مدار اندیشه

مدار اندیشه
نویسنده:احمد ابراهیمی نژاد
دانش آموخته علوم دینی
اخطار:
مطالب و نوشتارهای این سایت ،کاملا شخصی و بدون هرگونه برداشت ازکتاب ،سایت و منبع دیگر بوده و تمامی حقوق آن متعلق به نویسنده است. هر نوع کپی برداری و برداشت از نوشتارهای این محموعه اکیدا ممنوع می باشد.


آخرین نظرات

شرط  ثمر بخش بودن سلوک:

سلوک راهی سخت و  پر چاله وچالش و پرفراز و نشیب است و جز برای کسانی که فرجام و سرنوشتشان از این پیمایش سخت به نیکوترین وجه به نگارش درآمده ،راهی کم نتیجه و بلکه تباه کننده خواهد بود.

هر چند که پایان راه سلوک می تواند به عالی ترین حد عقلانیت و حکمت ختم شود اما باید نتیجه و اثر و کار جهانگیر بزرگی از درون این اندیشه برتر و زحمت و رنج عظیم عمر بیرون آید و بهره به دست آمده به عذاب و سختی مسیر طی شده و شادی عمر از دست رفته بیارزد.آنچه مربوط به آخرت است نتیجه عمل است ولی نتیجه عقل و اندیشه برتر باید در همین دنیا به بار نشیند.در واقع تعالی عقل و حکمت باید مساوی با تعالی سرنوشت،و پیمودن سخت ترین راه متصور باید مساوی با بهترین نتیجه ممکن باشد.

طلب ورود در مسیر سلوک امری عاقلانه نیست بلکه به جای آن باید جویای درک نتیجه و پایان این راه شد. عدم چشش وادی سیر و شهود برای انسان محرومیت به حساب نمی آید به شرط آنکه عقلانیت والا بهره  ذاتی و ازلی انسان باشد، زیرا نتیجه سلوک نیز رسیدن به همان عقل و شعور ممتاز است (که لازمه عقلانیت والا ،فرا شریعت بودن انسان در اندیشه و عمل است). عقلانیت ذاتی و ازلی و نهادینه خود نعمتی است که انسان را هم از سیر جان فرسای سلوک و هم از بار سنگین شرع و مذهب بی نیاز می سازد. هر چند که هیچ حدی از درک و عقل  به حد عقلانیت حاصل از سلوک تام نمی رسد و هر سیرو سلوکی نیز به حد نهایی و کامل ختم نمی شود ولی اینکه آیا فهم و عقل زیاده از حد، مایه سود یا زیان است بستگی به بخت و سرنوشت انسان دارد.

گاه انسان با ظاهر بینی  و آواز دهل از دور شنیدن ،زندگی شادتر و موفقتری خواهد داشت تا آن هنگام که بخواهد باطن امور را واکاوی کند . این مسئله شامل درک باطن خدای جهانیان نیز می شود و به قول نیچه:"هر کس که بخواهد به سمت معرفت رود از خدا فاصله می گیرد"[لا تسئلوا عن اشیاء ان تبدلکم تسوء کم].قاعده "دور باش و دوست باش" در مورد خداوند نیز رسمیت دارد و در واقع تباهی نه فقط  در کفر ، بلکه گاه درقرب و کنجکاوی بر فهم بواطن و ترسیم دعای "ارنی الاشیاء کما هی" رقم می خورد؛بنابراین بهترین جایگاه،حد وسط است. معرفت جویی اگر به شناخت ناقص انجامد امری بی ارزش است و اگر به شناخت کامل انجامد  دردآور خواهد بود ؛پس بهترآن است که انسان از خداوند تنها به همان اعتقاد و پرستش کلی اکتفا نماید بی آنکه معتقد به عادل یا ناعادل بودن و مقدس یا نامقدس بودن و بی خطا یا خطاکاربودن او شود.پرداختن به علم و مطالعه در مخلوق بس مفیدتر به حال انسان است تا به دنبال معرفت واقعی خالق رفتن و یا به دنبال قرب و قرابت و دوستی خاص با او بودن . سعادت ،منحصر درعشق و قرب نیست بلکه در اعتقاد کلی به خدا و معاد و شکوفایی عقل و حکمت و عمل نیک است .راه سالم آن است که انسان نه خود را  در دام خدا گرفتار سازد و نه به ذلت دنیا.
خستگی و رنج سفر روحانی از هر سیر آفاقی بیشتر است.سلوک مسیری است که ارزشمندی آن در گرو رسیدن به یک نقطه لذت بخش و ماندگاری همیشگی در آن ویا به دست آوردن ره آوردی پربهاست.خطر و ریسک بالای این مسیر به آن است که انسان ممکن است گرفتار بدترین رنج و ریاضت قابل تصور گردد و در نهایت نه تنها از سرای آسمان بهره و خیر دلخواهی به دست نیاورد بلکه همان وادی دنیا را نیز از دست داده و خود را در کانون بازیهای الهی ،سرگردان بی نصیب و بدهکار بی طلب یافته و آش نخورده ودهان سوخته و آتش بی کباب و درد بی ثواب شود.بنابراین انسان عاقل نه بلی می گوید و نه در بلا قدم می نهد.

 

شرط حرکت:

سلوک یعنی راه دراز صد ساله را میانبر زدن .راهیابی به وادی سیر ،نیازمند دو شرط اساسی یعنی سرگشتگی و حقیقت جویی و وارستگی و صبر والاست.

فقرو ضعف و وابستگی و نیز جهل انسان نسبت به حقایق و بازیها و فریبهای پشت پرده است که سالک را در این مسیر پر افت و خیز به تحمل هر رنج و سختی برای رسیدن به نتیجه وا می دارد .بنابراین گام نهادن در این مسیر نیازمند جهل (مقدر)و فقر(بزرگ نمایی شده) و آگاهی و بیداری نسبت به جهل و فقر است.

رسیدن به حقیقت برتر در گرو ظرفیت و استعداد و قابلیت است ،قابلیتی که البته جز در سایه رنج و صبر به کمال نمی رسد .این اختلاف قابلیت موجب می شود که یکی ناخوانده علم سماوات ، ره در مقام درک اسرار برد و دیگری در حجاب علوم آسمانی گرفتار ماند.

تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی

گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش

 

سلوک اجابتی است بر درخواست و اصرار انسان سرگشته بر فهم حقیقت و حرکتی است که اساس آن فراخوانی و دعوت و اذن ورود است[ولا یحیطون بشی من علمه الا بما شاء].بدون حس کشش و دعوت،انگیزه ای برای درنوردیدن این دریای ناپیدا کرانه وجود نخواهد داشت(کشش چونبود از آن سو چه سود کوشیدن).

 ورود درمسیر سلوک ارتباط چندانی به درجه تقوا ندارد بلکه تقوا طلبی ،شرط و ملاک است؛ نهایتا انسان در این راه  با پالایشهایی دردناک برای گام نهادن در وادیهای خاص مواجه خواهد بود.

سلوک،نیازمند سبکباری روح، آزادگی و وارستگی ، ریاضت جسم و قلت خواب و خور است و البته آنکس که به این وادی دعوت می شود لازمه های راه و مسیر نیز به او الهام می گردد.  

 

تو کز سرای طبیعت نمیروی بیرون                

کجا به کوی طریقت گذر توانی کرد
سلوک جوشش و تلاطم و شوریدگی  بی مهار و بی اختیار درون برای حرکت و کشف است.

در   اندرون  من    خسته   دل  ندانم کیست

که من خموشم و  او در فغان و در غوغاست

 

 

 

سلوک ،حرکت هدایت شده و مقدر برای کشف دقیق حقیقت خدا،هستی و انسان است و البته اصل، همان کشف حقیقت تام و کامل خداوند و حقایق توحیدی در سه بعد ذات،فعل و ربوبیت است، زیرا لازمه شناخت عمیق و دقیق خداوند ،خود شناسی و کشف حقیقت انسان ،شریعت و حتی خلقت و هستی است ،چرا که هستی نیز چیزی جدا از ذات الهی نیست(الدهرهوالله) .پس توحید موضوع و شاخه اصلی عرفان و سلوک است .

 

لازمه رسیدن به بالاترین درک باطن نسبت به خدا و انسان و شریعت آن است که انسان بیش از همه ظواهر این امور را نیز شناخته باشد.عارف یعنی کسی که در جایگاه فکر و اندیشه خدا نشسته و حقایق درون و بیرون او و غرایض اصلی رفتار و گفتار او را کشف نموده و به تعریف واقعی خدا و تفسیر گفتار و کلام  و رفتار او دست یافته؛بنابراین تفاسیر سالک از کتاب خدا بسیار جاها با تفاسیر ظاهربینانه شیخ و آخوند متفاوت است.

تلاطم وادی سلوک از نشئه "قاب قوسین او ادنی" تا هبوط به دنیا، و از وادی"ذا غصة وعذاب الیم" تا" فروحٌ و ریحانٌ وجنةُ نعیم" ،و از ستایش  و عشق بازی و فنا تا ناسزاگویی و نفرت و فرار، و ازعمق جهل تا اوج دانایی واز شکر تا شکایت و از نوازش عمیق تا تازیانه شدید و از تنگنای "ضاقت بهم الارض" تا وسعت بی نهایت ،و از حیرت و سرگشتگی تا سامان و وامنیت ،و از اوج عبادت و تهجد تا سجاده به می رنگین نمودن،و از لذت دلبخش وصال تا عذاب جانکاه انقطاع ،و از اوج تقوی و ورع تا رهایی و اباحه گری، و ازبردگی تا شورش و آزادی دارای عمق و فاصله است.

چون این گره گشایم وین راز چون  نمایم               
دردی و سخت دردی کاری و صعب کاری 

 

عرفان و شهود سرزمینی است که انسان تا به آن قدم ننهاده و آن را لمس و درک ننموده حق اظهار نظر و حکم درباره اندیشه و اعتقاد  برتر را ندارد. نتیجه سیر و سلوک، تولد در جهان فکری نو و تازه است.انسانها از بعد جسم همه در یک جهان واحد زندگی می کنند اما اندیشه و جهان درون آنها می تواند فاصله ای به دوری هزاران سال نوری داشته باشد.

در کارخانه ای که ره عقل و فضل نیست            

فهم   ضعیف   رای   فضولی    چرا کند

با آغاز حرکت ، رهرو و سالک دیگرروی نقطه ای خاص توقف و اتراق دراز نخواهد داشت و همان کس که روزی جویای چگونه حرکت نمودن بوده، اکنون جویای چگونه باز ایستادن است و دیگر چیزی در اختیار و اراده او نیست.

 در حریم عشق  نتوان زد دم   از  گفت   و  شنید       

زآنکه آنجا جمله اعضا  چشم  باید  بود  و  گوش

انسانها هر یک در جایگاه ادراکی خاص خود(ضعیف،متوسط یا مطلوب) خلق شده و استعدادشان تنها درهمان حد و جایگاه مشخص است . اگر رتبه های عقلی و حکمی انسانها را از یک تا نود در نظر گیریم ،سالک (درمعنای طی کننده سیر تام)را باید کسی دانیم  که حرکت را از نقطه پایین شروع کرده و به نقطه صد یعنی ده رتبه  بالاتر از بالاترینها دست یافته .هرچند که راهرو در این سیر پر فراز و نشیب ممکن است چیزی از زمین یا آسمان به دست نیاورد ولی در چشش همه دیده ها و شنیده هاو تجربه ها به بالاترین جایگاه خرد دست یافته و درعقلانیت و حکمت وخداشناسی و جامعه شناسی و خودشناسی و انسان شناسی سرآمد و پیشاهنگ خواهد بود.بنابراین حتی داستان سرایی های عارفان بر خلاف دیگر حکایتها که برای خواب کردنند ،همه آکنده از حکمت و بیدارگری است.
سلوک نه تنها سریعترین راه برای جبران، بلکه برای پیشی گرفتن از همه انسانهاست.ترکیب عقل و عرفان به آن است که آدمی عقل را ابزار تعامل با آدمیان و عرفان را ابزار تعامل با خود و خدا داند .

کمال برتر:

کمال امری نسبی است و بستگی به این دارد که چه چیز را مصداق کمال ،چه چیز را اصل و چه چیز را فرع دانیم. اگر اوج عقل و حکمت مصداق کمال باشد پس عارف تام السیر، انسان کامل است و اگر اوج عبادت و معنویت و عبودیت ملاک کمال باشد پس پیامبران مصداق انسان کاملند واگرعلم ،کمال برتر است پس دانشمندان ، مخترعان و مکتشفان مصداق آنند و اگر کار و زحمت ملاک باشد کارگران نمونه آنند.ولی قضاوت واقعی آن است که هیچ گوهر و کمالی در عالم بالاتر از عقل و حکمت نیست.بنابراین خواب عارف برتر از نماز و روزه زاهد، و نرخ اندیشه و حکمت او برتر از ثواب هزار ساله ذکر عابدان است.
فرصت کمال:

هم فرصت عمل و هم فرصت تکامل عقل و حکمت تنها در همین عالم است.جهان بعد از مرگ با وجود همه مشاهدات ،چیزی به تکامل انسان نمی افزایدو اگر هم بیافزاید ارزش واعتبارش نسبت به تکامل دنیایی بسیار پایین تراست.بنابراین جهان بعد از مرگ برای هر انسان تداوم همان جایگاه و منش دنیایی است [من کان فی هذه اعمی فهو فی الاخرة اعمی].عالم برزخ و قیامت نیز می تواند برای انسان وادی حجاب و فریب باشد و تنها از لحاظ علمی چیزهای نادیده (مانند حقیقت اعمال)برانسان آشکارگردد،ولی آنچه ارزش ذاتی  دارد عقل و حکمت است و نه صرف علم،مشاهده و دیدن.

 
فرق نظام شریعت  با عرفان و شهود  :

علم یا اکتسابی است یا تجربی و یا شهودی. از علم و کشف شهودی به "عرفان" تعبیر می شود که خود اصل و هدف نیست بلکه ابزاری بدون انفصال برای رسیدن به عقل و حکمت بالاتر است.نقش علوم اکتسابی نیز در مسیر سلوک ، نقشی درخور و به سزاست زیرا ترکیب آگاهیهای علمی با حقایق شهودی و تجربی نتایج بهتر و برتری را به دست می دهد.در کل فهم حقیقت ناب، ره آورد ترکیب علم اکتسابی،شهود،تجربه و تفکراست.وجود و هستی چون کتابی است که یکی از آن واژه می بیند،یکی معنا و دیگری تفسیر.

شریعت و کتاب (هدایت عام)و سلوک و شهود و الهام (هدایت خاص)، دو نظام تشریحی وابزاری در جهت بیان و تبیین حقیقت خدا،هستی و انسان و در بعد انسانی نیز بیان کننده وظیفه ،وسیله و هدف زندگی اند.بنابراین شهود و عرفان نه یک نظام و جهان بینی مستقل، بلکه ابزاری برای رسیدن به جهان بینی عقلی(در مقابل جهان بینی مذهبی) است.
 سلوک مسیری دهها برابر سخت تر از شریعت است و درعوض نتیجه آن می تواند به شعوری بس عالی تر وحجتی بس موجه تر و حقایقی بس متفاوت تر از واقعیات حاکم بر ذهن اهل شریعت ختم شود .آن حد از عقلانیت و حکمت که با ابزار سیر و شهود و تجربه قابل وصول است با هیچ ابزار دیگری دست یافتنی  نیست،به شرط آنکه مراحل سخت سلوک تا آخرین حد و مسیر طی گردد.مسیر شریعت بر تعبد وتقلید است و مسیر سلوک بر سیر و کاوش و اندیشه و تجربه.بنابراین اهل شریعت سخت محتاج به هدایت سالکان و عارفانند ولی هیچ عارفی مقلد و محتاج  دستگیری اهل مذهب  نیست(نروند اهل نظر از پی نابینایی).در واقع،عرفان و عقل متعالی محیط بر شریعت و بی نیاز کننده از آن است و نه بر عکس.
به کوی میکده هر سالکی  که  ره دانست         
در  دگر   زدن    اندیشه     تبه  دانست
اهل شریعت همیشه برآن بوده و هستند که مقوله عرفان را به مصادره خود درآورده و همواره کلام و الفاظ سالکان را حمل بر ذهنیات بسته مذهبی خود نموده و عرفانی را مورد تایید قرار دهند که در خدمت شریعت و همسو وهمراستا با آن باشد؛حال آنکه لازمه همراستایی آن است که نظام عرفان و سلوک دقیقا همان نظام شریعت باشد ،در حالی که این مقوله(البته در سیرتام و کامل آن) فاصله ها و فرقهای زیادی با اعتقادات واندوخته های ذهنی اهل شریعت دارد و  بین خدای شیخ و زاهد با خدای مورد شناخت سالک تفاوتها بسیار است.
شریعت،درک ظواهر است و شهود،درک و کشف بواطن ؛کشفی که دید انسان را نسبت به دنیای درون و بیرون تحت تغییر و تاثیر بنیادین قرار می دهد.شریعت شنیدن است و شهود ،چشیدن و رسیدن (والبته رسیدنها همیشه با شنیدنها مطابقت ندارد).آگاهی و اندیشه ای که از تاثیر شهود  و تجربه حاصل می شود از خواندن هزاران صفحه کتاب آسمانی حاصل نمی گردد(نه که هر کو ورقی خواند معانی دانست).
سلوک عرفانی خود نیز ابزار و محرکهایی مانند عشق انسانی دارد که البته تنها می تواند برای سالکان کاربرد مثبت داشته باشد ونه انسانهای معمولی.همان گونه که به دست آوردن دارایی برتر نیازمند رنج برتر است رسیدن به عقل و اندیشه و حکمت برتر نیز ازسخت ترین مسیر و تجارب می گذرد. در سلوک تام انسان تحول بنیادین جهان بینی را تجربه می کند نه تغییر رنگ و نماد را ،و این تحول و دگرگونی در گرو تحمل فراز و نشیب و جوششی بس عظیم است .
بس رنج سفر باید تا پخته شود خامی
صوفی نشود  صافی تا درنکشد جامی

حقیقت برتربه هیچ وجه از مسیر شرع و مذهب به دست نمی آید.بیرون افتادن از طریق شریعت گرچه سرزنش اهل آن را در پی دارد اما به وصول حقیقت تام می ارزد.
اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن               
شکر ایزد  که  نه  در پرده  پندار بماند

فرق آخوند و عارف:

شیخ وزاهد ،مدعی ظاهر بینند و عارف، حقیقت بین بی ادعا .آن یک ظاهر و واژه می بیند و این یک کنه و حقیقت و تفسیر .آن یک جاهل عاقل نماست و این یک عاقل جاهل نما.
عارف صاحب عقل و اندیشه و دنیای درونی شگرف و عمیقی است، هر چند که در بیرون ،بازیچه کودکان کوی و انسان بی نام و نشان و خاموشی است که خاموشی و بی ادعایی اش نزد خلق، کم خردی معنا می شود.
 
 شیخ و زاهد رسیدن به بهره  آخرت را در گرو اندوه دنیا و ترک لذت و مستی می داند ولی عارف هر دو نصیب را یکجا از آن خود بر می شمارد.

فردا شراب کوثر و حور از برای ماست          

وامروز نیز ساقی مهروی و   جام  می

شیخ همیشه سایه وحشت ،عذاب و جهنم را بر سر مردم می گستراند و عارف سایه بهشت و رحمت را.

-هاتفی      از        گوشه     میخانه     دوش                      

 گفت      ببخشند       گنه       می      بنوش

- می خوربه بانگ چنگ و مخورغصه ورکسی    

 گوید  تو  را  که   باده  مخور  گو   هوالغفور

- بیا  که  دوش به  مستی  سروش  عالم غیب       

 نوید   داد   که   عامست   فیض    رحمت  او

- از    نامه    سیاه    نترسم   که   روز حشر             

با فیض لطف او صد  از  این  نامه   طی  کنم

- نصیب ماست  بهشت  ای    خدا شناس  برو

که     مستحق     کرامت       گناه     کارانند

 آخوند انسانها را از عقل و اندیشه تهی و تصفیه می کند و عارف از جهل و نادانی  :
- بنده  پیر  مغانم که   ز  جهلم    برهاند                    

پیر ما  هر  چه  کند عین   عنایت   باشد
- آن  روز  بر دلم در معنی گشوده  شد                   
کز ساکنان   درگه   پیر   مغان    شدم 

وعده شیخ ،وعده  نسیه ( آخرت)  است و وعده و عطای عارف ، نقد و حاضر:

مرید پیر مغانم ز من   مرنج  ای  شیخ             

چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد

انسان عارف نه  اهل تکفیر و تفسیق است و نه تشخیص عقلا را در حق خویش مورد توبیخ و بازخواست قرار می دهد.

نیکی پیر مغان بین که چو ما بدمستان            

هر چه کردیم به چشم کرمش زیبا بود

از آن سو جامعه و عوام نیز چون تفاوت این دو نظام کور و وروشن(شرع و عرفان)را درک نمی کنند آخوند را همان عارف وخداشناس واقعی و باطن بین تصور کرده و به غلط مرید درگاه و رهرو راه کور ایشان گشته اند اما انسان  آگاه همواره سفره ارادتش را جای دیگر پهن می کند.

حلقه پیر مغانم زازل   در  گوش  است                

بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود

شریعت و عرفان ،هر دو مسیری پر تضاد و آغشته با واقعیت و فریبند اما سلوک اگر تا انتهای راه طی شود فریبها و واقعیات هر دو وادی شریعت و شهود و پرسشها و چرایی ها و راز و رمزهای راه طولانی طی شده ،همه بر انسان آشکار و خالصیها از زوائد جدا خواهد گشت و بالاترین حد دانایی برای انسان رقم خواهد خورد .
نتیجه سلوک بس کامل تر،پالایش شده تر و خلاصه تراز دنیای شریعت است و حکمت و عقلانیتی بس متعالی تر فرا روی انسان می نهد ؛عقلی که  هدایت عامه را بیشتر یک  فریب وسرگردانی برای جامعه خواهد دانست و نه هدایت.
شریعت وادی تکثرات است و سلوک، حرکت از تکثر و پراکندگی برای رسیدن به وحدت ، سادگی و نظم بندی  .
خاطرت کی رقم  فیض  پذیرد هیهات             
مگر از نقش پراکنده ورق ساده کنی
تفسیر واقعی کتاب خدا نه نزد شیخ و آیت الله ، بلکه نزد رهروان گرد بر چهره نشسته ایست که مسیر پر پیچ و خم توحید را طی کرده و آیات خدا و خلقت و انسان و برزخ و محشر و بهشت و دوزخ و غیره راچشیده ولمس کرده اند.حقیقت برتر و نهایی ترین حد خداشناسی ، نه در سینه انبیا و اولیا  و نه در سینه زهاد خام اندیش ،بلکه نزد سالکان به قله رسیده ای است که در درون، خدای اندیشه اند و در بیرون انسانهای گمنام و حتی بدنام نزد اهل مذهب.

راز درون پرده زرندان مست پرس                

کاین حال نیست زاهد عالی مقام را

 البته هر چند که رسیدن به هدایت برتر،از مسیر هدایت خاص به دست می آید ونه عام(شریعت) ،اما آغاز حرکت از وادی شریعت و زهد و عبادت و ارادت است.در واقع ،عقل پایان راهی است که آغازش وادی جهل است.
 

هدف سلوک:

هدفی که  برای سالک تعیین شده است رسیدن به عشق توحیدی وعبادت و بندگی متعالی است ولی اگر انسان در این وادی (بر اساس سیر عمیق تجربی و درک حقایق مکمل ربوبی ) به عقل و حکمت متعالی رسد نتیجه کاملا متفاوت خواهد شد.پس هدفی که برای سالک در وجه کلی مشخص شده ، ممکن است با آن چیز که انسان خود عملا بدان دست می یابد کاملا متفاوت باشد و این بستگی به نوع عمل و سیره سالک و جنس او و نوع تعامل خدا با انسان دارد. اگر انسان فقط به همان هدف مشخص شده الهی و بهشت وصال و قرب او(در پایان سیر شهودی) رسیده و به واسطه پرهیز از لب زدن به میوه های ممنوعه،در همان نقطه باقی ماند سالکی خوش شانس و غرق در جذبه های سبحانی لذت بخش باقی خواهد ماند ولی در صورت ورود به عمق ربوبیت و درک و کشف حقایق برتر، اگر چه عقل و حکمت و حقیقت بینی سالک به سرحد تکامل خواهد رسید ولی در عوض به راهی پر از رنج و درد وارد خواهد شد. عقلانیت برتر و متعالی هیچ گاه با عشق و نیز نوع و حد طاعتی که خداوند براهل شریعت تحمیل نموده قابل جمع نیست و درعین حال عمل بر اساس دیده های این وادی برای سالک حجتی کاملا موجه است .رسیدن به این حد از ادراک در واقع محصول انتخاب ازلی و نتیجه قهری تجربه و تعامل طولانی بین خدا و سالک ژرف بین است و نه گزینه ای اهدایی از سوی پروردگار.

عقل برتر ،وادی غربت و تنهایی دردآور است، مگر آنکه  یا فرد در دنیای آرمانی و مطلوب خویش و در میان انسانهای همرنگ با اندیشه خود زندگی کرده و همچو آهویی در طویله خران زندانی و گرفتارنشود و یا آنکه بهره ای بزرگ و درخور از این درد و رنج نصیب انسان شود ،وگرنه این همه سیر برای رسیدن به حقایقی که اجازه و شهامتی برای بیان آنها نیست بیهوده ترین زحمت و سیرعالم خواهد بود.بنابراین نتیجه سلوک می تواند دو نتیجه کاملا متضاد باشد .قضاوت نهایی انسان در مورد خدا نیز بستگی به همین نوعیت نتیجه و تقدیر و مطابقت یا عدم مطابقت رنج و زحمت با پاداش و مزد دارد.

 

تعامل خداوند در این مسیر بیشتر بر اساس تامین منفعت خویش است و اینکه انسان در این وادی مشاهده ای جز آنچه موافق نفع اوست نداشته و همواره خدا را معشوق و موجودی سراسر مثبت و پاک، و خود را موجودی ناقص ، جاهل ، بدهکار و سراپا تقصیربیند.او خانه روح را ویران می کند و آنگونه که خود می خواهد بازسازی می نماید .بنابراین اگر سالک به هدف دیگری غیر از هدف مورد نفع الهی رسد خود را در معرض خشم و انتقام قرار خواهد داد.اصولا خداوند در تعامل با انسان، اساس را نه بر وجدان و صداقت کامل قرار داده  ونه عقل برتر را برای محبین و مریدان خود می پسندد ،مگر اینکه انسان بتواند با هر سختی و رنج  بین عقل متعالی با عشق و بندگی مورد خواست را جمع کند که این امر تنها در گرو رسیدن به پاداش و نتیجه ای بزرگ و درخور است.
 

مراحل سلوک:

 

 سیر کامل عبارت از دو مرحله است:

 1- سیر شهودی (گذر از چهار منزل مشهور) .

2- سیر تجربی:که حاصل درک کامل صفات ربوبی و نتیجه تعامل و تجربه های طولانی عمر بین انسان و خدا و خویشتن است .پایان سیر شهودی ،رسیدن به عقل مطلوب است و پایان سیر تجربی رسیدن به عقل ممتاز.عقل مطلوب ،همراستا با شریعت است و عقل متعالی (در بسیارچیزها)متضاد با شریعت .در واقع نهایت درجه عقلانیتی که با نظام شریعت و مذهب قابل جمع است عقل مطلوب است و نه ایده آل . در سیر شهودی ،خداشناسی ذاتی و افعالی کامل می شود و در سیر تجربی ،خدا شناسی ربوبی .نتیجه سیر شهودی بیداری معنوی است و نتیجه سیر تجربی تکامل عقلی.سیر معنوی و شهودی بیشتر وادی تصفیه روح است و سیر تجربی ، بیشتر وادی تصفیه اندیشه.خداشناسی ربوبی(بر خلاف خداشناسی ذاتی و افعالی) سیری تقسیم شده بر همه منازل و مراحل(شهود و تجربه) است و البته درک همه حقایق ذات و فعل نیز منحصر در شهود نیست بلکه اندیشه و تفکر و علم انسان نیز خود همواره مکملی برای کشف و پیدایش به شمار می آید. 

انطباق این  دو سیر برای سالک، "تبیانا لکل شی" است.بسیاری افراد وادی سلوک را تنها همان چهار منزل مشهور می دانند و این نادرست است .منازل چهارگانه تنها یک روی سکه ازحقایق توحید ربوبی است و سالک هنوز نسبت به حقیقت برتر در وادی جهل است.سیر تام و برتر خاص سالکی است که درصبر، تفکرو ژرف بینی برترین باشد،و انسان برتر را جز کسی که هم سطح و همسنگ اندیشه اوست نخواهد شناخت.

از آنجا که سلوک یک سیر اذنی و مقدراست پس معرفت راه نیز امری مقدر خواهد بود .آنگونه که در سیر آفاقی، انسان نیازمند همراه و همسفر است در سفر انفسی  نیز نیازمند یاران طریقت و رهنمون گران راه(عرفانی و اخلاقی) است .

قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن          

ظلمات است بترس  از  خطر  گمراهی

 گمراهی مسیر بدین معناست که انسان سیر ناقص خود را پایان راه و مساوی با درک همه حقایق داند.

  پیمودن مقدار سیر و درصد سختی و آسانی راه و نیز نوع ابزار حرکت، بستگی به ظرفیت و جایگاه عملی و ادراکی و صبر انسان و جنس سالک دارد(نیل مراد بر حسب فکر و همت است).هر سالک راه و سبیل خود را دارد اما همه در صراط و کلیت ،همراه  و مشترکند.همه رهروان در این مسیر از جهت طول یا عمق و شدت و ضعف سیر و شهود در یک حد نیستند .سلوکی کامل و عقلانیت و حکمتی ناب است که هم از جهت طول و هم عمق شهود و تجربه  دارای بیشترین امتداد باشد.
اگر چه عقلانیت می تواند یک بهره ذاتی و خدادادی باشد که در کنار تجارب بیرونی به کمال والای خود رسد اما حکمت برتر وابسته به گذر از هر دو نوع سیر شهودی و تجربی است و ازآنجا که  رشد حکمت بر رشد عقل نیز تاثیر گذار است پس باید گفت که عقلانیت حاصل از سلوک کامل (شهودی و تجربی) باهیچ اندیشه و عقلانیت دیگری برابری نمی کند.
منازل مکانی:

از نگاه دیگر سلوک سه منزل دارد :مسجد،خانقاه ، خرابات.

مسجد و صومعه ،منزل و نشیمن شیخ و زاهد و راهبی است که به هیچ پرده ای از بواطن راه نبرده اند.خانقاه نیز منزلگاه صوفی است،انسانی که در وادی سیر به پروازی چند در آمده اما هنوز به قله حقیقت نرسیده است .و اما انسان به قله رسیده ،همان سالک  خراباتی و میخانه سرا و رها گشته از غل و زنجیر شرع و مذهب و بدرود گفته با وادی و اهل آن است.

خرقه و دلق ، نماد شیخیت و تشرع و صوفی گری است(خرقه پوش قدیم همان آخوند قبا پوش امروزی است ) . نماد عارف نیز بی ریایی و یکرنگی و آزادی و رهایی و  گمنامی است.

رند:انسان آزاد و آزاده از تعلقات بسته مذهب و نجات یافته از دنیای پر از جهل و فریب شریعت و رها گشته از همه تعلقات و قید و بندهاست.رند، انسان همت گرعافیت طلب بی ادعا و سرخوش و بهره مند از امتیازات عقل و حجتهای آزادی بخش آن است .رند نقطه مقابل شیخ و زاهد و مذهبگرای دگم و بسته و تخته بندان شرع و مذهب است.رند برتر همان سالکی است که با تکیه بر اندیشه و تفکر والا وبا سیر پر سرعت خویش به اندیشه ناب و سرزمین آزادی و رهایی رسیده؛سرزمینی که از چشم شیخ و زاهد خودپسند و مدعی و کج طبعان دل کور آن پنهان و مخفی است.

با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
تا بی خبر بمیرد در   رنج  خودپرستی

فرق صوفی و عارف :
تصوف در واقع عرفان و سلوک ناقص است.صوفی سالکی است که در منزل عشق و وصل متوقف گردیده و این وادی او را با امساک و وارستگی و رضا و اخلاص و سماع و صفا و شور همنوا ساخته .اعتقاد صوفی همان اعتقاد شرع و شریعت است و تنها در منش و نماد تفاوتهایی چند دارد،اگرچه باید گفت که بسیاری از مدعیان تصوف و درویشی مانند بسیاری از شیوخ و زهاد، متظاهرانی کاسب بیش نبوده و نیستند.

یکرنگی و صافی و درویشی و وارستگی ویژگی هر رهرو اعم از عارف و صوفی است اما فرق در آن است که درعرفان و سلوک کامل(بر خلاف وادی تصوف) ،عقل حاکم بر عشق و شریعت خواهد بود.

سالکان و عارفانی که هر دو نوع سیر شهودی و تجربی را به نحو کامل از سر گذرانده و به بالاترین نقطه آگاهی رسیده اند بسیار بسیار انگشت شمارند .آنگونه که پیامبران حجت معنوی بر جامعه اند عارف کامل ،حجت و نماینده عقل بر انسانهاست. کافی است یک انسان( آن هم نمونه ای مصادره شده در کلکسیون الهی)،این راه را در حد کامل طی نماید تا ابزار آگاه سازی در راه ماندگان مذهب به وجود حقایق برتر و رمز و رازهای پنهان و دست نیافته خدا و هستی گردد.اهل شریعت همیشه مغرور به دانش اندک خویشند در حالی که هنوز سرزمینی بزرگ از حقایق ناشناخته در فراسوی اندیشه ها و پندارهای مذهبی و تقلیدی وجود دارد که رسیدن به آن وابسته به قابلیت و همت والاست.

همتم  بدرقه  راه  کن ای  طایر قدس

که درازست ره مقصد و من  نوسفرم

سیر شهودی:

منزل اول: سفراز خلق به خویش(بیداری معنوی).

منزل دوم:سفر از خویش به سوی خالق.

این نقطه منزلی دل انگیز و پرجاذبه است .سالک در این وادی مشاهده ای جز قداست و پاکی و عظمت و خیر و حسن و زیبایی ندارد. سیر در صفات ذات ،حقایق علمی نادیده ای همچون وحدت وجود را نیز در چشم انسان آشکار می کند که اوج آن ، وحدت وجودی خالق و مخلوق است که زبان هر سالکی را در این راه بی اختیار به ندای "اناالحق " گویا می سازد.این وادی، وادی عشق در عین وصال و وصال درعین عشق و در نتیجه چشش حقیقت اخلاص و مقام رضا و فناست .

عشق یعنی زهر معشوق را به شربت دیگری و رنج او را بر گنج دیگری و درد او را بر درمان دیگری ترجیح دادن  و طالب بودن بر لطف و قهر معشوق و خریداری ناز و باز و تندی دربان و فراموش کردن حاجات خویش در جنب لذت وصل وی و همه چیز را تقدیم محبوب نمودن و هیچ سهمی برای خود بر نداشتن.

اخلاص یعنی جهت دادن همه افعال به سوی خدا ،و رضا یعنی قائل نشدن کمترین ارزش بر خواسته خود در برابر خواسته الهی . فنای در خدا یعنی فانی شدن از خود ،و از خدا جز خدا را طلب نکردن .دیگران از چیستی و کجایی خدا پرسند و سالک از چیستی و کجایی غیراو.دیگران فرش می بینند و نقش و او نقاش می بیند و فراش.

منزل سوم:سفر از خالق  به  خویش.

این منزل، وادی انقطاع انسان از خدا و دنیا و دردناک ترین حالت متصور در جهت تطهیر و نزدیک ترین حالت روح به جدایی از کالبد است. دراینجا انسان از خویشتن جز رذالت و نقص و عیب و از عمل عمر خود جز زیان و خسارت  نمی بیند. این منزل اوج استغاثه و توجه متصور انسان به خداست . سیر در منزل امنیت قبل از منزل وحشت است  تا انسان به ناامیدی مطلق دچار نگشته و به بازگشت سابقه امیدوار باشد.

منزل چهارم: حرکت به سوی خلق.

بعد از وادی وحشت و حیرانی ، وادی امنیت و آرامش است[ولیبدلنهم من بعد خوفهم امنا].پس از انفصال ودرد و سوزش و پالایش و زدوده شدن حائلها و حجابها ،نوبت راهیابی به وادی امنیت  ووصال استحقاقی است.در اینجاست که اتحاد عاشق و معشوق شکل گرفته و انسان خدا را عینا در کنار و درون خود می یابد.

ای قوم به  حج   رفته  کجایید  کجایید                  

معشوق    همینجاست   بیایید    بیایید
گرصورت  بی صورت  معشوق  ببینید                 

هم خواجه وهم خانه وهم کعبه شمایید

در این وادی روح انسان به تعادل رسیده و عشق و عقل در کنار یکدیگر قرار می گیرند. همه غبارهایی که حجاب چهره جان انسان بوده اند در این مرحله آنچنان زدوده می شود که سالک از ورای آن بعد ملکوتی خود و تاریخچه فراموش شده خویش قبل از این دنیا را نیز به تماشا می نشیند.

من ملک بودم و فردوس برین جایم بود      

آدم   آورد   در  این   دیر  خراب آبادم

غبارها و آلودگیهای جان یا باید با  تهذیب زدوده شوند و یا با نزول آتش .البته تطهیر بهانه و دلیل فرعی است؛ دلیل اصلی، تکبر و غرور الهی است که اجازه نمی دهد تا بنده بدون سوزش و درد و پرداختن بها ،هم صحبت وقرین و محرم او گردد.

سلوک، تناوب آتش و گلستان است تا انسان نه درآتش نا امید از نجات باشد و نه در گلستان مغرور به مقام و جایگاه .بنابراین سالک در این راه همواره مبتلا به اذیت و آزار و فرود و فراز است تا مصداق "مختالا فخورا" نگردد.

بر آستان   جانان  از  آسمان  میندیش

کز اوج سربلندی افتی به  خاک  پستی

 

نتیجه سیر پر تلاطم شهودی و تجربی ،درک همه صفات جمالی و جلالی خداست .سالک  در هزار بادیه سیر داده می شود تا خدا را با هزار نام و صفت بخواند و بشناسد ودراین مسیر،سالک و خدا به چیزی بیش از یکدیگر مشغول و درگیر نیستند.آنچه را که انسان در این وادی ،راندن می پندارد در حقیقت خواندن است و آنجا که انسان خدا را از دور فریاد می زند او کاملا نزدیک و در کنار اوست.

بی دلی در همه  احوال  خدا با او بود

او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد

اما گردش و سیر ومیهمانی نیز زمان  خود را دارد وسالک به اجبار و الهام  کم کم باید دوران ریاضت را کنار نهاده  و به عنوان پیک و رسول حق ،بار و بندیل خود را به سوی خلق برای هدایت گری ایشان از آنچه  دیده و شنیده، بربندد و با اکراه از این مهمانی آسمانی جدا گشته و آنچه را که در طول زندگی از عمل و تقوی و اعتدال ، کم و ناقص گذاشته از طریق سیر در خلق  جبران نموده و خود را بار دیگر و این بار ازمیان خلق واز طریق عمل و امتحان و از ورای حجاب به سوی خدا بالا کشد [یردُّ الی ارذل العمُر لکیلا یعلمَ بعد علم شیئا].

انقطاعی که در این منزل رقم می خورد با انقطاع منزل سوم امری متفاوت است.مهمانی وصل،مهمانی همیشگی  نبوده و حتی رسول نیز آنجا که به معراج می رود دوباره  باید به وادی  دنیا بازگشته و سختی این فرود را به جان بخرد.

سالک در این منازل در اوج بسیار متضاد درد و شوق است ، اما هیچ یک از این دو ،چندان ریشه در واقعیت نداشته و همه چیز در این منازل آکنده از فریب و افراط بینی است.

سیر شهودی حرکتی است که از منزلگاه موکلان عالم توحید آغاز و سرانجام آن نیز به ایشان ختم می گردد.

شهود و شریعت:

نتیجه سیر شهودی چیزی جدا از شریعت نیست،با این فرق که شریعت و کتاب، شناخت است و شهود، یقین .سالک نه تنها در پایان این سفر،منش یا اعتقادی خلاف شریعت نخواهد داشت بلکه خود انسانی زبده در معنویت و عبادت و اعتقاد و تقوی جویی خواهد بود . عقیده سالک در پایان این راه با نظام شریعت یکی است اما دانایی و حکمت و تشخیص او ازشریعت مداران ،بالاتر خواهد بود.

اگر چه سالک در این مرحله، مقام وصل و آگاهیهای حاصل از سیر خویش را گنج سعادت می پندارد اما هنوز باید زمان درازتری به انتظار نشست زیرا شاید که سالک در آینده گنج را رسیدن به حقیقت داند و نه صرفا رسیدن به خدا. او از مرحله عقل ضعیف جهشی پیدا نموده ،اما تا رسیدن به حقایق و عقلانیت برتر هنوز راهی سخت در پیش بوده  واعتقاد و درک سالک بعد از سیر کامل تجربی ممکن است بسیار متفاوت تر از نتیجه سیر شهودی باشد.

هستی شناسی :

 

 

 

درک حقایق هستی ،مفیدترین و حقیقی ترین مشاهدات در وادی سیرند که بر خلاف مشاهدات دیگر، خود علمی غایی به شمار می آیند و اگر قرار بر این باشد که انسان از وادی سیر و شهود چیزی را جویا و خواهان شود طلب فهم همین نوع مشاهدات و حقایق است ،مانند حقیقت اصالت وجود،وحدت وجود ،شعور کیهانی ،فهم جواهر کلی  وعوالم سه گانه وجود(عالم جسم ،مثال ، روح)  و....
 در جستار"خداشناسی " بیشتر به این موضوعات خواهم پرداخت.

 دانش فلسفه نیز که از وجود بما هو وجود بحث می کند وابسته به درک عرفانی است .در واقع کسی می تواند مدعی فهم دقیق فلسفه باشد که هستی شناسی شهودی را از سر گذرانده باشد.

 

سیر  تجربی: 

همه انسانها کم و بیش در کانون درس و تجربه اند ولی این سیر در مورد سالک بس سریع تر،عمیق تر و کامل تر از دیگران بوده و بخش عمده آن می تواند(مانند سیر شهودی)مسیری هدایت شده باشد .سیر تجربی بر خلاف سیر شهودی، واقعیت ناب است و نه ترکیب واقعیت با فریب.سیرکامل آن است که هیچ تعامل و تجربه متصوری بین سالک با خدا و خلق و جهان و خویشتن موجود نباشد مگرآنکه انسان آن را از سر بگذراند؛ سیری که در نگاه دقیق از همان ابتدای زندگی آغاز می شود ودر وادی سلوک به کمال می رسد.
بعد از پایان  منازل چهارگانه ، شهود و مشاهدات انفسی ادامه دار در کنار تعاملات و تجارب عملی ،می تواند حقایق و حکمتهای جدیدتر و نیز صفات متفاوتتری از بعد ربوبیت وچهره نهان و غیر قابل باوری از آفریدگار را به تصویر کشد که اساس قضاوت ونگرش سالک را نسبت به شریعت و شریعتمداران نیز دستخوش تغییرسازد.

 سیر شهودی می تواند یک مرحله دو ساله و حتی سیری یکشبه مانند معراج نبی باشد ولی سیر تجربی مرحله ای طولانی تر بوده و زودتر از چهل بهار به پایان  نمی رسد. 

سحرگه     رهرویی   در   سرزمینی                

همی  گفت  این   معما    با    قرینی

که ای صوفی شراب آنگه شود صاف               

که    در    شیشه     بماند   اربعینی

 
حقیقت برتر نه آن وادی زهد و عبودیت  شیخ و زاهد است، نه آن وادی رقص و سماع و عشق و فنای صوفی و نه آن منزل خوف در سیر الی النفس .حقیقت برتر نه خود را بدهکار بی چیز و مقصر بی عذر و توبه کار ملتمس دیدن است و نه خدا را مقدس و پاک بی عیب دانستن .
زیبایی و عیب هر دو نیازمند پرده و حجابند وهمان گونه که حجاب برای انسان، هم می تواند به جهت  پوشاندن زیبایی باشد و هم عیب، حجاب الهی نیز هر دو نوع کاربرد را داراست[لباساً یواری سواتکم و ریشاً].در واقع  فخر مقام و لذت قرب در جذبه های شهودی امری فریبنده و زود گذر است زیرا مشاهده روی دیگر چهره وحقیقت ربوبیت می تواند پندارهای گذشته انسان را دستخوش دگرگونی ساخته، به گونه ای که سالک همه باورها،عطاها و داده های گذشته خود را پس گیرد.
بنابراین اندیشه برتر درگرو بیرون افتادن کامل از وادی مکر وفریب الهی است.حقیقت برتر را نه در کتاب آسمانی و نه در مسجد و عبادتگاه و نه در باور زهاد خام اندیش بلکه در دل رندان عالم سوز و خرابات نشین باید جست .
قدم منه به خرابات جز به شرط ادب              
که سالکان درش  محرمان  پادشهند
 
واقعیت این است که  دوست روش بنده پروری اش مطابق با پندار دیرینه سالک در این وادی نخواهد بود . خداوند نیز مانند انسان چهره ای برزخی دارد که می تواند کاملا با چهره ظاهر و زیبای او (در سیر شهودی)متفاوت باشد.این چهره برزخی و پنهان جز در اختلاف و نزاع بین خالق و مخلوق ودرافتادن خداوند در بازیهای عبث و بیهوده با انسان و بهره وری از او هویدا نمی گردد.در تعاملات ودرگیریهای حاصل از قرب و نزدیکی است که چهره واقعی همنشین و نیات درونی او بر انسان آشکار می شود و سرانجام راه را به این جمله ختم می کند که"خود غلط بود آنچه می پنداشتیم".

نتیجه سیر آسمان پیدا شدن گنج در روی زمین است و آنکه عمری خدا را در بیرون می جسته عاقبت به این حقیقت می رسد که خود با همه خوبیها و بدیها جز در اختلاف بعد و کمیت، نسخه ای کامل و بدون کم و کاست از صفات ذاتی ، فعلی و ربوبی اوست .سالکی که عمری خود را گمگشته ای کم ارزش و دورافتاده ای بی بها و تهی دستی بی چیزمی دیده اکنون ذات خویش را با همه ضعفها و کمالات صفحه ای پر معنا و کعبه ای قابل طواف و موجودی بی گناه تر از خدا می بیند واین حقیقت نه تنها در تجربه ژرف بلکه در خواب روحانی و شهود صادق نیز بر ذهن و جان سالک تجلی خواهد کرد.

دوش  وقت   سحر از غصه نجاتم دادند

وندر آن   ظلمت   شب  آب حیاتم  دادند

بی خود   از  شعشعه  پرتو  ذاتم کردند

باده   از  جام     تجلی    صفاتم   دادند

بعد از این روی من و آینه وصف جمال

که در آنجا  خبر  از  جلوه   ذاتم  دادند

آنچه سالک در سیر شهودی از می و شراب و مستی و میخانه می گوید مراد، شراب و مستی معنوی است ولی آنچه در این مرحله می سراید شراب و میخانه و لذت مادی و حقیقی است(وین می که دراینجاست حقیقت نه مجازست).اگر چه آن شراب چشم انسان را به سوی حقایقی چند باز می کتد ولی این شراب محصول باز شدن چشم انسان به سوی حقایق متفاوت تر ،جدیدتر و برتر است.

سالک از این مرحله ، به قضا کردن عمر مشغول می گردد اما نه قضای عبادت، بلکه قضای شادی و آزادی و رهایی از دست رفته .

وقت عزیز   رفت    بیا   تا  قضا  کنیم           

عمری که بی حضورصراحی وجام رفت

اگر سالک در این مرحله عذابی دارد از عذاب وجدانهای بی جهت عمر بر گناهان کاذب و دروغین است و اگر توبه ای دارد از امساک گریها و توبه های نابجای خویش است و اگر از چیزی احساس پشیمانی می کند از یک عمر دنباله روی و تقلید از زهاد وشیوخ  نادان و جاهل است.

توبه  کردم  که نبوسم لب ساقی و کنون         

می گزم لب که چرا گوش به نادان کردم

برخلاف ابتدای راه که سالک محرمیت را شرط ورود در مسیر عرفان می دانست ،اکنون از وادی محرمیت به تنگنایی می رسد که نامحرمیت و بیگانگی را آرزو می کند.

شاید که سالک نتواند در این وادی دنیای دیگران را با اندیشه خود مطابق نماید اما حداقل سود پیمایش این راه رسیدن به جهان بینی نوینی است که نتیجه آن معافیت از بسیاری از واجبات و محرمات دنیای شرع و آسودگی و رهایی از قید وبندهای دروغین آن و آتش زدن در خرقه سنگین ودست و پاگیر زهد و ریاست .

در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک

جهدی کن  و سر حلقه رندان جهان باش

اما مشکل این است که آنچه سالک در این وادی از حقایق درک می کند باید در سینه خود چون بار سنگینی حفظ کرده وکاسبی خداوند را با بیان حقایق و راز گویی های خود بر پایین نشینان به هم نریزد و خشم او را بر نیانگیزد.

هر که را اسرار حق آموختند

مهر کردند و  دهانش دوختند

هر انسان مرتبه و دنیای خود را دارد و عارف باید بیاموزد که احکام حاکم بر دنیای او با دنیای اهل شریعت  متفاوت بوده و با هر کس باید مطابق با جایگاه و دنیای خود او تعامل نمود و سخن گفت ،وگرنه چه بسا حقایق عرفانی که نزد اهل شرع گمراهی یا شرک و کفر معنا می شوند  .

گفت آن یار  کزو    گشت   سر  دار  بلند        

 جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد
پس:

 

به    مستوران    مگو  اسرار  مستی

حدیث    جان   مگو   با   نقش دیوار

سیر شهودی اگر چه در خود اسرار و حقایق غریبی نهفته دارد اما حقایق سیر پایانی ونهایی برای مذهب مداران و عوام از این نیز غریبتر بوده و بلکه گاه  شرک آمیز وتوهین آمیز یا خنده دار به چشم می آیند ،در حالی که نابترین و محض ترین حقایقند.از نظر عوام، حق ،سخنی است که همیشه گوششان به شنیدن آن عادت کرده ؛پس هر اندیشه وتز نو را به دلیل غریب بودن و این استدلال که "ما سمعنا بهذا فی آبائنا الاولین"، رد می کنند در حالی که شاید حقیقت در همان سخنان تک و غریب نهفته باشد.

اکنون سالک در توحید و جهان بینی الهی در اوج است واگر عبادت واقعی را همان جهان بینی الهی  بدانیم چنین سالکی صاحب برترین عبادت است ،هرچند که از همه تقیدات شرع و مذهب بریده باشد.در واقع بین پهلو تهی کردن و بریدن و گسستن با مقوله انکار و کفر ،فرق است.
در این مرحله سالک از گناهان هفتاد گانه دنیای شیخ و زاهد و از حق الله های بی شماری که به دور خود تنیده اند ،به جز اصل خداباوری به واجبی بیش از حق الناس معتقد نخواهد شد.

مباش در پی آزار و  هر  چه  خواهی کن         

که در شریعت ما به جز این گناهی نیست

نتیجه پایانی سیر:

 

 

 

 

معرفت واقعی معرفت حاصل از سیر تجربی است ،حتی اگر بر خلاف معرفت شهودی نتیجه آن گریز و نفرت باشد ونه عشق.سلوک پرده های گوناگون و تو در تویی دارد که یک به یک از جلوی دیدگان انسان کنار رفته و با کنار رفتن هر پرده، اعتقاد گذشته انسان نیز دستخوش تغییر می گردد تا آنجا که پرده آخر همه معتقدات گذشته و چهل ساله سالک را یکجا بر باد می دهد ؛پس هیچ  دگرگونی و تلاطمی به پایه این راه و مسیر نمی رسد .سلوک  وادی پر نقش و نگاری است که انسان را به هر سو جذب و به هر مقامی مغرور ساخته و کلک عارف را به برانگیختن هزار نقش خیال انگیز وا می دارد اما سرانجام آن ،همان لوح ساده بی نقش و نگار و هیچ بینی و پوچ بینی خواهد بود .

گفتی که حافظ این همه رنگ و خیال چیست   

 نقش غلط مخوان که همان  لوح  ساده ایم
عرفان مسیری است که انسان همه هستی را طی می کند وباز به جای نخست خود باز می گردد اما این بار با جهان بینی و سیره ای متفاوت و حجتی برتر.

سرگشته چو پرگار به هر سوی دویدیم

آخر به همان نقطه  که  بودیم  رسیدیم

 

پایان سیر ،رسیدن به مقام فراشریعت، یعنی رهایی و رستن از یوغ سنگین و کم حاصل مذهب و رفتن زیر چتر و نظام آزادی بخش عقل، و تبدیل جهان بینی مذهبی به جهان بینی عقلانی است.

به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید        

که سالک بی خبر نبود ز راه و  رسم منزلها

سالک سرانجام در توحید و خداشناسی از موکلان عالم توحید نیز جلوتر خواهد زد .او در این مرحله از کانون جنجالها رهیده و مصداق "فوق کل ذی علم علیم" گشته، به تفسیر واقعی امور پی برده و احکام مطلق را از نسبی، فریبها را از واقعیات ،حقایق را از دروغها، فوائد را از زوائد و محکمات را از متشابهات تشخیص داده و حقیقت بسیاری از امور مورد اختلاف متشرعین و متکلمین بر او آشکار می گردد.

این تابش آفتاب عقل و خرد است که به روی همه سیاهه ها و پندارها خط بطلان خواهد کشید ،و البته بسیار مهم است که انسان بتواندبه آخرین اعتقاد عارف در این جهان پی برده و سخن و اعتقاد پایانی او را از سخنان اول و میانه راه جدا سازد .در واقع آنچه مهم است نتیجه پایانی راه سلوک است و نه اول و میانه. این نتیجه پایانی است که بسیاری از گفتارها و پندارهای اول و میانه راه را نقش بر آب می کند و اصل بحث ما در این گفتار و جستار نیز بیشتر نگرش به پایان و نتیجه سیر است و نه غرق شدن در مباحث متکثر و پر فریب راه  و مسیر،که بیان آنها مثنوی هفتاد من کاغذ است .به عنوان مثال  آنچه عارف در وادی عشق و دلدادگی و تقدس بینی و مدح و ستایش و تقصیرپذیری و بدهکاری و توبه و ذلت و تقید و عبودیت و تشرع و فخر محرمیت گفته و سروده،مربوط به مراحل اول و میانه راه است.

 

سرانجام جَستن و جُستن،رسیدن و یافتن است .در پایان راه ،دل و اندیشه سالک جام جهان نمایی می گردد که همه حقیقت خدا وهستی و انسان و شریعت را آنچنان که هست بی نقاب و بدون ذره ای فریب و خطا و تحریف و سانسور نظاره گر می شود.اما به دست آوردن این جام نیازمند زحمتی بس بزرگ و در نهایت خراب نمودن همه باورها وبنیانها و قید و بندهای پوشالی پشت سر است.

به سرّ جام جم  آنگه  نظر توانی کرد             

که خاک میکده  کحل بصر توانی کرد

دید سالک بر اساس چشم برزخی نیست بلکه براساس دل و اندیشه برزخی است. همه انسانها بعد از مرگ به واقعیات نادیده و جدید و بلکه متضاد از پندارهای دنیایی خود می رسند جز عارف کامل که همه بواطن و عوالم را دیده و چشیده.راست ترین و دقیق ترین  کلام و عقیده در عالم ، کلام و عقیده سالک به قله رسیده است هرچند که با همه عقاید عمر طولانی انسانها از آموزه های شریعت و مذهب ناهمخوان باشد.تا رسیدن به عقلانیت برتر صدها پله راه است و هر انسان همانجایی را که ایستاده به غلط بالاترین مرتبه عقل و فهم تصور می کند.
در ره عشق نشد کس به یقین محرم راز
هر  کسی   بر   حسب  فهم گمانی دارد
آندره ژید:«به کسی که حقیقت را جستجو می کند ایمان داشته باش و به کسی که مدعی رسیدن به حقیقت است شک و تردید کن».
حتی  در تضاد بین حرف عارف و خداوند نیز،کلام عارف مقدم است ،زیرا خداوند بسیار جاهها بر اساس منافعی عمل می کند که لازمه آن مکر،پنهان کاری ، غلو گویی،توریه، تظاهر به امور غیر واقع و حتی دروغهای مصلحتی است واین عارف است که فرق بین حقیقت گویی و مصلحت بینی خداوند را کاملا تشخیص می دهد.
پایان راه یعنی مرحله ای که دیگر نه عاشق و نه معشوقی وجود خواهد داشت ،نه اعتقاد به حجاب بودن خود ونه امر به برخاستن از میان .سالک در این نقطه دیگر معتقد به وجود چیزی به نام  قدیس و مقدس در عالم نخواهد بود .سالک در این مرحله، دادگر دیرینه را ناعادل ،بی گناه دیرینه را مقصر، گناهکار دیرینه را بی تقصیر، و بستانکار دیرینه خویش را بدهکار خود یافته و داستان دراز بر سرآمده را یک بازی هوس جویانه خواهد دید.
دگر به صید حرم تیغ بر  مکش  زنهار
وزآنچه با دل ما کرده ای پشیمان باش
آن خدایی که عمری انسان او را باطن بین می دیده در اینجا ممکن است ظاهر بینی محض از کار در می آیدو چیزی که سالک روزگاری آن را گنج و گوهر و نعمت می دانسته ممکن است جز خار و خاشاک نیابد و در عین حال مجبور باشد که منت عین عذاب و بیهودگی  را نیز به جان بخرد.

نتیجه پایانی سلوک و عرفان بر عکس وهم و پندار اهل شریعت است.جامعه و انسان برتر در عقل واندیشه، جز جامعه و انسان باده گسار و معشوقه باز وآزاد و برهنه نیست. لازمه بینش و دانایی برتر ، نه رفتن زیر چتر زهد و ورع و تقید و عبادت بلکه بر عکس، بر صف رندان زدن  وفرار به سوی وادی بی خبری و عیش و رهایی و اباحه گری و  تحقق "هذا فراق بینی و بینک" میان عارف و دنیای پر از جهل و وهم و فریب  مذهب است.

چهل سال رنج و غصه کشیدیم و عاقبت          

تدبیر  ما به دست  شراب دو  ساله  بود

لازمه پختگی و آگاهی برتر،سر بر آستان آسمان نهادن نیست بلکه سر بر آستان میخانه نهادن است.
بر برگ  گل   به  خون   شقایق   نوشته اند            

کآنکس که پخته شد می چون ارغوان گرفت

عارف در این مرحله دیگر خدا را نه موجودی بی خطا خواهد دانست و نه بی گناه؛اگر چه بر اساس ترس و بیم  نتواند این اعتقاد را به گونه رسا و روشن بیان نماید.

پیر ما گفت خطا بر قلم  صنع  نرفت             

آفرین بر نظر پاک خطا پوشش  باد!

سالک در این مرحله  به اندیشه و منشی رسیده است که خود زمانی بر همان اندیشه ها و منشها نام ضلالت و گمراهی می نهاد.
- به کوی میکده  دوشش به  دوش می بردند       

 امام شهر  که  سجاده   می کشید   به  دوش

- صوفی مجلس که دی جام و قدح  میشکست   

 حال به  یک  جرعه  می عاقل و  فرزانه شد
- کسی که   از  ره   تقوی  قدم  برون  ننهاد  

 به   عزم    میکده    اکنون   ره  سفر  دارد

همان رهرویی که  در وادی جهل همه چیز را آباد و کامل می دانست اکنون در وادی عقل،جامعه مذهب مدار را جامعه ای سراپا جهل و خرابی و نقصان و عقب ماندگی خواهد دید و آن  انسان محافظه کار تبدیل به انسانی اصلاح طلب و بلکه برانداز خواهد گشت.
 رهرو اکنون به مرحله ای از درک و ژرف بینی رسیده که خداوند نیز در فریب دادن او با چالش و عجز و  سختی روبروست.

دوش لعلش  عشوه ای  می داد حافظ  را ولی

من نه آنم  کز وی   این  افسانه ها  باور کنم

و سرانجام خدایی که در چشم اهل مذهب پیچیده و غیر قابل وصف تعریف می شوددرچشم سالک ،آسان و قابل توصیف تعریف خواهد شد.

عارف در پایان راه به حدی داراییهای خود در وادی شرع و مذهب را بی ارزش و فریبنده می یابد که همه محصول زهد و تقوی و عبادت و قیل و قالهای علم شرع  را با میل  و رغبت به پای می و مطرب و معشوقه ریخته ؛ درس سحر در ره میخانه و محصول دعا در ره جانانه می نهد.
- مطرب  کجاست  تا همه محصول زهد و علم       

در  کار   بانگ    بربط   و   آواز    نی   کنم

 - فدای     پیرهن     چاک     ماهرویان   باد             

هزار   جامه      تقوی    و     خرقه    پرهیز

- طاق   و  رواق   مدرسه  و قال و  قیل علم

در   راه   جام   و   ساقی    مهرو  نهاده ایم

سالک اینک بنای هرچه توبه و استغفار و امساک و زهد  را به مسخرگی خواهد گرفت ،آنچنانکه  توبه فرمای هستی عمری او را به  بازی و بردگی و ریشخند گرفته است .

- به عزم توبه  سحر گفتم   استخاره کنم

بهار توبه شکن  می رسد  چه چاره  کنم

- من مست   و عاشق   در    موسم  گل

آنگاه          توبه      ،        استغفرالله
عارف و خدا سرانجام به جایی می رسند که هر دو در تجربه با یکدیگر پخته و خسته گشته؛آنگاه دیگر نه بنده کاری چندان با خدا دارد و نه خدا با بنده . این بهترین و شیرین ترین رابطه ای است که به نفع و آرامش هر دوست .

دعوت متقابل:

 توجیه پذیر نیست انسانی که خلیفه خدا و برگزیده مخلوقات و مسجود فرشتگان است بخواهد که رنج و سختی سفر به آسمان و سیر بیهوده در آن را به جان بخرد، بلکه این ملکوتیانند که باید به زمین رهسپار گشته و مهمان بزم طرب و می و میخانه انسان شوند .

دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند                  

گل   آدم   بسرشتند و به پیمانه زدند

ساکنان  حرم سرّ و  عفاف   ملکوت                       
با  من  راه نشین  باده  مستانه زدند

اگر نیک بنگریم خداوند خود نیز چنان در وادی فرش و به اصطلاح خود"اسفل سافلین" ،منزل گزیده و به آیینه تمام نمای خود یعنی انسان سرگرم گشته که گویا وادی عرش و خدایی را رها ساخته است. حتی در قیامت نیز قرار بر این نیست که انسان به مکان و فضایی به نام عالم بالا پرواز کند، بلکه بهشت نیزدر همینجا محقق خواهد شد.پس همه چیز عالم رو به سوی انسان و زمین داشته و زندگی انسان نیز برای وانهادن همه داشته های اعتباری و نسبی و در نهایت باقی ماندن سه اصل شراب و شاهد و طرب است.مگر نه آن است که در آخرین منزل  یعنی بهشت ،همه غوغاهای دنیوی محو و ناپیدا شده و تنها همین سه گوهر دل بخش و جان بخش باقی می مانند ؛پس همه عالم خدمتگزار این سه اصل و هدف بوده و رند و هوشیار کسی است که از همین نخست خود را از تعلق و رنج اضافات و اعتبارات نسبی و فانی رها ساخته ، به یک دست جام می و یک دست زلف یار برگیرد.

گویند    که  فردوس برین خواهد بود               

وآنجا می و حور مه جبین خواهد بود

گرما می و معشوقه گزیدیم   چه باک             

چون   عاقبت  کار  چنین  خواهد بود 

در واقع مقصد جلال نیز جمال است و عاقل  کسی است که از همان آغاز در منزل جمال و لذت پرستی خانه گزیند.
می دو  ساله    و  محبوب   چارده   ساله               

همین بس است مرا زصحبت صغیر و کبیر

مکر و منفعت جویی :
فریب ،گاهی به نمود غیر واقع است و گاه به پنهان کردن واقع. تا فریب درکار نباشد انسان نه به سختی شریعت گردن خواهد نهاد و نه به تحمل راه سلوک.
اساس خلقت انسان و تعامل با او بر پایه مکر است .مکر گاهی می تواند به نفع انسان ولازمه حیات و حرکت و شادی او باشد و گاه به نفع خداوند و لازمه بهره وری و بهره کشی وی .هر چه موجود جاهل تر و ضعیفتر باشدراه برای فریفتن و سواری گرفتن از وی و مکیدن شیره جان او هموارتر است. مکر،سلاح ربوبیت و قوام موجودیت بوده و هیچ صفتی از صفات ربوبی خدا،سایه افکن تر از مکر بر سر انسان و به ویژه نزدیکان و مدعیان نیست. شهود نیزاگر چه توهم نیست اما گاه می تواند فریب و ترسیمی یکرو از حقیقتی دورو  باشد.
لذت انسان غرایزاوست و لذت خدا یاد و عشق و ذلت و ترس و توبه و شکر و آفریده در برابر وی .گنج انسان پول و دارایی است و گنج خدا دلی است که یادی برتر از او را در خود نپروراند ؛پس برای به چنگ آوردن چنین انسانهایی ناگزیر از هر گونه پرده بازی و برانگیختن صد گونه نقش راست و فریب و نزول هر درد و مصیبت در جهت قطع امید انسان از همه ابزارها و پناهندگی به سوی خویش و تلخ کردن چهره دنیا برای هر چه شیرین جلوه دادن خویش در چشم بنده است[ واخذناهم بالباساء والضراء لعلهم یتضرعون].
هیچ گاه خداوند در تعامل  با انسان وارد نمی شود مگر اینکه غالب هدف او تامین کام و منفعت خویش است؛ پس بدین منظور ناگزیر از فریبکاریهای گوناگون (ظاهر سازی، پنهان کاری ، دروغ ،بزرگ نمایی ،ترس آفرینی،اندوه سازی، جهل آفرینی و حتی گناه سازی یا طاعت سازی کاذب) است.حکایت خدا نسبت به چنین انسانهایی در جهت بهره وری،همان حکایت طبیب و قصاب  و قصه استخوان لای چشم است.بنابراین اشتباه است که انسان افسار و لگام هستی خود را کامل به دست خدا سپارد،زیرا از آنجا که اوغالبا سکان زندگی انسان را در مسیر نفع خود هدایت می کند، پس دخالت وی گاه می تواند که کار را بر انسان خرابتر و پر گره تر نماید .
اساس خلقت انسان نیز بر کسب همین سود و منفعت استوار بوده واین سخن که :"من نکردم خلق تا سودی کنم ،بلکه تا بر بندگان جودی کنم" سخن درستی به شمار نمی آید .خداوند درست شبیه انسان است که با وجود فهم دقیق نیکیها و خوبیها و حتی امر به آنها ،بعد دیگری به نام هوا و هوس نیز دارد که باعث می شود که مانند یک پدر در بسیار جاها خود خلاف چیزی رفتار نماید که فرزند را بدان امر می کند. در وادی منفعت بینی نه یک انسان بلکه گاه صدها هزار انسان می توانند یکجا قربانی برآورده شدن میل ،احساسات ،زیاده خواهی یا حتی غرض کم معقول و زودگذرالهی گشته و صد قیصریه از برای دستمال و دستاری به آتش کشیده شود .
ای که در کشتن  ما  هیچ   مدارا نکنی            
سود و سرمایه بسوزی و محابا نکنی
و آنجا که احساسات و حساسیتها و غیرت خداوند برعقلانیت چیره می شود از هیچ رفتار تباه کننده و کردار تبعیض گرایانه پرهیز نکرده و هر فعلی برایش مباح و هر قاعده و قانونی برایش بی اهمیت گشته و دیگر خود نیز تسلط و آگاهی چندانی بر رفتار خویش و نتیجه آن ندارد.
چو پرده دار به شمشیر می زند همه را
کسی  مقیم   حریم   حرم  نخواهد ماند
زیاده خواهی و فشار بیش از اندازه  بر انسان به جای به نمودن، او را له کرده و به جای استحکام دهی، شیرازه روح او را از هم می گسلد وبیش از آنکه او را قالب دهد ،جان او را از قالب تهی کرده و به جای واداشتن وی به عشق و طاعت او را به نفرت و عصیان وا می دارد.همان گونه که زیاده خواهی انسان گاه موجب می شود که از همان بهره و نصیب کم نیز باز ماند زیاده خواهی الهی در قبال انسان نیز همین گونه است.هیچ انسانی دارای تاب و توان بی نهایت نیست وهمیشه زدن وبیرون راندن، التماس کردن و در زدن را در پی ندارد.
 
 
خداوند نیز اساس کارش بر استثمار و استحمار بوده و هزار حیل در انبانه بهانه خود در جهت تامین مقصود، نهفته دارد.هیچ چیز ویرانگرتر از این نیست که آگاه شویم کسی که روزگاری دراز به او اعتماد و تکیه داشته ایم، عمری فریبمان داده است.آنجا که دوستی با خدا،براعتقاد به یکرنگی و صداقت او استوار باشد انسان درتحمل سختی و تکلیف تا هر زمان می تواند دوام آورده و همه چیز را به حکمت خیر او نسبت داده وبرای براورده شدن کام دوست ترک کام خود گرفته و خود را بنده معتقدو چاکر دولت خواه داند ،ولی اگر روزی معلوم شود که پشت این چهره دیرینه ،دروغ و پرده بازی و نابکاری و منفعت گری پنهان بوده، نتیجه اش جز نفرت و گسستن و سر بر تافتن نخواهد بود.این در حالی است که برای دور افکندن انسان و ندادن مزد بعد از این همه بهره وری به راحتی نیز می توان هر چیز دلخواه را بهانه و دست آویز قرار داد.
برده داری و بهره وری نیازمند فقر و ضعف و جهالت و فریبکاریهایی است که اساس و مقدمه چینی آن گاه از همان بدو تولد انسان آغاز می شود.اگرچه همان کس که انسان را در آتش می افکند سرانجام خود او را نجات می دهد ولی عاقل کسی است که بر نجات خود شکر نگوید بلکه از آتش در افکندن بیهوده خود به اعتراض آید،واز رسیدن به عقل و دانایی شاکر نشود بلکه از زاده شدن خود در جهل عمیق شکایت کند، و از کمک چند دیناری نسبت به خود به ذوق  نیاید بلکه از درانداختن خویش در فقرشدید و از منت کمرشکن بر داده ای استحقاقی و اندک به فریاد درآید .

آسایش انسان به این است که یا از همان ابتدا درعقلانیت مطلوب به دنیا آید و یا تا همیشه در جهل و فریب و وادی"فی لبس من خلق جدید" زندگی کند.دراین صورت است که هم عاقل و هم جاهل به لذت و شادی دلخواه خود خواهند رسید.بنابراین تا ابد در جهل زیستن بهتر از دیر عاقل شدن است وگرنه هم عقل و هم جهل به کام انسان زهر گشته وچیزی جزعذاب ومحرومیت از بهره ها و شادیهای هر دو دنیای عقل و جهل نصیب انسان نخواهد شد. خداوند نیز همیشه با کسانی سر ستیز دارد که بعد از عمری زندگی در وادی جهل بخواهند سر از دنیای آگاهی و در نتیجه فاصله گرفتن ازاو درآورند.بنابراین مسئله دردآوردر مرحله نهایی سیر، ترک دادن وابستگی دیرینه ای است که گریبانگیر خالق از ناحیه سالک غرق در جهل بوده ،که اکنون باید بداند که دیگر آن سبو بشکسته و آن پیمانه ریخته است .

 

  • احمد ابراهیمی نژاد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی