛از آن جهت که مردم به انسان فاسق روی اقبال و اطاعت یا  اقتدا نشان نمی دهند. فسق و گناه نه تنها مردم را از گرد مدعی دین و مذهب بلکه گاه  از اصل  دین نیز گریزان می سازد.

بنابراین عدالت در همه ابواب  با یک ضرورت یا حدو حدود واحد تعریف نمی شود ؛مثلا عدالتی  که در باب قضاوت یا زعامت دینی نیاز است امری  ظریف تر وعمیق تر است تا عدالتی که در باب شهادت مورد بحث است ،تاجایی که وقتی به  مقام رسالت و وصایت می رسیم  لزوم عدالت چیزی در حد عصمت تعریف می شود. ازآن سو در بعضی  مناصب اجتماعی ،عدالت فقط در حد نبود سوء سابقه  و نداشتن جرم تعریف می شود.

 کسی که از ابراز فعل خلاف عقل و عرف ،حیا و ترس دارد همان کسی است که جامعه می تواند به راستگویی یا امانتداری او تکیه کند.حیا و نجابت برای انسانها جایگاه و احترام خاص را رقم می زند ،آنگونه که تجاهر به فسق نیز انسان را از حصار احترام  خارج می سازد؛ از این روست که مثلا غیبت انسان بی پروا از گناه ،بر خلاف غیر متجاهر ،بی اشکال شمرده شده .

کسی که عدالتش محرز گشته، شهادتش مقتضی اثبات احکامی  است  که حتی در بعضی جاهها رد شهادت بعد از ادای آن  تاثیری در ثبوت حکم سابق نخواهد داشت؛ زیرالغو حکم به معنی اثبات کذب و عدم عدالت فرد  خواهد بود در حالی که عادل بودن او با شک در کذب مخدوش نمی شود.
 

در کل عدالت  از دوبعد حائز اهمیت است.

1-استحکام امور واحکام:

    امسلم است  در ابوابی مانند شهادت و  نقل و خبر آن اعتماد ورکونی که نسبت به قول عادل وجود دارد در غیر عادل نیست. عدالت در باب قضاوت و حکومت نیز  نقش موثری در کم شدن خطا ،هم از جهت عمل بهتر بر طبق علم و دوری از  وهم و ظن و توقف در شبهه و هم دوری از اعمال میل نفسانی داشته و جامعه تا دلیلی بر زوال عدالت نبیند قول وعمل ایشان را  بدون سوال وتحقیق ،منطبق بر حکم قانون کرده و حتی اگر بر خلاف میل نیز باشد از آن تبعیت می کند ودر نتیجه همه امور از استحکام و ثبات بر خوردار شده وشک و تردید وپرسش جای خود را به اعتماد و آرامش می دهد.

2-مقبولیت ومحبوبیت(که  توضیح آن گذشت).

 

بخش اول:مفهوم عدالت فقهی وراههای احراز

فصل اول:تعریف عدالت 

الف: تعریف لغوی وفقهی عدالت

عدالت از اعتدال و به معنی حد وسط (متضاد افراط و تفریط) می آید.

معانی لغوی در زبان عرب همه به نوعی  در معنی یا معانی اصطلاحی نیز اخذ شده اند. بنابراین در  باب عدالت  اخلاقی و فقهی و عرفی و کلامی  نیز معنای لغوی (که مانند جنس برای انواع است) درج بوده و همه به نوعی به همین مفهوم بر می گردند.الفاظ زیادی هست که در فقه معنای لازم یا ملزوم یا اعم و یا اخص نسبت به معنای لغوی دارند مانند کلمه" حج" و "صلوة" و زکوة" و " ایمان" و....

عدالت فقهی و شرعی همان مترادف " مقتصد" در قرآن است که حد میان ظلم و  ایمان و تقوای متعالی  معرفی شده[فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخیرات].

عدالت گاه متضاد ظلم است و گاه متضاد فسق،که در بحث فقهی قسم دوم مراد است.

در هر فرهنگ و نظامی تعریف اعتدال مطابق با عرف همان فرهنگ سنجیده می شود و در اسلام نیز بر اساس عرف شرعی. بنابراین ممکن است بسیار انسانها در عرف عادی انسانی معتدل و مقبول شناخته شوند و در عرف شرعی نا مقبول؛زیرا هر چند که ممکن است همه عرفها  در مورد مصادیق ظلم اشتراک نظر داشته باشند اما در مورد مصادیق فسق اینگونه نیست.  بنابراین عادل متشرع بر اساس معنای لغوی به کسی گفته می شود که  نه چیزی را از اوامر اصلی شریعت فروگذار شود(تفریط) و نه از آن پیشی گیرد (افراط) و البته بین  افراط و سبقت در خیرات فرق است

 .

عدالت در معنای فقهی :

شیخ انصاری (ره( سه تعریف از علما در این رابطه ارائه می دهد:« 1-عدالت کیفیت و ملکه نفسانی است که واداربر ملازمت تقوی یا تقوی ومروة می نماید 2-عدالت عبارت است از ترک گناهان  یا خصوص کبائر3-عدالت عبارت است از استقامت فعلی وعملی (اما استقامتی که از وجود ملکه نشات می گیرد).(1) پس عدالت در این معنا بر کسی که تارک کبیره است اما صاحب ملکه نیست اطلاق نمی گردد واین معنا اخص از دو مورد قبلی است زیرا ملکه مستلزم اجتناب عملی نیست وهمچنین ترک کبیره  نیز مستلزم وجود ملکه نیست .

در معنای عدالت دو قول دیگر نیز ذکر شده است 1-عدم ظهور فسق2- حسن ظاهر.

اما شکی نیست که این دو قول ،تعریف برای عدالت به حساب نمی آیند بلکه (نهایتاً)طریقی برای کشف عدالت محسوب می شوند».

 

ب : فرق بین عدالت فقهی وکلامی

موضوع عدالت کلامی عمدتا پیرامون فعل خدا- صرف نظر از تکوینی یا تشریعی بودن  آن- است  واساس سوال وبحث بر ذاتی یا نسبی بودن عدالت و نیز محتمل بودن یا نبودن رفتار یا قانون خلاف عدل از ناحیه  اوست.عدالت کلامی  یک بحث نظری است و عدالت فقهی  یک بحث عملی .عملی بودن این بحث آن را داخل در حیطه علم فقه قرار می دهد زیرا هر چند که عدالت حقیقتا یک ملکه درونی است اما این ملکه جز از راه فعل معلوم ومحرز نمی شود؛بنابراین ملکات در بحث فقهی ثمره عملی ندارند. عدالت مانند مقوله"ایمان" امری درونی است  که برای فهم درجه وحد یا وجود وعدم آن ، فعل وعمل ملاک است وآنچه نشانه قوت یا ضعف ایمان است صلاح یا فساد فعل می باشد[الیه یصعدالکلم الطیب والعمل الصالح یرفعه] .

در مبحث کلامی از عدل بماهوعدل بحث می شودولی در فقه از عدل بما هوملکه یا بما هو فعلی بحث می گردد که موضوع برای فعلیت و حجیت  احکام خاص بوده و مفهوم و مصادیق آن از قبل معلوم و معرفی شده در نظر گرفته شده است.

در عرف و جامعه متشرعه ، تعیین کننده مفهوم  عدالت و مصادیق عادل یکی شرع(تعبد) ودیگری عرف است ولی در عرف و جامعه غیر  متشرعه  فقط عقل و عرف تعیین کننده  است.  

موضوع عدل فقهی فقط انسان است اما موضوع عدل کلامی اعم ازفعل انسان و خداست.در واقع می توان گفت که عدل فقهی وکلامی هر دو در تعریف ومفهوم یکی اند ومی توان به هردو اطلاق " وضع کل شی فی موضعه" را نمود ولی در مصداق ،عدل فقهی اخص بوده وفقط مربوط به فعل انسان می شود و متضاد آن یعنی فسق نیز (که به  معنی خارج شدن شی از محل وجایگاه خود می باشد) به معنی عدم وضع فعل در موضع وجدانی و عقلانی است

ج: عدالت در معنای عامه:

آنچه از واژه عدالت ،متبادر در ذهن عوام است یکی"مساوات "ودیگری "مطلوبیت ومطبوعیت "است ، در حالی که این دو امر همه جا ملاک صحیح تشخیص عدالت  به حساب نمی آیند. مساوات همیشه به معنی عدالت نیست . آنچه  خلاف عدالت است "تبعیض "است نه "اختلاف ". بنابراین  عوام گاه از فرق بین تبعیض واختلافی  که  مبنای اِعمال مصلحت وحکمت یا اختلاف استحقاق است ،غافلند .

همچنین عوام عدالت را غالبا آن چیزی می دانند که مطابق طبع  و میل ایشان باشد چه در مورد قضاوت وحکومت باشد مانند آیه: "فلا وربک لا یومنون حتی یحکموک فیما شجر بینهم ثم لا یجدوا فی انفسهم حرجا مما قضیت ویسلموا تسلیما".وچه در مورد فعل ورفتار خداوند باشد مانند آیه  :"فاما الانسان اذا ما ابتلیه ربه فاکرمه ونعمه فیقول ربی اکرمن *واما اذا ما ابتلیه فقدر علیه رزقه فیقول ربی اهانن".

در واقع عامه نیز به حسن عدالت وقبح ظلم شهادت می دهد اما  در مفهوم ومصادیق ظلم و عدل و معیارهای آن دو گاه مرتکب اشتباه  می شود .

 

 د: عدالت فقهی واخلاقی:

عدالت مورد نظر فقه  وشرع عدالتی ظاهری است که بر اساس قضاوت عرف شکل می گیرد(گذشته از اینکه واقع امرچه باشد) ولی عدالت اخلاقی عدالت و تقوای نفس الامری و باطنی و حقیقی است.

عدالت در معنای فقهی و اخلاقی (از جهت نسبی یا مطالق بودن مفاهیم) نتیجه عملی بحث عدالت کلامی است.(2)

(بالاترین مرحله عدالت ،عصمت وپایین ترین مرحله مطلوب نزد شرع و عقل ،ترک کبیره و مقبولیت عرفی است .

 

فصل دوم:مفهوم عدالت فقهی

الف:میزان حجیت قضاوت عرف در تحقق عدالت 
 

همان گونه که گفته شدعدالت فقهی تنها به معنای اجتناب از کبائر نبوده و  مقبولیت و اعتدال عرفی نیز  ملاک است .البته شخص به صرف هر فعل قبیح  نزد عرف از عدالت ساقط نمی شودبلکه باید به گونه وحدی باشد که وجه ذم  و عیب او فائق بر مدح محاسن او گردد.

مروئة:

واژه مروئة (یا مروة) در لغت عرب به صفات جمیله رفتاری عرف پسند و تلبس به  آداب محسن ظاهری اطلاق می شود.مثلا کلمه "مریء"  به چیزی گفته می شود که ظاهر دلپذیر و لذت بخش داشته باشد مانند جمله:" فکلوه هنیئا مریئا ". کلمه "مرء "و"امرءة " نیز که اسم جنس برای مرد وزن است ریشه در همین معنا داشته و تلبس به صفات ظاهری مردانگی یا زنانگی را می رساند.

بنابراین مروّة یعنی اینکه منش انسان به گونه ای باشد که نزد عرف حقیر و کوچک یا سفیه و نادان  شناخته نشده یا در مظان اتهام واقع نباشد و در یک کلام ،صاحب شخصیت و اعتبار محسوب شود.

شرع احکام و شروط را وضع می کند و عرف تشخیص و تطبیق مصادیق را انجام می دهد ،مگر جایی که مفهوم از اصل یک مفهوم شرعی  باشد که شرط مروة چنین نیست.

با توجه به شرط بودن اعتدال عرفی باید گفت که بعضی صغائر نیز می توانند مخل به عدالت محسوب شوند  زیرا چه بسا فعل صغیره ای  که نزد عرف بیش از شرع  مخل به شرافت وشخصیت است . بنابراین  مسئله " عدم قادحیت صغیره"یک قاعده مطلق شرعی است که گاه با قاعده عرفی مقید می شود.چه بسا چیزی که  از نظر شرع ،قبیح است و از نظر عرف غیر قبیح،یا از نظر عرف قبیح است و از نظر شرع مباح یا حتی مستحب.البته  در مورد کبائر و صغائر  شرعی مربوط به حق الناس ،عرف نظر متفاوت با شرع ندارد واختلاف دیدگاهشان  تنها در بعد حق الله است.

از آن سو بعضی عرفیات نیز  گاه چنان در نظر مردم اهمیت دارند که سیره خلاف آن سرزنشی در حد گناه دارد. سیره شرع نیز بر این است که تا جایی که فعل و عملی خلاف عقل نیست باید به سنن عرف احترام گذاشت.البته  فعل یا ترک فعل خلاف عرف، درصورتی مخل به عدالت است که آن فعل و سیره  یا ترک آن  ،نزد شرع حکم مستحب یا واجب را نداشته باشد؛هر چند که باید گفت  که یکی از ملاکهای وضع مستحب و مکروه توسط شرع ، همان مطبوعیت یا مکروهیت عرفی است .پس با تغییر عرف ،بسیاری از احکام مستحب و مکروه نیز دستخوش تغییر می گردند.

بنابراین شرط عدم ارتکاب به کبیره یک شرط مطلق و شرط مقبولیت عرفی  یک شرط نسبی است ؛یعنی این مقبولیت گاه نسبت به اشخاص  یا زمان و مکان ،متفاوت  تعریف می شود.

نتیجه: عدالت و اعتدال به این معناست که انسان هم جانب شرع را رعایت کند و هم جانب عرف را؛ یعنی هم  از قبایح بزرگ شرعی (کبائر) اجتناب نماید و هم از قبایح مهم عرفی .


 

ب: تخصیص صغائر:


هر چند که آیه "ان تجتنبوا کبائر ما تنهون عنه نکفّر عنکم سیّئاتکم ..." به تنهایی دلالت  قطعی بر مستثنی بودن  صغائر در بحث عدالت  ندارد ولی این امر با دلیل عقلی تقویت می شود.
شرط مستثنی بودن صغیره آن است که شخص در ارتکاب به آن متجاهر و بی پروا نبوده و مصر و مشتاق برآن نباشد، به گونه ای که بتوان  اصل را در مورد او بر سهو و ندامت گذاشت.در غیر  این صورت ،همین  شوق و بی پروایی و اصرارخود فردی از افراد کبیره خواهد بود .بنابراین لازم نیست که عدم اصرار بر صغیره را شرطی جدا در کنار ترک کبیره ذکر نماییم.

مستثنی شدن صغائر از باب تخصیص است و نه تخصص و خروج موضوعی،و دلیل آن این است که بر خلاف کبائر، معمولا هیچ انسانی از وقوع در صغیره برکنار نبوده  وشرط  واقع شدن این امر ، وجود عادل و احراز عدالت را ناممکن می سازد؛ بنابراین :"الضرورات تتقدر بقدرها".
نکته:  احراز عدالت در مورد مرتکب کبیره  نیازمند احراز توبه است ولی در مورد مرتکب صغیره ، تنها نیازمند عدم مانع در اجرای اصل سهو و ندامت در مورد فردیم.

 

ج:بررسی ماهیت عدالت از نظر ملکه یا فعل بودن:

دو تصویر از مقوله عدالت می توان ارائه داد:1-عدالت و تقوی به معنای ملکه(اعم از آنکه احیانا و به ندرت ،فعل مخل به عدالت ازانسان صادر شود یا خیر )2- عدالت درمعنای نقس الامر؛که هر چند ملازم ملکه است اما خصوصیت آن عدم  صدور فعل قادح از انسان در وجه مطلق است.

درست است که قوام عدالت حقیقی به  وجود ملکه عدالت و تقوی است اما در مقام احراز به قضاوت عرف در مورد فرد کفایت می شود که همان را کاشف از ملکه تقوی قرار می دهیم؛ زیرا ملاک بودن  احراز ملکه یا عدالت نفس الامری چیزی جز حکم به امر ممتنع یا به قول صاحب جواهر،درافتادن در عسر و حرج نیست؛ چون نه کسی می تواند  از حقیقت امر و ملکات درونی افراد مطلع شود و نه از حال و فعل آنها  در خفایا آگاهی یابد.

علاوه بر این به گفته شیخ انصاری اگر ملکه را ملاک بدانیم باید گفت که صدور فعل قادح فی بعض الاحیان نباید مخل به عدالت باشد در حالی که هیچ یک از علما قائل به چنین نظری نشده.  (مکاسب ج 1)

بنابراین  احراز عدالت منوط به  عدم رویت  فعل قادح است که از راه معاشرت لازم یا شهادت عدول یا شهرت بر خیر و تقوی در میان مردم حاصل می شود .بر این اساس  حسن ظاهر یا اجرای اصل عدم فسق نمی تواند احراز کننده عدالت باشد زیرا عدالت مقوله ای سنگین تر از آن است که با چنین ملاکهای سهل و آسانی مورد اثبات واقع شود.
 

1-«کتاب المکاسب» ج3 ،ص163.

2-واین منافات با جدابودن این دو بحث از یکدیگر ندارد همان گونه که مثلا علم منطق و فلسفه دو علم و موضوع جدایند اما نتایج نظری علم منطق به عنوان اصل پذیرفته شده و به عنوان پایه بحث در فلسفه مورد استفاده قرار می گیرد.


 

 

  • احمد ابراهیمی نژاد

 

 

فصل سوم: شناخت کبیره

 

 

الف : مفهوم گناه کبیره:

شرط گناه بودن یک فعل منوط به عقل و آگاهی و اختیار و بلوغ عرفی است ؛بنابراین فعلی  که از روی جهل ، فراموشی  ،اضطرار ویا اجبار صورت گیرد گناه  محسوب نمی شود تا چه رسد به آنکه مخل  به عدالت باشد .همچنین گناه نکردن اگر به خاطر نبود آزادی عمل یاعدم قدرت برانجام، یا نبود شرایط ارتکاب باشد مصداق عدالت و تقوی نخواهد بود.

در کبیره بودن بعضی گناهان جای شکی نیست ولی در اکثر موارد جای اختلاف است ،واین از اختلاف ملاک در تعیین وتشخیص  ناشی می شود .

ملاک روایی :

در روایات ،ملاک تشخیص کبیره گناهی بیان شده که  خداوند بر آن وعده عذاب اخروی  داده  باشد(کل ما اوعد علیه النار).بنابراین صغائر اگر چه از مجازات مستثنی نیستند اما عذاب دوزخ ،خاص کبائر است.در واقع این کبائرند که امتداد مجازاتشان از مجازاتهای دنیایی و برزخی فراتر است.

در ظاهر، این یک ملاک تشخیص آسان و روان است اما مشکل  اصلی در اضطراب آشکار خود روایاتی است که گناهان کبیره را بر شمرده اند که از پنج تا بیست و هفت مورد، متفاوت ذکر شده .

هر چند که می توان بعضی  کبائر را زیر مجموعه بعضی دیگر قرار داد و در واقع بعضی عناوین را در عناوین کلی تر و اصلی تر گنجاند ولی  باز این راهکار در همه  کبائر تصریح شده در روایات  قابل انجام نیست که بتوان بین آنها را جمع نمود.

اضطراب دیگرروایی  آن است که ملاک کبیره در بعضی روایات، " ما اوعد علیه النار" بیان شده و در بعضی دیگر،" ما اوجب علیه النار". مسلم است که گناهانی که  عذاب جهنم بر آنها واجب شده (یعنی قابلیت شفاعت را ندارند)چیزی غیر از کفر و شرک نیستند ولی اگر ملاک، " ما اوعد علیه النار "باشد گناهان بیشتری را شامل می شود.

مشکل دیگر روایات این است که همه گناهانی که در آنها به عنوان کبیره ذکر شده اند گناهانی همخوان و همردیف نیستند مثلا عقل بین قتل با خوردن گوشت مردار یا بین کفر با خوردن شراب نمی تواند تساوی و هم سطحی قائل شود؛مگر آنکه کبیره را دو نوع بدانیم : کبیره شرعی و عقلی. بنابراین باید گفت که  آنچه در روایات آمده بعضی اشاره به کبائر عقلی دارد و بعضی اشاره به کبائر خاص شرعی(که مخصوص عرف متشرعین است). بنابراین در عرف متشرعین چیزهایی می تواند به عنوان گناه یا گناه کبیره شناخته شود که در عرف معمول آن نوع تعریف را ندارند.

نکته دیگری که به  تضادهای روایی می افزاید دو حدیث مندرج در وسائل الشیعه است. در یک روایت از امام هشتم در مورد کبیره بودن زنا سوال می شود و امام  نیز آن را جزو کبائر معرفی می کند(1) اما در روایت دیگر از امام ششم همین سوال پرسیده می شود و وی  بحث زنا  را از کبائر مستثنی می داند.(2)

علاوه بر این، استنادهای قرآنی  امام  در معرفی نمودن  کبائرنیز استنادهایی است که با ملاک گفته شده توسط ایشان چندان مطابقت صریح ندارد.در روایتی(3)  از امام صادق  در باره کبائر سوال می شود و وی ضمن بر شمردن آنها به دلایل قرآنی نیز تمسک می کند که در بعضی از آنها لفظ صریحی در مورد عذاب نار و جهنم  وجود ندارد ؛مثلا وی در این گفتار برای گناه کتمان شهادت به آیه" و من یکتمها فانه آثم قلبه"   و برای  ربا به آیه"الذین یاکلون الربا لا یقومون الا کما یقوم الذی یتخبطه الشیطان من المس" و برای عاق والدین، به گفته حضرت عیسی(ع) (...وبراً بوالدتی و لم یجعلنی جبارا شقیا) استناد می کند .بنابراین اگر این گونه باشد باید گفت که کلا هر گناهی که در کتاب خدا  ذکر آن به میان آمده ، گناه کبیره محسوب می گردد .

مشکل دیگر این است که بعضی فقها پا را از "ما اوعدالله علیه النار" نیز فراتر گذاشته و هر گناه مورد وعده عذاب در روایات  را نیز به ملاک کبیره بودن اضافه نموده اند و این باعث شده که بعضی مانند شارح لمعه در شمارش کبائر تا هفتاد و  هفت مورد  نیز پیش رود و تازه این موارد را اقل کبائر معرفی کند!!

مشکلی که این فقها برای خود و دیگران با این مبنا درست نموده اند این است که دیگر عملا برای صغیره مصداقی باقی نگذاشته و توجه ننموده اند که بزرگان دین  معمولا لفظا چیزی را به عنوان گناه معرفی نمی کرده اند بلکه از همین راه  وعده ،گناه بودن یک فعل را به مردم می شناسانده اند و گرنه صرف نهی ،دال بر مکروه بودن فعل است و نه گناه بودن آن(طبق اصل اباحه و آزادی).علاوه بر این،  شریعت هیچ گاه  دقیقا گناهی را به عنوان گناه صغیره معرفی نمی کند.

بنابراین اگر ملاک  این فقها را بر گزینیم در این صورت به جای شمارش کبائر باید به شمارش صغائر بپردازیم و بزرگان شریعت  نیز به جای بیان کبائر می باید به بیان صغائر روی می آوردند تا تخصیص اکثر پیش نیاید، در حالی که صغائر در واقع بیش از کبائرند. همچنین باید دانست که معصوم  خود شارع  نیست که بخواهد از نزد خود  عذاب و بخشش تعیین نماید؛پس استناد آنها نیز باید به کلام خدا باشد. بنابراین اگر امام و نبی بر گناهی که در کتاب خدا مورد غضب و وعده عذاب واقع نشده ،حکم به کبیره دهند باید در سند آن حدیث شک نمود. این در حالی است که بسیاری از گناهانی که از زبان نبی و امام مورد نهی و غضب و وعده (مجازات) واقع شده انددر روایات مربوط به شمارش کبائر،  نامی از آنها برده نشده است.

راهکار:

با توجه به اختلافات و تضادهای روایی ،تنها راهکار تشخیص کبیره از صغیره،حکم عقل و عرف عقلایی و نیز عرف شرعی(برای متشرعین) است.خداوند نیز در کتاب خود ملاک مشخصی برای فهم کبیره ارائه نداده ودر واقع این مسئله را به عقل و عرف واگذار نموده .تشخیص گناه بزرگ از کوچک  بیشتر از راه نسبت و مقایسه بین گناهان حاصل می شود.در واقع در قیاس بین گناهان مختلف ،بدترین  آنها کبیره شناخته می شوند(گناهان حق الله نسبت به هم و گناهان حق الناس نیز نسبت به یکدیگر).

نکات:
1-شکی نیست که بعضی گناهان ،مراتب ضعیف و شدید در خود دارند مانند دروغ وتوهین و  تهمت و اسراف و فریب و  آزار و دزدی وغیره .مثلا بین دزدی یک شی کم بها از یک فرد تا  یک اختلاس ملی یا بین گناه تهمت به یک شخص متجاهر به فسق تا تهمت به یک شخصیت پاک و عادل و نیز بین تهمت نسبت به یک مسئله کوچک تا تهمت در یک مسئله مهم و بزرگ،و بین آزار کوچک تا آزار بزرگ فرق وجود دارد.
بنابراین همیشه بالاترین  مرتبه در این نوع گناهان ،مرتبه  کبیره تعریف  می شود.در شرع نیز هیچ گاه برای یک جرم به صورت کلی، مجازات خاص وضع نشده است بلکه نوع مجازات در مورد یک جرم بستگی به مرتبه آن دارد.پس گاهی صغیره یا کبیره بودن از مقایسه بین یک گناه با گناه دیگر سنجیده می شود و گاه از مقایسه مرتبه پایین یک گناه با مرتبه عالی همان گناه.

 

2- با توجه به قاعده " حسنات الابرار، سیئات المقربین" باید گفت که  بزرگ یا کوچک بودن  بعضی گناهان نسبت به فاعل آن امر و نسبتی متفاوت است ؛مثلا اگر گناهی را یک فرد عامی انجام دهد از نظر عرف ،گناهی عادی و کوچک واگر همان را خواص  انجام دهند گناهی بزرگ به حساب می آید، تا جایی که در مورد انبیا واوصیا حتی ترک اولی نیز خطای دارای عقاب محسوب می گردد. در بحث مباح و مکروه نیز همین قاعده نسبی حاکم است.

3- شرایط هر انسان در مواجهه با گناه و جرم (از لحاظ تنگنا و وسعت)نیز فرق کرده و آن را نیز باید جزو ملاکها در نظر گرفت.

ب: نقش توبه در اثبات عدالت:

در اینکه توبه مثبت عدالت و محو کننده  گناه اعم از صغیره و کبیره است شکی وجود ندارد، تا جایی که صاحب شرایع ، توبه را حتی در مورد فرد مشهور به فسق نیزمثبت عدالت می داند(4)

ملاک در توبه ، حتی نسبت به بدترین جنایتها و گناهان،توبه و اصلاح اختیاری است ولو اینکه  بین گناه و اصلاح سالها فاصله افتد.

احراز توبه مانند احراز عدالت ،مسئله ای است که مبتنی بر ظاهر است اما  صرف  استغفار زبانی  کافی در احراز آن نیست بلکه صدق توبه در ندامتی است  که عزم بر معاوده را آشکار سازد.بنابراین  درقضاوت نسبت به افراد ،حال فعلی ملاک است نه گذشته و ماسبق،حتی در مورد کفر[ قل للذین کفروا اِن یَنتهوا یُففر لهم ما قد سلف].البته صرف ندامت نیز در امر توبه و احراز حال متفاوت از گذشته کافی نیست بلکه ترک عملی گناه (بواسطه شهادت زمانی و طی شدن زمان لازم ) و ادای حقوق  (در صورتی که از نوع حق باشد) نیز  لازم است  [فمن تاب من بعد ظلمه و اصلح فان الله یتوب علیه ان الله غفور رحیم].

همان گونه که عدالت نیازمند احراز است توبه نیز چنین است.البته شرط عادل دانستن تائب در صورتی است که در معرض اتهام نباشد ،همان گونه که اگر مجرم خود را در معرض دستگیری یا کیفر ببیندو اعلام توبه کند ادعایش مورد قبول واقع نمی شود [الا الذین تابوا من قبل ان تقدروا علیهم] .اماسوال اینست که آیا صرف توبه وعمل صالح در همه گناهان می تواند مثبت عدالت  باشد یا خیر ؟زیرا بحث توبه یک چیز است وبحث مقبولیت عرفی چیز دیگر .توبه مسئله ایست  بین انسان وخدا، ولی عدالت مسئله ایست که مقبولیت عرفی نیز در آن حاکم است ومعمولا عرف در ابوابی مانند شهادت با مقولات و جایگاههای معنوی  فرق قائل می شود.

فصل چهارم: احراز عدالت

الف: راههای  احراز:

عدالت ازسه  راه احراز می شود واین راهها در تمام ابواب مربوط به بحث  عدالت  حجتند 1- عینی(معاشرت)2-  شهادت و بینه  3- شهرت.

بینه: تعداد لازم شاهد برای احراز عدالت را قانون مشخص می کند که حد نصاب را "بینه" می گویند.

طریق عینی :باید زمان آن در حدی باشد که اقتضای احراز واطمینان را کند وعرفا شناخت ومعارفه محسوب شود.احراز به معنی یقین نیست ولی  همان ظن غالب و رکون نیز بدون آگاهی و گذشت زمان لازم  صورت نمی گیرد.

 طریق شهرت: منظور از شهرت ،اشتهار عدالت شخص در میان کسانی است که عدالتشان محرز نیست چون اگر عادل بر عدالت کسی شهادت دهد همان  کفایت می کند . حجیت شهرت در صورتی است که: 1-  بواسطه احرازخود اشخاص گواهی دهنده صورت گرفته باشد نه اینکه از یکدیگر شنیده باشند 2- مقبولیت فرد در فعل یا افعال خاصی نباشد بلکه شخص باید به معنای کلی مشهور به  عدالت و مقبولیت  باشد،مگر آنکه سیره ای قوی ،گواه بر عدالت و تقوای شخص قلمداد شود  مثلا  شرع، حضور مستمر شخص در نماز جماعت را یکی از مثبتات عدالت (در جامعه متشرع) بر شمرده.

یکی از دلایل  این کاشفیت آن است که وقتی فرد نسبت به مستحب پای بند باشد طبیعتا در ترک گناه تعصب بالاتر دارد(مگر آنکه خلافش ثابت شود) .بنابراین نه تنها شهادت قولی بلکه شهادت عملی چنین عادلی نیز  حجت است ؛مثلا اگر در همان بحث نماز جماعت، نسبت به عادل بودن امام جماعت شک وجود داشته باشد  اقتدای فرد عادل به وی(بنا به گفته بعضی فقها) برای دیگران حجت و شهادت است.

ب:تعارض  بین احراز واقرار بر نفس :

سوال: در تعارض بین احراز و اقرار بر نفس،تکلیف چیست؟

در جواب باید گفت اگر اقرار به گونه ای باشد که اطمینان ما تبدیل به شک واقعی شود قطعا احراز وعدالت، مخدوش می شود مثل آنجا که شخص  به گناه خاصی اقرار کند. ولی اگر ظن مابه عدالت  پا برجا باشد، از این باب که انسان عاقل و درستکار هیچ گاه خود را تصدیق به خوبی وعدالت نمی کند ونفس او همیشه پیش خود محکوم ومورد ظن است، خدشه ای به عدالت او وارد نمی شود.

ج: فقد وجود عادل  وراهکارهای عملی:

هر کجا رجوع به عادل یک ضرورت وحکم تکلیفی است(مانند باب قضاوت) با فقد عادل به مرتبه پایین تر رجوع می شود وبا تعذر از احراز عدالت،وثاقت ومقبولیت ملاک عمل قرار می گیرد(زیرافقد  این منصب مشکلی به مراتب بیش از قاضی غیر عادل در پی دارد) وهر کجا که عدالت ،حکمی وضعی است (مانند باب شهادت)با تعذر احراز یا فقد عادل به راهکارهای عقلی و قانونی دیگر مانند اصالت قول منکر، قسم،قاعده ید و .... رجوع می شود بنابراین در این باب حق حکم  بر اساس ادله وامارات ظنی که از سوی قانون تایید نشده ،وجود نخواهد داشت به خصوص در مواردی که اصل بر اجرای قاعده دفع و درء  و عدم  تجسس است.

 

 

د:عدالت و اصل عملی

در صورت شک در گناه یا جرم بودن فعل یک انسان اصل بر عدم آن گذاشته می شود ولی در صورت شک در عدالت فرد نمی توان اصل را بر عدالت قرار داد مگر آنکه قبلا عدالت فرد  ،نزد ما محرز بوده باشد .در مسئله عدالت ،استصحاب ازلی عدم فسق  نیز قابل جریان نیست زیرا قبل ازسن تشخیص و اختیار اصلا عنوان فسق یا عدالت قابل حمل بر شخص نمی باشد.

آن مقامی که اصل در مورد آن عدم صدور کبیره است مقام ایمان است ونه اسلام . عدالت از مقوله های  اکتسابی واجتهادی است واز مسائل شایع وغالبی هم نیست بنابراین اصل بر عدالت تعلق نمی گیرد آنگونه که در مسئله ایمان(بر خلاف اسلام) نیز چنین است ؛ زیرا اسلام ملکه شایع در جامعه بوده ومصادیق آن کثیر و غالب است  واز مقوله اکتساب واجتهاد نیز نمی باشد کما اینکه قرآن ،اعراب را در مورد ادعای ایمان مورد نکوهش قرار می دهد از آن جهت که مرتبه ایمان را با اسلام یکی می دانسته اند [ قالت الاعراب آمنا قل لم تومنوا و لکن قولوا اسلمنا و لما یدخل الایمان فی قلوبکم].


 

1-«وسائل الشیعه»، ج15، باب وجوب اجتناب از کبائر،ح414.

2-« وسائل الشیعه»،ج15، باب جهاد النفس،احادیث باب تعیین الکبائر.

3- «وسائل الشیعه»،ج15،باب جهاد نفس،ح419. 

4- «شرایع الاسلام»،باب شهادات.

  • احمد ابراهیمی نژاد

بخش دوم:مصادیق مشروط به عدالت  

شهادت:

الف:جایگاه عدالت در باب شهادت  :

بینه، بالاترین اماره در میان همه امارات  است که حتی بر اقرار نیز مقدم بوده و مثبتات آن نیز حجت است

مسئله عدالت بینه، هم شامل بحث شهادت وهم باب استشهاد -مثل طلاق ووصیت -است والبته باب استشهاد قِسم جداگانه ای  نیست  زیرادلیل شاهد گرفتن بر امروواقعه این است که شخص بتواند در صورت لزوم به نفع مشهود شهادت دهد .بنابراین اتخاذ شاهد به دلیل شهادت دادن در وقت لزوم است وبه همین دلیل ،عدالت در آن شرط  است .

در اعتنا به  اقرار و ادعا وانکار، وجود عدالت نه شرط است ونه تاثیر عملی دارد . دلیل عدم لزوم عدالت دراقرار، قاعده عقلی و شرعی  " اقرار العقلاء علی انفسهم جائز(نافذ)" است که این نافذ بودن  منوط به وجود عقل دانسته شده ونه عدالت .البته این در باب مسائل حقوقی است ولی اگر اقرار، اقرار بر جرم باشد شرط دانستن عدالت اصلا موجب تناقض است زیرا اگر اقرار را نافذ بدانیم در واقع عدالت شخص نقض شده واگر عدالت را نافذ بدانیم  اقرار نافذ نخواهد بود.

 در مورد مدعی و منکر نیز عدالت تاثیری برای طرفین ندارد زیرا شخص قانونا نمی تواند هم مدعی یا  منکر باشد و هم شاهد و گواه خود.

نکته: 1-قانونا اگر فسق  فرد  در زمانی که شاهد قرار گرفته  معلوم گردد حکم صادره باطل و نا معتبر است  ولی اگر عدالت ،بعد از شهادت از بین رود  حکم صحیح است. این مسئله در باب قضاوت نیز صدق می کند.

 چرا شهادت ثقه نافذ نیست؟

لازمه عدالت  آن است که اگر شخص در معرض تطمیع  یا  تهدید قرار گیرد باز حاضر به شهادت دروغ نشود ،بر خلاف آنجا که تنها به خصلت راستگویی  تکیه شود ؛چون اگر شخص فاقد  روح عدالت باشد باز در مواجهه با موانع گفته شده احتمال لغزش او زیاد است .در واقع ما به دنبال صداقتی هستیم که هم مقتضی آن در وجود شخص محرز باشد وهم عدم مانع .

دلیل برابری وموازنه دو عادل زن با یک عادل مرد در بحث شهادت(در اسلام) چیست؟

مسئله از نوع "تفاوت " ساختار زن و مرد است و به خاطر همین تفاوت هاست که بعضی تکالیف بر زن ساده تر گرفته شده یا اصلا از دوش او برداشته شده  .

زن بیشتر تابع احساسات بوده وهمچنین جرات مسئولیت پذیری او از مرد کمتر وترس والتهاب او درورود به مسائل سنگین اجتماعی  بیشتر است لذا خیلی از زنان به تنهایی وبدون ضمیمه شدن مرد حاضر به شهادت به خصوص شهادت در باب نفوس وعرض نمی شوند .

نتیجه اینکه مسئله از نوع رفع تکلیف است ونه محرومیت از حق.البته این قانون فقط خاص اسلام و آن هم مربوط به دوران قدیم و گذشته دور است بنابراین قابل بازنگری است.

همچنین بسیاری ازاحکام اسلام ،رویه  و احکام  اختصاصی است و راهکار برتر در همه قوانین قضایی  محسوب نمی شود مانند بحث "لعان" که یک راهکار کاملا متفاوت از قاعده معمول  ادعا و انکار است.



ب:عدالت در باب  استشهاد:

استشهاد ،حکمی وضعی است که در باب طلاق ،لازمه صحت عقد ،در باب وصیت  لازمه حجیت آن ودر بقیه موارد مانند ازدواج و قرض و خرید و فروش ،مستحبی وارشادی است.

مثلا آیه 282 بقره [یا ایهاالذین آمنوا اذا تداینتم بدین ...] امر به اخذ بینه در باب قرض  می کند اما این حکم حکمی لازم نبوده  واز ارکان عقد دین محسوب نمی شود زیرا قاعده این است که:" الناس مسلطون علی اموالهم". چون مردم در اموال خصوصی خود مختار به هر نوع تصرفی اند اخذ شاهد نیزبرای آنها اختیاری بوده  وضرر ونفع در این باب مسئله ای شخصی است .البته نکته ای که در باب دین وجود دارد این است که بر خلاف قاعده کلی شهادت ،وجود یک شهادت دهنده  در صورت معذوریت فرد دیگر، کفایت می کند. همچنین شرط اخذ شاهد  درطلاق ووجود دو شاهدمرد شرطی لازم اما عادل بودن ایشان قول ونظر اجماعی نیست .البته بهتر این است  که وثاقت را در این باب کافی دانیم  زیرا معمولا منفعتی از کذب و دروغ  احتمالی در این باب عاید فرد نمی شود.

 

ج:اختلاف عرف

ملاک عادل نسبت به هر عرف و جامعه  فرق می کند. بنابراین مهم این است که فرد در همان عرف و جامعه خود عادل و مومن( به خدا و معاد) شناخته شود؛مثلا چیزی که در اسلام و عرف آن گناه شناخته می شود اگر در عرف دیگر چنین تعریفی نداشته باشد در واقع فرد در ارتکاب به آن  گناهی مرتکب نشده.

بعضی فقهای اسلام و به خصوص شیعه یک تنگ نظری عجیب در تمایز  مسلمان از غیر مسلمان دارند که آن نیز از کج فهمیهای این قوم از آیات و روایات ناشی می شود به گونه ای که  انسانیت و عدالت و صداقت  را فقط منحصر به مسلمان قلمداد کرده اند؛ بنابراین  نه شهادت غیر مسلمان را در مورد مسلمان نافذ دانسته اند و نه رجوع مسلمان  به قضات غیر مسلمان را چندان به دیده کار عقلانی نگریسته اند؛ در حالی که قران خود ایمان وعدالت بعضی از اهل کتاب را از بعضی مسلمانان بالاتر و برتر  می داند  که نمونه آن در  آیه 106 مائده  مندرج است. در این آیه که از امر وصیت بحث می کند ، بعد از معذوریت از اتخاذ شاهد عادل مسلمان ، سخن از مسلمان غیر عادل به میان نیاورده  ، بلکه به سراغ غیر مسلمان عادل رفته،و این حاکی از آن است که غیر مسلمان عادل (در شریعت خود) مقدم بر مسلمان غیر عادل برای امر شهادت و استشهاد است[...اذا حضر  احدکم الموت حین الوصیة اثنان ذوا عدل منکم او آخران من غیرکم....].

د:بررسی نقش اتهام در زوال عدالت

قانون دادرسی مدنی یکی از شرایط شاهد را "نبود انتفاع شخصی" و نیز "عدم  دشمنی دنیوی بین شاهد و طرفین دعوا"  معرفی می کند.

البته باید گفت که مورد " نبود انتفاع شخصی" و  "نبود دشمنی بین شاهد وطرفین دعوا "هر دو به یک عنوان مشترک بر می گردد وآن اینکه شاهد نباید در معرض اتهام باشد . حال خود این مسئله عدم اتهام که هم به معنی جلب منفعت وهم به معنی دفع ضرر است جای بحث دارد.

اشکال این است که وقتی شخص را عادل دانسته ایم دیگر محلی برای اتهام باقی نمی ماند ،چون لازمه عدالت ،دور بودن شخص از اتهام بوده ونفس عدالت دفع کننده آن است. پس عدالت واتهام دو مسئله در ظاهر مانعة الجمعند و  اگر شهادتی به این خاطر پذیرفته نشود خلاف قاعده است ودر مسئله خلاف قاعده باید فقط به موارد منصوص واجماعی اکتفا کرد .

البته بعضی فقها چیزهایی را در باب  اتهام به عنوان مصداق  بیان کرده اند  که ربطی به این مقوله ندارد ، بلکه به جهت  تضاد آنها با مقبولیت عرفی و اجتماعی است ؛ مانند لزوم حلال زاده بودن  یا عدم اشتغال به  تکدی گری و....

شهادتی که مستلزم جلب منفعت یا دفع ضرر است  تقسیم  به دو شق می شود. یکی شهادت له یا علیه دیگری  ودوم لازمه شهادت که جلب منفعت یا دفع ضرر یا تهمت از خود است که خود نوعی ادعایا انکار محسوب می شود. شاید بتوان گفت که دربعضی از  این موارد(مثل شهادت عاقله بر جرح شهود) بعد ادعا وانکار مشهود تر از شهادت نسبت به غیر است ؛ پس در این صورت مسئله اتهام در شهادت مطرح نیست  بلکه این داخل در باب ادعا وانکار است که عدالت نیز در آن تاثیری نداشته  ووجود اتهام در ادعا وانکار امری واضح است .پس ظاهر این مصادیق ،شهادت است اما باطنا ادعا یا انکار محسوب می شوند و شخص نمی تواند نسبت به خود هم مدعی و هم شاهد باشد؛ یا اینکه بگوییم موارد مذکورنه شهادت صرفند ونه ادعا وانکار صرف ،بلکه ترکیبی از  هر دو اند واز آنجا که در شق ادعا وانکار ،وجود شاهد جداگانه لازم است و فرد  نمی تواند نسبت به خود شاهد قرار گیرد پس در واقع مشکل ،وجود اتهام در شهادت نیست بلکه وجود مانع در شهادت است وآن ضمیمه شدن  ادعا وانکار است و اتهام در همین قسم است نه در خود شهادت ، وچون شهادت ،شهادت صرف نیست  ارکان آن ناقص و از اساس باطل می باشد .پس در این صورت می توان گفت که " ما قُصد لم یقع وما وقع لم یُقصد" وعدالت احراز شده  همچنان مانع از حلول اتهام  است الا ما خرج بالدلیل . بنابراین دلیل عدم قبول شهادت در  بعضی از موارد گفته شده به دلیل اتهام در اصل شهادت وشک در صلاحیت فرد نیست بلکه به خاطر ضمیمه بودن ادعا یا انکار است.
اگر اشکال شود که چرا در باب مدعی ومنکر گفته شد که عدالت به خاطر وجود اتهام کاربرد وتاثیری ندارد ولی در این باب که باز مسئله اتهام وجود دارد می گوییم که عدالت با اتهام مانعة الجمعند؟خواهیم گفت که درآنجا کاملا محرزویقینی است که هدف شخص ،جلب منفعت یا دفع ضرر از خویش است ولی در این باب ،مسئله جلب منفعت یا دفع ضرر ، امری یقینی نیست هر چند که قطعااز شهادت علیه یا له دیگری ، نفع یا دفع ضرراز خود
  نیز حاصل می شود ولی اینکه قصد شخص ابتدائا واصالتا احقاق حق دیگری است یا کسب نفع برای خود ؛ این مسئله محل شک است .پس بین آن اتهام واین اتهام فرق عمده وجود دارد .

البته ممکن است مسئله مانعة الجمع بودن احراز عدالت با اتهام این گونه جواب داده شود که عدالت با اتهام در مقام احراز ظاهری قابل جمع است وآن عدالت واقعی ونفس الامری است که با اتهام جمع نمی شود .

نتیجه اینکه باید اتهام را به دو نوع تقسیم کنیم: اتهامی که دفع کننده عدالت است و اتهامی که عدالت،دفع کننده آن است.  بنابراین بین اتهامی که مخل و مانع تحقق عدالت است با اتهامی که مانع از قبول شهادت است فرق وجود دارد.

 همچنین  مسئله عداوت دنیوی را نیز می توان در مقوله  عدم مروة و مقبولیت عرفی دانست و نه اتهام ؛ از آن رو که  صاحب عداوت  در منظر عرف فردی فاقد اعتبار است چون هر چند ممکن است صرف عداوت ،فسق وگناه محسوب نشود اما ازانسان مومن وعادل مورد انتظار نیست .

 نتیجه اینکه بین مسئله اتهام که به معنی جلب منفعت واقتران به خروج از عدالت است با مواردی مثل  عداوت دنیوی  فرق وجود دارد زیرا این امور از باب فقد عدالت و مقبولیت عرفی اند ونه مانع از  قبول شهادت .همچنین ظاهر این است که شهادت عاقله بر جرح شهود جنایت از باب ادعاست ونه شهادت ؛واماشهادت تبرعی یا شهادت فرد نسبت به انساب و نیز شهادت وکیل عادل نسبت به جرح شهودی که علیه موکل شهادت داده اند را نمی توان  داخل در اتهام مخل به عدالت دانست هر چند که در دو مورد اخیر قطعاً بین طرفین ،ملاطفت و آشنایی  نیز وجود دارد. همچنین این موارد از باب  ادعا یا انکار نیز نیستند زیرا اینجا شهادت اصالتا به نفع غیر صورت می گیرد نه به نفع خود.بنابراین اگر در این گونه موارد نص یا اجماعی مبنی بر عدم پذیرش شهادت وجود داشته باشد تابع دلیل هستیم وگرنه باید قاعده را حاکم قرار داد.


ه:شبهات موضوعی  و حکمی :

 شبهات موضوعی و حکمی و یا مسئله نقل و خبر اگر چه در نگاه دقیق داخل در باب شهادت است اما خارج از بحث شهادت اصطلاحی و قضایی است .این نوع شهادت یا مربوط به بحث عبادات است و یا حقوق.

حقوق:

در این باب عدالت اصطلاحی شرط است مگر آنکه یا از نوع موضوعی باشد و یا محرز باشد که عادتا  نفعی از کذب عاید فرد نمی شود.اگر شبهه از نوع حکمی باشد وثاقت به علم نیز باید حاصل شود.
عبادات:

اهمیت این مسئله  به اهمیت باب عرض ونفوس و اموال وحقوق نیست زیراعمده احکام آنها تعبدی بوده و تخلف از روی  فراموشی و جهل ضرری بر فرد ودیگران وارد نمی کند ؛بنابراین  قول وشهادت عادل واحد ودر صورت نبود آن ،قول ثقه ،در رفع شبهه یا حجیت خبر، کافی است و می توان گفت که منظور از شرط عادل در این باب، وثاقت و اطمینان به راستگویی است و نه عدالت اصطلاحی. البته  وثاقت به علم در نوع حکمی ،در اینجا نیز شرط است.



قضاوت :

مسلم است که مجری عدالت در وهله اول خودباید عادل باشد وگرنه بحث تطمیع ورشوه وگاه قرابت ودوستی یا تحمیل احساسات وعواطف یا انفعال وترس دربرابر تهدید  به راحتی می تواند شخص را از مسیر عدالت خارج کند . در امر قضاوت یا مسئولیتهای بالای جامعه ، عدالت و علم  شرط لازمند  اما شرط کافی نیستند ،بلکه  فرد باید ازصلابت  نفس  بالا نیز بر خوردار بوده و ضعیف النفس به حساب نیاید،زیرا دارا بودن عدالت و تقوا در حوزه شخصی غیر از دارا بودن قدرت بر اجرای عدالت در حوزه اجتماع  است. گاهی حتی قدرت بر اجرای عدالت و قانون به حدی جدی و مورد نیاز است که  می توان شرط  عدالت شخصی  را مورد تسامح قرار داد(البته نه در باب قضاوت).

 بنابراین عدالت ، علم،  استواری و صلابت  و نیز عدم وابستگی به حکومت ، شروط لازم  برای سیستم قضایی همه جوامعند .همچنین طامع  و حریص بودن  یا سریع الغضب بودن ،ملکاتی اند که  قدرت بر قضاوت را با مانع وشک مواجه می سازد.

در اسلام مسئله عدالت به حدی  ریز بینانه ترسیم شده که حتی در نگاه قاضی به طرفین دعوی نیز امر به مساوات گردیده .

قضاوت زن:

ممنوعیت قضاوت زن بحثی  مربوط به اسلام نیست بلکه عموما یک بحث عقلی است .ما معتقدیم که بسیاری از احکام شریعت ،مربوط به عصر و زمان خود بوده  ولی در این مورد هم عقیده ایم که  زن از شغل قضاوت همچنان معاف است به دلیل آنکه روحیات احساسی زن در طول تاریخ و زمان دستخوش تغییر نگشته و در جایی که  این  منصب در مورد مردان با غربالگری و آزمون و گزینشهای  سخت  روبروست زن دیگر جای خود دارد. البته بسیاری از قوانین و احکام شرعی ، نظر به کلیت و غالبیت دارند ؛بنابراین ممکن است  استثناء  در هر قانون و قاعده ای یافت گردد و در این باب نیز چنین است.

 

 مناصب معنوی :

عدالتی که در باب امامت معنوی متوقع است از غیر آن نیست و اگر چه حد بالاتری از عدالت شرعی و مقبولیت عرفی در این باب مورد نظر و انتظار است  اما برای احراز آن ، صرف حسن ظاهر(ظاهر علمی و معنوی)  و اصل عدم فسق (تا جایی که خلاف آن ثابت نشود) کفایت می کند؛ چون باب ،باب حق الناس نیست.

اگر چه  ملاک در مسئله عدالت  ،قضاوت عرف است و نه قضاوت درونی  شخص در مورد خود ؛ ولی بهتر است که اگر شخص ،خود را در صلاحیت این نوع جایگاهها نمی بیند  از ورود در آن اجتناب نماید.

اما در باب مرجعیت دینی باید گفت که عدالت در این مقوله غالبا از راه شهرت و اشتهار به دست می آید و مسلما توقع عرف در این مسئله نسبت به مقبولیت و عدالت ،سطحی بالاتر و حدی ریزبینانه تر از بحث شهادت و قضاوت دارد. در باب حکومت دینی نیز چنین است  و اصولا آن حد و سطح از عدالت که عرف از فقها ومدعیان دین و معنویت  انتظار دارد از غیر ایشان ندارد و البته شرط عدالت در این باب هم شرط حدوث است و هم بقا.
علم و عقل:
 یکی از ارکان تحقق عدالت(علاوه بر ایمان ) مسئله عقل است. بنابراین  کسی که درعقل ضعیف باشد عدالت او نیز مورد شک خواهد بود .
ولی علم از ارکان تحقق عدالت نیست بلکه از لوازم صلاحیت منصب است؛ مثلا  در هر یک از ابواب شهادت،قضاوت، مرجعیت ،مسئولیت و حاکمیت، سطحی از علم مخصوص به خود نیاز است تا جامعه به عدم خطا و اشتباه بزرگ یا عدم تکرار خطا و اشتباه  معمول در آن جایگاه اطمینان یابد .

نویسنده: احمد ابراهیمی نژاد
پایان نگارش:خرداد1389
نقل و برداشت،ممنوع است.


  • احمد ابراهیمی نژاد