مدار اندیشه

مدار اندیشه
نویسنده:احمد ابراهیمی نژاد
دانش آموخته علوم دینی
اخطار:
مطالب و نوشتارهای این سایت ،کاملا شخصی و بدون هرگونه برداشت ازکتاب ،سایت و منبع دیگر بوده و تمامی حقوق آن متعلق به نویسنده است. هر نوع کپی برداری و برداشت از نوشتارهای این محموعه اکیدا ممنوع می باشد.


آخرین نظرات

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «موانع» ثبت شده است

 

تعریف وجایگاه دعا:
دعا یعنی دعوت نمودن و فرا خواندن.دعا مانند بحث توکل است و ارزش و اعتبار آن در صورتی است که انسان در کنار آن ،اندیشه وهمت و تلاش و سعی کافی را نیز به کار گیرد زیرا کبریایی خداوند بالاتر از آن است که خواسته انسان را به گونه ای مستجاب نماید که تصورمعجزه در ذهن او پدیدار شود؛آنگونه که موفقیتها و اختراعات و اکنشافات بشری تحت الهام نیز مصداق همین مسئله یعنی تلاش خدا برای ناشناس ماندن است.پس همت، اصل و دعا ابزار است، وگرنه وابستگی زیاد به دستگیری خداوند موجب رکود در تلاش و همت، و وابستگی زیاد به راهنمایی و هدایت او موجب رکود درتفکر و اندیشه خواهد شد .در واقع ،هدایت امری است که انسان خود باید آن را با اندیشه و تجربه به دست آورد. اگر ما هدایت را صرفا از خدا طلب کنیم او درک نهایی و عقل واقعی را به ما نخواهد داد بلکه انسان را بیشتر به راه و مسیری  می کشاند که بیشترمطابق با منافع خود اوست.تعلق و تکیه زیاد ،حتی نسبت به خداوند، آدمی را ضعیف و ناتوان بار می آورد و در نهایت او رابه جایی می رساند که ادامه وابستگی  یا  ترک آن ،هر دو مایه رنج و تباهی برای انسان خواهد بود.
دعا؛ نیاز گریز ناپذیر انسان:
 فقر و نیاز تنها پل ارتباطی است که  انسان را به خدا وصل کرده وراه گریزی برای او از روی نمودن به سوی خالق باقی نمی گذارد [یا ایها الناس انتم الفقراء الی الله].حتی کسانی هم که در دنیای قدیم به خدای حقیقی اعتقاد نداشته اند برای رفع نیازها وحاجات خود ویا دفع بلا، به هر چه که در اعتقاد آنها خدا نامیده می شده(مانند بت یا خورشید و ستاره)  تمسک می جسته اند .
نیاز و دعا وجه مشترک همه مخلوقات است[یسئله من فی السماوات والارض]،
چرا که کلید آسمانها و زمین نزد خداوند و رمز بازگشایی هر گره بسته به دست اوست[ له مقالید السموات والارض] .
 انسان مثل و شبیه خداست، امافرق این دو موجود در محدوده توانایی و قدرت است  و همین محدودیت، ایجاب فقر و عجز را می نماید؛ فقر و عجزی که هم نقطه اتصال انسان به خداست وهم بزرگترین مایه سود و لذت خدا از انسان.

میزان در خواست انسان از خدا بستگی به مقدارعجز و ناتوانی و سطح آرمانهای انسان از جهت پستی و بلندی دارد.
دعا  بهره وامتیازی است که مربوط به حق خود انسان است .درخواست ازخداوند آخرین راهکار رسیدن به خواسته هاست ونه اولین راه .گاهی اوقات درمان و چاره به ما نزدیک تر و آسان تر از رفتن نزد خداست وگاهی درخواست از پایین دست بهتر کار انسان را به سرانجام می رساند تا مقام عالی.

عالی ترین نوع دعا که مخصوص انبیا واولیاست دعوت ذات حق است واینکه انسان از خدا جز خدا را طلب نکند اما همان اهل رضا نیز هرگز از دعا و عرض نیاز در جهت رفع نیازها و تنگناها  برکنار نیستند.

هرچند که درک عدم وجود فاصله بین بنده و خداوند مایه سرور و غروراست و اینکه این ملاقات وعرض نیاز، بدون سلسله مراتب و وقت قبلی وهماهنگی با دربان و در هر زمان و مکان،  امکان پذیر است و به گفته شاعر:
هر که خواهد گو بیا وهر چه خواهد گو بگو
 گیر ودارو حاجب ودربان بدین درگاه نیست

اما نبود گیر و دار به معنی آسان شنیدن یا آسان دادن مراد و حاجت نبوده و دادن مراد و حاجت نیز به معنی نفی تبعاتی همچون منت و آزار یا تحمل تعهد نیست؛زیرا که همیشه  تعامل و حق و حقوق ، دو سویه است.

 دعا و استجابت همیشه وادی سود و بهره نیست؛ از آن جهت که یکی را بخشش پر شمار، بی منت و محنت  نصیب می شود و یکی را ذره عطایی به صد منت و رنج . نقاط نیاز و فقر انسان همان نقاط ضعف اوست که آشکار کردن آنها در واقع ،دادن ابزار به دست دیگری برای باقی نهادن انسان بر حال موجود در جهت بهره وری و یا تنبیه ومجازات از راه محرومیت در وقت لزوم است.بنابراین این سخن که"کیمیای مراد است خاک کوی نیاز" سخن به جایی نیست زیرا ارزش هیچ چیز با غنا و بی نیازی برابری نمی کند.خوش شانس ترین انسانها کسانی اند که دقیقا مکان وزمان و شرایط بیرونی مطابق با نیازها و ساختارهای  ذاتی و درونی خویش خلق شده اند.

آیه دعوت:

اهمیت دعا تا آنجاست که خداوند خود با فراخوان و صلای " ادعونی استجب لکم " از بندگان  درخواست وطلب ِ طلب نموده و انسان را به سوی گنجینه و خزانه خویش فرا خوانده؛ اگرچه درهیچ فراخوانی و استجابتی نیست که برای خداوند سود و نفعی درکار نباشد و اصلا استجابت مربوط به جایی است که برای خداوند نیز منفعتی درخور وجود داشته باشد.
 نکات:
1- در آیه دعوت،سخن  از استجابت است و نه قضا. استجابت به معنی شنیدن و اهمیت دادن به درخواست است ونه حتمیت در برآورده شدن .بنابراین دعای انسان  بسته به نوع میل و اختیار اراده برتر و مصلحت و اقتضاء و مانع ، یا به صورت عینی برآورده می شود و یا این حق طلب  به گونه ای دیگر مانند عطای به مثل ومانند و یا بهتر از آن ،جبران می گردد.بنابراین دعا عوض و بدل یا دیر و زود دارد ولی سوخت و سوز ندارد. در روایت اسلامی(تحف العقول)
گفته شده است که دعای مستجاب نشده یا (به عنوان ثواب و پاداش)  ذخیره می گردد یا بلایی را که می خواسته به انسان برسد،‌ از وی دفع می نماید.
2- در بسیاری از جمله های قرآن که گوینده، خداوند است ضمیر به صورت جمع ذکر شده است مانند: نعلم- نکتب - نرزق - انزلنا - نزلنا - جعلنا- اخذناو.... ودر بعضی جاهها نیز ضمیر به صورت مفرد آمده که هرمورد دلیل خود را دارد . استناد اجابت به ذات الهی (ادعونی....)نیز در جهت  تشویق به دعاست زیراآوردن ضمیر مفرد در واقع برداشتن فاصله ها و واسطه ها میان بنده و خداست (هر چند که واسطه ها نیز درحقیقت موجودند)اما این امر بیانگر دوستداری ،رفاقت و نزدیکی است.

3-این دعوت به دعا بیانگر آن است که خلقت انسانها همیشه براساس تطابقات و استحقاقها نیست. پس حق انسان است که آنچه را حق فراموش شده خود در زندگی یا ذات و خلقت می داند از خداوند مطالبه نماید .عدالت و انصاف نیست که همیشه انسان دنباله روی خواست خدا و جبر خلقت باشد،بلکه گاه خدا نیز باید تابع خواست انسان باشد.

4-در ظاهر به نظر می آید که بین دعوت و اجابت هیچ مانع و شرطی  در کار نیست اما واقعیت خلاف آن بوده و این اجابت وابسته به گذر دعا از شروط و موانع زیاد است؛ آنگونه که مثلا در مورد نماز نیز آثار و ثوابهای بسیار بیان نموده اند، اما شروط و موانع قبولی آن نیز چنان زیاد و سخت است که نماز مقبول را خاص همان انبیا و اولیا می سازد.

5-استجابت، تخلیه عقده رحمت و محبت است ،رحمتی که از انگیزه های اصلی خلقت انسان است[ولذلک خلقهم].انسان و خدا هر دو عقده و گره ای به نام محبت و عشق دارند . همان گونه که این دو موجود نیازمند محبت دیدنند همانگونه نیز نیازمند محبت کردن و عشق ورزیدن اند. بنابراین به همان اندازه  که محبت ندیدن ،روح و روان  را دچار عقده و خشم می سازد ،هر آنچه نیز سد و مانع عشق ورزیدن و تخلیه محبت نسبت به محبوب  شود(مانند عدم ظرفیت) به چیزی جز انباشتگی  و انفجار و خشم و غضب دامن نمی زند.

دعا و تقدیر:

مقدرات انسان توسط خود او وبا اراده ها وخواسته ها و نیز اعمالش رقم می خورد (از آن جهت که هر عمل نیک و بدی دارای تاثیر تکوینی و وضعی و قهری خود است) . در این میان دعا نیز ابزاری است که انسان خدا را برای رسیدن به خواسته هاو آرمانهایش به کمک می طلبد(مانند نامه نگاری یک شهروند به بالاترین مقام کشور). خواسته خدا در مورد انسان تابع خواسته انسان در مورد خویش است[و ما تشاء ون الاّ ان یشاءَ اللهُ ربُ العالمین]، آنگونه که انتخاب دنیا یا آخرت نیز برعهده خواست خود انسان است [مَنْ کَانَ یُرِیدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ وَمَنْ کَانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیَا نُؤْتِهِ مِنْهَا].

رفتار و اعمال ونوعیت اندیشه وضعف و شدت تلاش انسان  نسبت به  خواسته هایش همان ساختن  مقدرات است وتا دعا و عرض حاجتی  نباشد خداوند نیز کار خاص و دخالتی  در مورد انسان صورت نمی دهد.

صفحه آینده انسانها صفحه ای خالی است(1) و آنجا که اراده انسان برای پر کردن دلخواه این صفحات کافی نباشددعا به یاری انسان می آید . در واقع خداوند یا کارگزاران او  بر اساس اعمال و امیال و گرایشها و دعا و درخواست انسان است که می توانند  تقدیر(کلی یا جزیی) نانوشته را بنویسند ویا اگربر فرض ، تقدیر نوشته ای وجود دارد آن را عوض نمایند.

مقدار نصیب انسان مساوی با مقدار دعای او نیست زیرا آنجا که غرض یا منفعت خداوند در ندادن باشد می تواند هر چیزی را بهانه عدم استجابت کرده و به هزار قسم و سوگند و واسطه گری پشت کرده و یا خود را به عجز و ناتوانی زند ؛آنگونه که اگر اراده او بر دادن و عطا نمودن باشدمی تواند هر چیزی را بهانه بخشش بی حد و حساب نموده و خواسته بعضی  را  حتی قبل از آنکه لب به دعا بگشایند و حتی بیش از آنچه خود می خواهند برآورده  سازد،مانند محبت بی حساب پدر و مادر نسبت به کودک خویش  [ان الله یرزق من یشاء بغیر حساب].

بعضی انسانها نطلبیده به برترین چیزها می رسند و بعضی دیگر با هزار دعا و  تاب و تب به هیچ یک از خواسته های خویش دست نمی یابند.آنجا که قابلیت و شایستگی و دعوت یا تقدیری خاص در کار باشد تلاش و کوشش و دعاعلت نیست بلکه تنها بهانه است.

گرچه وصالش نه به کوشش دهند

هرقدر ای دل   که  توانی  بکوش

انسانها هر چه ضعیف تر باشند بیشتر به دعا وذکر و توسل پناهنده می شوند. بنابراین اینگونه نیست که آنان که اهل دعای بیشترند داراتر از دیگرانند. خوشبختی برتر همیشه از آن کسانی است که بیش از هر چیز به اندیشه و عقل و تلاش و پشتکار متکی اند ؛پس تنها، دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود نیست. انسان عاقل و زیرک کسی است که به همان اندازه که در دعا و درخواست پیشتاز است  در عزم و همت نیز پیشرو باشد.
فرگوسن:«در اولین مسابقه که مربی گری میکردم دعا کردم که برنده شویم اما نبردیم. پی بردم  که تیم مقابل هم خدا دارد. پس از آن دانستم که برای پیروزی باید عرق ریخت و تلاش کرد».

داراییها و بهره های انسان و گنج سعادت او نه برآمده از دعای شب و ورد سحری بلکه محصول گزینش و استعداد و قابلیت و نصیب ازلی انسان و مهر نقش بسته بر سرنوشت او و نیز تلاش و کوشش و خستگی ناپذیری خود انسان است .بلی دعای شب و ورد سحری می تواند ابزار باشد اما دلیل اصلی موفقیت و نصیب نیست.

 توجه خداوند به امورعالم ،تفصیلی است یا اجمالی؟

قطعا این توجه از نوع تفصیلی نیست وگرنه خداوند شخصا خود را محافظ یا  نویسنده امور انسان معرفی می نمود ونه فرشتگان را.نه تنها امور دنیای انسان  بلکه محاسبه و حساب و کتاب  امور آخرت نیز به دست کارگزاران  خداست.(2)ذات خداوند همه جا حضور دارد اما توجه تفصیلی خداوند (مانند انسان) در آن واحد به بیش از یک چیز نمی تواند معطوف باشد.پس این انسان است که باید توجه خدا را به وسیله دعا وندا  به سوی خود جلب کرده واو را از حال و نیاز درون با خبر سازد وگرنه مسئله مانند آن می ماند  که شهروند یک جامعه منتظر باشد تا حاکم کشور روزی بیاید و از حال درون او پرس و جو نماید . چه بسا همان دعاها و صداها نیز تا به گوش خدا رسد و در میان این همه هیاهوی خلقت  توجه او را به سوی بنده جلب نماید جان آدمی را به لب رساند. فقر و نیاز، بیچارگی است حتی اگر مخاطب انسان  خدا باشد چرا که رسیدن صدا به او نیز یک شانس و اقبال بزرگ است.

دل به امید صدایی که مگر در تو رسد

ناله ها کرد در این کوه که فرهاد نکرد

- هر  ناله  و  فریاد  که کردم نشنیدی

پیداست نگارا  که  بلند   است  جنابت

آنچنانکه وظیفه حاکم یک  مملکت پرداختن به کلیات اداره حکومت است خداوند نیز به جزئیات امور خلقت و انسانها وارد نمی شود مگر در مورد انسانهایی خاص که قصه  و تقدیری ویژه برآنها رقم زده ویا مورد حساسیت و تربیت ویژه خدایندمانند انبیا یا سالکان .

برای خداوند اگرچه خبر گرفتن از درون و بیرون هر چیزی در عالم  ممکن است اما این درصورتی است که محرک و ضرورتی برای این کار وجود داشته باشد.به زبان آوردن دعا نشانه اصراربر حاجت درونی و ابراز جدیت آن است و تا ابراز جدیتی از سوی انسان نباشد جدیتی برای استجابت از عالم بالا در کار نخواهد بود. بنابراین این خود انسان است که باید با دعا و  گفتار و رفتار و عمل،نیازها  و احساسات درون خود را به خداوند نشان دهد وگرنه قضاوت خدا یا کارگزاران او  بر اساس همان صورتها و ظواهر خواهد بود[قل ما یعبئو بکم ربی لو لا دعاوکم].

انسان عاقل تنها ندا و دعا را کافی  نمی داند بلکه  نیاز و اعتراض و علاقه ها  و نفرتهای  خود را با رفتار و کردار به خداوند  تفهیم نموده و  به اثبات می رساند.در واقع ،تنها اظهار نیاز کافی نیست بلکه انسان باید استحقاق خود را نیز نشان دهد. انسان  با در درون  ریختن نیازها و گفتارها و رنجها نه تنها آدمیان بلکه  خدا را نیز ممکن است به ضرر خویش به خطا و اشتباه اندازد؛پس خداوند نیز بسیار جاها از سوی انسان نیازمند آگاه سازی و توجیه است. ندا کردن خداوند نه تنها برای آگاه نمودن او از حاجت درون بلکه گاه برای شناساندن خود به اوست  .این یک توهم است اگر گمان  کنیم  که خداوند در همه احوال ، درون ما ودر کنار ما و مشغول به ماست. ما در حالی جزئیات و مسائل خوب و بد روزمره زندگی خود را به خدا نسبت می دهیم یا گمان میکنیم که خداوند پیوسته از حال و درون ما خبر میگیرد  که روح و فکر او شاید حتی از اصل وجود ما در نظام خلقت نیز بی خبر باشد و اگر در کتاب آسمانی  خلاف این را عنوان نموده، تنهادر جهت آرامش انسان بوده .بنابراین این سخن که" در حضرت کریم تمنا چه حاجتست" سخنی غلط است زیرا تا تمنا نباشد آگاهی و توجهی از سوی خدا نیست مگر در مورد انبیا و اولیا یا انسانهای بسیار خاص  که در منظر توجه  مستقیم خداوندند.

آثار  دعا:
مهم ترین اثر دعا تسکین و آرامش است.
روزنه ای از  امید نیز برای انسان گنجی گرانبهاست ودعا این حس  را در انسان پابرجا نگه می دارد .همین که انسان بداند کسی به خواسته و سخن او توجه دارد و بر انجام نیاز او تواناست، زاینده حس  آرامش  وزداینده حس ناامیدی مطلق است،ناامیدی که خود به وجود آورنده بسیاری از تباهیها،فسادها وبیماری هاست.
اگرقرار بود که هیچ یک از دعاهای آدمی مستجاب نشود دچار خستگی ویاس وناامیدی می گردیدوارتباط او با خداوندگسسته می گشت ونیزاگرقراربود همه دعاهای انسان مستجاب شود او را مغرور وطغیان گر می ساخت واصلا خلقت با هدف و حکمت الهی یکسو نمی شد[ولو بسط اللهُ الرزقَ لعباده لبغوا فی الارض ولکن یُنزّلُ بقدرٍمایشاء] .استجابت را باید نوعی روزی ونصیب برای انسان تعریف نمود که هر کس طبق حکمت ومصلحت الهی و  ظرفیت ودعا و تلاش خود،بهره مشخصی از آن پیدا می کند [و اِن مِن شى‏ء الاّ عندنا خزائنه و ما ننزّله الاّ بقدَر معلوم].بنابراین خداوند درباب استجابت ویژگیهای درونی کلی یا شخصی انسانها را ملاک عمل قرار داده است. نزول نعمت  و استجابت دعا نیز  خیلی اوقات از کانال و مسیری است که انسان کمتر تصور آن را می کند.
فلسفه دعا:

 1-آشنایی  با خدا :

دعا و حاجت دامی است که خدا به وسیله آن بندگان را به سوی صحبت  با خود می کشاند.منفعت خداوند در این بین خشنودی از اظهار فقر و نیاز بندگان نسبت به اوست. این نیاز است که انسان را به رفت و آمد با خدا وا می دارد  ودر این رفت و آمد است که کم کم باب دوستی و آشنایی  باز می شود تا جایی که در جنب لذت دوستی گاه حاجت انسان تبدیل به امری فرعی و فراموش شده می گردد.

عشرت شبگیر کن  می نوش کاندر راه عشق    

شبروان   را آشنایی هاست  با   میر  عسس

آلکسیس کارل :« دعا عالی‌ترین حالت معنوی در انسان است و حقیقت آن پرواز روح بشر است‏ به سوی خدا».

2-رسیدن انسان به غنیمت دعا :

 

 دعا اگر برآورده شود غنیمت و اگر نشود ذخیره است ؛پس در هر دو صورت برای انسان سودمند است.
3-اقرار به وجود خداو شنوا و بینا  وشاهد و توانا وغنی ومالک و باعث و قاهر بودن او:
 تا زمانی که انسان به وجود خدا وثبوت این صفات در او ایمان نداشته باشد از او چیزی طلب نمی کند ؛ پس در واقع دعا
علاوه بر اینکه خود یک عبادت کامل است مهم ترین و پر فایده ترین بخش هر عبادت دیگر نیز به شمار می آید (الدعاء مخ العبادة) .

4- تقویت امیدواری و اثبات خوش بینی :
امید، انسان را به سوی دعا سوق می دهد و دعا نیز باعث تقویت بیشتر امید می گردد؛مخصوصا در نیازهایی که فقط  خداوند می تواند گره گشای آنها باشد.


5-عمل به وظیفه :

 

دعا عمل به وظیفه بندگی یعنی اظهار  نیازمندی و شکستن غرور و  کبر در برابر خالق است .توکل نیز در نگاه دقیق نوعی دعاست و فلسفه آن  نیزاعتراف به قاهر بودن اراده خدا بر همه اراده ها و خواسته هاست.
دعادر واقع، انداختن توپ در زمین خدا و حجت انسان بر پروردگار است  تا دست کم  بهانه عدم طلب و درخواست را از او بگیرد.بنابراین آنچه بزرگان گفته اند حرف دقیقی است که  "اصل طلب ،مهم تر از  مطلوب است" .
حافظ وظیفه تو دعا کردن است وبس
 در بند  آن  مباش که نشنید  یا شنید

 

6-از چیزهایی که نوعیت شخصیت وحد فکری و هدف و آرمان انسان را نزد خداوندمعلوم می کند نوع دعا و خواسته های انسان در زندگی است .

 

 

ذکر:

 

 

اذکار دو نوعند:ذکرهای عام که هدف  در آنها کسب معنویت وروحانیت وثواب است(مانند حمد و تسبیح و شکر و استغفار) و  ذکرهای خاص، که برای رسیدن به حاجات معین وارد شده اند(که معمولا شرایط زمانی یا مکانی یا عددی دارند).

هر اسمی از اسماء و صفات الهی متناسب با  حاجت و نیازی خاص است ولی در عین حال هیچ دعا یا ورد وذکریا انجام هیچ نوع اعمالی ، تضمین صد درصد برای رسیدن به حاجت نداشته و بر خداوند تحمیل ایجاد نمی کند و آنچه در کتابها از تضمین بخشی بعضی دعاها یا  اذکارو اعمال  نوشته اند سراسر توهم است. استجابت وبرآورده شدن حاجت در ذکر و اعمال نیست بلکه در اذن واراده عالم بالاست وذکر فقط ابزار و وسیله است.اگر کسی نیز به واسطه انجام  اعمال و اذکاری مخصوص به حاجت خود رسد دلیل بر این نمی شود که این عمل برای دیگری نیز مفید واقع شود یا اینکه تاثیر استجابت را فقط در ذکر بدانیم. استجابت نتیجه اراده و خواست و اختیار خداوند یا کارگزاران اوست. اگر حاجت بنده مطابق با مصلحت وفاقد مانع  باشد انجام می پذیرد واگر خلاف آن باشد اگر صد هزار دعا و  ذکر  و توسل و قسم نیز ردیف شود باز تاثیری ندارد.

سکندر   را    نمی بخشند    آبی

به زور و زر میسر نیست این کار

بر فرض محال نیز اگر استجابت به دلیل تاثیر ذکر باشد(ونه مصلحت و اراده خدا) باید گفت که تاثیر ذکر تا زمانی است  که سرّی و پنهان و نزد اهل آن باشد  ولی زمانی که علنی و آشکار شود از تاثیر نیز ساقط می گردد .علاوه بر این،این نوع دعاها و  اذکار اگر سندشان نیز صحیح باشد باز ممکن است شروطی در تاثیر بعضی دعاها و اذکار باشد که برای ما بیان نشده ،مانند زمان یا مکان دعا یا تعداد تکرار ذکر.همچنین باید در نظر داشت که بعضی دعاها و اذکار موردی اند، مثلا شخصی نزد نبی یا ولی خدا عرض حاجتی کرده و ایشان نیز  ذکر یا دعایی را به او تعلیم نموده  واو هم انجام داده وحاجت گرفته .این دلیل نمی شود که دیگران نیز بتوانند  با انجام آن عمل به حاجت رسند زیرا آنچه در این موارد علت اصلی استجابت است دعا و عنایت نبی و ولی در حق شخص است و ذکر و دعای مخصوص ،تنها وسیله است .

صحیح خواندن ذکر و دعا و فهم و توجه و عمق در معنا نیز از  شروط مهم تاثیرآن است. لفاظی کردن هیچ تاثیری نه در جهت  ثواب و نه رسیدن به حاجت ایجاد نمی کند.همچنین تا سندیت ذکر و دعایی محرز نباشد نمی توان آن را  ذکر و دعای وارده قلمداد کرد هر چند که مشهور نیز باشد ،مانند ذکرهای روزهای هفته که هیچ سند حدیثی برای آن وجود ندارد.

اسم اعظم:

هیچ دلیل قاطعی بر واقعی بودن وجود اسمی به نام اسم اعظم در دست نیست  و این مسئله بیشتر شبیه افسانه هایی مانند کیمیاست که از تخیلات وآرزوهای انسان ناشی شده است.بر فرض که چنین اسمی ،حقیقت نیز داشته باشد بازتمسک بدان بر خداوند تحمیل و سلب اختیار ایجاد نمی کند بلکه وجود آن به معنی برتر بودن این  اسم از اسماء الله دیگر است و اگربر فرض وجود ، قائل شویم که  فقط اولیا و مقربین از این اسم آگاهند ، باید گفت که دعای اولیاء الله خود برتر و کاراتر از اسم اعظم است زیرا "کلمة الله "واقعی خود ایشانند و نه الفاظ و واژه ها؛ولی در عین حال باز همان پیامبران و اولیا  نیز مستجاب الدعوة به معنای مطلق نبوده و دعای ایشان  اراده و اختیار را از خداوند سلب نمی کند .آنجا که دعا با عقل یا سنت ویا تقدیر حتمی الهی در تضاد باشد دعای ایشان نیز کارساز نخواهد بود مانند درخواست نوح(ع) برای نجات فرزند خویش  ویا درخواست ابراهیم (ع)برای دفع عذاب از قوم لوط .آنجا که مصلحت حاکم باشد خداوند دعای شیطان مبنی بر مهلت یافتن در فریب انسان را مستجاب می کند و آنجا که مصلحت نباشد دعای پیامبر نیز رد می گردد.آنجا که خدا را میل باشد موسی را چند روزه به آغوش مادر بر می گرداند و آنجا که میل و مصلحت دیگر باشد یوسف را بعد از گذشت چهل سال به یعقوب باز می رساند. گاه یک انسان  برای نیازی ابتدایی باید سالها در دعا و اصرار غوطه خورد وگاه درخواست بالاترین خواسته یعنی سلطنت و قدرت از سوی فردی چون سلیمان نبی ، بی دغدغه مورد استجابت واقع می گردد ،سلطنتی که خدا وی را نه تنها برآدمیان ، که بر اجنه و طبیعت نیز مسلط می گرداند.

البته گاهی  دعاهای مورد استجابت پیامبران به دلیل خواست و اراده اولیه پروردگار والهام دعا از سوی  اوست تا در این میان ،قدرت نمایی یا داستان  خاصی را به تصویر کشد؛مانند درخواست زنده شدن مردگان از سوی حضرت ابراهیم یا مشاهده  ذات خداوند از سوی حضرت موسی و...

 

ابزارهای دعا

الف: زبان دعا

بیان انسانها در دعا گاه به گونه ای است که ممکن است شایسته صحبت یک بنده با خدا نباشد، لذا بزرگان دین با دعاهایی که از خود به جا گذاشته اند سعی نموده اند که زبان دعا  را به دیگران آموخته و متناسب با انواع حاجت دعایی مناسب را تعلیم دهند.زیبایی بیان و مقدمه درخواست و نوع بیان و لحن و نیزخواندن نامهای الهی متناسب با حاجت در تاثیر بهتر دعا نقش می آفریند از آن جهت که خداوند مظهر همه نامها،صفات و افعال است[ولله الاسماء الحسنی فادعوه بها].

خداوند  نیز مانند انسانها در برابر اصرار،چرب زبانی و مدح و ستایش یا توجیه سازی منطقی خطا و گناه ، متاثر و نرم می شود، درست مانند شیرین زبانی  کودک در برابر پدر برای رسیدن به خواسته خود. بهترین زبان دعا زبان عاطفی یعنی تملق و ناز ونیاز است . از جمله آداب دعا، مدح وثنای خداوند قبل از دعاست زیراهمان طور که مدح وثنای یک بزرگ وصاحب منصب، او را نرم وخام می کند خدا را نیز نرم و متاثر  می نماید.

ب:زمان و مکان دعا:

خداوند نیز مانند انسان "کل یوم هو فی شان" است ؛روزی غمگین است و روزی شاد ؛روزی در  فعالیت است و روزی در اندیشه و نگرش ؛روزی در کار آفریدن است و روزی در کار تقدیر؛روزی در غضب است و روزی دیگر در اندیشه رحمت. ما معمولا برای عرض حاجت  نزد یک مدیر و رئیس، زمانی را بر می گزینیم که فرد شاد و سرزنده باشد و نه عکس آن . زمانها و مکانهای معنوی  در استجابت نقش بهتری دارند . حتی کسانی هم که با تسخیرات و دعوات  سروکار دارند برای این اعمال به خصوص برای شروع آنها زمان ومکان خاص را لازم می دانند مثلا  زمانی باید انتخاب گردد که درایام نحس نباشد یا مکانی باید انتخاب گردد که از جمعیت وشهر دور بوده و پوشیده  نباشد و  نیز حالتی انتخاب گردد که مناسب با نوع طلسم یا تسخیرو دعوت باشد .

در روایات اسلامی زمانهایی چند برای دعا مورد سفارش واقع گردیده از جمله بعد از نماز ، وقت سحر،هنگام آمدن باران ،  شب و روز جمعه  ،غروب جمعه....

گذشته از بحث دعا و استجابت،کلا عبادت  در زمانها و مکانهای معنوی ارزش و تاثیر معنوی بیشتری دارد.

 

ج: وسیله جستن

توسل به انبیا و اولیا و ملائکه مقرب در دعا  مانند دست به دامان شدن  فردی است که نزد  یک رئیس و مدیر دارای دوستی و آشنایی و اعتبار و احترام  است.

کارایی توسل بهتر از درخواست مستقیم از خداست، زیرا موانعی که بین انسان وخدا برای استجابت وجود دارد بین انسان و اولیا بسیار کمتر است.همچنین نذر بهتر از دعاست چون نذر یک نوع  بده و بستان است و نه فقط ستاندنی ،که تکبر یا منت عطا کننده را در پی داشته باشد.
همان گونه که برای دعا وبالا رفتن آن وسیله لازم است استجابت دعا هم با وسیله و واسطه انجام می گیرد ، یعنی خداوند اشیا وافراد را واسطه در رفع نیاز انسان می کند و گاه چینش این واسطه ها نیازمند وقت و زمان است.لزوم وجود هر دو نوع واسطه، اقتضای صفت تکبر الهی است.

چه بسا خواسته های روا شده  که حاصل اتفاقند ولی انسان آنها را به عالم بالا ربط می دهد و بسا چیزهایی که کار اراده برتراست ولی انسان آن را به اتفاق نسبت می دهد ولی وظیفه معرفتی انسان آن است که آنچه را بعد از دعا به دست می آورد  تنها به اراده برتر نسبت داده و جز به حقیقت "هذا من فضل ربی" مترنم نباشد.

فرق دعاو ذکر با طلسم:

در دعا انسان  از خدا  و در طلسم از  اجنه  کمک و یاری می گیرد.دعا مربوط به جایی است که بین انسان و حاجت او مانعی است و آنگاه اراده برتر  باید باعث شود ولی در طلسم باعثیت ذاتی وجود دارد مگر آنکه اراده برتر مانع گردد والبته طلسمات نیز روشهایی اند که تاثیر آنها از اذن کلی خداوند ناشی شده است [وما هم بضارین به من احد الا باذن الله] .
طلسم  بر انبیا و اولیا و نیز در برابر قضا و قدرهای حتمی خداوند کارایی ندارد.

سحر و طلسم در نظام شریعت امری ممنوع و حرام معرفی شده است (مگر برای باطل کردن سحر دیگران).طلسم اگر از نوع آسیب و ضرر(مانند فقر یا جدایی) باشد که شکی در حرمت آن نیست و اگر از نوع خیر باشد(مانند ثروت ،وصلت یا علم آوری) باز امری نارواست  از آن جهت که خیر باید بر طبق اختیار و تلاش و عمل  به دست آید و نه طلسم. سحر آشکار موجب انحراف  و تسخیر ذهن و روان مردم نیز شده و آنها را از وظیفه اصلی و گام نهادن در مسیر عادی زندگی باز می دارد  .(3)

طلسم اگر ناموفق عمل کند بازگشت آن دارای نحوست و اثر تباه کننده برای فرد خواهد بود ولی دعا هیچ اثر بدی در خود  ندارد چه آنکه مستجاب شود یا رد گردد.

اصرار در دعا:

 

خداوند نیز مانند انسانها در مقابل تکرار و اصرار زیاد راضی و نرم می شود اما بحث این است که اصرار در دعا را(جز در خواسته های معنوی)همیشه نمی توان امر به جایی دانست ، چرا که ممکن است انسان چیزی را از خدا طلب نماید که درحد ظرفیت او  نباشد یا در حالی گمان می کند که نفع خود را می جوید که در واقع شر و ضرر خود را طلب می کند[و یدع الانسان بالشر دعاء ه بالخیر].نعمتها تنها داشته ها نیستند بلکه بعضی نداشته ها و ندانسته ها نیز ممکن است برای انسان نعمت محسوب شوند مگر آنکه انسان همراه با دعا ظرفیت یا تغییر مصلحت را نیز خواستار شود.

معرفت در دعا:
دست یافتن به هر خواسته و مطلوب، توقعی زیاده خواهانه و نشدنی است [ام للانسان ماتمنی؟]. پس معرفت در دعا یعنی تن دادن به احتمالات ناموافق ، نه به اینکه" هر چه تو گویی چنان کنند".
معرفت در دعا به جلب بهتر استجابت کمک می کند.

 

معرفت در دعا یعنی شکر در استجابت و صبر و شکیبایی در  نرسیدن به خواسته و حاجت . معرفت یعنی آنکه انسان در عدم استجابت ،نسبت به خدا ناامید و بدبین نگردد و به حقیقت "لا یضل ربی و لا ینسی " پای بند باشد.معرفت یعنی اینکه باعث و مانع اصلی عالم را خدا دانسته و هر اراده مخالف اراده او را مقهور و ناکارا دانیم .معرفت به این است که انسان خدا را فقط در زمان حاجت و بلا یاد نکند تا بهره بیشتری از یاد خدا نسبت به خود دریافت نماید.معرفت در دعا یعنی اعتراف به  باعث بودن خدا و ابزار بودن دیگران.
مسلما کسانی که در اجابت، مغرور ودرعدم استجابت مایوس می شوند  با کسانی که در استجابت  شکر ودرعدم استجابت صبر پیشه کرده و زمزمه شان" عسی ربنا ان یبدلنا خیرا منها"ست فرقی اساسی دارند.
آداب دعا در روش پیامبران :
یاری خواستن از خدا در حاجات دنیایی، آخرین راهکار بعد از هر نوع تلاش و سعی و صبر بوده و مربوط به زمانی است که راهی جزگزینه دعا برای انسان  باقی نماند و این در روش پیامبران و دعاهای آنان امری نمایان است . علاوه براین ادب انبیا نیز این بوده که  حاجت و نیاز خود را به صورت تلویحی و غیر مستقیم با خدا در میان گذارند ،مانند دعای حضرت موسی در اوج سرگردانی و تنهایی و گرسنگی [
رب انی لما انزلت الیّ من خیر فقیر](4)و دعای حضرت ایوب بعد از سالها گرفتاری در فقر و بیماری [انی مسّنی الضرّ و انت ارحم الراحمین] و دعای حضرت نوح در مورد نجات فرزند خویش[رب ان ابنی من اهلی و ان وعدک الحق و انت احکم الحاکمین].
 
دعای ظالمانه:
 دعای  ناصواب و نا به حق می تواند بازگشتی بد به سوی انسان داشته باشد .نمونه این مسئله ،داستان قوم سباست .یکی از دلایل مجازات این قوم  دعای "ربنا باعد بین اسفارنا"ی ایشان بود،دعایی که ثروتمندان و بزرگان قوم در مورد  فقرا و ناتوانها می کردند.

دعای چه کسانی به استجابت نزدیک تر است؟
 دعای بعضی افراد(بنا بر روایات اسلامی) نزد خداوند دارای احترام و توجه بیشتر  بوده و به استجابت بسیار نزدیک است  از جمله  دعای پیشوای عادل، دعای پدر و مادر در حق فرزند، دعای فرزند در حق پدر و مادر، دعای مومن در حق مومن،  بیمار در حق عیادت کننده، مجاهد و رزمنده، نیازمند در حق عطا کننده، نفرین ستمدیده درباره ستمگر، متوسل به انبیا و اولیا و کسی که در دعا چهل نفر را بر خود مقدم دارد.

خداوند در رحمت عام پیشتازتر است تا در رحمت خاصه.صفت کبریایی او ایجاب می کند که به دعاهای جمعی بیشتر نظر استجابت داشته باشد تا دعاهای شخصی؛و به  همین دلیل است که دعایی که انسان برای دیگری می کندبه استجابت نزدیک تر است تا دعایی که  برای خود می کند .

دعای خیر می تواند جبران کننده حق معنوی صاحب حق  بر دعا کننده نیز به حساب آید.

توکل:

صرف این باورکه تصمیمات و خواسته های ما در برابر خواست و تقدیر برتر و اراده مخالف  الهی هیچ کارایی و تاثیری ندارد خود حقیقت توکل را شکل می دهد.

 تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست     

 راهرو گر صد  هنر  دارد   توکل   بایدش

 

اما اگر توکل به معنی جلب همیاری اراده برتر باشد در واقع  داخل در مقوله دعاست ؛در این صورت اگر تکیه انسان به خدا موجب ضعف تکیه او به عقل و اندیشه و مشورت و  اراده و همت و  مطالعه و بهره گیری از اسباب و وسایل و رعایت شرط قانون  گردد توکل و دعای او هیچ کارایی نخواهد داشت.توکل بیشتر نشانه ادب و اعتراف به غالب بودن  قدرت برتر است تا اینکه انتظار باشد هر امر دارای توکل همیشه به نتیجه  دلخواه ختم  شود.
فرق توکل و رضا در این است که توکل مربوط به تصمیم و عمل ،و رضایت مربوط به نتیجه کار و سعی است بنابراین ممکن است کسی اهل توکل باشد ولی اهل رضا نباشد.

 

تاثیر دعای خیر بر دیگران  :

دعای خیر و کلمات مثبت ما در حق دیگران انرژی مثبتی است که به سوی افراد روانه می کنیم . روانشناسان در تحقیقات خود دریافته اند که دعای انسان در حق دیگری (حتی به صورت غیابی)، موجب آرامش فرد دعا شونده می گردد.

محققان ژاپنی در تحقیقات خود حتی به تاثیر عجیب و سریع دعاهایی پی برده اند که بیشتر اوقات، افراد در برخورد با هم به صورت تعارف رد و بدل می کنند.در این تحقیق ثابت شده که  واکنش مغز آدمی به این دعاها، مشابه واکنشی است که در هنگام دریافت هدایای مالی حس می کند .

 

 

 

در قرآن نیز به این نوع تاثیر دعا اشاره شده است آنجا که خداوند به پیامبر خود سفارش به دعای خیر در مورد مالیات دهندگان  می کند [ وصلّ علیهم ان صلاتک سکنٌ لهم].

اینکه ما گاه در زمانهایی بی  جهت احساس اندوه و غم و در زمانهایی ناخواسته  حس شادی و سرور داریم غالبا  ریشه در بازگشت و بازتاب شادی بخشیها  یا غم آفرینیهایی دارد که در مورد دیگران روا داشته ایم. نه تنها دعا بلکه همه افکار مثبت و منفی ما بر روی جسم و روح و حتی اشیاء بیرون تاثیر گزارند و بلکه باید گفت که دنیای ما آکنده از تله پاتی ها و امواج گوناگونی است که  ذهنها و روانها به پیرامون فرستاده  و همه چیز را از خود متاثر می سازند . این تاثیر و تاثرات ذهنی یا روحی نه فقط بین زندگان بلکه بین زندگان با ارواح  نیز جاری است ؛مثلا یاد و اندیشه زیاد و ارادت گونه  در مورد انسان درگذشته می تواند به پاسخ نیک و مناسب از سوی روح  فرد  منجر شود.
دیل کارنگی:دعا قوی ترین نوع انرژی است که انسان می تواند تولید کند.

استخاره و فال:

استخاره نیز مانند فال،مسئله ای است خرافی که حجیتی بر آن مترتب نمی باشد، زیرا خداوند آنچنان شخصیت بیکاری نیست که مصالح تک تک انسانها را در مسائل شخصی و خصوصی و روزمرگی برایشان بیان کند .مبنای ما در خرافه دانستن استخاره و فال، حکم عقل است و نه  نقلها و داستانهای سراسر دروغ و یا مشکوک .بلی ممکن است که  کسب راهنمایی یک انسان سالک و جویای حقیقت از عالم بالا، گاه از طریق یک نشانه یا آیه یا شعر و یا خواب و رویا  به او تفهیم شود ولی این یک قاعده کلی نیست که بتوان خواب و استخاره و فال را حجت دانست ..

تا جایی که عقل و اندیشه و مشورت کار ساز است تکیه انسان باید به این دو اصل باشد و آنجا  که انسان در مصلحت یا عدم مصلحت و پیامد کار و تصمیمی  در می ماند هر دو گزینه  شکست و پیروزی یا سود و ضرر  برای انسان مفید و تجربه آورند و دیگر کسب اطلاع از مصلحت معنایی ندارد چرا که اگر خدا نیز بخواهد برای ما مصلحت تعیین کند خارج از این دو حالت نیست.آنچه ما در مورد مصلحتهای الهی شنیده ایم مربوط به کلیتها و کلی بینی های خدا در مورد خلقت و مجموعه انسانی است ونه مشکلات ومسائل شخصی افراد.بنابراین  هیچ کس به حال و روز انسان آگاه تر از خود او نبوده و مصلحت انسان را کسی بهتر از خود او نمی داند.

 

تفال:

تفال در مقابل تطیر است. فال یعنی حادثه یا نشانه ای را به خیر گرفتن وتطیر بر عکس آن یعنی  نشانه یا حادثه ای را شوم ونحس تفسیر کردن  . بزرگان از تطیر نهی نموده  وبر عکس تفال در امور را نیک شمرده اند، به این  دلیل که نیک دانستن امورو خوش بینی ،در خود  انرژی و رفتار مثبت به همراه دارد . امواج مثبت ،نحوست را دور کرده وموجب آن می شود که بر خورد انسان با حوادث آینده  بر خورد توام با اعتماد به نفس ،شوق و انگیزه باشد.
هیچ چیز ذاتا  نشانه شر و بدی یا خیر وخوبی در مورد حوادث آینده نیست بلکه شر وخیرو شگون و نا شگونی محصول تفسیر ما از امور وبر خورد ما با حوادث است،مگر چیزی که از نگاه منجمین و پیشگویان واقعی، مورد تایید و تقسیر خاص قرار گیرد.

 

پس موضوع فال وتطیر ،حوادث ونشانه هایند نه آنچه مردم امروزی بدان معتقدند .مثلا فهم سوال  درونی از شعر فلان شاعر ،در واقع به این معناست که با فال زدن به شعر، روح بیکارشاعر از آسمان پایین آمده و به عنوان یک خدمتکاردست ما را گرفته وروی صفحه دلخواه قرار داده و ما را از سوال یا حال و روز یا پیش آمد آینده مان آگاه می سازد. مبنای این امور ،فقط توهمات و تخیلات است .علاوه بر این انسان همان گونه که می تواند برداشتهای مختلف و دلخواه از خواب و رویای خود داشته باشد در مورد استخاره و  فال  نیز چنین است .

آینده بینی :

اگر فال برای آگاهی از آینده باشد باید گفت که انسانهای معمولی هیچ آینده و تقدیر تعیین شده ای ندارند وآن امور مهمی نیز که تعیین شده اند جز خداوند و فرشتگان محافظ کسی بر آن آگاهی ندارد[وما یعلم الغیب الا الله]. بلی طالع بینی و علم کهانت( آسترولوژی)  تا حدی در این مورد ارزش دارد که  مبنای آن حالات و مدار سیارات و کواکب و تاثیرات آن بر آینده انسانها وزمین است و از این راه می توان بعضی حوادث آینده جهان و انسانهای مهم را پیش بینی نمود ؛اما اولا کسانی که در دنیا تسلط به این علم و اسرار آن دارند  بسیار کم و نایابند و ثانیا مقدراتی که بعضا خداوند برای آینده رقم زده ، مربوط به  امور کلی یا مهم عالم ویا انسانهای خاص و مهم است و سوم اینکه فهم مقدرات و حوادث آینده جهان به معنی قطعیت ظهورهمه آنها نیست چرا که خداوند نیز مانند انسان گاه از بعضی تصمیمات خود منصرف شده یا در آنها تغییر ایجاد می کند [یمحواالله ما یشاء ویثبت].

بنابراین حقیقت این است که خداوند نیز از فردای ما انسانها بی خبر است .او می تواند از تصمیم درون هر انسان  با خبر شود اما بسیاری از همان تصمیمات انسانها نیز  دچار تحول و تغییر می شوند.

ارتباط با درگذشتگان:

توجه و عنایت و کارسازی همان گونه که بین زندگان رایج است بین زندگان با مردگان نیز امری ممکن است .دلبستگی متقابل یا فرستادن هدیه های معنوی و ثواب و خیرات به درگذشتگان  باعث می شود که روح در صورت تمایل و اذن موکلین عالم برزخ با شخص زنده در عالم خواب ارتباط برقرار کند اما  پاسخگویی و راهنمایی در این موارد امری بسیار کم و نادر است زیرا حتی ارواح پاک و آزاد نیز مجاز به هر کار یا راهنمایی و یا جواب به هر سوالی نیستند.

 
 

 

 استجابت دیر هنگام :

اصولا  هر چیز که انسان بیشتر بدان وابسته تر و نیازمندتر باشد بیشتر از او دور و بازداشته می شودو گاه شاید اگر خداوند از نیاز درون آگاه نگردد انسان زودتر به خواسته دلخواه خود رسد ؛پس اینکه گفته اند" گاهی دعا هم بی دعا بهتر اجابت می شود" سخن درستی است، از این جهت که این امر، انسان را با پیامدآزار گونه ای به نام  منت و یا مانعی به نام تکبر مواجه نمی کند.علاوه بر این در برابر هر استجابت و نعمت،انسان نیز بار تعهدو مسئولیت و اجابت متقابلی بر عهده دارد و تعهد"اُجیبُ دعوة الداع " با شرط "فلیستجیبوا لی" آمیخته و همراه است.بنابراین آسوده ترین و خوشبخت ترین انسانها کسانی اند که در پایین ترین حد  نیاز و وابستگی  خلق شده اند.

تنها انسانهای عادی نیستند که گاه سالها باید برای استجابت صبر و درنگ کنند ؛ آنچنانکه  دعای حضرت موسی و نوح برای مجازات ظالمان بعد از دهها سال به استجابت می رسد و  دعای  حضرت زکریا و ابراهیم برای طلب فرزند در سنی برآورده  می گردد که  پیر و کهنسال و ناامید گشته و همسرانشان نیز عقیم  شده اند در حالی که از آن سو خداوند به  حضرت مریم بدون هر گونه دعا و درخواست ،فرزندی پاک و صالح و پر برکت تر از دیگران عطا می کند.

بهترین فرصت خداوند  برای بهره برداری و لذت جویی از انسانها زمان فقر و احتیاج و نیاز آنها به وی است .این اقبال و التماس و توجه برای پروردگار آنچنان شیرین و لذت بخش است که گاه خود برای روی کردن بندگان به وی انواع مشکلات و بلاها و حتی چاله های گناه و خطا را در مسیرشان قرار می دهد [فَأَخَذْنَاهُمْ بِالْبَأْسَاء وَالضَّرَّاء لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ].
یکی از دلایل عدم استجابت یا طول کشیدن آن بیم خدا از فراموشی انسان نسبت نعمت و احسان خویش است چرا که گرفتن  حاجت همان است و پشت سر  خویش را ننگریستن همان[واذا انعمنا علی الانسان اعرض ونآ بجانبه]. دلیل دیگر عدم استجابت آسان ،بیم خدا از غرور و خودباور شدن انسان و صفت"لفرحٌ فخور" بودن اوست. این غرور و خود باوری ،از دلایل عدم بخشش آسان جرائم انسان و پذیرش توبه نیز به شمار می آید و بر همین اساس است که فرموده اند«ترک الذنب اهون من طلب التوبة: ترک گناه آسان تر از طلب توبه است»(5)زیرا هر رحمتی رحمت آسان یا محترمانه نیست و گاه عذاب ذلت و منت و اذیت را نیز در خود دارد.
شاید طولانی کردن استجابت گاه از این جهت باشد که لذت نعمت برای بنده شیرین تر شود
؛زیرا انسان نسبت به چیزی شکر گزار خواهد بود که آن را با سختی واصرار به دست آورد . استجابت زود هنگام گاه موجب می شود که انسان  رسیدن به خواسته خویش رابه اتفاق نسبت دهد ونه اراده برتر.علاوه بر این، صبر بیشتر ثواب وکمال بیشتری به همراه دارد وگاه در دیر برآورده شدن دعا و یا عدم استجابت بحث امتحان نیز هست .
بنابراین استجابت و گشایش غالبا مربوط به زمان خستگی و ناامیدی و لبریز شدن صبر انسان است[هو الذی یُنزّلُ الغیث من بعد ما قنطوا وینشرُ رحمتَه]و حتی انبیا نیز از این کشش زمان تا زمان ناامیدی و تردید در استجابت برکنار نبوده اند.
 
1- مگر در موارد نادر که خداوند خود قصه و واقعه و تقدیری را در مورد انسان یا انسانهایی خاص به رشته نگارش در آورده باشدکه این مقدرات و حوادث نیز یا بر اساس اعمال و کردار و یا مرتبه و جایگاه و استحقاق خود انسانهاست و یا برای امتحان آنان ؛ولی در مورد انسانهای عادی معمولا  هیچ تقدیر  خاصی از  عالم بالا وجود ندارد . مقدرات خداوند  بیشتر از نوع کلی اند و نه شخصی و  جزیی .حاکم هستی دقیقا مانند حاکم  یک کشور ،مقدراتی که برای آینده مملکت خود یا انسانها در نظر می گیرد مقدراتی کلی است و چنین نیست که  برای تک تک افراد جامعه سرنوشت تعیین کند.سرنوشت و تقدیر انسان به عنوان موجود عاقل و مختار تنها در دست خود اوست.
 
2-این کارگزاران  مانند فرمانداران و وزرا و مسئولین  زیر دست و دست یارانی اند  که امور را به حاکم کشور گزارش می دهندیا فرمانهاو سفارشهای  او را در امور عالم  یا  انسانها اجرا می نمایند.از جمله وظایف آنان ثبت اعمال ،گزارش امور و دعاها و خواسته های انسانهاست،دعاهایی که مانند درخواستهای ما از یک مدیر و رئیس  باید در انتظار رسیدگی باشد وچه بسا  دعاهایی که  توسط همین کارگزاران یعنی فرشتگان خاص و انبیا و اولیا ( تحت اذن کلی الهی)  مورد ارزیابی و استجابت قرار گیرند.

4-شاید داستان حضرت موسی بعد از فرار از دست فرعون را بتوان بهترین نمونه از استجابت همه جانبه  دعا در اوج ناامیدی و تنگنا برشمرد.موسی که هنگام ورود  به  شهر مدین  فردی آواره،بی سرپناه،بی یار و کس،بی پول و گرسنه است ،با رحمت الهی هم از ترس به امنیت می رسد  ،هم از گرسنگی و مرگ  نجات می یابد ، هم به یار و دوست می رسد ،هم  خانه و سرپناه  می یابد،هم شغل   پیدا می کند و هم صاحب  همسر و خانواده  می گردد،آن هم در کمتر از یک روز.
5- نهج البلاغه.
 
  • احمد ابراهیمی نژاد
 
حقیقت شادی:
شادی عبارت است از حس وسعت ،آرامش و امنیت درونی . شادی زمانی به دست می آید که همه چیز در جای مطلوب و دلخواه انسان باشد . میزان شادی هر انسان بستگی به این دارد که نوع و میزان خواسته ها و آرمانهای او چیست و اینکه او تا چه حد به خواسته ها و اهداف مورد نظر در زمان مورد نظر خود رسیده است.
شادی حقیقتی اصالی است و غم حقیقتی اعتباری و عارضی.شادی واقعی آن است که از درون بجوشد ،اما اهمیت شادی تا آنجاست که اگر عارضی و کاذب هم باشد ارزش وجود آن بسیار بیش از نبود آن است،آنچنان که داشتن تکیه گاههای کاذب در زندگی بهتر از نداشتن هیچ گونه تکیه گاهی است.
خوشبختی وابسته به شادی است اما شادی وابسته و محدود به یک راه و مسیر تعریف شده نیست. هر نوع زندگی و راه و مسیری می تواند کانونی جداگانه برای شادی باشد. راههای شاد بودن به عدد همه انسانها  و مسیر زندگی آنهاست.
شادی،برترین هدف و  آرمان:
هر انسانی اساس زندگی و حرکت خود را در رسیدن به آرزوها و آرمانهایی خاص قرار داده است،آرزوهایی همچون مال و دارایی و فرزند یا  مدرک عالی یا پیوند با معشوق یا رسیدن به پست و مقام یا محبوبیت و شهرت یا داشتن عمر دراز و یا تقوی و قرب و غیره.اما در خود این اهداف (گذشته از درست یا نادرست بودن آنها) یک هدف مشترک و اصلی تری وجود دارد و آن رسیدن به شادی ،رضایت و آرامش است. در واقع هر انسان شادی و آرامش را در رسیدن به آرزو یا آرزوهای خاص خود می بیند.پس این شادی است که نهایی ترین آرمان و مقصد انسان است . بهشت نیز از آن جهت برترین جایگاه و هدف تعریف می شود که انسان در آن بالاترین حد سرور یعنی آرامش و وسعت و امنیت درونی را تجربه می کند وگرنه بدون این حس،بهشت نیز با همه رفاه و امکانات و لذائذ مادی خود مزه گیرا و نرخ درخوری نخواهد داشت .بنابراین این شادی است که به همه داشته ها و داراییهای دیگرمفهوم و لذت می بخشد نه بر عکس.
شادی می تواند جای هر چیز از دست رفته را پر کند ولی هیچ چیز نمی تواند جای شادی از دست رفته را بگیرد.انسانهای دانا  همه چیز دنیا را فدای شادی می کنند ولی هرگز حاضر نیستند که شادی را فدای هیچ دارایی دیگری نمایند،زیرا بدون شادی همه داشته ها و دارایی ها ناقص است و با وجود شادی، دیگر نیاز به هیچ داشته و درخواست  دیگری نیست .
ای دل آندم که خراب از می گلگون باشی
بی زر و گنج به صد حشمت قارون باشی 

خوشبختی و بدبختی:

 

 

 

ملاک خوشبختی یا بدبختی انسانها دنیای درون آنهاست و نه جلوه های ظاهری و دنیای بیرون ایشان.
طراز پیرهن زرکشم مبین چون شمع
که سوزهاست  نهانی  درون  پیرهنم
بنابراین خوشبختی یا بدبختی نه بر اساس قضاوت دیگران بلکه بر اساس حس و داوری خود انسان درباره خویش شکل می گیرد.
ملاک خوشبختی،شادی است:
عمر بیست ساله آکنده از شادی بهتر از عمر هشتاد ساله تهی از شادی است و فقیر شاد،خوشبخت تر از ثروتمند غمگین است .بدبخت ترین انسانها افراد محروم از سلامتی و پول و سواد نیستند بلکه انسانهای محروم از شادی اند .بنابراین ملاک در نمره خوشبختی ،شهرت و دارایی و مدرک و پست و مقام و رکورد دار بودن کمیتها نیست بلکه فقط درصد شادی انسان است.پس آنکه شاد است شاه است.
گدای میکده ام لیک وقت مستی بین         
که ناز برفلک و حکم بر ستاره کنم
همه چیز داشتن و شادی نداشتن یعنی همه چیز داشتن و هیچ نداشتن. چه بسا انسانهای کم سواد ،معلول  یا  تهی دست که شادتر از انسان تحصیل کرده ،سالم یا پولدارند و چه بسا زندانی که درونی  شادتر از انسان آزاد دارد  وچه بسا گدایی که دلش شادان تر از انسان سر نهاده بر بالش ابریشم است و چه بسا کارگر پینه بر دست بسته ای که دلی سرزنده تر و  شادابتر از فرد درسایه نشسته دارد ، پس اوست که نمره خوشبختی بالاتری را داراست .بنابراین رنج  بیرونی و آسایش درونی هزار برابر به عکس آن می ارزد. ملاک واقعی پیری و جوانی انسان نیز نه بر اساس سن و سال بلکه بر اساس شادی و نشاط عمر بوده و در دنیای امید و شادی حسی به نام پیری وجود ندارد.
قدح پر کن که من در دولت عشق          
جوانبخت  جهانم   گر  چه   پیرم
ملاک عمر مفید نیز شادی است.عمر مفید هر انسان مجموع همان ساعات و روزهایی است که از دنیا شادی گرفته و به دیگران شادی و لذت رسانده.
آثار شادی:
روانشناسان معتقدند که "حتی  تظاهر به شادی نیز تاثیر مثبت در روح وروان بر جا می گذارد" .گاهی لبخندها و خنده های ساختگی نیز می تواند کم کم تبدیل به لبخندها و خنده های واقعی شوند ،پس هر تزی  به آزمایش آن می ارزد .
انسانهای شاد هم خوب کار می کنند و هم خوب تفریح،ولی انسانهای ناشاد نه کارشان کار است و نه تفریحشان تفریح.سخت یا آسان گذشتن زندگی نیز بستگی به درصد شادی انسان دارد.انسانی که از درون وسیع و شاد باشد سختی بیرون را نیز چندان احساس نمی کند. عدم حس سختی، یا در گرو شاد بودن است یا عاشق زندگی بودن. کند یا تند گذشتن زمان نیز وابسته به درصد شادی و لذت است.
آن دم  که با تو  باشم یک سال هست روزی
وآندم که بی تو باشم  یک لحظه هست سالی
 انسانهای شاد همیشه تصمیمات متعادل تر و عاقلانه تری در زندگی می گیرند تا انسانها ناشاد و افسرده ؛آنچنانکه جامعه شادان و شاداب از راندمان و بازدهی کاری بس بالاتری برخوردار است تا جامعه ناراضی و غمگین.
ثمره دیگر شادی،شادی رساندن است .انسانها تا خود شاد نباشند نمی توانند به دیگران شادی و محبت و یاری رسانند.
 پیامدهای جسمی و روانی غم و استرس:
شادی هم بزرگ ترین راز سالم زیستن و هم بزرگترین راز طول عمر و پیری دیررس(در کنار تغذیه درست و تحرک و ورزش کافی)است.اندوه ،خشم ، استرس و نگرانی سه عنوان متضاد با شادی اند و نبود شادی مساوی با عمر کم ، پیری زودرس و بیماریهای فراوان روانی و جسمی(همچون ضعف حافظه ،دیابت،مشکلات گوارشی،قلبی ، نارساییهای جنسی و...)است.کسانی که شادی و کامیابی دلخواه را در کودکی و نوجوانی زندگی تجربه نکرده اند از نظر روانی در بزرگسالی انسانهای غیر متعادلی به شمار خواهند آمد.
جسم و روح دو یار و همراهند که در سلامت و بیماری شریک هم بوده و از یکدیگر تاثیر می پذیرند؛ پس غم و شادی با یک تیر دو نشان زده و تنها یک خانه را خراب یا آباد نمی کنند. غصه و اندوه ،بسان خوردن سمی است که هر چه در روح و جسم ماندگارتر شود تباهی بیشتر به بار می آورد. پس گریه و فریاد و تخلیه ،بهتر از در درون ریختن ، و خوردن شراب کم ضررتر از خوردن غم است.
من چو گویم که قدح نوش و لب ساقی بوس
بشنو از من که  نگوید  دگری  بهتر  از این
رابطه شادی و اخلاق:
اخلاق زاده دو چیز است: 1-عقلانیت 2- شادی و رضایت .
ترکیب عقلانیت و شادی ،نظام اخلاق را شکل می دهد و نظام اخلاق نیز زاینده امنیت است ؛پس خردمندترین و شادترین جامعه از بالاترین امنیت اخلاقی نیز برخوردار است. بدون رضایت و شادی، انگیزه انسان برای عمل به وظایف اخلاقی تقریبا ناچیز خواهد بود. نیچه می گوید:«هر چه بیشتر خود را شاد کنیم، اندیشه آزردن دیگران  را بیشتر از یاد می بریم».
زندگی موفق آن است که علاوه بر شادی، آکنده از عقلانیت و اخلاق نیز باشد .نه شادی جاهلانه منهای عقلانیت و اخلاق ،و نه عقلانیت بدون شادی ،هیچ یک سزاوار ستایش نیستند.پس هر چند که شادی اصلی ترین شرط خوشبختی است اما ترکیب شادی با عقلانیت و اخلاق ،موفق ترین و خوشبخت ترین زندگی را نتیجه می دهد.
 آن روی سکه:
زندگی همیشه دو روی حقیقت دارد و آن را با دو نوع نگاه تراژدی یا کمدی می توان نگریست. این دیگر بستگی به خواست و هنر انسان دارد که کدام روی حقیقت زندگی را نظاره گر باشد ؛دیدن ظاهر خشک و جدی  یا درون لطیف و خنده داررا .
مهم  این است که بتوانیم قدری از بازیگری خشک و خشن فاصله گرفته و خود را در جایگاه تماشاچی نشانیم .
دریچه نگاه:
رویدادهای زندگی یک حکم و تصویر ثابت ندارند. زندگی مانند منشوری است که از هر سوی آن که بنگریم همه چیز به گونه ای متفاوت دیده می شود. پس برای شاد زیستن باید زاویه دید را در بهترین جهت تنظیم نمود.
روزی شخصی شاخه های گلی را به حکیمی نشان داد و گفت: ببین چه دنیای بدی است که حتی شاخه های گل نیز خار دارند. حکیم گفت:برعکس،چه دنیای خوبی است که حتی شاخه های پر خار نیز گل دارند.بزرگی می گوید:« شادمان ترین مردم بهترین چیزها را در زندگی ندارند بلکه بهترین دید و برداشت را نسبت به زندگی دارند».بنابراین هر چیزی متناسب با  نوع نگرش ما می تواند تعریف ، ترسیم و حکمی متفاوت یابد.همه چیز بستگی به این دارد که ما به یک مسئله یا رویداد بد بینانه نگاه کنیم یا خوش بینانه ؛نگرش  زیبا داشته باشیم یا نازیبا؛تنها یک طرف چهره و سیما را بنگریم یا همه آن را؛دیدی عادی وآسان داشته باشیم یا سنگین وپر دغدغه و پیچیده .حس خوشبختی و بدبختی نیز یک مقوله نسبی است و وابسته به این است که  ما بیشتر، نداشته ها را ببینیم یا داشته ها را و نگاه به بالاتر از خود کنیم یا پایین تر از خود.
کسانی که شادند گرفتاریهایشان کمتر از انسانهای غمگین نیست ،بلکه فرق تنها در نوع نگرش افراد به مشکلات است.مشکلات و سختی ها آنگاه که با اندوه و استرس با آنها روبرو می شویم زودتر از زمانی که با بی خیالی با آنها روبرو می گردیم ،حل نمی گردند.برای شاد زیستن همیشه لازم نیست که دنیا را عوض کنیم ،گاهی فقط کافی است که نگاهمان را عوض نماییم.اندیشه زیبا از نگرش زیبا ریشه می گیرد و اندیشه کج از نگرش نازیبا. انسان دارای اندیشه زیبا هنگام چشم گشودن به روی دنیا، "بلدةٌ طیبةٌ و ربٌ غفور" می بیند و انسان دارای اندیشه بسته،زندان سکندر و منزل ویران را.بنابراین حال نیک را زمانه خلق نمی کند بلکه آفرینش آن به دست خود انسان است.

کارولین پاتر:" شادی از درون من سرچشمه می گیرد و هیچ کس به جز خود من نمی تواند مرا شاد کند".

 
موانع شادی:
شادی بیش از آنکه یک دارایی به دست آوردنی باشد یک هدیه و میراث ذاتی است .بعضی انسانها ذاتا شاد، آسان نگر و خوش بین به دنیا آمده اند و بعضی ذاتا  گرفته و سخت بین و بدبین .بعضی انسانها  در جشن و تفریح  نیز سگرمه هایشان درهم است و بعضی در سختیها نیز شاد و سرزنده اند.بعضی انسانها بلند نظر بوده و ذهنشان مانند پرنده ای سبک بال است که از روی همه چیز نرم و آسان و سریع می گذرد ولی ذهن بعضی دیگر آن قدر نزدیک بین است که پیوسته در چاله ها و پستی و بلندی رویدادها  گیر می کند.بنابراین چیره آمدن بر موانع ذاتی شادی ،کاری سخت تر و زمان برتر از موانع عارضی است.
نوع برخورد دنیای بیرون با ما بستگی به نوع نگرش و برخورد ما نسبت به دنیای بیرون دارد .حال و روز و تقدیر و سرنوشت انسان مطابق با فکر و عقیده رقم می خورد ،پس برای به سازی حال و روز باید فکر و عقیده بدبینانه یا تعصب گونه یا حساس منشانه را اصلاح نمود.فکر  بسته ،زندگی بسته را نتیجه می دهد و فکر باز زندگی باز و شاد را.
سخن در پرده می گویم چو گل از غنچه بیرون آی
که بیش از پنج  روزی  نیست  حکم میر نوروزی
همه موانع شادی به بنیانی به نام فکر و اندیشه باز می گردند .پس اگر اندیشه تعطیل شود برای شاد بودن دیگر نیاز به هیچ شرطی نخواهد بود.
با هوشیاری غصه هر چیز خوریم
چون مست شدیم هر چه  بادا بادا
مهم ترین شرط شادی آن است که انسان خود نیز شادی را بجوید و بخواهد وگرنه هیچ عامل بیرونی با وجود مانع درونی نمی تواند به انسان شادی بخشد.
سنگفرش هر خانه از الماس است:
انسانها از آن جهت از زندگی خود ناخوشنودند که همیشه به وضعیتی بهتر از آنچه می تواند باشد می اندیشند نه به وضعیتی بدتر از آنچه هست. انسانها در هنگام گرفتاری کمتر به این فکر می کنند  که  ما در هر جای ناهمواری که قرار گرفته باشیم همیشه انسان هایی هستند که سخت آرزومند قرار گرفتن در جای مایند.همه انسانها خود را خوشبخت خواهند یافت اگر به حالتی بدتر از حالت موجود بیاندیشند و خود را بدبخت خواهند یافت اگر به حالت و شرایطی بالاتر وبهتر فکر کنند. بنابراین خوشبختی و بدبختی بر اساس نوع مقایسه شکل می گیرد؛مثلا زندان ابد ، دوزخ است برای کسی که از آزادی به سوی آن رهسپار شده، و بهشت است برای کسی که از حکم مرگ تخفیف یافته؛آنچنانکه هر انسان بی کفش زمانی که انسان بی پایی را ببیند خود را خوشبخت خواهد یافت.
روزی اگر غمی رسدت تنگدل مباش        
رو شکر  کن مباد که از بد بتر شود
بنابراین باید گفت که بدبخت ترین انسانها کسانی اند که از خوشبختی خود بی خبرند.
کمیت گرایی:
شادی در گرو اصل قرار دادن کیفیتهاست و نه کمیتهای کم ارزش . بنابراین لذت عمر بهتر از طول عمر ،و مزه وصال و عیش نیکوتر و بهتر از عمر جاودان،و ثروت کم اما مفید بهتر از ثروت زیاد بی استفاده ، و دارا بودن کنجی دنج و پر از شادی بهتر از داشتن ملک و بیابان بزرگ بی آب و سبزه است.
وصال او   ز عمر   جاودان   به                 
 خداوندا  مرا  آن  ده  که  آن به
مطلق بینی:
مطلق بینی از موانع بزرگ شادی است. ذهن بیشتر ما انسانها حبس و گرفتار در قاعده های بی شمار نسبی و عرفی است که همیشه به اشتباه آنها را مطلق پنداشته ایم ،حال آنکه بیشتر این خود انسانهایند که آفریننده سخت بینیها یا قبح نگریها بوده و جز در خوب و بدهای انگشت شمار عقلی، هیچ تفکر و پندار و عرف  و فرهنگ و شرعیتی وجود ندارد که همه افراد بشر آنها را اصل دانند.بنابراین هیچ قانونی به اندازه نسبیت بر جهان انسانی حاکم نیست.
تغییر ذاتیات:
تلاش برای تغییر ذات و ماهیت خود یا دیگران،امری کم نتیجه و مثال آب در هاون کوبیدن است .بنابراین بهتر است که انسان به جای تلاش برای مثل و مانند دیگران شدن ،شادی یا حرکت و کمال خویش را بر روی همان زمین و ساختار ذات موجود بنا نهد، یا به جای تلاش برای تغییر دادن دیگران، خود از آنها فاصله گیرد یا با آنها کنار آید.
هر انسان برساختاری شکل گرفته که گریز چندانی از پیامدها و نتایج طبیعی آن ندارد.بنابراین رضایت بر آنچه هست شادی بخش تر از تلاش بر وارد شدن در دنیایی است که برای آن ساخته و پرورده نشده ایم.
ترس از مرگ:
کسی می تواند از زندگی نهایت لذت را ببرد که نسبت به مرگ هراس و دلهره نداشته باشد و کسی می تواند از مرگ نترسد که  نسبت به حقیقت مرگ  شناخت و معرفت کامل یابد،خود را از تعلق و وابستگیهای دنیا آزاد کرده باشد و از جرم ،پاک و برکنار باشد.
آرزوهای دراز:
خواسته های زیاد و آرزوهای دراز مانع بزرگ شادی بوده و بیشتر انسانها در حالی با مرگ مواجه می شوند که هنوز هشت آمال و آرزوهایشان گرو نهشان است.
کسانی که از داشته های نزدیک و دم دست نتوانند برای خود شادی و خوشبختی بسازند شایستگی رسیدن به آرزوها و داراییهای دور دست را نیز ندارند. گوته می گوید:« چه شادیهایی که زیر پای انسان سرکوب شده اند به دلیل آنکه بیشتر انسانها به آسمان بیش از آنچه زیر پایشان است توجه دارند».
بنابراین باید گفت که شادی همیشه به ما نزدیک تر از آن چیزی است که گمان می کنیم،اما چون ما برای جستجوی شادی فکرمان را به جاهای دور پرواز می دهیم از شادی واقعی و در دسترس محروم می مانیم.

لبش   می بوسم  و  در می کشم می              

به     آب    زندگانی     برده ام  پی
بده جام   می  و  از   جم  مکن  یاد        

که می داند  که جم کی بود و کی کِی

رابطه پول و شادی:
پول و دارایی اگرچه  گره گشایی کارآمد در زندگی است اما نبود آن نیز مانع سهمگینی بر سر راه شادی نیست.انسان اگر چه ممکن است گرفتار فقر باشد اما گرفتار فقر بودن  مساوی بابرده غم بودن نیست .
در عین تنگدستی در عیش کوش و مستی
کاین  کیمیای   هستی   قارون  کند گدا را
فقر یا موقعیت پایین اجتماعی مانع شاد بودن نیست به شرط آنکه انسان همیشه با امثال خود دوست و همنشین باشد و همیشه به مثل و پایین تر از خود نگاه کند.
مسلم است که شادی برتر همیشه با پول و رفاه برتر گره نخورده است؛مثلاخوشمزه ترین غذا همیشه گرانترین آن نیست بلکه غذایی است که انسان در اوج گرسنگی می خورد. لذت بخش ترین خواب، خواب بر روی گران ترین بستر نیست بلکه خواب در اوج خستگی است .بهترین جای تفریح ،گران ترین مکان توریستی نیست بلکه جایی است که با طبع و دل انسان سازگار باشد.
مایه  دلخوشی آنجاست  که دلدار آنجاست
می کنم جهد که خود  را  مگر آنجا  فکنم
ارزش  شادی:
بیا که وقت شناسان به دو کون بفروشند    
به یک پیاله می صاف  و صحبت صنمی
زندگی جریانی است از تقابل بین انسان و حمله و ستیز دنیای بیرون . دنیا می کوشد که انسان را در برابر مشکلات و غمها به زانو در آورد و انسان هوشیار نیز می کوشد که با هر ابزاری بر این یورش و یغماگری چیره گردد.
به می عمارت دل کن که این  جهان خراب
برآن سر است که از خاک ما بسازد خشت
دانستن قدر شادی یعنی دانستن قدر خویش، و پاسداشت نشاط یعنی پاسداشت وجود خود.ارزش شادی برای خردمند تا آنجاست که همه دنیا و داشته هایش را با دارا بودن حتی یک دقیقه غم و اندوه، فاقد هرگونه نرخ و ارزش خریداری می داند.
دمی با غم  به سر بردن جهان یکسر نمی ارزد      
به می بفروش دلق ما کزین خوش تر نمی ارزد
ارزش شادی تا آنجاست که اگر عقل نیز مزاحم راه نشاط و شادی انسان باشد باید موقتا درب او را نیز تخته نمود.
بهای باده چون لعل چیست جوهر عقل      
بیا که سود کسی برد کاین  تجارت کرد
شادی بزرگ ترین و واقعی ترین نعمت متصور زندگی است؛بنابراین هر چیز و هر کس که سد راه شادی انسان گردد سنگین ترین خسارت نیز باید از او ستانده شود ،اگر چه آن کس خدای جهان باشد.
شادی گوهری است که با هیچ نعمت و بهره و ثوابی قابل معامله نیست. جاهلان کسانی اند که شادی خود را می فروشند تا ثوابهایی را خریدار شوند که روزی همه با انفجار عقده های حاصل از کمبود شادی برباد می روند.بنابراین ارزش شادی برای انسان عاقل در حد سجاده به می فروختن و زهد خشک به می خوشگوار بخشیدن  است.

 نیست در کس کرم و وقت طرب می گذرد    

 چاره آن است که سجاده به می بفروشیم

 واقعیت این است که هر چه انسان بیشتر به غم سواری دهد اورا زیاده خواه تر می کند؛ پس همان گونه که  زندگی و جهان ،انسان را پیوسته به  بازی و ریشخند می گیرند انسان نیز باید بی آنکه از قاعده عقل و عقلا فاصله گیرد زندگی و دنیای فانی را به  آسان نگری و بی توجهی  گیرد ،چرا که در نگاه واقع نیز نظام فنا شونده هیچ چیز واقعا جدی در درون خود ندارد .
جهان و  کار جهان جمله هیچ بر هیچ است        
هزار بار  من   این  نکته   کرده ام  تحقیق
ارزش شادی تا آنجاست که خود مبنای سنجش عمر مفید از عمر هدر رفته انسان است.انسان محروم از نشاط و شادی محروم از زندگی است و زندگی بدون عیش و شادی،"مرگی است به نام زندگانی".
هرآنکه در این حلقه نیست زنده  به عشق
بر او نمرده  به   فتوای  من   نماز  کنید
ارزش شادی تا آنجاست که هر چیزی تنها در جنب آن، داشته و نعمت و موجودیت به شمار می آید.حتی علم و فضلی نیز که در جنب آن ذوق و شادی نباشد سزاوار زیر خاک رفتن است .
ارزش شادی تا آنجاست که به دست آوردن آن به کشتن وقت و زمان و بی خبری از جهان نیز می ارزد. برتراند راسل می گوید :« وقتی که از تلف کردن آن لذت می بری، وقت تلف شده نیست».
مستم کن آنچنانکه ندانم ز بیخودی
در عرصه خیال که  آمد کدام رفت 
ارزش و قیمت شادی به اندازه ای است که به دست آوردن آن به گذشتن از قید نام و ننگ نیز می ارزد.
ساقیا  برخیز و  در  ده  جام را
خاک بر  سر کن  غم   ایام  را
گر چه بدنامی است نزد دیگران
ما  نمی خواهیم ننگ  و نام  را
حق شادی:
 برای انسان دانا و بلند اندیش ،"جهان و هر چه در او هست سهل و مختصر است"؛پس او حق شادی خود را به گستره  جهان و پهنه همه عمر می داند و برای ستاندن این حق ، بالاترین حد شتاب و عجله را نیز کم به شمار می آورد.
حافظ چو رفت روزه  و گل نیز می رود        
ناچار باده  نوش  که  از دست رفت کار
اگر دور فلک،  درنگ  در تبدیل بهار عمر انسان به خزان و باز ستاندن داده های خود  از او ندارد پس آدمی نیز نباید در گرفتن کام خویش از می و معشوق و بهار وعیش و مستی  زودگذر دنیا کمترین توقف و درنگی  به خرج دهد.
ایام  گل  چو  عمر به  رفتن شتاب کرد        
 ساقی به  دور  باده  گلگون شتاب کن
انسانی که خواب طولانی عدم و ناتوانیها و خاموشیهای دراز را در پی دارد به خوبی می داند که فرصت عمر به حدی نیست که بتوان از آن بهره ای جز دست افشانی و پای کوبی و شادی و طرب به عمل آورد.
خیز  و  در  کاسه  زر  آب  طربناک  انداز
پیشتر  زانکه  شود  کاسه  سر خاک  انداز
عاقبت  منزل  ما  وادی  خاموشان    است    
حالیا    غلغله    در    گنبد   افلاک   انداز
شادی زمان خاص ندارد:
 

نشاط و شادی وابسته به زمان ایستادن و استراحت نیست.هنر آن است که همزمان با  تلاش و حرکت رو به جلو نیز بتوانیم به زیباترین شکل برقصیم.اگر بخواهیم  شادی را به زمانی واگذار کنیم که از همه گرفتاریها فارغ و آسوده گردیم پس هیچ گاه روی شادی را نخواهیم دید، زیرا هیچ گاه زندگی فارغ از زخم و خراش و گرفتاری نیست؛ پس تنها راه این است که مشکلات را تبدیل به فکاهی کنیم .

وضع دوران بنگر ساغر عشرت  برگیر
که به هر حالتی این است بهین اوضاع
برترین افسوس:
تنها حسرت به جا در زندگی افسوس بر شادیهای از دست رفته عمر است واگر جایی برای رشک و حسد نیز باشد رشک نسبت به شادی دیگران است و نه چیزهای دیگر.بیشترانسانها زمانی پی می برند که بزرگترین گنج و دارایی از دست رفته شان شادی و طرب بوده که مویشان به سپیدی گراییده و چین پیری بر چهره شان نقش بسته است.
زاهد پشیمان را ذوق باده خواهد کشت
عاقلا  مکن  کاری   کآورد   پشیمانی
غم و اندوه بزرگ ترین خودزنی و آسیب رسانی نسبت به خویش است و چیزی است که کم آن نیز زیاد و انبوه است.حسرت و پشیمانی از غمهای پوچ ،دردی فراتر از خود غمها خواهد بود،زیرا همه چیزهایی که ما بر آنها اندوه می خوریم یا فریب و دروغند و یا فانی و غیرماندگار و تباه شدنی ،درست مانند خود انسان.
غم دل  چند  توان  خورد  که  ایام نماند      
گونه دل  باش و نه ایام چه خواهد بودن
تولستوی :«زمانی که بخواهید وصیتنامه بنویسید متوجه خواهید شد تنها کسی که از داراییتان سهمی ندارد خود شمایید؛پس تا می توانید از زندگیتان  لذت ببرید».
عشرت کنیم  ورنه  به   حسرت  کشندمان    
روزی که رخت  جان به جهان  دگر کشیم

روزگار هر آنچه را که به انسان می دهد دیر یا زود از او پس می گیرد؛بنابراین عقل حکم می کند که داشته ها را چنان صرف عیش و شادی کنیم که چیزی برای پس دادن و افسوسی برای باقی ماندن باقی نگذاریم.
چنگ خمیده قامت می خواندت  به عشرت      
بشنو  که  پند   پیران   هیچت زیان ندارد
 

 

اندوه،بدترین شیوه درمان مشکلات :
برو به هر چه تو داری بخور دریغ مخور
که   بی دریغ   زند   روزگار  تیغ  هلاک

مسلما آنچه ما آنها را بغرنجها و گرفتاریهای زندگی می دانیم هیچ گاه مرز پایان ندارند.ممکن است مشکلات چندگاهی به ما استراحت دهند اما باز با رنگ و نما وچهره ای متفاوت باز می گردند ؛ پس اگر کسی بخواهد که زیر بار غم کمر خم کند و زانوی غم در بغل نهد باید که تا همیشه خم باقی بماند .
نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی
نه  بسی  گُل  بدمد  باز و  تو در گِل باشی

نقد  عمرت   ببرد   غصه  دنیا  به  گزاف        

گرشب و روز در این  قصه  مشکل  باشی

 

زندگی گاه زخمهایی دارد که اگر به حال خود رها شوند بهتر درمان می شوند تا آنکه بخواهیم آنها را زیاد دستکاری کنیم.استرس و اندوه ،کلید هرزی است که به هیچ در و قفل بسته ای نمی خورد.اگر کسی را دیده ایم که اندوه و شیون او سبب کارگشایی امورش شده باشد یا چیزی به رشد و کمالش افزوده باشد ما می توانیم که دومین باشیم.کار خراب و از دست رفته، یک زیان است و اندوه خوردن ،زیان و آسیب دوم و بزرگتر .
به هست و نیست مرنجان ضمیر و خوش می باش
که  نیستی  است   سرانجام  هر   کمال  که  هست
غصه خوردن بر نداشته ها و ناکامیها و گرفتاریها آسیبش از خود نداشته ها و ناکامیها بیشتر است. بنابراین فریب خورده ترین انسانها اندوه کشیده ترین، و زرنگ ترین انسانها گریز پاترین ایشان از اندوه و نا امیدی اند.
بیا که  وضع  جهان را چنان که من دیدم
گر امتحان بکنی می خوری و غم نخوری
اگر غم و اندوه، نوع مفید و سازنده ای نیز داشته باشد باید گفت که تنها کمتر از پنج درصد از غصه های زندگی انسان را شامل می شود .بنابراین از ناکامیها تنها باید برای ساختن و اصلاح نمودن دوباره درس و بهره گرفت و غمهای کاذب را باید سوزانید و خاکستر آن را به باد داد.
ساغری نوش کن و جرعه بر افلاک فشان      
تا  به  چند  از  غم   ایام جگر خون باشی

اگر چه در دایره قسمت ،جام می و خون دل ،هر یک به کسی داده اند اما از پا نشستن و تسلیم شدن زود هنگام در برابر غم ذلتی است بزرگ و رضایت و تاییدی است بر تقدیر نابجای تقسیم کنندگان شادی و غم. انسانهای دلیر، کمر روزگار را بر خواسته خود خم می کنند و نه کمر خود را بر خواسته روزگار .
چرخ بر  هم  زنم   ار  غیر  مرادم  گردد

من نه آنم که زبونی کشم از چرخ و فلک
باید باور داشت که زندگی هرچند ممکن است ما را به نهایی ترین حد تنگنا و چالش بکشاند،اما همیشه در اوج غم و تنگنای "ضیقا ً حرجا" روزنه های پر تابش امید و بلکه امیدوارترین روزنه ها به روی انسان گشوده خواهد شد و این ،چرخه و فرایند طبیعی زندگی است.بنابراین هیچ نقطه بدی از زندگی، پایان دنیا و بن بست  واقعی  و همیشگی به شمار نمی رود.
رسید مژده که ایام   غم  نخواهد   ماند         
چنان نماند و چنین نیز هم  نخواهد ماند
زندگی مانند اتوموبیل است که یک روز ما سوار اوییم و روز دیگر او سوار و خراب بر ما. یک روز احساس بن بست کامل و ناامیدی داریم و روز دیگر دروازه های گسترده امید به رویمان باز می شود .پس اگر هر دوروی زندگی را باور کنیم نه در بن بستها اندوهگین و ناامید می گردیم و نه در گشایشها سرمست و جوگیر.
انسان ضعیف با برخورد به هر در بسته،زود به حس ناامیدی و بن بست می رسد ولی انسان زیرک با شاه کلید صبر،خوش بینی و امید ،همه درهای بسته را به روی خود باز می کند.باید باور داشت که محکم ترین و پیچیده ترین قفلها نیز همیشه راهی برای باز شدن دارند؛راههایی که بسیار ساده تر از حد پندار مایند.
نسبت پرداخت ودریافت :
غم و اندوه بزرگترین خرج عمر است ؛بنابراین دخل و بهره آن نیز باید بزرگترین بهره و دریافت باشد. یا باید از درون رنجها و غمهای عمیق، نتیجه ای بس گرانبها به دست آید یا نیمه دوم زندگی  انسان به چنان به شادی و سرور منتهی گردد که همه گذشته پر اندوه را جبران کند وگرنه زندگی انسان یک باخت بزرگ خواهد بود.این در حالی است که هر نوع  موفقیتی نیز نمی تواند جایگزینی مناسب برای شادی از دست رفته باشد.علاوه بر این کشش و چشش غمهای سترگ برای رسیدن به چنین نتیجه هایی یک بازی و ریسک بزرگ بوده و هیچ تضمینی وجود ندارد که هستی و جهان در نهایت ،دادگری و انصاف را در مورد ما آنچنان که باید ،اجرا کرده و خونبهای عمر و شادی از دست رفته ما را بپردازد و اصلا یقینی وجود ندارد که  برای رسیدن به نتیجه دلخواه عمر، فردایی در انتظار ما باشد.
می بی غش است دریاب وقتی خوش است بشتاب
سال    دگر    که     دارد      امید      نو بهاری
برترین پیروزی:
قهرمان کسی است که هیچ چیز نتواند او را خشمگین،غمگین،پریشان یا نگران ساخته و ذهن آرام و پابرجایش را دچار سردرگمی و از هم گسیختگی کند. پیروز کسی است که سوار بر زندگی باشد و نه زندگی سوار بر او.انسان بزرگ دنیا روزگار  را زبون تر از آن می داند که بتواند با گره افکندن در کار و چوب لای چرخ وی نهادن ،او را از شادی ، امید ، تلاش و حرکت رو به جلو باز دارد .
اگر غم  لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم
خوشبخت کسی است که هم بر دل و هم بر لب، شکوفه لبخند دارد ولی قهرمان  کسی است که در دلش اندوه است و بر لبش  لبخند .
با   دل  خونین  لب  خندان   بیاور  همچو جام          
نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش
در انتظار لبخند دنیا نشستن، بندگی و منت است و خندیدن به روی آزار دنیا، سرفرازی و آزادگی.
چو غنچه گرچه فروبستگی است کار جهان    
 تو   همچو  باد  بهاری   گره  گشا میباش
  • احمد ابراهیمی نژاد