مدار اندیشه

مدار اندیشه
نویسنده:احمد ابراهیمی نژاد
دانش آموخته علوم دینی
اخطار:
مطالب و نوشتارهای این سایت ،کاملا شخصی و بدون هرگونه برداشت ازکتاب ،سایت و منبع دیگر بوده و تمامی حقوق آن متعلق به نویسنده است. هر نوع کپی برداری و برداشت از نوشتارهای این محموعه اکیدا ممنوع می باشد.


آخرین نظرات

عشق انسانی و الهی :

عشق انسانی می تواند از ابزارهای سرعت دهی و عمق بخشی به شهود و تجربه در مسیر سلوک به شمار آید و اگر سیر کامل و رسیدن به حد نهایی عقل و حکمت منظور نظر باشد تجربه عشق انسانی امری گریزناپذیر خواهد بود .عشق در این مسیر،علاوه بر جنبه  تعلیمی و پاکسازی و خالص سازی ،عاملی برای پناهندگی هر چه بیشتر به سوی بازی آفرینی است که بالاترین منفعت وهدف مورد نظر او در این مسیر است.
سالک در مسیر عشق انسانی بعد از همه جوششها سرانجام  پی خواهد برد که وجودی بالاتر از لب و لعل زنگاری در همه این احوال  دلبسته و چشم انتظار او بوده . در وادی عشق ،طرفین اصلی حساب ،همین دواند و معشوق یا معشوقه انسانی، ابزار ووسیله ای برای رسیدن این دو به یکدیگر و نهادن دست آنها در دست هم ونماد و نمود و داستان نزدیکتری از تعامل بالاست(صورتی در زیر داردآنچه دربالاستی).
معشوق نردبانی است برای رساندن سالک به خدا. ادبار یا اقبال معشوق در واقع از جانب اراده عشق آفرینی است که در پشت او پنهان گشته .او  فعل و رفتار خود نسبت به سالک را در فعل و رفتار معشوق نمایان می سازد ودر واقع معشوق آینه ای است که رهرو تصویر خود و خدا را در او می بیند،آینه ای که پشت آن کارگردان و گوینده دیگری حضور دارد[وما کان لبشر ان یکلمه الله الا وحیاً او من وراء حجاب اویرسل رسولاً].

معشوق یا معشوقه انسانی ، دام و دانه و نقاب الهی است و آنگاه که عاشق در سوزش عشق به پالایش لازم رسد این نقاب کنار رفته و چهره ای نو و به ظاهر دل انگیزتر و زیباتری نمایان گشته و رهرو از عشق انسانی پا به عشق و وصال دیگری نهاده  و رابطه عاشقانه ای جدید و عشقی دو سویه و وصالی دلبخش میان انسان و خدا شکل می گیرد ؛ولی با رسیدن به این منزل ،کار تمام نمی شود زیرا وادی عشق و ادعا وادی دردسرها و آداب و اصول نگه داشتن و ناز و کبریا و تحمل زیاده خواهی ها و حساسیتها و غیرتهای خرد کننده بوده وخداوند نیز دقیقا خوی انسانی را در دنیای عشق و عاشقی دارد.

ظاهر عشق در هر دو نوع آن بیداری تصور می شود اما درون آن آکنده از فریب و فریبندگی است و قضاوت ستایش گران و مدح کنندگان عشق و معشوق نیز(در هر نوع آن) مربوط به دوران جهل و بی خبری است.اصولا هر جا که عشق حضور دارد جهل نیز حضور دارد و چنین باری تنها بر موجود جاهل و بی خبر و قابل فریب تحمیل می گردد .
جلوه ای کرد رخش دید ملک عشق نداشت       
همچو آتش شد از  این غیرت و  بر آدم زد

عشق الهی آغازش مهمانی و عیش و مستی است و انتهایش عذاب و گرفتاری.سیره و ویژگیهای عشق،عاشق و معشوق در هر دو نوع ناسوتی و ملکوتی دقیقا شبیه یکدیگر است و اگر انسان از عشق پایین ،خیر و نفعی بیش از درد و رنج آن به دست آورد در عشق بالا نیز چنین خواهد بود( کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد).

بنابراین بیرون آمدن از عشق و تعلق انسانی و پانهادن در کانون عشق الهی همیشه به معنی قدم  نهادن از بیابان به بهشت نیست بلکه گاه بیرون آمدن از چاه و افتادن در دام است.

در سر زلف تو آویخت دل از چاه زنخ              

آه کز چاه برون آمد  و  در  دام  افتاد

زیرا گاه همان کس  که  انسان را به این وادی دعوت کرده ، هم او آدمی  را در بدهکاری سنگین این مهمانی گرفتار خواهد ساخت.

نه سر زلف خود اول تو به دستم دادی         

بازم از  پای در انداخته ای  یعنی  چه

خدا نیز عاشق و وابسته می شود و اگر چه ملاک دلبستگی خدا به انسان نه عصمت بلکه دل و ادعاست ؛ اما  وادی قرب و عشق جز برای کسانی که از آغاز ،مهر اولیایی و عصمت بر ذاتشان خورده، جز پا نهادن دیوانه وار در مسیر تباهی و خطر نیست ،هرچند که بدان دعوت گردند.

در ره منزل لیلی که خطرهاست به جان         

شرط اول قدم آن است که مجنون باشی

 

تلخی وادی عشق همانا سیره الهی است که از سویی حساسیت و دلبستگی خود را نمی تواند نسبت به بنده در درون نگه دارد واز سویی تکبر او همنشینی وهم صحبتی با گدایان را یک عار و ننگ در چشم او تعریف می کند؛پس همواره برآن است  تا به هر طریق علائم دلبستگی خود را از چشم بنده بپوشاند .

یاراگر ننشست با  ما نیست جای اعتراض         

پادشاهی کامران بود از گدایان عار داشت
در کل نتیجه راه عشق می تواند رودست خوردن از هر چه خدمت و محبت باشد.این تنها شانس و اقبال است که باید معلوم سازد آیا عبادت و عشق وخدمت بی منت ،شکر و پاداش مقابل را به همراه می آورد ویا زیاده خواهی و بی چشم و رویی و پیشکار بی مزد واقع شدن را.بنابراین جمله "لئن شکرتم لازیدنکم "همیشه سخن و قاعده ای صادق در مورد همه نیست.

بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم

یارب  مباد  کس را  مخدوم  بی عنایت

خدا هم تراز انسان نیست که آدمی بخواهد چندان به او نزدیک شده و با وی رابطه عاشقانه پیدا کند.زیاده از پی خدا رفتن انسان را به جایی می رساند که دیگر نه راهی به سوی جلو دارد و نه به سوی بازگشت.

اگر روم زپی اش فتنه ها برانگیزد
ور از طلب بنشینم به کینه برخیزد

رابطه عاشقانه با کسی عاقلانه است که اگر روزی به هر دلیل ،تشخیص و بنای انسان بر فاصله گرفتن شود ،فرد مقابل قدرت انتقام و چنگ انداختن به او را نداشته باشد ،نه کسی  که انسان همچون  موم در کف قدرتمند اوست.
یا مکن  با  پیل  بانان  دوستی           

یا بنا کن خانه ای در  خورد پیل

 

 

بنابراین بهترین نوع رابطه بین انسان و خدا رابطه خالق و مخلوق است و نه عاشق و معشوق.آسایش انسان به این است که همیشه عمر خود را دور از چشم خدا نگه دارد ،وگرنه مانند طوطی خودشیرین و خوش نما جایش همواره در قفس خواهد بود و در پایان نیز برای رهایی از این قفس ناگزیر خواهد شد که خود را به مرگ و مردن زده و از ادعا و خوش رقصی دست شوید.
مشکل اینجاست که اگر چه تغییر دید و جهان بینی و خدابینی در پایان راه سیر و عشق امری قهری و غیراختیاری خواهد بود،اما انسانی که روز نخست دم از عشق و دوستی زده و مدعی و متعهد به طاعت بی چون و چرا گشته ،دیگر بر او در اختیار گشاده نیست که به آسان بتواند از راه خویش برگردد ،زیرا اگر او ترک ادعا کند خدای معتاد و بد عادت او را رها نخواهد ساخت وتا ترک دادن این اعتیاد ،جان انسان به لب خواهد رسید.ممکن است که انسان آمدنش در این مسیر  به اختیار و میل  باشد اما ترک خدمت برای او یک جهنم است، تا جایی که تحمل کمترین دارایی یا لبخند و شادی سالک فارغ از عشق و ذلت نیز مورد تحمل نخواهد بود .

 

من دیوانه چو زلف تو رها می کردم            

هیچ لایقترم از  حلقه   زنجیر   نبود

انسانها مطابق با گرایشها و گزینشهای ازلی خود خلق می شوند؛پس خدا و روزگار و انسانها نیز ما را به همان سیره ازلی و گذشته مان شناخته و ساز تعاملشان را با ما بر همان اساس کوک کرده اند؛ بنابراین تغییر جهت دادن در میان مسیر به راحتی موجب تغییر دید و رفتار بیرونی نسبت به ما نخواهد بود و انسان هر چه برای رهایی دست و پا زند باز اورا به جای نخستش خواهند نشاند؛مگر با سعی  جان فرسا.

روز  نخست چون  دم   رندی  زدیم  و عشق
شرط آن بود که جز ره  این  شیوه    نسپریم

بنابراین داستان عشق  و وابستگی در هر نوع زمینی و آسمانی ، از اساس قصه ای رنج آفرین و درد سرساز برای هر دوسوست .مهم این نیست که اول و وسط وادی عشق  و سلوک چه جاذبه هایی در چشم  سالک می آفریند ،بلکه مهم پایان این راه است که سالک خود را نه موجودی کام دیده بلکه فریب خورده و در گل مانده می بیند؛اما درهرصورت مشاهده و گذر از همین نوع حکایتهاست که عقل و حقیقت بینی و خداشناسی انسان را به سرحد کمال خواهد رسانید.

گویند که سنگ لعل شود در مقام صبر

آری شود ولیک  به  خون جگر شود

 

دوستی و قرب اگرچه ابتدایش شیرینی و بنده نوازی و آباد گری است اما پایانش ممکن است تباه گری،سیه کاسگی و مهمان کشی باشد.همان سالکی که در آغاز، دیگران را امر به بندگی بی قید و شرط کرده و معتقد است که"دوست خود روش بنده پروری داند" ،هم اواینک در رنج و ستوه از آموختن شیوه بنده پروری به دوست است.

 نمی کنم     گله ای    لیک    ابر    رحمت  دوست

 به      کشته زار     جگر  تشنگان    نداد     نمی

 

**

 به  سامانم  نمی پرسی  نمی دانم   چه   سر داری

به   درمانم    نمی کوشی    نمی دانی   مگر  دردم

نه راه است  اینکه بگذاری مرا بر خاک  وبگریزی

دمار   از  من   بر آوردی    نمی گویی   بر آوردم

و هم او که در آغاز از عشق تعریف و ستایش می کند که:

عالم   از   ناله    عشاق   مبادا    خالی                   

که خوش آهنگ و فرح بخش نوایی دارد

 

 و هم او که در آغاز ورود و دیدن ظواهر خوش رنگ مهمانی وصل ، جو زده گشته و صد درد صعب العلاج را باج و خراج این راه نموده، یا دولت فقر را مایه حشمت و تمکین خود برشمرده ، یا بی سر و سامانی خود را گنج دانسته و یا التهاب عشق را بر عافیت طلبی ترجیح داده و می گوید:

صحبت عافیتت گرچه خوش افتاد ای دل          

جانب عشق عزیز است  فرو   مگذارش

یا عشق را وادی پر سود و نصیب دانسته و می گوید:

به عزم  مرحله  عشق  پیش نه قدمی            

که سودها کنی ار این سفر توانی کرد

یا گرفتار نشدگان  عشق را توبیخ می کندکه :

کسی  کو   بسته  زلفت  نباشد                       

همیشه غرق در خون جگر باد

یا به بلاکش بودن خود در وادی عشق بر اهل عافیت فخر می فروشد که:       
نازپرورد تنعم نبرد راه به دوست                   

عاشقی شیوه رندان بلا کش باشد

و یا همگان را به ورود در عشق حق و بی پاو سر شدن در راه ذوالجلال و غریق بحرخدا شدن دعوت می کند ،هم او سرانجام دیدگاه خود را عوض نموده و از گرفتاری و پشیمانی می سراید:

- الا   یا     ایها الساقی   ادر    کاسا   و  ناولها        

که   عشق   آسان  نمود اول ولی  افتاده مشکلها

- چو عاشق می شدم گفتم که بردم  گوهر مقصود 

 ندانستم که   این  دریا  چه موج  خونفشان دارد

- چه  آسان  می نمود اول غم دریا  به بوی سود  

غلط  کردم که این  توفان به صد گوهر نمی ارزد

- در  زلف  چون   کمندش  ای دل  مپیچ   کآنجا

سرها    بریده   بینی   بی جرم     و  بی جنایت

زبان عارف برای بیان مستقیم بعضی حقایق بند و مانع دارد ؛بر این اساس است که معمولا فلک و چرخ و هستی فاقد اراده را مخاطب می سازد .هر چند که ذات کلی دنیا و انسانها نیز مشمول همین نوع صفاتند اما آنچه سالک به طور ویژه با آن در ارتباط و تعامل مستقیم است غالبا کسی دیگر است:

- به  گرد  خوان نگون فلک مدار توقع       

که بی ملالت صد غصه یک نواله برآید

- بر مهر چرخ و شیوه او اعتماد نیست 

ای وای بر کسی که شد ایمن زمکر وی

- مرو   به  خانه  ارباب  بی مروت دهر    

که گنج عافیتت در سرای خویشتن است

-  زمانه  هیچ   نبخشد  که  باز  نستاند           

مجو زسفله   مروت   که  شیئه  لا شی

 

عشق،پیوند و جدایی،سه مرحله اند که نه تنها میان انسانها بلکه گاه میان انسان و خدا نیز شکل می گیرند.همان دلایلی که موجب طلاق و جدایی انسان از انسان می شود موجب جدایی انسان از خدا نیز می گردد؛درست مانند کسی که  برای جلب نظر و عشق آفرینی در دل فرد مقابل و کشش او به سوی خود از در دوستی و محبت وارد شده ، بیرون و ظاهر خود را در چشم او زیبا و دلنشین وبالاتر از حد واقعی نشان داده وبر عکس ،هر چه عیب و نقص است از او پنهان نگه می دارد ولی بعد از پیوند و وصال ،اگر چه همه چیز در آغاز بر وفق مراد دو طرف خواهد بود اما کم کم زیاده خواهیها و حساسیتها و بهانه جوییها و بهره کشیها شروع  و دروغها و فریبها آشکار گشته و همان کس که روزی خود را قند و عسل جلوه گر ساخته هم او زهر هلاهل انسان گشته و  این امر به چیزی جز شوک،سردی و نفرت و خشم و در نتیجه  طلاق دامن نخواهد زد.اما اگر روزی بنا بر رجوع دوباره شود قطعا همه چیز مستلزم تغییر رفتار و تعهد بر اعتدال خواهد بود.

 

 

سالک بعد از همه بزرگ بینیها و پیچیده نگریها و شیفتگیها و ستایشها ،هم درعشق انسانی،هم در عشق اولیا و هم خدا، سرانجام همه را ساده و بی معما خواهد یافت(1) .در واقع همه چیز ازدور بزرگ و پیچیده یا قدیس و یا کامل می نماید اما از نزدیک،دید و دیدگاه فرق خواهد کرد.

 

میوه ممنوعه:

دروادی سلوک، گناه نیز سکوی جهش معرفتی به شمار می آید و خوردن میوه ممنوعه با همه نهیب و عذاب کاذب، خود آغاز فهمی دامنه دار از حقایق متفاوت پشت پرده خواهد بود.هیچ گناهی دارای عدم اعتبار مطلق نبوده و منع ظاهری خداوند از گناه دلیل برعدم میل باطنی نسبت به آن در جهت بهره برداری نیست.گناه یا جهشی برای رسیدن به تجربه مفید برترو یا ابزاری برای خدا در جهت کام و بهره وری از بنده خویش برای شنیدن ندای توبه و التماس بر بخشش است. در واقع میل خداوند بر گناه انسان کمتر از میل او بر طاعت و ثواب نیست، وگرنه صفت عفو و رحمت ولذت خدایی و منانیت الهی کجا و چگونه باید به تحقق پیوندد.

سهو و  گناه  بنده گرش نیست اعتبار            

معنی عفو و رحمت پروردگار چیست

 

در داستان آدم نیز میوه ممنوعه بهانه بیرون راندن انسان از بهشت است و نه دلیل.نه آدم ابواالبشر برای جاودانگی در بهشت خلق شده و نه سالک برای جاودانگی در وادی وصال و قرب ؛اگر چه خداوند در هر دو داستان، تظاهری خلاف این واقعیت  دارد.در جایی که وعده"انی جاعل فی الارض خلیفة"جز با بیرون آمدن آدم از بهشت محقق نمی گردد و در جایی که برای خداوند روشن است که وسوسه شیطان تاثیر خود در رسیدن او به هدف و داستان  مورد نظر را فراهم می سازد و در جایی که چنان مخلوق خویش را ضعیف  وفراموشکار خلق نموده که شکی در فریب خوردن او ندارد، پس دیگر تقصیر و توبه وتنبیه نیز در این میان معنی نخواهد داشت .آنجا که موجودی با وجود بالاترین حجت یعنی نهی مستقیم الهی و برترین نعمت یعنی عطای قرب وبهشت وبالاترین افتخار یعنی مسجود ملائکه واقع شدن ،باز دچار خطا و نافرمانی می شود ،تکلیف نسل  او دیگر روشن بوده و این ثابت می کند که "دام سخت است مگر یار شود لطف خدا".

جایی که برق عصیان برآدم صفی زد          

ما را چگونه زیبد  دعوی  بی گناهی

وادی  توبه و خطا پذیری نیازمند مخلوقاتی ظاهر بین و جاهل است و خداوند نیز همیشه در پی کسانی است که همچون گوی ومهره ای به هر سوی دلخواه غلتانده شده و همچون مومی در کف او به هر شکل و قالب دلخواه درآیند، وگرنه در جنب همان آدمی که از بهشت رانده شد شیطانی نیز بود که از وادی قرب رانده گشت که بر خلاف آدم ،نه تنها رو  به توبه و عذرخواهی  نیاورد بلکه به یک مدعی ودشمن نیز بدل شد .عقلانیت و تجربه بالای شیطان باعث شد تا حقیقت کار خدا را نیکتر از آدم کم تجربه و تازه وارد بخواند و در نتیجه دلیل رفتار خود و دشمنی خویش با خدا را نه رانده شدن از درگاه او بلکه اغواگری شش هزار ساله وی نسبت به خود  بداند[رب بما اغویتنی لازینن لهم ...].

منفعت خداوند در این است که حقیقت درون خود را بعد از هزاران سال عبادت شیطان و کامیابی و بهره وری از او آشکارکند بی آنکه ذره ای مزد برای این همه عبادت وطاعت قائل شود ،وگرنه اگر داستان پشت پرده را از همان ابتدا آشکار می نمود شیطان را از این همه زحمت بی بهره و در نتیجه خشم و رودررویی با خود برکنار و آسوده می ساخت.در نگاه واقعی نیز انتظار سجده و ذلت در برابر غیر خدا، آن هم از موجودی با عقلانیت برتر وبا آن همه سابقه طاعت ،سخت و ناشدنی و توجیه ناپذیر می آید. در واقع شیطان از فرمان خدا سرپیچی نکرد بلکه از ذلت در برابر انسان امتناع نمود،واز نظر خدا این امر باید قابل ستایش نیز باشد.بنابراین هم نافرمانی شیطان و هم نافرمانی آدم،ریشه در حکایتی متفاوت از عنوان سازیهای ظاهری خداوند دارد.خدا از اساس به یک موجود وسوسه گر در دستگاه خود نیازمند است وبرای این کار چاره ای جز این نیست که با اغواگری و آشکار نمودن حقیقت پنهان خود بعد از هزاران سال، شیطان را دشمن خود و انسان سازد تا او نیز با اغواگری آدم را از بهشت بیرون راند و هر دو هدف حاصل شود .

داستان آفرینش انسان ،جهان آرام را دچار شکاف و به هم ریختگی نمود و این پیش آمد از همان نخست ،هم با مخالفت فرشتگان روبرو شد و هم مخالفت شیطان(البته با دلایل متفاوت)،و تنها فرق در قانع شدن فرشتگان و قانع نشدن ابلیس بود .اما در اینکه عقل وتجربه عینی ، حکم به نفع خدا می کند یا مخالفان او، بحث دیگری است ولی در این داستان،ادعاها چندان با دلایل مطابقت ندارد .دلیل ظاهری خداوند بر ملائکه در خلقت انسان ،موهبت" تعلیم اسماء" و دلیل شیطان نیز در مخالفت با دستور خداوند ،"خلقتنی من نار و خلقته من طین" است در حالی که دلیل اصلی در هر دو شرحی دیگر دارد.

شیطان قطعا موجودی عاقل تر از انسان تازه از گرد راه رسیده و نیز فرشتگانی است که "یفعلون مایومرون" و بی خبر از حقایق پشت پرده اند ،اما این عقلانیت وژرف بینی او ،هم در تضاد با منافع انسان و هم منفعت خود وی از کار درآمد و در این میان فقط نیت و اراده و منفعت خداوند تامین گشت .در این نزاع بیش از آنکه چهره پنهان شیطان بر خدا آشکار شود چهره پنهان خدا بر شیطان آشکار گشت و اگر خداوند نیزشیطان را از درگاه قرب بیرون نمی راند او خود با میل و رغبت این کار را می نمود. به هر حال آنچه در این میان ستودنی است شهامت و جربزه شیطان در پای دفاع از عقیده خویش ،هرچندبه قیمت همه عقوبتها و پیامدهاست.از همان زمان بود که خداوند عقلانیت را در تضاد با منافع خویش یافت و اساس خلقت انسان و تعامل با او را بر پایه مکر قرار داد وبرای تحقق هر چه بهتر طاعت انسان،نافرمانی شیطان را کفر نامید در حالی که عملکرد شیطان مصداق کفر نیست بلکه او به عنوان موجودی صاحب فهم،جهان بینی و تشخیص خود و عدم توان در مخالفت با درک و یقین خود را اعلان نمود، که تنها در تضاد با منفعت و غرور خدا واقع گشت.گناه آدم بخشیده شد چون از سر هوس،نادانی و فراموشی بود و گناه شیطان بخشیده نگشت چون از سر عصیان بود.جهل، نسیان و ندامت می آفریند و عقل، اعتراض و عصیان.پس آنجا که پای کام و منفعت در میان است خداوند خریدار جهل خواهد بود و نه عقل.نتیجه این داستان آن است که انسانها نیز دو راه پیش رو دارند؛ یااینکه جاهلانه به بهشت روند و یا مانند شیطان به جرم عقل و آگاهی، به جهنم رهسپار شوند .

اغواگریهای الهی نسبت به انسانها برای تامین کام و منفعت خویش (یعنی بزرگداشت نام و بلندآوازگی خود به پاکی و قداست و عدالت و وداشتن بندگان به عشق ،ترس و حساب) را نباید کمتر از اغواگریهای شیطان نسبت به آدمیان دانست؛حال آنکه اگر خداوند از همان آغاز آفرینش انسان همه چیز را بر شفافیت و راستگویی و یکرنگی می گذاشت موجودی دوست داشتنی تر و پرستیدنی تر می بود و دوستان داناتر و باارزش تری می یافت.

در اختلاف بین خدابا ملائکه و ابلیس، تنها خدا بودن خداوند دلیل بر این نمی شود که حق به جانب او داده شود، به ویژه اینکه پیش بینی فرشتگان مبنی بر مفسده آمیز بودن آفرینش انسان زودتر از آنچه گمان می رفت با جنایت فرزند آدم محقق گردید .

اشکال دیگر در رویداد آفرینش انسان آن است که پاسخ خداوند به اعتراض فرشتگان مبنی بر فساد انسان در زمین ،پاسخی فرافکنانه و بی ربط است، زیرا "علم اسماء" هر ویژگی و کمالی که برای انسان داشته باشد مانع از ظلم و فساد و خونریزی او در زمین نگشته و نمی گردد.

 

 

شرایط بندگی :

این تنها خدا نیست که می تواند بر انسان شرط و شروط بندگی معین نماید زیرا انسان نیز شروط و حجتهای عقل پسند خود را دارد ،به گونه ای که اگرخداوند جای انسان می بود به این حجتها معتقدتر از او می گشت و از کرسی عرش واز موضع خودبینی و خودشیفتگی حکم صادر نمی نمود.مشکل و درد انسان تنها مسئله داشتن یا نداشتن چشم ولب نیست که منت وار از او بازخواست و پرسش شود که "الم نجعل له عینین و لسانا و شفین...". دغدغه انسان رضایت و شادی درون است وگرنه چرا باید که هر روز هزاران انسان در دنیا با وجود داشتن چشم و گوش و زبان ،با دست خویش  به زندگی خود پایان دهند.

سیاست خداوند پیشدستی و فرار رو به جلو در تامین کام و منفعت وبستن راههای حجت انسان بر خویش، هرچند با ابزارتهدید و بستن دهان است، در حالی که انسانها نیز حرف و حدیثهای دراز خود را در عقیده و عمل خویش و چرایی آن دارند.در نزاع بین انسان و خدا گاه می توتاند حق با این سو باشد و گاه با آن سو؛بنابراین همیشه برگ برنده های خداوند برگ برنده های عادلانه و منصفانه نیست وآنجا که خدا خود هم مدعی باشد و هم قاضی، باید ازعدالت واقعی قطع امید کرد به ویژه اینکه در این دادگاه حتی به انسان مجال زبان تر کردن و دفاع ازخود نیز داده نشود[الیوم نختم علی افواههم...].

بحث انسان در انکار و نپذیرفتن کردار نیست بلکه درغالب دانستن حجت خویش بر حجت خداست؛بنابراین بستن زبان انسان در قیامت و به اعتراف و شهادت درآوردن اعضای او  تنها یک بازی برای پاک کردن صورت مسئله است .صرف حکم و امر و نهی، برای هر نوع انسانی حجت نمی آفریند زیرا انتظار بندگی باید متناسب با نوعیت ذات ، درصد شادی و رضایت از زندگی و از همه مهمتر ،نوع جهان بینی وبه خصوص خدابینی انسان باشد.از کسی که در موقعیت پست قرار گرفته نمی توان انتظار عمل متعالی را داشت واز انسان بدسابقه نمی توان درخواست تقوای پیامبری را نمود.

آیین    تقوا    ما     نیز    دانیم                          

 اما  چه  چاره  با  بخت  بی راه

بنابراین آنچه خدا از انسان می خواهد باید از چند شرط و مانع انسانی عبور کتد:1-جهان بینی 2-ذات و جوهره 3-تنگناها و شرایط اجتناب ناپذیر4- رفتار الهی.

جهان بینی:

نوعیت ادراک و جهان بینی هر انسان است که نوعیت حجت و عمل و نیز تکلیف اسارت یا رهایی و آزادی او را معلوم می سازد.بنابراین چیزی که مثلا برای انسان مذهبی، گناه یا واجب تعریف می شود ممکن است که برای انسان عارف مباح به شمار آید.

حجیت عقل و یقین حجیتی ذاتی است؛بنابراین خداوند نمی تواند که به صورت دست گزین تنها آن حجتها و احکام عقلی را که در جهت منفعت و خواست اوست محترم و دارای رسمیت دانسته و از انسان بخواهد که آنچه را که می داند نداند و آنچه را که می بیند نبیند.در واقع حاکمیت جهان بینی دهها برابر قوی تر از حاکمیت وسوسه بر اراده بوده و هر انسان برای خود دید و نگرشی جدا بر اساس دیده ها و کشیده ها و رسیده ها دارد که دلیل و توانی برای حرکت بر خلاف آن در کار نمی بیند .

 
من نخواهم کرد  ترک  لعل  یار و جام می          
 زاهدان معذور داریدم که اینم مذهب است
ارزش و حجیت جهان بینی به ویژه برای سالکی که اندیشه خود را از راه رنج و تجربه طاقت فرسای عمر به دست آورده،تا به حدی است که اگر خداوند نیز بدان احترام ننهد شایسته توجه و کرنش نخواهد بود.
شاه اگر جرعه رندان نه به حرمت نوشد
التفاتش   به   می صاف   مروق  نکنیم
بنابراین کسانی که خداوند آنها را تنها بر اساس فعل ظاهر بازخواست می کند باید جاهلانی باشند که از جهان بینی و اندیشه ژرف بهره چندانی ندارند.
رفتار الهی:

 

این شرط و مانع بیشتر خاص انسان سالک است که بدون تردید در کانون تعامل و رفتارمستقیم الهی است.نوع نگرش انسان به خدا در گرو نوع رفتار خدا با اوست.بنابراین همین خدای واحد می تواند در چشم یک انسان فرشته و در چشم دیگری اژدر و دژخیم تعریف شود.رفتارهای نامتعادل و مکرگونه یا خلقت کج یا تقدیر ناموزون یا عمل خلاف ادعا و باطن خلاف ظاهرنمی تواند نتیجه ای جز نفرت و گریز به بار آورد.شرط توانایی و موفقیت در پیمودن راه اعتدال نیز آن است که خداوند ذات انسان را بر سرشت توازن و اعتدال خلق کرده و رفتار و تعامل او نیز با انسان بر اساس اعتدال باشد.

انسان زمانی می تواند پاک کردار شود که خدا را پاک و بی دغل بیند و زمانی می تواند خدا را به بزرگی شناسد که رفتارهای حقیرانه و کوچک از وی نبیند،وگرنه ماندن در وادی عبودیت و عبادت در واقع لطف و نیکی زیاده انسان به خداست.نوع رفتارهای افراط گرایانه و زیاده خواهانه و لجاجت گونه یا اغوا منشانه ،خواه و ناخواه ، بنده را به چیزی جز عصیان و گناه و نفرت نمی کشاند ،واین خود در حکم  گناه مقدر بوده و در چنین شرایطی هیچ مولایی نمی تواند که برهمان عصیان و نفرت و فرار،گرز و تازیانه عذاب مقرر کند.یک پدر در ظاهر و زبان فرزند خود را امر به خلاف نمی کند اما گاه رفتارهای دیکتاتور منشانه و محدود کننده و نفع طلبانه ، فرزند رابه  انتخابی  جز گناه و عصیان وا نمی دارد.

برو ای زاهد و بردُرد کشان خرده مگیر          

کارفرمای قدر می کند این، من  چه کنم

در نزاع بین بنده و خدا و سلسله گناه و عقاب،همیشه باید به قهقرا باز گشت و دید که آیا شروع کننده خطا خداوند بوده یا انسان؛چرا که اگر بخواهیم ریشه های دامنه دار و عوامل وادارنده انسان به سمت و سوی عصیان را در نظر گیریم بسیار جاها پای خدا و رفتارهای ناصواب یا  ذات ساخته دست او به میان کشیده شده و انسان را از هر بازخواستی بر کنار می کند.
گرچه رندی و  خرابی  گنه  ماست  ولی             

بنده ای گفت که ما  را تو بر آن می داری

اما اینکه سالک باز بخواهد که دراین وادی کرنش و ادب نشان دهد بحث دیگری است.

گناه    گر   چه   نبود   اختیار  ما  حافظ           

تو در طریق ادب باش وگو گناه من است

 

ذات و جوهره و تنگناهای حیاتی:

انسانی که در چنبر ذات و جوهره تغییر ناپذیر درون یا شرایط اجتناب ناپذیر بیرون گرفتار گشته و راه او برای تغییر جهت دلخواه زندگی یا دنیا بسته است،به ناچارعذراو در قبال نتیجه قهری این جبر یا آنچه خود مصلحت و تدبیر و درمان درد خویش می داند موجه خواهد بود و این نیز در حکم یک سرنوشت مقدر است.

حافظ زخود نپوشید این خرقه می آلود               

ای  شیخ   پاکدامن   معذور دار ما را

علاوه براین خداوند به هر نوع انسان و موجود و هر نوع تقدیر و داستان در دستگاه آفرینش خود نیازمند است وهر کس همان چیزی خواهد شد که مورد اراده ونیاز این دستگاه و نظام است.پس اساس، نه بر سعی و خواسته انسان بلکه بیشتر بر همان ساختارهای ازلی و بخت و اقبالهای اولیه خلقت انسانهاست که به منزله مهری است که بر سرنوشت آنها زده شده است.

- جهانیان    همه   گر    منع    من   ز عشق کنند    

من      آن     کنم      که       خداوندگار   فرماید

- مکن  در این چمنم    سرزنش    به   خودرویی      

 چنانکه      پرورشم        می دهند      می رویم

- نقش مستوری ومستی   نه به دست من وتوست   

 آنچه    استاد     ازل     گفت   بکن   آن   کردم

- مکن    به   چشم   حقارت   نگاه  در من مست     

که    نیست    معصیت    و   زهد   بی مشیت  او
- من   ز  مسجد   به    خرابات   نه   خود افتادم          

 اینم   از   عهد    ازل    حاصل      فرجام   افتاد

- مکن    به     نامه   سیاهی   ملامت من  مست

که    آگهست   که    تقدیر بر  سرش  چه نوشت

-مرا  روز  ازل  کاری  به  جز  رندی   نفرمودند

هرآن قسمت که آنجا شد کم  وافزون  نخواهد شد

-برو  ای  زاهد  و  بر   درد کشان  خرده   مگیر

که   جز  این  تحفه  ندادند   به   ما  روز  الست

 

انسان نمی تواندبر مسیری غیر از سیرت ازلی یا جهان بینی حجت آورخود حرکت نماید.اوحال خویش را بهتر می داند تا شیخ مذهبی که تنها "الحکم لله" گفتن را آموخته و یا خدایی که دورادور بر او حکم روا داشته و منفعت طلبی او چشم وی را از حقیقت بینی بسته است.

زاهد  ظاهرپرست  از  حال  ما  آگاه  نیست

درحق ما هرچه گوید جای هیچ اکراه نیست

انسان هر چه کند نهایتا برده و اسیر ذات ازلی درون یا جبر برتر بیرونی است و حکایت او مانند یک زندانی است که به او اختیار دهند تا هر کجا که می خواهد برود درحالی که شش سوی او را دیوار سترگ و ستبر کشیده اند.بنابراینآن تغییری که خدای خوش بین یک شبه از انسان می خواهد گاه به چندین سده زمان نیاز دارد.

صرف اینکه خداوندتنها کردار را ببیند اما ریشه کردار را نبیند یک ظلم آشکار به انسان خواهد بود زیرا بیش از نود درصد حکایت حال و زندگی انسان ،درون اوست و نه بیرون. در واقع "حق"،نه فقط سخن و داوری خدا ونه فقط سخن و داوری انسان، بلکه مجموعه ای از حکم و قانون خدا و دفاعیات انسان است، آن هم نه فقط  دفاعیات زبان، بلکه درون او.این عین ظلم است اگر انسانها همه با یک قانون کلی و مشترک محاسبه شوند بلکه هر کس قانون و حال خود را دارد. خداوند نمی تواند از کسی که ذاتا کج خلق شده است بخواهد که راست راه رود و نمی تواند از کسی که او را ذاتا جاهل خلق نموده بپرسد که چرا عاقلانه زندگی نکرده  واز کسی که او را ناتوان و ضعیف خلق نموده بپرسد که چرا توانا و توانمند نبوده.در واقع ذات هر انسان مانند یک عنصر است که از ماهیت و خاصیت خود نمی تواند جدا شود.

 ساقیا    می ده     که   با حکم  ازل تدبیر نیست  

قابل     تغییر    نبود    آنچه    تعیین    کرده اند

آنچه از بخت و اقبال نیز گفته می شود منظور همین واقعیت است که انسان، دربند چه نوع ذات و مشمول چه نوع دید و نگاه و رفتاری در دستگاه خلقت و اسیر چه نوع غل و زنجیر درونی و بیرونی واقع شده باشد.تلاش برای ساختن بنای خوشبختی بر روی ذات ناپرداخته مانند تلاش برای ساختن کاخی با شکوه بر روی زمین باتلاقی است.بنابراین باید گفت که تاریخچه نیک بختی و شوریده بختی و پستی و بلندپایگی هر انسان تاریخچه ای ازلی است.

در کوی نیکنامی ما  را گذر ندادند

گرتو نمی پسندی تغییر ده قضا را

انسان بداخترهر چه دست و پا زند در بدبختی بیشتر فرو می رود و انسان نکوبخت هرچه از خوشبختی فرار کند باز خوشبختی دل از او برنمی کند.مشکل چنین انسانهایی نه از نخواستن و تلاش ننمودن و دعا نکردن، بلکه از گناه بخت پریشان و دست کوته و کلاه بی پشم آنهاست.

به آب زمزم و کوثرسفید نتوان کرد               
 قبای بخت کسی را که بافتند  سیاه

 پس هر چند که انسان در ظاهر و تز موجودی صاحب اختیار تعریف می شود اما بسیارمواقع،در تنگنای بخت پریشان یا شرایط گریز ناپذیرو یا برای رهایی خویش و ندیدن حقایق دردآور،قادر به یک گزینه و انتخاب بیش نیست.

 برآن سرم که  ننوشم  می و گنه نکنم              

اگر   موافق   تدبیر   من   شود  تقدیر

مقوله اختیار و انتخاب در نگاه دقیق و در بسیار موارد جز در گزینشهای روزمرگی و جزئی، امری نمایشی و صوری و فریبنده و غیر قابل اجراست زیرا بسیار جاهها مغلوب قدرت برتر درون و بیرون است،آنگونه که فعل و کردار خود پروردگار نیز مشمول همین قاعده است؛مثلا روشن است که با آن رفتارعاشقانه یعقوب با یوسف ،برانگیخته شدن حسادت برادران امری قهری و با حاکم شدن حسد بر روح و جان ایشان ،انداختن یوسف در چاه نیز امری طبیعی است، آنچنانکه درافتادن زلیخا در دام هوس با آن حسن و زیبایی بی نظیر یوسف نیز امری قهری و حتمی و غیر قابل سرزنش است.پس در این میان گناه و تقصیر معنا و مفهوم چندانی ندارد زیرا اختیار، مفهومی کاالعدم است.

من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم        

که  عشق  از  پرده عصمت برون   آرد  زلیخا  را

 

گناه قابل مجازات آن است که از نظر بنده نیز گناه یا گناه غیر قابل عذر تعریف شود وتنها حکم یک طرف، ملاک عمل نیست.بر این اساس باید همه انسانها را اهل بهشت دانست زیرا آنان که گناه نکرده اند نیازمند آن نبوده اند و آنان که گناهکار بوده اند گزیر و گریز چندانی از آن نداشته اند .

قدم     دریغ     مدار    از   جنازه   حافظ                         

که گرچه غرق گناهست می رود به بهشت
 حتی آنجا که مقصر اصلی انسان باشد باز خداوند ناگزیر به بخشش حداکثری است زیرا این بخشش است که اقبال و دوستی و ستایش گری می آفریند و نه عذاب.
از جمله تضادها و ناهمخوانی هایی که در قران وجود دارد این است که خداوند از یک سو عده ای را غیر قابل هدایت و" صم بکم عمی " دانسته و ندای بر ایشان را ندای "بما لا یسمع فی القبور " بیان کرده و هدایت را امری می داند که باید از جانب خود او مقدر شود[والله یهدی من یشاء] ،واز سویی دیگر همین کسانی که اصلا استعداد هدایت را نداشته و ذاتا کر و کور خلق شده اند به دلیل کر و کور بودن  به آتش مبتلا می کند .درست است که ضلالت و هدایت الهی بر اساس قابلیت و عدم قابلیت است اما ریشه همین ظرفیت و قابلیت نیز ازلی و ذاتی است.انسان همیشه بر سیره ای ره می سپارد که اقتضای ذات و طبیعت وجبر بیرونی و درونی اوست،آنگونه که از موجود مخلوق از آتش که مظهر طغیان و سرکشی است نمی توان انتظار تواضع و فروتنی موجود مخلوق از خاک را داشت و از انسانی که اسیر"مکراللیل والنهار" است نمی توان انتظاری جز سهو وغفلت را نمود.اگر دلیل خداوند برتوجیه ناپذیر بودن بازگشت گناهکاران به دنیا ان است که باز همان خواهند شد که قبلا بوده اند [ولوردّوا لعادوا لما نهوا عنه] ،پس عذاب و مجازات او نیز بر این افراد توجیه ناپذیر خواهد بود زیرا یا خود باید ذات ایشان را از اساس دگرگون نماید و یا به قانون اقتضای ذات و اقتضای جهان بینی احترام نهاده و بپذیرد که "از کوزه همان برون ترواد که دراوست".انسانی که معیوب خلق شده با امر و نهی نمی توان او را راست نمود بلکه باید به ازلیت برگشته و ذات او از نو بازسازی شود و یا اگر قومی مانند قوم لوط گرفتار عادت و بیماری گریبانگیر خاصی گشته اند راه حل آن، درمان و شفاست و نه نزول عذاب.علاوه بر این همان گونه که عقل حجت عاقل است جهل مرکب نیز حجت جاهل است. انسانی که نمی داند و نمی داند که نمی داند نیازمند آگاهی است و نه سزاوار عذاب.تنها گناهانی شایسته عذاب و مجازاتند که مصداق منفعت طلبی و زیاده خواهی اند و نه اقتضای طبیعت و ذات یا تنگناهای گریزناپذیر.

 

بنابراین از آنجا که  باور وجود دوزخ  آن هم با آن عذابهای بی رحمانه برای هر انسان عاقل و آن هم با عذرهای موجه او سخت و مشکل است بهتر است بگوییم که خداوند اساس کارش به مرگ درآمدن و به تب راضی شدن است.خدایی که پایه ربوبیتش بر مکر و نیرنگ است، پس جای امیدواری است که دوزخش نیز نیرنگی بیش نباشد.

گرچه می گفت که زارت بکشم می دیدم              

که نهانش  نظری با من دل سوخته بود

 

ایده نهایی خداوند :

خداوند خود نیز در قرآن بعد از تهدیدها و  توپ و تشرهای پراکنده ،سرانجام حق را به انسان داده و با بیان "کل یعمل علی شاکلته" معترف می شود که عمل هر انسان ریشه در ساختار ذات و نیز دید و جهان بینی درون او دارد و با اعتراف به حقیقت "خلق الانسان ضعیفا و" علم ان فیکم ضعفا" ،مسئله "اتقواالله حق تقاته" را با " اتقواالله مااستطعتم" مقید کرده واز قانون سختگیرانه خود در سوره عصر که طاعت مطلق و مطلق صالحات را شرط نجات از خسارت بر می شمارد در پایان از موضع خود کوتاه آمده و به مقدار"یعمل من الصالحات" بسنده نموده و نهایت توان انسان را "خلطوا عملا صالحا و آخر سیئا" برشمرده و به همین اندازه برای دادن وعده بهشت به انسان رضایت می دهد.علاوه بر این ،بهشتی که به گفته خداوند عرض و پهنای آن به گستره همه آسمانها و زمین است دیگر جا وفضایی برای وجود جهنم باقی نخواهد گذاشت.این در حالی است که همان پیامبران و اولیا نیز بدون توجه و دستگیری و محافظت خاص و ویژه خداوند توانی بر محفوظ نگه داشتن خود از گناه و خطا را نداشته و کلا چیزی به نام عصمت ذاتی وجود خارجی ندارد.بنابراین هیچ انسان خداپرستی سزاوار جایگاهی به نام دوزخ نیستد،به شرط آنکه که وزنه ای قابل سنجش از اعمال نیک  در کارنامه خود دارا باشد.

نگویمت که همه ساله  می پرستی   کن

سه ماه می خور و نه ماه پارسا میباش

و به عبارت دیگر ،منش انسان باید به گونه ای باشد که فرشته وی تلاش او را بر نیکی و نیک کرداری بالاتر و برتر از میل او به بدکرداری داند.

دلا معاش چنان کن که گر بلغزد  پای

فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد

 

 
 
 در واقع شرط نجات آن است که گناهان انسان از روی تنگنا و فشار یا  سهو و ساده انگاری و غفلت باشد ونه از روی سرکشی و مبارزه عمدی با خدا.علاوه براین با گستره رحمت و نعمت و آرامش بخشی فراگیر خداوند ،عذر انسان برای عزا نگرفتن  بر عذاب ،امری موجه خواهد بود.
جهنم بیشتربرای ترساندن است تا عملی شدن، وآنچه انسان در برزخ و قیامت از مسائل مربوط به حق الله خواهد دید بس آسان تر از چیزی است که در دنیا می پنداشته .به همین دلیل است که خداوند انسانها را تاکید و سفارش به بخشش یکدیگر در دنیا نموده تا مشکل حق الناس نیز بین خود آنها حل گردد.
نتیجه اینکه هیچ نوع گناه و هیچ نوع انسانی وجود ندارد که از دایره رحمت و امکان شمولیت آن خارج باشد[و رحمتی وسعت کل شی].در نگاه دقیق و کلی نیز باید گفت که هیچ موجودی در عالم نه خیر مطلق است و نه شر مطلق .خداوند حتی به وجود یزید و فرعون و چنگیز نیز در دستگاه خلقت خود نیاز دارد؛آنچنانکه وجود تاریکی در کنار نور امری اجتناب ناپذیر است .پس همین نیاز وجودی،شرّیت مطلق را کنار می زند.بنابراین وعده خلود ابدی بعضی انسانها در دوزخ باید دارای توریه باشد ،از جمله اینکه بگوییم منظور از ابد،ابدیت  دوزخ است و نه هستی؛یعنی خلود تا زمان برچیده شدن دوزخ.

سیری در منش حافظ:

سالک  در مسیر دراز سیر ، فراز و نشیب و فریب و تضاد را زیاد تجربه کرده و در نتیجه بسیار دچار تغییر رای و دیدگاه می شود واز آنجا که نتیجه پایانی و اندیشه برتر به گفته وی زودتر از چهل سالگی عمر به دست نیامده ،بنابراین گفتارها یا اشعاری از او دارای اعتبارند که از همین سن و مرحله به بعد بیان شده یا مورد تایید او واقع شده باشند.به عنوان مثال ما محتوای اشعار شخصیتی مانند حافظ را می توانیم به پنج بخش تقسیم نماییم: حکمت ، عقل ، اخلاقیات،عرفان، عشق و دلدادگی (ومدح) .(2)

از این میان، اشعار مربوط به عشق و عرفان کم اعتبارترین و بی اعتبارترین سخنان و اشعارند زیرا همه مربوط به مراحل آغازین و میانه راهند.عشق و عرفان شهودی غالبا تجلیات زودگذر و فریبنده اند که نقششان نیز در مسیر سیر نقشی ابزاری است و نه غایی.غایت و هدف،حکمت و عقل است .

اگر چه حافظ  اشعار کثیرو طویل گذشتگان خود مانند مولوی را در وادی عشق و عرفان و عقل و حکمت و اخلاق به کوتاهی وخلاصه بندی درعین جامعیت رسانده (به اضافه حقایق برتر و خاصی که او خود بدان دست یافته)(3)،اما باز اگر بخواهیم  گفتارها و اعتقادات نهایی اورا از اشعار و گفتارهای ایتدا و میانه راه جدا کنیم باز بیش از نیمی از اشعار او از دایره اعتنا و اعتبار خارج می شوند ،هر چند که  زیبا و دلنشین بیان شده باشند .باز اگر بخواهیم متشابهات را نیز از محکمات جدا کرده و ابیات تکراری از جهت  مفهوم و معنا را یکی کنیم تعداد آنها از پانصد بیت فراتر نخواهد رفت.

از آنجا که شاعر از همان ابتدای زندگی ،برای به تصویر کشیدن افکار و دیدنیها و تجربیات ، دست به قلم شده ،پس در تجربیات و تضادهای وادی سیر، اشعار و گفتارهای او نیز دستخوش تضاد عمیق شده اند.مشکل اینجاست که شاعر گفتارهای پیشین و بی اعتبار خود را نه تنها حذف ننموده بلکه آنها رابا اعتقادات و گفتارهای پایانی نیز شدیدا مخلوط نموده ومانند خیام تنها به اعتقادات پایانی راه اشاره و بسنده نکرده. دلیل حفظ این اشعار یکی به جهت مصلحت و ترس از ترور شخصیتی (به دلیل سنگین بودن اعتقادات پایانی) است و دیگر به جهت نبود انسانهای کافی در جامعه مذهبی که بتوانند گفتارهای پایانی او را هضم و درک و تایید کنند.در این بین تنها انسانی که دارای سیر کامل است می تواند  تفسیر واقعی سخنان و گفتارها و اشعار همتای خود را فهمیده  و از این کلک خیال انگیز رمز گشایی نموده و ترتیب زمانی گفتارهای او را مشخص ساخته و معلوم کند که او هر بیت خود را در کدام وادی و منزل عمر سروده و کدام بیت او ناسخ و کدام یک منسوخ به شمار می رود.

عرفان و مصلحت بینی:

عارف در میان همه انسانها از پایین ترین درجه مصلحت بینی و مخفی کاری برخوردار است زیرا این اقتضای روح زهد و آزادگی و بی تعلقی اوست.

رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار                   

کار ملک است آنکه تدبیر و تامّل بایدش

 

اما با این حال  کلام حافظ اگر چه  تهی از سانسور است اما رمزگویی و دو پهلو گویی و مماشات گری با اهل مذهب نیز بسیار جاهها در سخن او پدیدار است.با توجه به حکایت افرادی همچون منصورحلاج، مصلحت نگری و مماشات گری مذهبی مسئله ای غیر قابل اجتناب برای عارف به قله رسیده ای مانند حافظ بوده و یکی از روشهای زیرکانه او خلق شخصیتهای ذهنی مانند پیر یا پیر مغان و نسبت دادن حرفهای سنگین خود به اوست. عارف سخنان پایانی واصلی و سنگین خود را در میان سخنان فرعی و کم اعتبار و متکثر دوران گذشته عمر گنجانده و برای نجات خود مجبور شده است که  رضایت خاطر اهل شریعت را نیز در کلام و گفتار خود با محفوظ نگه داشتن اشعار دوران جاهلیت خود(دوران مذهب مداری) جلب کند.متاسفانه مخلوط گوییها ، تضاد گوییها ، رمز گوییها یا مماشات گریهای مصلحت آمیز و یکی به میخ و یکی به نعل زدن هر چند در حد کم،باعث شده است که آن هدایت آفرینی منظور نظر شاعر در جامعه  تامین نگرددو پیام نهایی و اصلی او را  دچار پارازیت و نامفهومی ساخته و حتی جامعه مخاطب در بسیار جاها عکس منظور او را برداشت نماید.از سویی مقبولیت و خوش نامی نیز لذتی نیست که عارف بتواند به راحتی آن را فدای حقیقت گویی محض و تلخ  نماید. در واقع ،بهترین راهکار برای او جمع کردن میان حقیقت گویی و مقبولیت طلبی و به دست آوردن رضایت هر دو گروه یعنی اهل مذهب وعقلاست.بنابراین اگر چه نسبت حافظ با دیگران در سخنوری همان حکایت زردوز و بوریا بافست ،اما زیبایی و دلنشینی و فصاحت شعری نیزهمه جا دلیل بر معتبر بودن سخن و محتوا نیست.

مگو دیگر که حافظ نکته دان است

که ما دیدیم و  محکم   جاهلی بود

 

 
حافظ در مواجهه با جهال و لزوم حفاظت خود از حکم تکفیر و ارتداد  مجبور است به نوعی خود را به شریعت نیز وابسته دانسته و  با فرار رو به جلو در پی مصادره آن نیز باشد؛حال آنکه خود می داند که وصول به حقیقت برتر نه در گرو حافظ قرآن بودن اوست(که آن هم مربوط به دوران نوجوانی و جوانی و مذهب مداری او بوده)، و نه از یمن دعای شب و ورد سحری؛ بلکه همه چیز وابسته به استعداد ذاتی و تقدیرو انتخاب ازلی و زحمت و صبر جان فرسای اوست .بلی لازمه کمال عقل و حکمت ،مطالعه عمیق در شریعت و کتاب است ولازمه ره بردن به باطن، فهم دقیق ظاهر است ولی شریعت و کتاب فقط ابزارند و نه علت و باعث و معجزه گرو شرط کافی . همچنین تعهدی که بین سالک و خالق برای به ثمر نشستن سیر طاقت فرسای عمر رقم می خورد همانا مختوم شدن این نتیجه و اثر به مهر"حسبة لله" است.بنابراین این سخن که "هرچه کردم همه از دولت قرآن کردم" همان مهری است که شاعر بر اساس تعهد، نقش پایانی دیوان خود نموده ،وگرنه خود نیز به این بیان چندان اعتقادی ندارد.
" گرت باور بود ورنه سخن این بود و ما گفتیم".
 
نویسنده: احمد ابراهیمی نژاد
پایان نگارش:شهریور97
منابع: ندارد
برداشت و کپی برداری اکیدا ممنوع است.
 

 

 



1-در واقع آنچه سالک و عارف (مانند جناب حافظ) در مسیر سیر از عشق و دلدادگی و مدح گفته و سروده،بعضی مربوط به معشوق و معشوقه خانگی، بعضی مربوط به اولیا و بعضی مربوط به خداست.در این میان البته اولیا سزاوارتر از هر کس به دوستی و دلدادگی اند، از آن جهت که نه دردسری در وادی عشق و ارادت ایشان وجود دارد و نه چهره نهفته و پنهانی غیر از فضائل و صفات مثبت و نیک دارند و نه هم سطح و همسنگ انسانهای عامی و معمولی اند.

2-بعضی از گفتارهای شعری نیز در قالب خاصی نگنجیده و تنها بیان حال و حس و تراوشهای بار ذوق و ادب نهفته در درون شاعرند که معمولا در قالب ابیات عاشقانه و مدح گونه نسبت به مخاطب فرضی بیرون می آیند (چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد).

3-فرق دیگر این است که مولوی اشعار وادی عشق و عرفان را از اشعار وادی عقل و حکمت(در دو دیوان مثنوی و شمس) جدا ساخته است اما حافظ بنا بر سلیقه خود همه این گفتارها را مخلوط نموده .
 
 
  • احمد ابراهیمی نژاد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی