مدار اندیشه

مدار اندیشه
نویسنده:احمد ابراهیمی نژاد
دانش آموخته علوم دینی
اخطار:
مطالب و نوشتارهای این سایت ،کاملا شخصی و بدون هرگونه برداشت ازکتاب ،سایت و منبع دیگر بوده و تمامی حقوق آن متعلق به نویسنده است. هر نوع کپی برداری و برداشت از نوشتارهای این محموعه اکیدا ممنوع می باشد.


آخرین نظرات

۲ مطلب با موضوع «شناخت خدا» ثبت شده است

 

وجود خداوند مبتنی بر دو نوع صفات است که با آنها مورد شناخت قرار می گیرد :1-صفات ذات؛یعنی صفاتی که همواره (با در نظر گرفتن مخلوق یا بدون آن )برای خدا ثابتند که عبارتند از: حیات،آگاهی ،قدرت ، اختیار2- صفات فعل ،یعنی صفاتی که فعلیت آنها وابسته به در نظر گرفتن مخلوق است . صفات فعل نیز سه قسمند:1-خالقیت( آفرینش و محو) 2-مدیریت( تدبیر و تقدیر)3- ربوبیت(صفات رفتاری ، اخلاقی و پرورشی  خداوند که در تعامل با موجودات عاقل و مختار نمود می یابد).
خداوند نخست کلیت را خلق می کند و سپس به تنظیم،استحکام، نظم بخشی ، زیبا سازی و نماکاری می پردازد و بعد تقدیر و تدبیر امور مخلوق را بر اساس حکمت مشخص و تنظیم می کند.
ربوبیت:
آفرینش انسان:
 
برای شناخت خدا و هستی نیاز نیست که جای دور رویم. اگر انسان را بشناسیم خدا را یافته ایم و اگر زمین و  منظومه خود را بشناسیم همه هستی را شناخته ایم. انسان دقیقا بر صورت و سیرت و ویژگیهای الهی آفریده شده و او با همه خوبیها و بدیها و نقصها و کمالات ،کپی و نسخه ای کامل و پیاده شده از پروردگار خویش است.داستان انسان همان داستان خدا و خوی و سیره او همان خوی و سیره الهی است. بنابراین پاسخ همه پرسشها و ابهامات ما پیرامون خداوند در انسان نهفته  واگر انسان خدا را در خود جست وجو کند بهتر به او دست می یابد تا اینکه بخواهد او را در بیرون کاوش نماید.
 تنها انسان است که دمیده شده از روح خداست .این دمیدگی به معنای انتقال کامل ویژگیهای خدا به انسان است؛مانند آتشی کوچک که از آتشی عظیم  وبزرگ گرفته شود.این آتش با همه کوچکی، کل صفات و ویژگیهای آتش بزرگ را داراست.
 
بیرون زتو نیست هر چه در عالم هست
درخود بطلب هرآنچه  خواهی  که تویی
 
انسان آخرین  و مهم ترین مخلوق خدا در جهان هستی است.خداوند چونان میزبان ،میلیاردها سال به آراستن و ساختن جهان پرداخت تا همه چیز را آماده ورود فرزند وشبه خود یعنی انسان نماید .او آدمی را در بهترین قوام و تقویم خلق نمود و به پایین ترین عالم فرود آورد تا سیر خویش را از پایین به بالا در گردشی پرجاذبه و در مشاهده همه دیدنیها از سر بگذراند.
سجده بر انسان:
آدمی پاک و مقدس نیست که مسجود فرشتگان واقع شود. سجده فرشتگان از آن جهت است که انسان فرزند خدا و مثل و شبیه و جامع همه صفات اوست.بنابراین سجده بر محمول،یعنی روح و جوهره است ؛جوهره ای که شاهکارترین ساختار آفرینش را در خود جای داده و همه صفات وویژگیهای خدایی در آن درج شده است؛آنچنانکه سجده بر قبله نیز سجده بر سنگ وخاک نیست بلکه بر مقام وجایگاه است.انسان آیینه تمام نمای خداست وهدف از آفرینش انسان آن بود که خداوند صورت وحقیقت خود را در او بیند ، وگرنه اگر عبادت و تعبد هدف نهایی آفرینش می بود وجود فرشتگان برای این هدف کفایت می کرد.
تا نظر  کرد که بیند به جهان  صورت خویش
خیمه  در    مزرعه    آب   و   گل  آدم زد
بنابراین مسئله تعلیم اسماء،پاسخی متناسب با فهم فرشتگان است و نه دلیل واقعی آفرینش آدم.
خلیفه خدا:
خلیفه بر گرفته از خلف است وبه چیزی گویند که از پس چیزی آید که جایگزین و مانند آن باشد. به فرزند خلف گفته می شود چون وارث صفات و ویژگیهای پدر و مادر و مانندترین افراد به ایشان است.خلیفه خدا نیز انسان است که مانند ترین موجود به اوست ؛پس اگر منظور از "مثل" در جمله " لیس کمثله شی" را نیز انسان دانیم تفسیر دوری نکرده ایم.
بعضی انسانها مانند انبیاء و اولیا تنها رنگ و بو و صفات نیکوی الهی را به خود گرفته اند ،بعضی دیگر تنها صفات منفی و بعضی دیگر هر دو را.گروه سوم به حقیقت خدا شبیه ترند؛ بنابراین اگرچه انبیاء و اولیا فرزندان خاص و برگزیده اند اما به گونه عام همه انسانها فرزندان و وارثان و خلائف خدایند .در واقع نسبت خدا و انسان بیش از آنکه  نسبت خالق و مخلوق و عبد و مولا باشد نسبت پدر و فرزند است و این تنها فرزند نیست که بر پدری  بزرگ و توانگر چون الله می بالد بلکه پدر نیز به  فرزند  وشبه خویش فخر می کند.
تفاوت انسان و خدا:
خدا همان انسان است که دامنه روح و جسم او به  بزرگی همه هستی است و انسان نیز همان خداست اما در نسخه ای پایین تر. همه هستی و موجودات پست و بالا نمودار و نمایانگر صفاتی از خدایند ولی انسان اوج این نمود و جامع همه صفات  است. انسان خدای ضعیفی است که تحت قدرت و چیرگی خدای برتر و روح اول عالم است.بین انسان و خدا چنان شباهت ماهوی است که می توان گفت فرق اساسی این دو تنها در خالق و مخلوق بودن است.
 
خداوند جامع صفات ضد است:
خداوند مانند انسانها دارای همه احساسات، فضیلتها، رذیلتها ،حسنها ، عیبها ، نیکیها و گناهان است .او جامع همه صفات متضاد انسانی و ویژگیهای مثبت و منفی او بدون هرگونه استثناست ،ویژگیهایی همچون:غم و شادی ،دوستی و تنفر،شوق و فسردگی، تردید و یقین ،التهاب و آرامش،نرم دلی وسنگدلی ،حیا و گستاخی، کینه وگذشت ،زیاده خواهی و بسندگی ،بخشندگی وبخل ،بیم و شهامت، مکر و صداقت ، صبر و شتاب ،بردباری  و خشم ،آگاهی و غفلت، آزادگی و وابستگی، تکبر و تواضع، ادب و جسارت، عقل و احساس ،لذت و تنفر،عزتمندی و کوچکی، هدفمندی و عبث کاری ،بدخواهی و خیرخواهی،انتقام و بخشش ،آسان بینی و تعصب،آسان گیری و سخت گیری،یکرنگی و نفاق ،پرده پوشی و پرده دری، تقوی و گناه،نیک کرداری و نابکاری، عدالت و بیداد،اذیت و مدارا،راستگویی و دغل،مساوات و تبعیض گری،هدایت گری و گمراه گری ،اعتدال و افراط....
در وجود او هم تکبر،مکر،کذب،منت گری،زورگویی ،ناسپاسی ،تحقیر ،استهزاگری، فتنه انگیزی،بخل ،لجاجت،موذی گری،ریا،دورویی،ظاهرسازی، کینه ورزی ،انتقام جویی،هتاکی،ظاهربینی ،هوس جویی،بهانه گیری و بهانه جویی راه دارد و هم صداقت و تواضع و حکمت و عقل و اندیشه و واقع بینی و حق شناسی و پیمان داری و منطق و سخاوت و انصاف و محبت و گذشت و بزرگی و صبر و حلم و اعتدال و عزت و قوام .بزرگ بودن او مانع از کینه ورزی و حسادت، و علیم بودن او مانع از غفلت، وغنی بودن او مانع از بخل و چشم تنگی یا منانیت او نیست.او هم مظهر رحمت است و هم عذاب،اما مانند انسانها رحمت او اصل  و مقدم است.او هم آفریننده  زیبایی است و هم زشتی،هم آفریننده پاکی است و هم پلیدی ،اما مانند هر کسی دوستدار زیباییها و پاکیهاست .
هم انسانهایی چون عیسی  و محمد و هم انسانهایی چون چنگیز و فرعون همه مظاهری متضاد از صفات خدایند. خداوند موجودی هزار چهره است،او هم مصدر صفات شیطان است و هم مصدر صفات فرشته و حور؛ هم مظهر صفات فروترین موجود است و هم عالی ترین موجود؛هم جامع صفات کودکانه است و هم شیخانه .هم مظهر صفات انوثیت و جمال است و هم ذکوریت و جلال ؛هم جامع صفاتی است که به عادلان و صالحان داده و هم به تبهکاران؛و البته وجود صفات منفی در حریم خداوند مانع از آن نیست که حسن و قبحها نسبی گردند، بلکه خداوند خود یحب المتقین و یحب المحسنین و یحب المتطهرین است. ما انسانها نیز ممکن است که گاه در شرایط غیر عادی اهل دغل،دروغ و ناراستی شویم اما عقل و اخلاق ویژگی غالبی ما بوده و همیشه دوستدار راستگویی و عدالت و نیک کرداری و اهل آنیم .
از آنجا که روح و ذهن و حس و حال خدا مانند انسان در حال و مسیر ثابت نیست، پس رفتار و قانون و گفتار او نیز ترکیبی از اعتدال و افراط و همخوانی و تضاد است.او گاهی نگاه به حقیقت دارد و گاهی نگاه به افسانه .هم آشکارا در جمع عابدان و زاهدان است و هم پنهانی در جمع مستان و خراباتیان .هم جامع صفات پدرانه است و هم مادرانه؛ هم فرشته است و هم دژخیم؛هم ضارّ است و هم نافع؛هم یاد کننده است و هم نسیان گر ؛گاهی در نشاط سیر می کند و گاهی در گرفتگی و اندوه ؛گاهی در سلامت است و گاهی در بیماری ؛گاهی بر منش عقل و حکمت است و گاهی بر مسیر میل و هوس و عبث؛ یکجا باطن نگر است و جای دیگر ظاهر بین؛ هم اهل بردباری است و هم خشم و لعن و ناسزا ؛ هم بر طریق اخلاص است و هم تظاهر وتفاخر و ریا؛هم اهل واقع گویی است و هم غلوّ؛هم حق شناس و شاکر است و هم ناسپاس،هم رحیم است و هم شدید؛گاهی به دنبال می کشد و گاهی دنباله رو می شود ؛هم شیفته می شود و هم شیفته می سازد ؛هم  تنبیه می کند و هم  نوازش؛ گاهی راه خشم در پیش می گیرد و گاهی راه آشتی؛درجایی عقل او بر احساسات و امیالش غالب است و در جای دیگر حس و میل او بر عقل وی.
خداوند اگر چه در خلق بی همتاست اما درخُلق یکی همچو انسان بوده و در هیچ فضیلت اخلاقی بالاتر و برتر از آدمیان نیست ؛به عنوان مثال قرآن خود گویاست که خیرخواهی و دلسوزی پیامبر بر جامعه بالاتر از خداست [لعلک باخع نفسک الا یکونوا مومنین].نسبت خدا به انسانها در نوع ربوبیت و رفتار همانا نسبت حاکم نسبت به مردم خویش یا نسبت پدر نسبت به فرزند و یا آموزگار و استاد نسبت به شاگرد است.او به همان دلیل بندگانش را دوست دارد که پدر فرزند خود را، و به همان دلیل برآنها خشم می گیرد که پدر بر فرزند خود ،و به همان دلیل گذشت می کند که پدر بر فرزند خویش .در پیوند انسانی است که  آدمی خدا را نیکوتر لمس می کند و با پدر شدن است که خداشناسی اش کامل تر خواهد شد،اما خداشناسی برتر در گزینش شغل آموزگاری و برتر از آن در حاکمیت و ریاست بر انسانهاست.

 

 
 خداوند بی عیب و خطا  نیست:
اگر کسی خالق و هنرمند و استادی زبر دست باشد لازمه اش این نیست که در اخلاق و رفتار با زن و فرزند نیز نمونه باشد و این گونه نیست که زیبا آفرین خود از همه زیباتر باشد.یک کودک نیز تا کودک است پدر خویش را موجودی بی عیب و به دور از خطا و گناه و هوس می پندارد در حالی که نمی داند بزرگ بودن او دلیل بر بی عیب بودن او نیست ،تا زمانی که خود نیز یک انسان بزرگسال شود.ما در حالی فرزندان خود را بر هرخطایی مورد توبیخ قرار می دهیم که همان خطاها را در مورد خودهمواره پنهان نموده  ویا توجیه می کنیم .خدا نیز نسبت به انسان چنین است.خداو انسان در همه فضیلتها و رذیلتها مشترکند. همه تشرها و عیبها و انگها و توبیخهایی که خداوند درقرآن متوجه انسان نموده، بی استثناء متوجه خود پروردگار نیز هست ،زیرا انسان فرزند و وارث و مثل و آینه صفات اوست واگر او از نفع طلبی و هوا و هوس  به دور نباشد از انسان نیز به نحو برتر انتظار نیست.
عقل و وجدان تا جایی نزد خداوند مورد عمل است که پای منفعت و لذت در کار نباشد؛بنابراین  آیه " الحق من ربک" همیشه آیه ای صادق به شمار نمی رود .خداوند در خالقیت و انتظام و اداره جهان بی همتا، ولی در ربوبیت و رفتار ممکن الخطاست، زیرا تنها در این بعد است که احساسات و حساسیتها و منفعت بینیها نمود و ظهور می یابند و هر جا که میل و منفعت و هوس یاغیرت و خشم هست خطا و اشتباه ، عبث کاری یا خروج از مسیر اعتدال و منطق نیز هست.او گاه چنان راه جهل و غفلت و منفعت طلبی را در پیش می گیرد که همچون یک پدر نیازمند ارشاد یا آگاه سازی و توجیه از سوی فرزند است،هرچند که تکبر الهی همیشه مانع از آن است که بخواهد زیاده روی یا اشتباهی را به گردن گرفته یا حسرت و ندامت خود را از چیزی آشکار سازد.

 

 

اعتماد و تکیه:
آنگونه که ادعاهای خداوند گاه می تواند آغشته با غلوّ و فریب باشند، تعهدات و وعده های او نیز غالبا بر اساس کلی گویی است که در هر یک صد نوع توریه و قید و تبصره و تخصیص و شرط  ومانع و منظور پنهان می تواند نهفته باشد، و از آنجا که خداوند در هر نوع تعامل منفعت خود را نیز در نظر می گیرد؛ بنابراین انسان عاقل حتی در اعتماد و تکیه کامل به خدا یا قول و سخن او نیز جانب احتیاط را رعایت می کند.
منفعت بینی:

خداوند در بهره گیری از عقل، برتر از انسان نبوده و منفعت او ایجاب می کند که گاه ذهن خود را از فهمیدن و چشم خود را از دیدن واقعیت عقل و ندای اخلاق و وجدان فروبندد.خداوند پیشقراول عقل نیست بلکه عضوی از عقلاست ،والبته عیبی بر خدا نیست اگر او را موجودی منفعت گرا دانیم، زیرا در جهان هستی هر کس منفعت خود را اصل قرار می دهد ،آنچنانکه غرور و خودشیفتگی و خودستایی نیز لازمه خدایی اوست.

مسلما هیچ ماست فروشی هرگز نمی گوید که ماست او ترش است.خداوند نیز در کتاب خویش همواره  بر منش خودستایی حرکت کرده  ،خویش را موجودی مقدس و منزه  از هر گناه و خطا و عیب دانسته و مانند پدر و مادری که هر تقصیری را بر دوش فرزند می افکنند بار همه گناهان و خطاها و بدیها را مطلقا بر گرده انسان افکنده،همه خوبیها را به خود و همه بدیها را به آدمیان نسبت داده  و هر اندیشه و مسیری غیر از آنچه منافع او را تامین می کند راه و مسیر باطل برشمرده و به دلیل تکبر هیچ حجتی را نیزبر خود بر نتافته و از هیچ  بهانه ای برای گریز از پاسخگویی و یا حتی بستن دهان انسان دریغ نکرده [فلا یوذن لهم فیعتذرون]. اگر چه غرور خدایی و نفع او چیزی جز این نوع روش را ایجاب نمی کند اما واقعیت آن است که هم انسان و هم خدا هر دو ترکیبی از کمال و عیب و مشمول حقیقت "خلطوا عملا صالحا و آخر سیئه"اند و حقیقتا آن چهره ای که خداوند در ظاهر از خود نشان می دهد چهره کامل او نبوده و آن تظاهر و نمایشی که پیش چشم انسانها در می آورد همیشه با آنچه در نهان بدان معتقد است و می کند یکی نیست. بنابراین شاید خدا آن شخصیتی نباشد که در کودکی به ما فهمانده اند ولی  آرامش و شادی انسان به این است که خدا را همان چیزی داند که در کودکی شناخته است. 
در نظام ربوبیت، قاعده متعهدانه و مشخصی وجود ندارد. مبنای رفتارهای الهی بیشتر در جهت ارضاء ذات خود وترکیبی از عقل و حکمت و هوس و منفعت است. پشت قوانین و رفتارهای الهی گاهی می تواند خیر و حکمت و مصلحت و دلسوزی نهفته باشد و گاهی نیز منفعت و میل شخصی ؛درست مانند تربیت گری انسان نسبت به فرزندان خود.
 
 
عدالت:
 لازمه علم و قدرت و هنر و هنرمندی برتر، تقوا و عدالت برتر نیست. بعضی چشم بسته خدا را عادل مطلق می نامند در حالی که هنوز رستاخیزی فرا نرسیده و کسی قضاوت خدا را به چشم ندیده ،تا بتوان در مورد عدالت او به داوری نشست.گذشته از این باید پرسید خدایی که در قیامت به عنوان قاضی دادگاه حتی اجازه سخن گفتن به متهم و دفاع را  به او نداده و یا در قرآن خود گاه انتقاد یا پرسش و طرح شبهه را نسبت به خویش  به منزله کفر و مستوجب مجازات بر می شمارد و یا خود را " لا یسئل عما یفعل "و برکنار از پاسخگویی می داند،آیا می تواند نماد و مظهرعدالت باشد؟
اگرچه مصادیق عدل و ظلم مصادیق عقلی و ثابتند و حسن و قبح عدل و ظلم نیز حسن و قبح  ذاتی است؛ولی واقعیت این است که نه تماما آنچه خدا می کند عین عدل است و نه تماما آنچه عین عدل است او می کند.در واقع  منطق خدا منطق "الحق لمن غلب" است.او چون خویش را قدرت برتر و صاحب اختیار جهان و انسان می بیند پس مبنای حق را فعل و خواسته خود دانسته و انتظار دارد که بندگان بر هر چه او می گوید و می کند چشم و گوش بسته تن دردهند.بلی،مانعی نیست که نظام، نظام خداسالاری باشد به شرط آنکه خداوند خود زیر چتر قانون و مرام مشخص عقلی ومنطقی عمل کند ،نه اینکه مبنای کارش میل و منفعت و" یفعل ما یشاء" باشد . 

البته باید گفت که سیره قانون گذاری عام و جمعی خداوند در بسیارجاها پذیرفتنی است و بعضی هم که مورد نقد و اشکالند می توانند حکمتها و مصالحی نهفته داشته باشند، اما در عین حال بعضی قوانین یا رفتارها نیز در جای خود قابل نقد و اعتراضند .علاوه بر این، برای داوری پیرامون رفتار و ربوبیت باید مجموعه آغاز و پایان را کنار یکدیگر قرار داد و سرنوشت و بهره نهایی را نیز در نظر گرفت . در واقع خداوند آخرین موجودی است که می توان یک قضاوت اساسی و نهایی در مورد او به عمل آورد.خدشه دار شدن عدالت الهی وابسته به رفتارهای خلاف عدل انبوه نیست بلکه تنها وجود یک مصداق خلاف عدل در کل نظام خلقت نیز برای تخریب بنای عدل الهی کافی است و نتیجه نیز تابع اخس مقدمات است.

نیازمندی:
خدا و انسان هر دو به یکدیگر نیازمندند؛ انسان به بهشت خدا و خدا به عشق و دوستی و یاد و پرستش انسان . اینکه خداوند خود را"غنی عن العالمین"می نامد منظور نیازی مادی است و نه عاطفی. او نیازمند توجه مخلوق به خویش است،چنانکه خود تناوب نعمت و بلا را در جهت رویکرد بندگان به سوی خویش بر می شمارد[وبلوناهم بالحسنات والسیئات لعلهم یرجعون].بنابراین این سخن که :
 
غرض کرشمه حسن است ورنه حاجت نیست
جمال  دولت   محمود    را    به   زلف   ایاز
سخت واقع بینانه و درستی نیست .بلی،هدف از آفرینش کرشمه حسن است اما جمال و حسن بی وجود بیننده حسن هیچ  فایده و کارایی ندارد؛ پس هم انسان را به وجود خدا و هم خدا را به وجود انسان صد نیاز معنوی است.اساسا آفرینش انس و جن لازمه به فعلیت درآمدن صفات ربوبیت الهی است. خداوند خلق نمود تا آنچه را که ندارد دارا شود؛یعنی شناخته شدن و مورد ستایش واقع گشتن .او به همان دلیل انسان را به جهان آورد که انسان فرزند به دنیا می آورد،یعنی رحمت و سود رساندن و فروزان نمودن اجاق کور وبیرون آمدن ازتنهایی و منفعت و بهره وری و دریافت محبت و مشاهده حقیقت و چهره خود در آفریده .
نیازمندی عاطفی خدا به انسان تا حدی است که گاه او خود  در اتصال و بازگشت به بندگان پیش قدم می شود[ثم تاب الله علیهم لیتوبوا].انسانها بر عدم تامین توقعات عاطفی  پروردگار بیشتر مورد تنبیه قرار می گیرند تا بر گناهان.در واقع آنچه بیش از گناه، برانگیزنده خشم خداست کم شدن دوستی و ذلت و یاد نسبت به اوست و در این میان،گناهان بیشتر بهانه تنبیه وانتقامند و نه دلیل.لذت انسان خواب و خوراک  است و لذت خداوند دوستی و بندگی و یاد بندگان نسبت به وی.او سرانجام همه ساخته های خود و انسان را خراب و ویران می کند تا نشان دهد که تنها عبودیت برای او ارزش وجودی  دارد .خداوند مانند مادری است که هر دستپختی را با صد شوق و امید برای فرزندان خود فراهم نموده. لذت او در لذت بردن آنهاست و تنها توقع و نیازمندی او یاد کردن و تشکر و نسبت دادن نعمت به اوست.

هر کسی از ظن خود شد یار من:

درست نیست قضاوتی را که ما از خدا داریم داوری نهایی و برتر دانیم ،زیرا تعامل خدا با  انسانها و نمود او بر همه یکسان و برابر نبوده و آدمیان خدا را به گونه مساوی لمس و حس نکرده اند .

تو را چنان که تویی  هر نظر کجا بیند

به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک

در مورد ما انسانها نیز همین گونه است ؛مثلا همسرو فرزند ما یک نوع شناخت و داوری در مورد ما دارند،خویشاوند دور به گونه ای دیگر،همسایه به گونه ای متفاوت و غریب به نوع متفاوت تر .بنابراین یکی خدا را به صفت منان لمس و تجربه نموده و دیگری او را بی منت یافته؛یکی او را صادق شناخته و دیگری مکار؛یکی او را متکبر یافته و دیگری بی تکبر؛یکی او را دادبخش وعادل یافته و دیگری ناعادل؛یکی او را بخشنده یافته و دیگری بخیل و بوتیمار؛یکی او را اژدر و اهریمن یافته و دیگری فرشته و پری. واقعیت نیز این است که این داوریهای متضاد در مورد خداوند همه درست و صادقند. در واقع حکایت حال انسانها در مورد خدا شبیه همان حکایت فیل شناسی در تاریکی است که هر کس تصور مورد لمس خود را ملاک داوری  و تعریف خود  از مطلوب قرار می دهد.

معشوق چون نقاب زرخ  در نمیکشد

هر کس حکایتی به  تصور چرا کنند

اما در واقع خدا را کسی بهتر از همه می شناسد که بیشتر به او نزدیک شده و در تعامل عمیق تری با او بوده باشد، آنگونه که حاکم یک کشور را نیز کسی بهتر از زن و فرزند او نمی شناسد.

تعامل خردمندانه با خدا:

 

پرواز انسان با خدا پرواز باز و کبوتر است ،زیرا اگر چه خداوند هم جنس ماست اما هم نوع و هم  تراز ما نیست.بنابراین  بی دردسرترین رابطه باخدا آن است که  انسان نه زیاد به او نزدیک باشد و نه زیاد از او دور ؛نه دشمن او تعریف شود و نه  همسایه دیوار به دیوار او ؛ نه در برابر او تکبر ورزد و نه عشق و ذلت و عجز و التماس زیاده ؛نه خود را نسبت به خدا بدهکار داند و نه بستانکار؛نه با خدا درافتد و نه او را با خود دراندازد ؛نه وابسته او شود و نه او را وابسته خود کند؛ نه بد را به خدا نسبت دهد و نه خوب را. خداوند نیز مانند انسانها محدوده ظرفیتی دارد؛بنابراین عشق و اخلاص و رضا نیز تا جایی سودمند است که موجب  غرور ، عادت و زیاده خواهی از سوی مقابل و تحمیق انسان از جانب او نگردد.

 

 

 

 

  • احمد ابراهیمی نژاد
 
علم خداوند:
الف:علم به آینده (و مسئله قضا و قدر) :
بعضی معتقدند که خداوند از ازل به همه حوادث ریز و درشت آینده جهان و انسان علم و آگاهی داشته و دارد زیرا که لازمه عدم آن ، ثبوت جهل در مورد خداست .در پاسخ باید گفت که اگر علم و اراده و تقدیر ،امری ازلی و غیر حادث باشد در این صورت خداوند موجودی غیر مختار تعریف خواهد شد.بنابراین ما می گوییم که اولا اراده و تقدیر ، حادث و غیر ازلی است و ثانیا چنین نیست که همه امور و حوادث، دارای تقدیر از پیش تعیین شده باشند.خداوند مانند حاکم مملکتی است که بعضی برنامه ها و مقدرات را برای آینده کشور و مردم  خود رقم زده است و این مقدرات نیز در امور خاص،مهم و کلی اند .خداوند برای تک تک امور انسانها و جهان تقدیر و تعیین ندارد وثانیا او تنها عالم به اموری از آینده است که خود از قبل برای انجام یا وقوع آنها تصمیم گیری کرده است. پس اینگونه نیست که مثلا خدا بداند که ما انسانها فردا چه می خوریم و چه می پوشیم و کجا می رویم،چون این ندانستن نقص نیست بلکه خود ،لازمه مختار بودن انسان است. بنابراین جا دارد که بگوییم انسانهای معمولی حتی یک تقدیر نیز برای آینده خود از سوی خدا ندارند. اگر آینده را مانند یک صفحه در نظر گیریم باید گفت که تنها کمتر از یک هزارم این صفحه توسط خداوند نوشته شده است و باقی آن کاملا خالی است.اگر خداوند تقدیری را برای آینده رقم زده باشد قطعا دانا به مقدرات خویش است ولی اگر چیزی را مقدر نکرده باشد وصفحه تقدیر ، سفید وخالی باشد اینجا مسئله،سالبه به انتفاء موضوع است، یعنی اصلا موضوعی وجود ندارد که خدا نسبت به آن جاهل باشد(همچنین است عدم علم نسبت به تصمیمات آینده).بنابراین نفس معلوم نبودن فعل آینده خدا نزد او ،خود جزو طبیعت "فعال لما یشاء" و"یخلق ما یشاء"است(درست مانند انسان).بلی؛ خداوند می تواند از اندرون هر یک از ما خبر گیرد که مثلا برای آینده چه تصمیمی داریم اما همین تصمیمات نیز گاه عوض می شوند،آنگونه که بسیاری از مقدرات و تصمیمات خداوند نیز مورد تغییریا حتی انصراف کلی واقع می شوند [یمحواالله ما یشاء و یثبت].
بسیاری از رفتارها و یا تصمیمات خداوند مانند انسان وابسته به پیش آمدهاست .مقدرات و تصمیمات نیز بعضی جزمی اند و بعضی متزلزل ومشروط؛مثلا تغییر رویه انسانها می تواند موجب تغییر رویه و تصمیم و تقدیر خدا در مورد ایشان شود و یا دعاها و خواسته های انسان از خدا می تواند موجب نگارش تقدیری خاص در صفحه خالی آینده او گردد.بنابراین خدا نیز مانند انسان گاه نسبت به بعضی مسائل آینده تصمیم خاصی ندارد وگاهی تصمیمش متزلزل و مشروط است (لوح محو و اثبات)و گاهی نیز قطعی (هر چند که ممکن است زمان خاصی را نیز برای آن در نظر نگرفته باشد).
مقدرات تنها چیزهایی نیستند که از قدیم رقم خورده باشند بلکه خداوند هر روز در حال محو یا اثبات مقدرات و تصمیمات جدید است.علم و اختیار و اراده و تقدیر خدا درست مانند علم و اختیار و اراده و تقدیر و تصمیم انسان است.خداوند قبل از آفرینش  به ماهیت کلی خویش و توانایی و قدرت خود برای خلقت آگاه و دارای اهدافی کلی در این مسیر بوده، ولی جزئیات و تفاصیل در حین آفرینش یا زمان  تدبیر عملی امور رقم خورده و می خورد .
آنگونه که همه افعال خداوند بر طبق تقدیر از پیش تعیین شده نیست، گفتارهای او نیز چنین اند؛مثلا محتوای کتب آسمانی در بعد کلی و محکمات می تواند محتوایی از پیش تعیین شده باشد ولی در متشابهات و جزئیات بیانی و حکمی  یا لفظی همه چیز تا وقت نزول قابل تعیین یا تغییر ویا ویراستاری است و حتی بعد از نزول نیز ممکن است بعضی احکام مورد نسخ قرار گیرند.بنابراین عبارت"فی لوح محفوظ" به این معنا نیست که محتوای کتاب یک محتوای ثابت و غیر قابل تغییر و ازلی باشد ،بلکه لوح محفوظ همان محتوای کتاب نازل شده است؛یعنی خداوند فقط می خواهد بگوید که نسخه اصلی آنچه فرو می فرستیم نزد ماست.
آزمونهای الهی:
بحث امتحان از چیزهایی است که  نشان می دهد که واقعا بسیاری از امور و عملکردهای آینده انسانها برای خدا نیز نامعلوم است. ممکن است که خداوند بر اساس گزینشهای ازلی بعضی انسانها و یا با نظر به ذات و اندرون آنها بتواند فرجام عمل و کارشان را به اطمینان تشخیص دهد، و این نوع انسانها نیز البته کسانی اند که یا در اوج سعادتند و یا در اوج شقاوت ؛اما بالای نودو نه درصد مدعیان اینگونه نیستند
و باید در کانون عمل و فراز و نشیب ، میزان ایمان و اعتقاد و عملشان مورد سنجش و فهم خدا قرار گیرد[ لیعلم الله من یطیعه بالغیب ویومن به].بنابراین هدف از امتحانات انبیاء و اشقیاء بیشتر شناساندن آنها به دیگران ،و هدف از امتحانات دیگر انسانها بیشتر شناخته شدن آنها نزد خود و خداست.بر این اساس خداوند در مقدرات و داستانهای حتمی و تغییر ناپذیرانسانی نیز کسانی را شرکت می دهد که بداند از جهت شقاوت یا سعادت تغییر ناپذیرند.
 پس اینکه بعضی مترجمین عبارت "لما یعلم الله" در آیه« ام حسبتم ان تدخلواالجنة و لما یعلم الله الذین جاهدوا منکم ...» را "معلوم ننمودن" معنا کرده اند،ترجمه ای خود ساخته است . منظور از این عبارت همان معنای ظاهر یعنی علم نداشتن و ندانستن است و همین  معنا در آیه94 سوره مائده و آیه 25 سوره حدید نیز جاری است.
بنابراین هر چند که خداوند از حال و اعتقاد و نیت درون و یا گواهیها و گزینشهای ازلی هر انسان می تواند آگاهی پیدا نماید اما ضمیر و درون، حجت آفرین نیست و انسانها باید در مرحله عمل نیز خود را نشان دهند؛عملی که هم نتیجه اش بر انسان و هم خدا نامعلوم است.
جبر و تفویض:
باطل بودن عقیده جبر روشن تر از آن است که نیاز به بیان باشد ،و اما در این میان عده ای تفویض را نیز رد کرده و عنوان جدیدی به نام "امر بین الامرین" را خلق نموده اند.ایشان چون قائل شده اند که خداوند به همه کردارهای ریز و درشت انجام نشده انسانها مطلقا آگاه و در واقع همه چیز به نوعی مورد تقدیر اوست و در عین حال انسان را نیز در عمل خود مختار دانسته اند، بر این اساس نه جانب تفویض را گرفته اند و نه جبر را.ما نیز می گوییم که اراده انسان در طول اراده خداست اما فرق سخن ما در این است که اراده خدا اراده کلی بر فعل و حرکت کلی است و نه اراده خاص بر عمل ویژه؛مانند قابلیت حرکتی که یک اتومبیل در اختیار ما می گذارد ولی این خود ماییم که جهت رفتن را مشخص می کنیم.مبنای این نظر(امر بین الامرین) همان تصور اشتباه از علم و تقدیر الهی است که بیان نمودیم .بنابراین انسان دارای تفویض کامل و مجبور به اختیار تام است.علاوه بر این اختیار برای انسان در نظریه بین الامرین ، در ظاهراختیار شناخته می شود اما در نگاه دقیق  چیزی جز جبر از دل آن بیرون نمی آید.
تقدیر مرگ:
منظور از" اجل مسمی" در کتاب خداوند، حتمیت و گریز ناپذیری مرگ (به عنوان سنت تغییر ناپذیر الهی) است، نه اینکه هر انسان دارای زمان قطعی مرگ و از پیش تعیین شده ای باشد.پس این جمله که "فاذا جاء اجلهم لا یستاخرون ساعة ولا یستقدمون"به معنای اجل و مرگ طبیعی یا غیر طبیعی است که وقتی به سراغ انسانها می آید هیچ قدرتی بر پس و پیش کردن آن نخواهند داشت. بلی؛کسانی که مشمول نقش در داستانها و مقدرات ویژه خداوندند مرگشان نیز می تواند که مورد تقدیر زمانی خاص باشد،پس محافظت از ایشان تا زمان مرگ مقدر نیز مورد تقدیر و دستور خواهد بود، ولی هرگز چنین نیست که شخص خداوند برای تک تک میلیاردها انسان زمان مرگ مشخص کند؛پس اگر تقدیری نیز در این وجود داشته باشد این امر به دست کارگزاران الهی است که آن هم تقدیری متزلزل و مشروط  خواهد بود. علاوه بر این اگر برای مرگ انسانها تقدیر حتمی وجود داشته باشد حتما در کنار آن باید یک ملک محافظ نیز بر انسان گمارده شود تا او را از گزند حوادث مرگ آفرین قبل از زمان مقدر حفظ نماید، و اساسا باید پرسید که تقدیر مرگ و تفاوت زمانی آن بین انسانها بر چه اساس و معیاری صورت می گیرد و علاوه بر این اصلا چه نیازی به تعیین زمان مرگ انسانهاست در حالی که هر انسان خواه و ناخواه به مرگ طبیعی یا غیر طبیعی خود خواهد مرد.

 نسخ و بداء :
تغییر اراده وحکم  در مورد انسان و خدا هم می تواند از نوع نسخ باشد و هم  بداء.

نسخ یعنی سرآمدن یک قانون وحکم به دلیل  تغییر مقتضیات زمانی و شرایط سبب ساز بیرونی، وبداء یعنی تغییر در حکم،قانون و یا ربوبیت و منش و رفتار به دلیل ناکارایی و اشکال و خلل در آن .البته خداوند به دلیل کبریایی هیچ گاه هیچ تغییر رفتار یا قانونی را بداء معرفی نمی کند و بر همه چیز نام نسخ یا امتحان می نهد.
 دلیل نسخ حکم علاوه بر تغییر شرایط بیرونی ،دلایل دیگری نیز می تواند داشته باشد از جمله :کامل تر کردن حکم و قانون(به دلیل استدراج در بیان احکام) یا آسان تر کردن حکم و تکلیف بر بندگان و یا امتحان ایشان.
ب: علم  به گذشته و حال:
در دستگاه خداوند جمعیت بسیار بزرگی از فرشتگان  و کارگزاران و زیردستان(به مانند وزرا و فرمانداران و کارمندان تحت امر حاکم و رئیس جمهور) برای انجام دستورات و امور مختلف از جمله محافظت از ساختارها و مقدرات و تدبیر امور گمارده شده اند .خداوند بعد از خلق و انتظام و تقدیرکلی ،اداره و نظارت جزء به جزء امور را به دست کارگزاران خود سپرده است.از جمله  وظایف بعضی از ایشان ،حفظ و ثبت و ضبط وقایع  و گزارش امور است.این امور مورد ثبت ،همچون کتاب بزرگ و دایرة المعارفی است که منبع رجوع خداوند به هر نوع اطلاع مورد خواست است که از آن به "کتاب مبین" و " کتاب حفیظ"  نام برده است.
آگاهیهای خدا نسبت به امور گذشته بیشتر از نوع استعلام است و آگاهی به امور حال نیز به صرف اراده بر توجه صورت می پذیرد.خلقت ،همچون جسم خداست؛ پس خدا برای آگاهی نیاز به جستجوی بیرونی ندارد و همه چیز نزد او و در درون اوست؛مهم تنها اراده وی است که بخواهد به چیزی توجه عینی و تفصیلی کند.
بنابراین اینکه خداوند در قرآن ،خود را عالم به همه امور هستی و آگاه به آشکار و پنهان همه چیز دانسته(مانند آیه 59 انعام و 60 ممتحنه و 5 آل عمران )به معنای علم تفصیلی نیست؛ خداوند مانند حاکم کشوری است که کارش بیشتر دستور دادن و نظارت مجموعی و کلی است  و آگاهی اش نیز  نسبت به امور کلی و مهم و و پر نمود یا آن چیزی است که خود اراده بر آگاهی آن نماید.بنابراین منظور از" وسع ربی کل شی علما " نیز علم اجمالی و به عبارت دیگر،قابلیت دسترسی به علم کل شی است وگرنه او نیز مانند انسان در آن واحد به بیش از یک چیز توجه تفصیلی ندارد.اینکه خداوند خود را آگاه به نهان کار بندگان نیز دانسته  به معنی توان آگاهی و خبر گیری است و نه آگاهی عینی و باالفعل .او خود نیز آگاهی خویش را نسبت به بسیاری از امور وابسته به همان نسخه برداریهای فرشتگان برشمرده است [ام یحسبون انا لا نسمع سرهم و نجواهم بلی و رسلنا لدیهم یکتبون].پس منظور از قرابت در جمله " نحن اقرب الیه من حبل الورید" نیز حضور ذاتی خدا در همه جای عالم و همه اشیاست و نه قرابت و حضور علمی و ذهنی و اینکه خدا از حال و حس درون تک تک انسانها به صورت تفصیلی آگاه باشد.در واقع هیچ کس به حال درون و بیرون انسان آگاه تر از خود انسان نیست واگر خدا به همان وضع بیرون ما نیز آگاه باشد بسیار هنر است تا چه رسد به درون. علاوه بر این جملاتی مانند"یعلم سرکم و نجواکم" و " یعلم ما فی انفسکم" و"علیم بذات الصدور" دارای بعد تهدید و تربیتی نیز هستند، مانند پدر یا مادری  که از باب دروغ مصلحت گونه  به کودک خود می گوید که هر کجا باشد و هر کار که انجام دهد او می بیند  و یا به وی  خبر می رسد.این دروغ از آن روست که هم بدکاران به ترس و دلهره از اعمال پنهان خود افتند و هم نیکوکاران به آرامش درونی رسند؛حال اینکه خداوند مانند حاکم یک سرزمین حتی اکثریت مردم مملکت خود را نیز نمی شناسد .آنچه از آیات کتاب خدا نیز بر می آید نشانگر این است که داوریهای خدا در قیامت بر خلاف ادعاهای او در اینگونه آیات کاملا بر اساس فعل و نمود ظاهر است نه بر اساس باطن و حال درون انسانها.
اعمال الهی:
بسیاری از  افعال و کردارهایی نیز که خدا در قرآن به خود نسبت می دهد در واقع یا فعل زیر دستان و دستیاران اوست و یا اینکه منظور، افعال وابسته به خواست و اراده است و نه افعال دائمی و همیشگی.مثلا  منظور از جمله"والله خیرٌ حافظا" و یا جمله"یهب لمن یشاء اناثا و یهب لمن یشاء الذکور"این نیست که خداوند بالفعل از همه انسانها محافظت می کند و یا اینکه  تعیین نوع زن و مرد بودن همه انسانها را بر عهده دارد ،بلکه منظور این است که اگر خداوند اراده بر محافظت کسی کند او بهترین محافظ خواهد بود و اگر اراده بر زن و مرد بودن نطفه ای را کند کاملا توانا و مختار بر این کار است.همچنین  اگر خداوند در آیه" و ما من دابة فی الارض الا علی الله رزقها"،رزق و روزی همه موجودات را به خود نسبت می دهد، و یا در آیه "الله یتوفی الانفس حین موتها" خود را عامل ستاندن جان انسانها می داند ،منظور نه این است که خدا روزی تک تک موجودات را معین می نماید، بلکه منظور نزول رزق کلی و عام  است وگرنه می بینیم که همیشه جانوران زیادی در گوشه و کنار زمین از گرسنگی یا تشنگی می میرند.همچنین منظور این نیست که خداوند خود دست اندرکار ستاندن جان تک تک انسانهاست ،بلکه در واقع کار فرشتگان و زیردستان خویش را به خود نسبت می دهد.همچنین جمله "ما یمسکهن الا الله" بدان معنا نیست که خداوند بالای سر هر پرنده ایستاده و او را در آسمان نگه داشته است بلکه منظور، سیستم فیزیکی نگهدارنده آنها در هواست؛ یا آنجا که می گوید "ویمسک السماء ان تقع علی الارض"بدان معنا نیست که خداوند آسمانها و زمین را نگه داشته تا از هم نگسلند بلکه منظور همان نیروی گرانش است که همه چیز را در جا و مدار مشخص حفظ نموده است.همچنین معنای"هو اضحک و ابکی" و یا " انه هو اغنی و اقنی" نیز این نیست که همه خنده ها و گریه ها حاصل دخالت مستقیم الله است بلکه منظور آن است که خداوند خالق خنده و گریه است و اینکه تواناست اگر بر کسی اراده  خنداندن یا گریاندن یا فقر یا ثروت کند ،ولی در عمل ،اراده مستقیم خدا در فقر و ثروت یا شادی و غم یک انسان بسیار انگشت شمار است.
توحید افعالی:
بعضی در کنار توحید ذاتی  به توحیدی به نام توحید افعالی نیز قائل شده اند، بدان معنا که خداوند همان گونه که در ذات یکی است در خالقیت و نیز اداره جهان به صورت یگانه و تنها عمل کرده و نیاز به همیاری هیچ موجودی ندارد.
پاسخ :واقعیت این است که خداوند در اداره امور جهان تنها عمل نمی کند. اگر خداوند توجه تفصیلی و یکجا به همه امور آفرینش می داشت ؛پس دیگر چه نیازی به وجود این همه ملک و کارگزار در دستگاه خود در امور مختلف مانند نظارت واجرا و محافظت و ثبت امور و یا مثلا نگارش اعمال انسان می بود.بنابراین همانگونه که انسان فرزند می آورد تا کمک کار و یاری گر او باشد خداوند نیز فرشتگان را آفرید تا یاری گر خود در اداره امور آفرینش باشند ؛اگر چه غرور خداوند مانع از آن بوده که در کتاب خویش به این امر اعتراف نماید.
بلی در اصل آفرینش و خالقیت، ما نیز به توحید قائلیم ولی در اداره عالم ،وابستگی و نیاز قابل پرده پوشی و انکار نیست و البته این همیاری به معنای شریک بودن  نیست ،بلکه صرفا خدمتگزاری  و اجراست.

خالقیت :

آنکه  پر  نقش  زد  این   دایره  مینایی
کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد
خداوند آفرینش جهان و موجودات و انجام مقدرات و تنظیمات امورهستی واندازه سازیها و نظم بندیها را یکروزه و یکشبه به انجام نرسانده، بلکه عمر آفریدن او به اندازه عمر آفرینش اوست و جهان موجود حاصل میلیاردها سال تدبیر و فعل پیوسته خداست.اگر آخرین آفریده خدا را انسان دانیم باید مدت زمان آفرینش جهان و موجودات را به اندازه همان عمر خلقت یعنی سیزده و نیم میلیارد سال به شمار آورد و منظور از خلقت شش روزه جهان نیز باید شش دوره زمانی طولانی به همان گستره عمر خلقت باشد.(1)
خداوند خلق نمود تا برای خود و مخلوق شناخته شود،آنگونه که انسان حرکت می کند چون برای حرکت و شناختن و شناخته شدن آفریده شده و نه در گوشه نشستن.خداوند موجودی بی نظیر در آفرینش است و خلقت او حماسه و شعبده ای شگفت آور از عظمت و نقش بندی و تنوع و نظم و حکمت خیره کننده است .

خیز تا بر کلک  آن  نقاش  جان  افشان کنیم

کاین همه نقش عجب در گردش پرگار داشت

اگر چه خداوند در درون این جهان، پیوسته در عمل پدیداری و زوال و خلق و محو و تزلزل و استحکام و نسخ و تدوام است اما جهان ساخته او در کلیت خود یک آفرینش بیش نبوده و نخواهد بود. خداوند در این یکبار آفرینش،همه داستانها و تنوعات و تراوشات ذهنی و تمام بار اندیشه و حکمت و امیال و خواسته های خود را بیرون ریخته و دیگر چیزی برای نمود یا تجربه باقی مانده و کار انجام نگرفته ای برای انجام دادن باقی نگذاشته است[ما فرّطنا فی الکتاب من شی]. بنابراین بعد از پایان عمر هستی که هنوز دهها میلیارد سال با آن فاصله داریم دیگر جهانی از نو خلق نخواهد شد،از آن رو که آفرینش دوباره خدا تکرار همین داستان خواهد بود و این مانند آن است که ما از نو بخواهیم به دنیا آییم و دقیقا همین داستان زندگی را بدون دارا بودن فاز و مسیری نو از سر بگذرانیم.

بیگ بنگ:
 بیگ بنگ همان آغاز و تولد آفرینش است .این پدیده گسترش هستی  از ذره ای بسیار کوچک است.گسترش جهان به معنی گسترش وجود است و نه تبدیل عدم به وجود؛زیرا عدم هیچ موجودیت خارجی ندارد که بخواهد تبدیل به وجود شود. خداوند قبل از آفرینش در همان نقطه ای موجودیت داشته که آفرینش از آنجا شروع شده است،نقطه ای که تنها زمان در آن بوده اما مکان و بعد نبوده.
عدم:
نهایت تصور ما از عدم، تاریکی و خلا مطلق است که آن نیز داخل در ساختار وجود است[وجعل الظلمات والنور]. اگر ما چشمان خود را در فضایی نورانی ببندیم وجودی محدود را می بینیم که در عین محدودیت،مرز مکانی خاص و لبه ای بین وجود و عدم برای آن تعریف نمی شود.هستی و آفرینش با آنکه بی نهایت نیست اما لبه و مرزی به نام مرز وجود و عدم در آن راه ندارد .بنابراین اینکه بخواهیم بدانیم که بعد از جهانی که خداوند آفریده، چه چیزی وجود دارد پرسشی نادرست است چون اصلا خارج و بیرونی حتی به نام عدم موجودیت ندارد،زیرا اگر بخواهیم برای عدم موجودیت قائل شویم دیگر عدم نخواهد بود.در واقع خداوند بیش از آنچه آفریده به چیزی نظر وعنایت وجود نکرده تا موجود شود .
برای وجود اولیه هستی ،علتی غیر از علت درونی نمی توان در نظر گرفت زیرا در غیر این صورت عدم و ناوجود علت وجود تعریف خواهد شد،مگر اینکه کسی بتواند قابلیتی (هر چندغیر قابل درک) را ثابت کند که در عین موجودیت ،خارج از بعد زمان و مکان نیز باشد.در این صورت ما دیگر چیزی به نام عدم مطلق نخواهیم داشت(بلکه به عدم  کوانتومی خواهیم رسید) و البته  این عدم نه علت، بلکه بستر وجود  نخستین (زمانی یا زمانی و مکانی) تعریف خواهد شد بدون آنکه محذوریت ازلیت و بی آغاز بودن زمان برای وجود زمانی (خدا یا جهان) پیش آید. در واقع بنا بر هر دو ایده (هیچ  مطلق و هیچ کوانتومی قبل از وجود نخستین) نه مشکل ازلیت زمانی وجود خواهد داشت و نه دور و تسلسل،بلکه فرق این دو در همان است که بیان شد.
هفت آسمان:
اگر آسمان اول را جوّ زمین و آسمان دوم را منظومه شمسی و آسمان سوم را کهکشان راه شیری و آسمان چهارم را مجموعه فرا کهکشانی دانیم (که کهکشان راه شیری یکی از میلیاردها عضو آن است) و این سیر پلکانی را تا سه مرحله دیگر نیز ادامه دهیم و در صورتی که  نسبت زمین و جوّ آن نسبت به منظومه ونسبت منظومه نسبت به کهکشان یک نسبت مساوی باشد، آنگاه همین نسبت تا مرحله هفتم ادامه داشته باشد،آنگاه با جهانی روبرو خواهیم شد که گستره آن به سال نوری نه با مقیاس بیلیون و تریلیون بلکه با اندسیتیلیون و کویندسیلیون باید اندازه گیری شود؛جهانی که نسبت  کهکشان ما در آن نسبت هسته یک اتم به کره زمین و بالاتر از آن خواهد بود. اما با این حال شاید بتوان گفت که جهان هستی واقعا بزرگ نیست بلکه ما انسانها بسیار بسیار کوچک آفریده  شده ایم.
جهان رباتیک:
جهان آفرینش بیشتر یک جهان کوک شده است واصل درچنین نظامی،عدم دخالت خدا در امور و خودداری از هر گونه تغییر و تصرف خارج از خلقت اولیه و قوانین یا سنتهای نهادینه در آن است ، مگر جایی که ضرورت یا منفعت ،اقتضاء چیزی را برای او کند و یا آنکه نظام درمعرض انحراف از تقدیر ویژه و خاص الهی قرار گیرد .بنابراین برای خدا چندان مهم نیست که در این نظام خودرو چه دری به تخته خورد و چه طوفانی از هر گوشه به هوا خیزد.

تجلی:

همه هستی دامنه ای از وجود خدا بوده و هیچ چیز بیرون از او نیست.خداوند بر خلاف انسان ،فعل وخلقت و صنعتش خارج از ذات او نبوده و هر چه می کند در درون می کند.اینکه می گوییم خدا همه جا هست یعنی اینکه خدا در درون هستی و هستی در درون خداست. خداوند جهان را از مصالح بیرونی نیافریده ، بلکه آفرینش همان تجلی ذات بوده و همان گونه که خداوند خود درهیچ پدید آمده، جهان هستی را نیز از هیچ آفریده است.بنابراین او نه خالق بلکه فاطر(پدید آورنده از هیچ) است.
آفرینش مانند آینه ای است که عکس خدا و ویژگیهای او در آن تجلی یافته .این آینه را از دو جهت می توان نگاه کرد ،یکی آینه بودنش ویکی تصویر نقش بسته در آن .خدا یک صورت واحد ندارد و در یک نماد و نمود نمی گنجد بلکه همه جواهر و اصناف و ماهیتها و موجودات ، صورت و بازتاب خدایند.آنگاه که خدا به جسمانیت  تجلی کرد، ماده به انفجاری سریع و گسترده و بی توقف رسید .پس بار نمود و ظهور او بر همه عالم تقسیم شده است وگرنه هیچ جزئی به تنهایی کشش تحمل تجلی او را نخواهد داشت [فلما تجلّی ربَّه للجبل جعله دَکّاً و خرَّ موسی صعقا].
 
قوانین جهان :
خداوند در امر آفرینش تنها ساختارها را به وجود آورده است اما خواص و قوانین و فرمولها بیشتر خود از دل ساختارها بیرون می آیند.مثلا خداوند علم ریاضی یا قوانین نسبیت را خلق نکرده بلکه همه این قوانین و خواص حاصل اصل طبیعت و نظام ماده اند.اگرچه خداوند در اموری مانند معجزه می تواند در بعضی از قوانین و خواص دست برد اما هیچ گاه به صورت کلی قوانین طبیعی ماده را از مسیر خود تغییر نمی دهد.

تجربه و آزمون و خطا:

 فعل خداوند در آفرینش و ربوبیت همراه با  تجربه و آزمون و خطاست.خدا نیز مانند انسان اختراعات و ساختارهای خود را در طول زمان کامل تر می کند و حتی گاه چیزی را به هم زده و از نو آغاز می نماید تا آن شکل و ساختاری را که می خواهد به دست آورد.به عنوان نمونه چنین بر می آید که خداوند قبل از آفرینش آدم و حوا، انسانهای دیگری را نیز بر روی زمین خلق کرده  و سپس منقرض نموده ،وگرنه فرشتگان معترض به آفرینش آدم از کجا می دانستند که انسان بر روی زمین قتل و جنایت و خونریزی خواهد نمود.
همان گونه که هر سازنده قبل از هر کس خود پشت رل اختراع نشسته و آن را امتحان می کند خداوند نیز پشت هر اختراع خود و جای هر چیزی نشسته است .او حتی در جای انسان نیز نشسته و مدتها به جای او زندگی نموده.

عرش:

منظور ازعرش ،مکان و جایگاه تفکر و اندیشه الهی است ؛مانند انسان که مغز او جایگاه اندیشه جسم اوست که در بالاترین مکان جسم قرار دارد و بر همه بدن چیره است .در واقع جایگاه اصلی روح همان مغز است و حضور روح در دیگر اعضاء مانند پرتو خورشید در کیهان پیرامون خود است. روح الهی نیز گرچه مانند یک پرتو در همه رگها و اعضای جسم او یعنی خلقت جاری است اما جایگاه اصلی او یعنی اندیشه و تدبیر، قرارگاه و مکان مشخص و خاصی دارد .بنابراین منظور از عرش ،مرکز و مکان حکومت و تدبیر و تقدیر و اداره امور جهان است .
همه اعضای دنیای جسم از مغز دستور می گیرند و حیاتشان وابسته به حیات مغز است ولی برای خود این حیات و شعور ،هیچ عامل و محرک بیرونی وجود ندارد .شعور و حیات  کل اجزای آفرینش نیز متصل به عرش و جایگاه اصلی روح الهی است که او خود ،شعور و حیات و تپندگی را از درون خود می گیرد .

نظام احسن:
بر فرض که نظام آفرینش خدا را نظام احسن دانیم اما باید گفت که این احسنیت امری ثابت و قابل اشاره در بیرون نیست؛بلکه نظامی است که اصل "فعال لما یشاء" بر آن حاکم است.بلی؛وجود و ثبوت بعضی امور(مانند نظم و عدالت) لازمه همیشگی احسن بودن است که خلل در آنها موجب خلل در احسنیت نظام آفرینش می شود ولی بسیاری ازچیزها نیز غیر ثابت و جزو افعال اختیاری خدابوده و خللی در نقص و کمال آفرینش ندارند مانند تنبیه یا عفو جرائم [یغفر لمن یشاء ویعذّبُ من یشاء] یا ذلت و رفعت[یرفع من یشاء و یذل من یشاء]و یا کم و زیاد کردن عمر [ومنکم من یتوفّی و منکم من یردّ الی ارذل العُمُر] .بنابراین در نظام احسن همیشه یک مقدر خاص وتعریف شده وجود ندارد زیرا دیگراراده واختیار وجود نخواهد داشت .علاوه بر این ، نظام احسن این نیست که همه چیز در آن مطلوب دید و طبع باشد بلکه به آن است که همه چیز بر پایه حکمت باشد.بنابراین  نقص و کمال و  تضاد و حتی زشتی ها  نیز داخل در این ساختارند. نظام احسن به زیادت کمیتها نیست بلکه به ظرافت کیفیتهاست. وجود تضادها نیز در این نظام امری لازم است تا همه چیز بواسطه ضد آن تعریف شده و معنا یابد.البته در عالم تضاد و تقابل مطلق وجود ندارد بلکه همه چیزهایی که ما آنها را متضاد هم می نامیم اختلاف مراتب یک حقیقتند.
تصور و فعل:

بعضی خدا را چنان بری از همه چیز تعریف نموده اند که عملا دیگر چیزی از موجودیت او باقی نگذاشته اند.به عنوان مثال عده ای گفته اند که تصور واراده در مورد خدا یک امر واحدند ،یعنی به محض اینکه خدا به چیزی توجه نماید آن چیز به فعلیت یا موجودیت در می آید.پاسخ این افراد ساده است،زیرا خداوند در گفتارهای خود بعضی چیزها را تصور کرده ولی موجودیت نیافته اند مانند: "ولوشاءالله لجمعهم علی الهدی" یا " ولو شاء الله لذهب بسمعهم وابصارهم" یا" ان یشا یذهبکم و یات بخلق جدید".  پس توجه و تصور عین فعل  نیست (مانند تصور و اراده و فعل انسان).

دلیل این افراد در یکی دانستن تصور و فعل آن است که گمان کرده اند لازمه جدا بودن این دو، حدوث و تغییر در ذات خداست ؛حال آنکه  خداوند مانند انسان  روح و حقیقتی  است که فکر می کند ، تصمیم می گیرد ، احساسات گوناگون  دارد ،ثاثیر می پذیرد  ، تاثیر می گذارد و با زمان جلو می رود و هر روز در شان و حالت و کار متفاوتی است و اینها هیچ یک لازمه اش تغییر و حدوث در روح و ذات نیست بلکه اقتضای طبیعت هر وجود و موجودی است و اگر غیر از این باشد دیگر موجود نخواهد بود. صفات فعل  در ذات تغییر و انقلاب نمی آفریند بلکه از ذات و روح  صادر می گردند ؛درست مانند روح و جسم انسان و اراده ها و افعال گوناگون او. نسبت فعل به ذات مانند نسبت موج به دریاست،که این موج هیچ تغییر و دگرگونی در اصل و ذات آب ایجاد نمی کند.

بعضی شبیه همین بحث را در موضوع  ازلیت و حدوث جهان نیز مطرح کرده  و گفته اند که جهان مانند خدا ازلی است زیرا لازمه حادث بودن جهان آن است که صفاتی همچون رحمت و فیض حادث باشند در حالی که ذات خدا حدوث و انقلاب نمی پذیرد. در پاسخ  باید گفت که لازمه عدم فاصله زمانی بین وجود خدا  و وجود  جهان آن است که جهان آفریده خدا نباشد(چه اینکه خدا را بی آغاز دانیم یا دارای آغاز)، بلکه خود وجود مستقلی در عرض وجود خدا یا مثلا جزوی از ذات او قلمداد شود و اگر هم  مخلوق باشد مخلوق جبری او خواهد بود و نه حاصل اختیار و انتخاب و گزینش وی.ذات خدا به تنهایی علت تامه خلقت نیست بلکه اراده و خواست و اختیار او نیز باید به سمت آفرینش رو کند.بنابراین اولا مخلوق بودن و ازلی بودن،منافی یکدیگرند و ثانیا  لازمه خلقت جهان حدوث فیض از ذات است و نه حدوث در ذات.ما انسانها نیز انواع اوصاف از جمله رحمت و استعداد فیض و خلاقیت را در خود داریم ولی این صفات همیشه مساوی با فعلیت و عینیت نیستند و فعلیت و عینیت نیز حدوث در اصل ذات و روح  ما ایجاد نمی کند.

عوالم وجود:

هستی متشکل از سه عالم و جهان است :1- عالم روح(که بعضی به آن عقل  گفته اند)2- عالم مثال(که نفس نیز حقیقتی از همین جوهر و عالم است) 3- عالم  جسم.
عوالم سه گانه فاصله طولی و مکانی با یکدیگر ندارند بلکه اختلاف آنها ظاهری و باطنی و درونی و بیرونی است(عالم روح باطنی ترین و عالم جسم ظاهرترین عالم است).آنگونه که عالم و جوهر جسم محل وجود اعراض،ماهیتها و صورتها  وموجودات خاص خود است عالم روح و مثال نیز چنین اند(مثلا جن موجودی مثالی و ملک موجودی روحانی است).خداوند خود نیز حقیقتی بالاتر از حقیقت روح  و موجودیتی بالاتر از عالم روح نیست بلکه حاکم بر این عالم وهمه عوالم دیگر است(
و اما عالم جبروت ولاهوت و ملکوت از ساخته های ذهنی فلاسفه اسلامی است و اعتباری در آن نیست). انسان نیز موجودی است که هر سه نوع حقیقت و مرتبه و جوهر هستی یعنی جسم و نفس و روح متکامل را در خود یکجا جمع دارد.

آفرینش در حقیقت همان تجلی است و خلق و تجلی عین یکدیگرند.تجلی به جسمانیت نیز از قابلیتها و تواناییهای خداست. همه عوالم با همه موجودات و اصناف آنها تجلیات مختلف خدا و روح اول هستی و بازتاب اوصاف اویند ،و البته نمود این اوصاف در جوهر و عالم روح، قوی تر و در عالم جسم ضعیف تر است.پس حتی در یک سنگ نیز همه صفات خدا همچون حیات و علم و آگاهی  و جمال و جلال و قدرت پنهان و نهفته است.جهان هستی بسان هولوگرامی است که هر جزء آن تجلی همه اجزا دیگر هستی و همه ویژگیهای آفریننده است و در واقع هر چیز که اثر و تجلی خداست همه ویژگیهای او را در حد کم و بیش در خود نهفته دارد.
هر عالم به عالم پایین تر از خود چیره و محیط است اما عالم پایین به عالم بالا اشراف ندارد.زمان و مکان و تکثرات و ماهیتها و صورتها در عالم جسم دارای نمود بالا و در عالم مثال و روح به ترتیب ضعیف و ضعیف تر است.
جوهر به معنی خالص و قابل اشاره،وجود خارجی ندارد بلکه قوام آن به صورتها و ماهیتها و اعراض است.بنابراین آغاز آفرینش جسم همراه با انفجار و گسترش سریع آن (برای تشکیل ماهیتها و صورتها) بوده و در واقع بین آفرینش جوهر جسم و انفجار و گسترش بسیار سریع آن ، زمانی فاصله نبوده است.
نکته:
فلاسفه، جواهر(امور قائم به ذات)را پنج  چیز می دنند: ماده، صورت، جسم، نفس و عقل.
اما در نگاه دقیق باید گفت که ماده و صورت(جنس و فصل لابشرط) جواهری صرفا انتزاعی و ذهنی(و نه واقعی و بیرونی) در درون جواهر سه گانه گفته شده اند و خود امر قائم به ذات مستقلی نیستند.
عقل: عقل همان وصف لازم و جدایی ناپذیر روح است، مانند موج که وصفی برای آب و دریاست.پس به جای عقل باید جوهر روح را به کار برد.
نفس: نفس را نیز باید در واقع نوع و مرتبه ای از جوهری کلی تر به نام مثال دانست .
پس جواهر کلی سه چیزند:جسم،مثال و روح. هر یک از این جواهر نیز در درون خود به اجناس و فصول(ماده ها و صورتها) و انواع متکثر تقسیم می شوند؛مثلا عالم جسم از جهت مراتب حیاتی کلی به دسته جماد و نبات و حیوانیت و از جهت ترکیبات عنصری به سه دسته کلی جوامد و مایعات و گازها تقسیم می شود و هر یک از این اجناس نیز به انواع و فصلهای گوناگون و جزئی تر دیگر تقسیم می گردند .(2)
شعور کیهانی:

همه افکار و احساسات، امواج و انرژیهای مثبت و منفی اند که انسانها دائم در حال دریافت یا فرستادن آنها به یکدیگرند.این افکار و احساسات نه تنها بر روحیات و ذهنیتهای دیگران بلکه حتی بر اجسام نیز تاثیرگذارند.همان گونه که ما با دست خود تغییر فیزیکی در محیط ایجاد میکنیم با افکار و احساسات خود(به خصوص احساسات بیانی) نیز بر روی سلولهای محیطی تاثیر و تغییر ایجاد می نماییم. در این جهان ذهنی گویا همه انسانها با  رشته هایی ناپیدا به هم وصلند و بدون آنکه خود متوجه باشند دائم در حال تاثیر گرفتن و تاثیر گذاشتنند  و البته این تاثیر به حدی نیست که اختیار ذهن یا عمل دیگران را به دست گیرد بلکه غالبا در حد برخورد و تلنگر است. ما از طریق چشم و نگاه خود نیز انرژی مثبت یا منفی به سوی دیگران می فرستیم؛پس اگر نگاه ما نگاهی سمپاتیک باشد تاثیر فیزیکی مثبت بر روح و جسم دیگران می نهد واگر منفی و مثلا شور و حسادت آمیز باشد حتی می تواند فرد را به مرض و بیماری دچار سازد. در این جهان ذهنی و احساسی بعضی دارای تاثیرگذاری و بعضی دیگر نیز دارای تاثیرپذیری بیشترند.از دنیای انسانی که خارج شویم در دنیای ماده نیز همه چیز در حال تاثیرگذاری و تاثیر پذیری است .جهان هستی مانند بدن انسان است که هیچ جزوی در این دستگاه بی تاثیر از جزو دیگر و بدون تاثیر بر اجزای دیگر عمل نمی کندو در واقع بین هیچ دو شیئی در این جهان بی ارتباطی مطلق حاکم نیست [ما تری فی خلق الرحمن من تفاوت].

و اما شعور کیهانی چیز دیگری است ،بدین معنی  که همه هستی دارای حیات و درک بوده وشبیه همان درک و غریزه ای که در وجود حیوانات و نباتات نهفته است(وحی غریزی)(3)، در کل هستی و اجزای جهان  نیز موجود است. در واقع هر جزء از جهان هستی دارای آگاهی و خود گردانی و خود تنظیمی  است که خداوند از این خود گردانی به وحی نهادینه شده تعبیر می نماید[وَ أَوْحی‌ فی‌ کُلِّ سَماءٍ أَمْرَها]. خداوند زمانی که بنای فرمانروایی بر جهان را نهاد با افلاک سخن گفت و از آنها خواست که به میل یا اکراه به سوی وی آیند و آنها نیز با ندای "اتینا طائعین" به دعوت وی جواب مثبت دادند واین نشان دهنده حیات، شعور و درک در کل جهان هستی است.

بسیاری از امور نیز جز با شعور داخلی نمی توانند توجیه علمی یابند؛و آنگونه که مثلا همه اعضای بدن مانند مغز و قلب و دستگاه گردش خون و تنفس ،بدون هیچ عامل و علت بیرونی به صورت خودکار، فعالیت دقیق  مربوط به خود را انجام می دهند همین خودگردانی و خود تنظیمی(البته نه در حد شعور متعالی) در کل جهان ماده و اعضاء و اجزای آن از اتم تا کهکشانها مسئله ای جاری است.


 

1-می توان منظور از "روز" در آفرینش شش روزه را روز الهی یعنی هزار سال دانست .علاوه بر این باید گفت که بحث شش روزه خلقت کلی و ابتدایی آسمانها و زمین جدا از بحث خلقت موجودات و نیز تنظیمات و تدبیرات عالم وجود است.بنابراین عمر مجموع همه این امور به اندازه عمر کل آفرینش است.

2-انواع تحت جنس نیز به مراتب پایین و برتر تقسیم می شوند؛مثلامرتبه بالای دنیای جماد نزدیک ترین نوع( در ویژگیها )به دنیای نباتی است و بالاترین مرتبه نباتی نزدیک ترین نوع  به دنیای حیوانیت و پایین ترین مرتبه حیوانیت یا نبات به ترتیب نزدیک ترین نوع به دنیای نبات و جماد است.

3- مانند وحی به زنبور عسل"و اوحی ربک الی النحل ان اتخذی من الجبال بیوتا ".

  • احمد ابراهیمی نژاد